اینجا در آمریکا؛ جایی که در هر 6.2 دقیقه یک تجاوز گزارش میشود و از هر پنج زن یک نفر در طول زندگیاش مورد تجاوز قرار میگیرد، با خبر تجاوز و قتل وحشتناک یک زن جوان در اتوبوسی در دهلینو در روز شانزدهم دسامبر به عنوان حادثهای عجیب و استثنایی برخورد شد. در همین حال بود که در آمریکا ماجرای اتهام تجاوز اعضای تیم فوتبال دبیرستان استوبنویل به یک نوجوان ناهشیار داشت روشن میشد و باید تاکید کرد که تجاوز گروهی در اینجا مسئلهای غیرمعمول نیست. به طور مثال چند نفر از بیست مردی که به صورت گروهی در کلیوند تگزاس به یک فرد 11 ساله تجاوز کرده بودند در ماه نوامبر محکوم شدند، یا عامل اصلی تجاوز گروهی به یک فرد 16 ساله در ریچموند کالیفرنیا در ماه اکتبر محکوم شد و چهار مردی که به صورت گروهی یک فرد 15 ساله را در نزدیکی نیواورلئان مورد تجاوز قرار داده بودند در ماه آپریل محکوم شدند، اگرچه شش مردی که به صورت گروهی در پاییز گذشته به یک نوجوان 14 ساله در شیکاگو تجاوز کرده بودند هنوز دستگیر و محاکمه نشدهاند. این طور نیست که من به دنبال این حوادث بروم، آنها همهجا در اخبار شنیده میشوند. اگرچه هنوز هیچ کس در حال جمعبندی این رخدادها و استخراج یک الگوی احتمالی در آنها نیست.
با این حال در اینجا الگویی از خشونت علیه زنان وجود دارد که گسترده، عمیق و هولناک است و همیشه نادیده گرفته شده است. گاهی اوقات موردی که مربوط به یک فرد مشهور باشد یا جزئیاتی عجیب و جالب توجه داشته باشد، توجه زیادی را در رسانهها جلب میکند اما با چنین مواردی به عنوان ناهنجاری رفتار میشود، در حالی که در این کشور، کشورهای دیگر و در هر قارهای از جمله قطب جنوب اخبار فراوان مربوط به خشونت علیه زنان فقط تصویر پسزمینه اخبار را تشکیل میدهد.
اگر ترجیح میدهید به جای تجاوز گروهی، در مورد تجاوز در سرویس حملونقل عمومی صحبت کنید یک مورد تجاوز به یک زن دارای معلولیت در اتوبوسی در لسآنجلس در نوامبر و آدمربایی یک نوجوان 16 ساله مبتلا به اوتیسم در قطار حملونقل منطقهای در اوکلند کالیفرنیا اتفاق افتاده است. – در زمستان گذشته، آدمربا در بیش از دو روز چندین بار به این نوجوان تجاوز کرده بود. اخیرا نیز تجاوزی گروهی به چندین زن در اتوبوسی در مکزیکوسیتی اتفاق افتاده است. زمانی که من در حال نوشتن این متن بودم، در جایی خواندم که زنی دیگر در اتوبوسی در هند ربوده شده و تمام شب مورد تجاوز گروهی توسط راننده اتوبوس و پنچ نفر از دوستانش قرار گرفته که احتمالا فکر میکردند آن چه در دهلی نو اتفاق افتاده خیلی باحال بوده است.
ما در این کشور و در این کره خاکی به وفور تجاوز و خشونت علیه زنان داریم، اگرچه تقریبا هیچگاه با آن به عنوان یک مطالبه مدنی یا مسئله حقوق بشری یا یک بحران یا حتی یک الگو برخورد نشده است. حتی میتوان خاطرنشان کرد که خشونت نژاد، طبقه، دین و یا ملیت ندارد اما جنسیت دارد. در اینجا ذکر این نکته ضروری است که اگرچه تقریبا در تمامی موارد این مردان هستند که مرتکب چنین جنایاتی میشوند، اما این بدان معنا نیست که همه مردان خشونت میورزند. علاوه بر این، روشن است که مردان نیز از خشونت رنج میبرند؛ خشونتی که عمدتا از سوی مردان دیگر اعمال میشود. این را باید مد نظر قرار داد که هر حمله یا مرگی ناشی از خشونتورزی؛ مذموم است. اما مسئله ما در اینجا همهگیری خشونت توسط مردان علیه زنان است؛ هم خشونت از سوی افراد نزدیک فرد آزاردیده و همچنین غریبهها.
وقتی در مورد جنسیت صحبت نمیکنیم درباره چه چیزی صحبت نمیکنیم
موارد از این دست بسیار است؛ ما میتوانیم در مورد حمله و تجاوز به یک فرد 73 ساله در سنترال پارک منهتن در سپتامبر گذشته صحبت کنیم، یا تجاوز اخیر به یک کودک 4 ساله و یک فرد 83 ساله در لوئیزیانا، یا یک پلیس نیویورکی که در ماه اکتبر به خاطر برنامهریزی جدی برای آدمربایی، تجاوز، پختن و خوردن یک زن (که میتوانست هر زنی باشد چرا که خصومت شخصی در کار نبود) دستگیر شد. (اگرچه شاید برای مردی از سن دیگو که در ماه نوامبر همسرش را کشت و پخت و همچنین مردی از نیواورلئان که دوستدختر خود را در سال 2005 کشت، تکه تکه کرد و پخت؛ خصومت شخصی در کار بوده است.) اینها جنایاتی استثنایی است، اما ما همچنان میتوانیم در مورد تعرضهای روزمره صحبت کنیم. زیرا اگرچه در این کشور فقط هر 6.2 دقیقه یک تجاوز جنسی گزارش میشود، اما کل آمار تجاوز حدود پنج برابر این میزان تخمین زده شده است؛ یعنی ممکن است در هر دقیقه تقریباً یک تجاوز در ایالات متحده اتفاق بیافتد. در نهایت تمام این آمار به دهها میلیون قربانی تجاوز میافزاید.
ما میتوانیم در مورد تجاوز به ورزشکاران در دبیرستان، کالج و یا خوابگاه صحبت کنیم که مسئولین دانشگاه در بسیاری از موارد به طرز وحشتناکی نسبت به پاسخگویی طفره میرفتند از جمله دبیرستانی در استوبونیل، دانشگاه نوتردام، کالج آمهرست و بسیاری دیگر. ما میتوانیم در مورد افزایش همهگیری تجاوز، تعرض جنسی و آزار و اذیت جنسی در ارتش ایالات متحده صحبت کنیم، در جایی که لئون پانتا، وزیر دفاع امریکا تخمین زد که در سال 2010، حدود 19 هزار مورد تجاوز جنسی به سربازان دیگر بوده است و اکثر مهاجمان از زیر بار آن قسر در رفتهاند. اگرچه ژنرال چهار ستاره ارتش جفری سینکلر، در ماه سپتامبر به اتهام «جرائم جنسی گسترده علیه زنان» تحت پیگرد قانونی قرار گرفت.
فارغ از خشونتهای جنسی در محل کار، سری به خانهها بزنیم. بسیاری از مردان شریک زندگی و شریک سابق زندگی خود را به قتل میرسانند؛ که ما سالانه بیش از هزار مورد قتل از این دست داریم – به معنای آنکه هر سه سال شمار کشتهشدگان به بیش از تلفات یازده سپتامبر میرسد؛ اگرچه که هیچکس علیه این ترور اعلان جنگ نمیکند. ( به بیان دیگر؛ بیش از 11766 جسدِ ناشی از قتلهای خشونت خانگی از تعداد قربانیان واقعه 11 سپتامبر و همه سربازان آمریکایی کشته شده در جنگ با تروریسم بیشتر است.) اگر ما درباره جنایاتی از این دست و علت گستردگی آنها حرف میزدیم؛ مجبور بودیم درباره تغییرات عمیقی که این جامعه یا تقریبا هر ملتی به آن نیاز دارد هم صحبت کنیم. اگر در این مورد صحبت میکردیم؛ مجبور میشدیم در مورد مردانگی، نقشهای مردانه یا شاید پدرسالاری نیز صحبت کنیم، و این چیزی نیست که زیاد به آن بپردازیم.
در عوض میشنویم که تقریبا در هر هفته دوازده مرد آمریکایی دست به خودکشی منجر به مرگ میزنند، بخاطر این که وضعیت اقتصادی بد است؛ اگرچه در صورت مطلوب بودن وضعیت اقتصادی نیز آنان دست به این کار میزنند؛ یا اینکه مردانی در هند مسافر اتوبوسی را به قتل رساندند چرا که فقرا از ثروتمندان متنفرند به قتل رساندند، در حالی که تجاوزهای دیگر در هند با اتکا به نحوه استعمار فقرا توسط ثروتمندان قابل توضیح هستند. و سپس نوبت به توجیههای همیشگی میرسد: مشکلات روانی و مشروبات الکلی – آخرین توجیه این است که قرار گرفتن در معرض سرب علت بسیاری از خشونتهای ما بوده است، که البته هر دو جنس در معرض آن هستند و با این حال یکی مرتکب بیشترین میزان خشونت میشود. علت همهگیری خشونت همیشه در چیزی به جز جنسیت توضیح داده میشود، چیزی به جز آنچه که به نظر میرسد گستردهترین الگوی تبیینی در همه این موارد باشد.
شخصی یادداشتی نوشته بود درباره اینکه به نظر میرسد مردان سفیدپوست کسانی هستند که عمدتا مرتکب قتل عام در ایالات متحده میشوند؛ و به نظر میرسید که اکثر نظرات (اکثراً به شکلی خشونتآمیز) فقط متوجه عامل سفیدپوست بودن شده بودند. کمتر پیش میآید، کسی حتی به رسمیترین شکل ممکن نکتهای را که واقعا این متن میخواهد بگوید را بازگو کند : «در مطالعات متعددی مشخص شده است همانطور که قرار گرفتن در معرض دود تنباکو پیش از تولد، داشتن والدین ضداجتماعی و تعلق داشتن به خانوادهای فقیر یک عامل ریسک برای بروز رفتارهای خشونتآمیز است مرد بودن نیز از جمله این عوامل به شمار میآید.»
این الگو مثل روز روشن است. ما میتوانیم در مورد این مسئله به عنوان یک معضل جهانی صحبت کنیم، نگاهی بیندازیم به همهگیری تعرض، آزار و اذیت و تجاوز به زنان در میدان التحریر قاهره در بهار عربی؛ زمانی که آنان به خیابان آمدند تا آزادی خود را جشن بگیرند، این آزادی توسط مردانی که آزارشان دادند از آنها سلب و این سبب شد تا بعضی مردان به تشکیل تیمهای دفاعی برای مقابله با این آزارگران اقدام کنند. یا همچنین آزار و اذیت زنان در مکانهای خصوصی و عمومی در هند، از آزمون بکارت تا عروسسوزی یا قتلهای ناموسی در جنوب آسیا و خاورمیانه، یا آفریقای جنوبی که با حدود 600 هزار مورد تجاوز در سال گذشته به پایتخت جهانی تجاوز تبدیل شد، یا اینکه چگونه از تجاوز به عنوان یک تاکتیک و سلاح جنگی در مالی، سودان و کنگو همانند یوگوسلاوی سابق استفاده شده، یا فراگیر شدن تجاوز و آزار و اذیت در مکزیک و همچنین زنکشی در خوآرز، یا انکار حقوق اساسی زنان در عربستان سعودی و تعرضهای جنسی بیشمار به کارگران خانگی مهاجر در آنجا، یا روندی که پرونده دومینیک استروس-کان در ایالات متحده نشان داد که او و دیگران چه معافیتهایی از مجازات برای آزار جنسی در فرانسه داشتهاند. باید تاکید کنم که من فقط به دلیل کمبود فرصت در اینجا به بریتانیا، کانادا، ایتالیا (خصوصا با نخستوزیر سابق خود که به عیاشی با افراد زیر سن قانونی شهره است)، آرژانتین، استرالیا و بسیاری کشورهای دیگر نمیپردازم.
بیشتر بخوانید:
آموزش به پسران؛ گامی ضروری در مقابله با فرهنگ تجاوز
پسرانمان را خطاب قرار دهیم: تجاوز نکنید
چه کسی حق دارد شما را بکُشد؟
ممکن است شما از آمار خسته شده باشید پس بیایید فقط در مورد یک حادثه که چند هفته پیش در شهر من اتفاق افتاد صحبت کنیم، تنها یکی از حوادث محلی که در آن مردان به زنان تعرض کردند و روزنامههای محلی آن را پوشش دادند: «امروز سخنگوی پلیس گفت: یک زن هنگامی که دوشنبه شب دیرهنگام در محله ترندرلوین سانفرانسیسکو قدم میزد، پس از آنکه از پیشروی جنسی یک مرد جلوگیری کرد، چاقو خورد. سخنگوی افسر پلیس آلبی اسپارزا گفت که فرد آزاردیده 33 ساله در خیابان قدم میزد که غریبهای به او نزدیک شد و به او پیشنهاد همخوابگی داد. اسپارزا گفت هنگامی که زن پیشنهادش را رد کرد، مرد عصبی شد و به صورت قربانی سیلی زد و چاقو را در بازویش فرو کرد.»
به عبارت دیگر این مرد وضعیتی را ایجاد کرد که در آن قربانی مورد نظر او از هیچ حق و آزادی عملی برخوردار نبود در حالی که او حق مجازات و کنترلش را داشت. این ماجرا باید به ما یادآوری کند که خشونت پیش از هر چیز عملی سلطهجویانه است و با این پیشفرض شروع میشود: من حق دارم تو را کنترل کنم. قتل نسخهای افراطی از سلطهجویی است که در آن، قاتل ادعا میکند که حق تصمیمگیری در مورد زندگی یا مرگ شما را دارد؛ یعنی در اصل ابزار نهایی کنترل یک فرد. حتی اگر شما «مطیع» باشید این اتفاق باز هم ممکن است رخ دهد زیرا تمایل به کنترل از خشمی ناشی میشود که اطاعت هم نمیتواند آن را تسکین دهد. هر چیزی که بترساند، هر آن چه که احساس آسیبپذیری ایجاد کند ممکن است زمینهساز چنین رفتاری باشد. این رفتار همچنین از احساس استحقاق، حق تحمیل کردن رنج و حتی مرگ بر دیگری ناشی میشود. این جریان در نهایت نگونبختی آزارگر و آزاردیده را رقم میزند.
اتفاقاتی همانند این ماجرا که در شهر من رخ داد هر روز رخ میدهد. نسخههایی بسیار مشابه این روایت، زمانی که جوانتر بودم برایم اتفاق افتاد؛ گاهی تهدید به مرگ میشدم و اغلب مورد فحاشی قرار میگرفتم: صحنهای که در آن مردی با میل و حالتی طلبکارانه و عصبی به زنی نزدیک میشود در حالی که میداند درخواست او به احتمال زیاد رد خواهد شد. خشونت و میل کنار هم قرار میگیرند و به هم گره میخورند و تبدیل میشوند به تهدیدی که همواره اروس را به تاناتوس و عشق را به مرگ تبدیل میکند، گاهی به معنای حقیقی کلمه.
این یک سیستم کنترلکننده است، به همین دلیل بسیاری از حوادثی که در آن زنان توسط شریک زندگیشان به قتل میرسند، مربوط به مواردی است که این زنان جرات پیدا کردند تا از شریک خود جدا شوند. در نتیجه، بسیاری از این زنان را زندانی میکنند و اگر چه شما میتوانید بگویید که مهاجم هفتم ژانویه، یا فردی بیرحم در همسایگی من در پنجم ژانویه می تواند متجاوز باشد، یا تجاوزگر دیگری در دوازدهم ژانویه در اینجا، یا مردی اهل سانفراسیسکو که در ششم ژانویه به دلیل اینکه دوستدخترش از شستن لباسهای او امتناع کرد او را به آتش کشید، یا فردی که در اواخر سال 2001 منحصراً به دلیل تجاوزهای خشونتآمیز در سانفرانسیسکو به 370 سال زندان محکوم شد؛ همه اینها افرادی حاشیهای بودند؛ اما باید توجه کرد که افراد ثروتمند، مشهور و ممتاز نیز دست به چنین کارهایی میزنند.
سپتامبر گذشته، معاون کنسولی ژاپن در سانفرانسیسکو به دوازده مورد جرم همسرآزاری و حمله با اسلحه مرگبار متهم شد، در همان ماه و در همان شهر، دوستدختر سابق میسون مایر ( برادر مدیر عامل شرکت یاهو، ماریسا مایر) در دادگاه شهادت داد: « او گوشوارههایم را از گوشم کند، مژههایم را بیرون کشید و در حالی که به صورتم آب دهان میانداخت به من میگفت که چقدر منفورم. من روی زمین افتاده و مانند یک جنین به خودم پیچیده بودم و زمانی که تلاش کردم حرکت کنم او با هر دو زانویش محکم به من فشار میآورد تا نگذارد در بروم و به من سیلی زد.» براساس گزارش روزنامه، او همچنین شهادت داده است که: «مایر دستهای از موهای او را گرفته و سر او را مکررا به زمین کوبیده بوده است؛ و به او گفته که تنها راهی که برای زنده بیرون رفتنش از آپارتمان وجود دارد این است که او را به پل گلدن گیت ببرد. جایی که میتوانی از آن پایین بپری یا اینکه من تو را هل میدهم.» مایر آزادی دریافت کرد.
در تابستان گذشته، یک مرد بعد از جدایی از همسرش، قانون منع ارتباط با همسر را زیر پا گذاشت و در محل کار همسر سابقش در حومه شهر میلواکی به او و شش زن دیگر شلیک کرد، اما از آن جا که نتیجه جستجوها تنها پیدا شدن چهار جسد بود، رسانهها خیلی به این جنایت نپرداختند. چرا که در سال گذشته قتلهای دسته جمعی زیادی در این کشور رخ داد (و ما هنوز در مورد این واقعیت صحبت نکردیم که در سه دهه گذشته از 62 قتل دسته جمعی تنها یک مورد توسط یک زن صورت گرفته است، چرا که وقتی میگویید مرد مسلح تک و تنها، همه در مورد افراد تنها و اسلحه صحبت میکنند؛ و نه در مورد مردان – در ضمن دو سوم زنانی که با اسلحه گرم کشته میشوند توسط پارتنر یا پارتنرهای سابق خود به قتل میرسند).
تینا ترنر این سوال را طرح میکند که این مسائل چه ارتباطی با عشق دارند، چرا که آیک، همسر سابق تینا زمانی گفته بود: «آره من زدمش، اما من هیچ وقت بیشتر از شوهرای دیگه همسرم رو کتک نزدم.» در این کشور در هر 9 ثانیه یک زن مورد ضربوشتم قرار میگیرد. برای شفافسازی بیشتر، تاکید میکنم که هر 9 ثانیه و نه هر 9 دقیقه. ضربوشتم دلیل اصلی مجروح شدن زنان آمریکایی است؛ بر اساس آمار مرکز کنترل بیماری، از هر 2 میلیون نفری که سالیانه مجروح میشوند، بیش از نیم میلیون از آنها نیازمند مراقبتهای پزشکی هستند، در حالی 145 هزار نفر از آنها نیز نیازمند بستری شدن در بیمارستان هستند، و شاید لازم نباشد بگویم که چند نفر از این افراد بعد از آسیب دیدن نیاز به مراجعه به دندانپزشک هم دارند. همچنین شوهران آمریکایی دلیل اصلی مرگ زنان باردار در آمریکا هستند. همانطور که نیکولاس کریستوف مینویسد «احتمال مرگ و یا نقص عضو در زنان بین 15 تا 44 سال در سراسر جهان به دلیل خشونت مردانه بسیار بالاتر است تا در اثر ابتلا به سرطان، مالاریا، جنگ و حوادث جادهای روی هم.» نیکولاس کریسفت یکی از معدود چهرههای سرشناسی است که به دفعات به این مسئله پرداخته است.
شکاف میان جهانهای ما
تجاوز و گونههای دیگر خشونت، از تهدید به خشونت گرفته تا قتل، پایههای تسلسلواری است که برخی مردان در تلاش برای کنترل زنان آنها را پیاده میکنند؛ و ترس از این خشونت برای بیشتر زنان محدودیت ایجاد میکند. به شیوههایی که زنان چنان به آن عادت کردهاند و که به سختی متوجه آن میشوند و ما هم کمتر در موردش صحبت میکنیم. البته موارد استثنا نیز وجود دارد: تابستان گذشته کسی در توصیف یک کلاس دانشگاه به من نامهای نوشت. در آن کلاس از دانشجویان پرسیده شده بود که برای در امان ماندن از تجاوز چه میکنند. زنان جوان در پاسخ به این سوال روشهای در هم پیچیدهای را شرح دادند که از آن طریق موارد احتیاط را رعایت میکنند، روابط خود با جهان را محدود میکنند، هشیاری به خرج میدهند و اصولاً همواره به تجاوز فکر میکنند ( به گونهای که مردان جوان کلاس از این جوابها متحیر و انگشتبهدهان بودند). و اینگونه بود که شکاف بین جهانهای آنها به صورت مختصر و ناگهانی آشکار شده بود.
اما در بیشتر مواقع، ما در مورد آن صحبت نمیکنیم (با این وجود در اینترنت تصویری دستبهدست میشد که عنوان آن 10 توصیه برتر برای پایان دادن به تجاوز بود، توصیههایی که زنان به اندازه کافی شنیده و خواندهاند) با این حال این تصویر یک انحراف آسیبزا داشت. این نمودار چنین توصیهای را پیشنهاد میداد: «همواره یک سوت به همراه خود داشته باشید! اگر شما از این نگران هستید که ممکن است به صورت «اتفاقی» به کسی حملهور شوید این سوت را به کسی که همراهتان هست ارائه دهید تا در موقع لزوم برای کمک خواستن از آن استفاده کند.» با وجود خندهدار بودن چنین گزارهای، این یادداشت به مسئله مهیبی اشاره دارد: دستورالعملهای معمول در چنین شرایطی، تمام بار جلوگیری از تجاوز را بر دوش قربانی احتمالی میگذارند و بدین طریق خشونت را به عنوان یک پیشفرض پذیرفتهشده در نظر میگیرند. لطفاً برای من علت این موضوع را تشریح کنید که چرا دانشگاهها زمان بیشتری را برای آموزش زنان برای جان سالم به در بردن از دست مهاجم اختصاص میدهند تا اینکه به نصف دیگر دانشجویان یاد دهند که مهاجم نباشند؟
هماکنون تهدید به تعرض جنسی به عنوان یک اتفاق معمول در فضای آنلاین جریان است. در اواخر سال 2011، لاری پنی، مقالهنویس بریتانیایی چنین نوشت: «به نظر میرسد که اظهارنظر در فضای مجازی همچون پوشیدن دامن کوتاه در عالم حقیقی است. ابراز یک نظر انگار دعوتی است از تودهای نامشخص و اکثر مذکر پشت کامپیوتر برای این که به تو بگویند که چگونه میخواهند به تو تجاوز کنند، تو را بکشند یا روی تو ادرار کنند. این هفته بعد از مواجهه با اقیانوسی از تهدیدهای زننده از این دست، تصمیم گرفتم که چندتا از این پیامها را در توئیتر به صورت عمومی منتشر کنم، و پاسخهایی که دریافت کردم بسیار قابل توجه بود. برای بسیاری، این حجم از نفرتی که دریافت کرده بودم قابل باور نبود و بسیاری دیگر نیز شروع کردند به اشتراک گذاشتن روایتهای خود در مورد ارعاب، سوءاستفاده و آزارهایی که با آن روبرو شدهاند.»
زنان در فضای اجتماعی بازیهای ویدئویی آنلاین نیز مورد آزار، تهدید و طرد واقع شدهاند. آنیتا سارکیزیان، منتقد فمنیست رسانه که این رخدادها را مستند میکرد، به خاطر کار خود مورد حمایت قرار گرفت؛ اما با این حال، این است روی دیگر ماجرا به قلم یک روزنامهنگار: «در ادامه موج بعدی خشم و تنفر و تهدیدهای خشونتآمیز شخصی، اکانتهای آنلاین او نیز تحت حملات هکرها قرار گرفت. و حتی یک مرد در اونتاریوی کانادا تا آن جا پیش رفت که یک بازی ویدئویی آنلاین ساخت که در آن میتوانستید بر تصویر آنیتا بر روی صفحه نمایش مشتهای خود را حواله او کنید. و اگر چندین بار به تصویر او مشت میزدید، کبودیها و جاهای زخم بر روی تصویر او پدیدار میشد.» بین این بازیکنان آنلاین و مردان گروه طالبان، که در ماه اکتبر گذشته به خاطر صحبتهای ملاله یوسفزای 14 ساله در مورد حقوق زنان پاکستان برای تحصیل سعی در قتل او داشتند، هیچ تفاوتی وجود ندارد. هر دو سعی در تنبیه و ساکت کردن زنانی داشتند که میخواستند قدرت، صدا و حق مشارکت داشته باشند. به سرزمین مانیستان (سرزمین مانی ، منظور سرزمین مردان افراطی طالبان)[i] خوش آمدید.
حزبی برای دفاع از حقوق متجاوزان
مسئله تجاوز تنها یک مسئله در حوزه عمومی، خصوصی و آنلاین نیست. مسئله تجاوز در بطن نظام سیاسی و قانونی ما قرار گرفته است؛ سیستمی که تا پیش از مبارزه فمنیستها، مواردی همچون خشونت خانگی، آزار جنسی، تعقیبهای مخفیانه، تجاوز در روابط آشنایی و عاطفی، تجاوز گروهی و تجاوز زناشویی را به رسمیت نمیشناخت، و در موارد تجاوز نیز اغلب به جای متجاوز، قربانی را مورد مواخذه قرار میداد، چنان که گویی تنها دوشیزههای اشرافی و شازدهها بودهاند که کلمه «تعرض» در مورد آنها میتوانست مصداق پیدا کند یا حرف آنها در مورد تجاوز پذیرفته شود.
همان طور که در کمپینهای انتخاباتی سال 2012 آموختیم، این مسئله در ذهن و زبان سیاستمداران ما نیز حک شده است. سیل اظهارات جنونآمیز مردان جمهوریخواه حامی تجاوز را در تابستان و پاییز سال گذشته به یاد آورید. با تاد اکین[ii] شروع میکنیم که این ادعای معروف را مطرح کرد که یک زن راههایی برای جلوگیری از بارداری در موارد تجاوز را پیش روی خود دارد، او این اظهارات را در جهت رد کنترل زن بر بدن خویش و نفی حق سقط جنین بیان کرد. بعد از او، ریچارد مرداک کاندیدای مجلس سنا نیز ادعا کرد که بارداری پس از تجاوز «یک موهبت» است و در همین ماه اخیر نیز، سیاستمدار جمهوریخواه دیگری برای دفاع از نظر اکین به پا خاست.
خوشبتخانه در انتخابات سال 2012 هیچ کدام از پنج جمهوریخواه طرفدار تجاوز کرسیای به دست نیاوردند. (استفن کلبرت سعی کرد به آنها هشدار دهد که از سال 1920 زنان نیز حق رای به دست آوردهاند.) اما مسئله تنها مزخرفاتی نیست که این افراد میگویند (و در حال حاضرحتی تاوان آن را هم پس میدهند). اوایل این ماه نیز، جمهوریخواهان کنگره امریکا از تصویب مجدد قانون منع خشونت علیه زنان سر باز زدند، چرا که آنها به پوشش حمایتیای که این طرح به مهاجران، زنان دگرباش جنسی و زنان بومی میدهد، معترض بودند. (حالا که سخن از زنان بومی آمریکا شد بد نیست به این آمار نیز اشارهای داشته باشیم که از هر سه زن بومی در آمریکا یک نفر مورد تجاوز قرار میگیرد، که حدود 88 درصد از تجاوزها توسط مردان غیر بومیای انجام میشود که از ناتوانی نهادهای قبیلهای از تعقیب چنین متهمینی با خبر هستند.)
این افراد همچنین تحمل اعطای حقوق باروری، همچون حق استفاده از ابزار کنترل بارداری و همچنین سقط جنین به زنان را ندارند؛ چنان که میبینیم در 12 سال گذشته در بسیاری از ایالتها چنین حقوقی را از افراد سلب کردهاند. منظور ما در اینجا از حقوق باروری البته همان حق زنان بر کنترل بدن خود است. آیا پیش از این نگفته بودم که مسئله خشونت علیه زنان نیز مسئله کنترل است؟ با وجود این که تحقیق و تفحص در موارد ارتکاب تجاوز با بیرمقی و بیتوجهی بسیاری همراه است – هم اکنون 400 هزار کیت تست تجاوز، انباشته شده و در حال خاک خوردن است – متجاوزانی که قربانی خود را باردار میکنند به صورت قانونی در 31 ایالت از حقوق مربوط به والدین برخوردارند. و همچنین پل رایان، نامزد سابق معاونت ریاست جمهوری و نماینده حاضر کنگره امریکا، به دنبال طرح قانونی است که به ایالتهای مختلف این قدرت را میدهد که سقط جنین را ممنوع اعلام کنند و حتی این حمایت قانونی را برای متجاوزان ایجاد کند که در صورت سقط جنین توسط بازمانده تجاوز بتوانند او را تحت تعقیب قانونی قرار دهند (پل رایان به معنای واقعی کلمه یک مانیستانی تمام عیار است!)
تمام کسانی که مقصر نیستند
البته که زنان نیز قادر به انجام اعمال ناخوشایند هستند و جنایات خشونتبار توسط زنان هم صورت میگیرد، با این حال زمانی که به مبحث ارتکاب خشونت واقعی میرسیم، کفه ترازو به طرز قابل توجهی به سمت مردان سنگینی میکند. برخلاف رئیس سابق صندوق جهانی پول (که یک مرد بود)، رئیس اکنون آن (که یک زن است) قرار نیست به یکی از کارمندان خود در یک هتل لوکس حملهور شود؛ یا افسرهای درجهدار زن ارتش آمریکا، برخلاف همترازان مرد خود، هیچگاه به تعرض جنسی متهم نشدهاند؛ و یا زنان ورزشکار جوان، برخلاف بازیکنان فوتبال مردان تیم استوبنویل، به نظر نمیرسد بخواهند روی پسران بیهوش ادرار کنند، چه برسد به اینکه بخواهند عمل خود را در یوتوب و توئیتر به نمایش بگذارند و به خود ببالند!
هیچگاه رانندههای زن اتوبوس دور هم جمع نشدهاند تا به مردی آن طور تجاوز کنند که او به خاطر جراحتهای وارده فوت کند، همچنین هیچگاه در میدان التحریر قاهره گروهی از زنان مهاجم مردی را مورد ترور جنسی قرار ندادهاند، و هیچگاه مادران خانواده به لحاظ آماری به پای پدران واقعی و پدران ناتنیای که 11 درصد کل تجاوزها را تشکیل میدهند نمیرسند. در بین زندانیان آمریکا، 93.5 درصد زن نیستند، و با اینکه بسیاری از آنها نیز نباید از چنین جایی سر درمیآورند، ولی برخی به خاطر خشونتهای خود محق چنین جایی هستند، حداقل تا زمانی که راه حل بهتری با مقابله با چنین افراد و چنین رفتارهایی طرح شود.
هیچ ستاره پاپ مونثی مغز یک مرد جوان را بعد از بردن او به خانه متلاشی نکرده است؛ کاری که فیل اسپکتور انجام داد. (او هماکنون به خاطر سلاخی لانا کلارکسون با اسلحه ساچمهای به دلیل ممانعت لارا از پیشرویهای جنسی او جزو همان 93.5 درصد قرار دارد.) هیچکدام از ستارههای زن فیلمهای اکشن مورد اتهام خشونت خانگی نبودهاند، چرا که آنجلینا جولی کاری را که مل گیبسون و استیو مککوئین انجام دادهاند، انجام نمیدهد. و هیچ کارگردان معروف زنی نیز به یک کودک 13 ساله مواد مخدر نمیدهد تا بعد از آن به کودک تجاوز کند؛ یعنی کاری که رومن پولانسکی انجام داد.
به یاد جیوتی سینگ[iii]
مشکل مردانگی چیست؟ مشکل تصور افراد از مردانگی است، اینکه چه رفتاری مورد حمایت و تشویق قرار میگیرد و میراث خشونت برای پسران که لازم است به آن توجه کنیم. مردانی شگفتانگیز و دوستداشتنی نیز آن بیرون وجود دارند، و در این جنگ علیه زنان، یکی از دلگرمیها دیدن این همه مردی است که وضعیت را درک میکنند، فکر میکنند که اینها مسئله خودشان نیز هست، کسانی که برای ما و در کنار ما در زندگی روزمره و آنلاین به پا میخیزند و در راهپیماییای که از دهلینو شروع میشود و تا سانفرانسیسکو ادامه پیدا میکند همپای ما شرکت میکنند.
مردان به طور روزافزونی در حال تبدیل شدن به متحدان ما هستند – همانگونه که پیش از این نیز همواره بودهاند. مهر و عطوفت و همچنین همدلی هیچگاه تنها منحصر به یک جنس نبوده است. آمار خشونتها نسبت به دهههای اخیر به طرز چشمگیری کاهش یافته است (با این حال هنوز هم به طرز شوکهکنندهای این آمار بالاست)، و بسیاری از مردان نیز در حال کار و تلاش هستند تا ایدهها و ایدهآلهای جدیدی در مورد قدرت و مردانگی خلق کنند.
مردان همجنسگرا برای نزدیک به چهار دهه متحدان خوبی برای ما بودهاند. (ظاهرا ازدواج همجنسگراها ترس بر اندام محافظهکاران میاندازد چراکه مدلی از ازدواج با طرفین برابر است که در آن نقشهای اجباری وجود ندارند.) جنبش رهاییبخش زنان اغلب به صورت جنبشی تصویر شده که میخواهد قدرت و امتیازات را از چنگ مردان در بیاورد، چنان که گویی قرار است در یک بازی ملال آور صفر-صفر (بازیای که در آن منفعت یک طرف به معنای ضرر طرف دیگر است)، تنها یک جنسیت در هر برههای از زمان میتواند آزاد و قدرتمند باشد. اما واقعیت این است که یا همه با هم آزادیم و یا همه با هم بَردهایم.
چیزهای دیگری نیز وجود دارد که من دوست دارم در موردشان بنویسم، اما نوشتن از آنها مسائل دیگری را تحت تاثیر خود قرار میدهد. زندگی نیمی از بشریت همچنان توسط اشکال فراگیر و متنوعی از خشونت، تلخ و تهی میشود و حتی گاهی به پایان میرسد. به این فکر کنید که اگر اینچنین مجبور به تلاش برای بقا نبودیم چقدر زمان و انرژی بیشتری برای تمرکز برمسائل مهم دیگر داشتیم. با این رویکرد به مسئله بنگرید: یکی از بهترین روزنامهنگارانی که من میشناسم از این میترسد که شبها در محله ما به خانه خود بازگردد. پس آیا او باید از کار کردن تا دیروقت دست بکشد؟ چند زن تا به حال به دلایل مشابهی مجبور بودهاند دست از کار خود بکشند یا از کار کردن منع شدهاند؟
یکی از هیجانبرانگیزترین جنبشهای نوظهور بر روی کره زمین، جنبش حمایت از حقوق کاناداییهای بومی[iv] است، که پیشینههای فمنیستی و محیطزیستی را نیز در درون خود دارد. در 27 دسامبر، مدت کوتاهی بعد از شروع این جنبش، یک زن بومی توسط مردانی که در قالب یک موج تلافیجویانه نسبت به این جریان دست به جنایت میزدند، ربوده شد، مورد تجاوز و ضربوشتم قرار گرفت و نیمه جان کنار تاندر بی در انتاریو رها شد. سپس آن زن به مدت چهار ساعت از دل یک سرمای جانفرسا عبور کرد و توانست زنده بماند تا روایت کند. مهاجمان او، که مجددا او را تهدید به خشونت کرده بودند، هنوز تحت تعقیب هستند.
قتل و تجاوز به جیوتی سینگ، دختر 23 سالهای که در حال تحصیل در رشته فیزیوتراپی بود تا بتواند علاوه بر کمک به دیگران تواناییهای خود را نیز ارتقا دهد، و حمله به مرد همراه او (که جان سالم به در برد) در دهلینو منجر به واکنشی شد که ما طی 100، یا 1000 یا 5000 سال به آن نیاز داشتیم. امیدوارم که او برای زنان و همچنین مردان تمام دنیا همان الگویی باشد که اِمت تیل[v] برای آمریکاییهای آفریقاییتبار و جنبش نوپای حقوق مدنی در امریکا بود. (تیل، توسط طرفداران جنبش برتری نژادی سفیدپوستان در سال 1955 به قتل رسید.)
ما در این کشور سالانه با بیش از 87 هزار مورد تجاوز روبرو هستیم، که هر کدام به عنوان اتفاقی منحصربهفرد تصویر میشود. ما با نقاطی روبرو هستیم که به یکدیگر پیوند میخورند و لکه ننگی بر جای میگذارند ، با این حال به ندرت کسی این نقاط را به یکدیگر متصل میکند یا نامی بر این ننگ میگذارد. اما در هند چنین شد. آنها گفتند که این یک مسئله مدنی است، یک مسئله حقوق بشری است، این مسئله همه افراد است، این یک مسئله منحصربهفرد نیست، و هیچگاه دوباره تبدیل به عملی قابل پذیرش نمیشود. این وضعیت باید تغییر کند. این وظیفه من، شما و ما است که آن را تغییر دهیم.
نویسنده: ربکا سولنیت
برگردان: صدف بیگلری و کیانوش اکرم
منبع: Nation
[i] Manistan
[ii] Todd Akin
[iii] Jhoti Singh
[iv] Idle No More