دیدبان آزار

یک بازخوانی تصویری از اجراگری زنان در قیام ژینا

از بدن‌های مرده تا خیزش تصاویر

نویسنده: خ. الف.

این جستار یک مواجهه و کیوریتینگ تصویری-روایی از خیزش زن، زندگی، آزادی (ژینا) در ایران با تمرکز بر تصاویر پرفورماتیوی است که زنان در گام‌های مختلف خیزش از خود ارائه کرده‌اند. خیزش ژینا بار تصویری بالایی داشت و جرقه آن توسط زنانی زده شد که به کشته شدن زنی توسط گشت ارشاد معترض بودند. جنبش زنان در ایران و مبارزات آنان علیه حجاب اجباری تاریخ طولانی و جنبه‌های مختلفی دارد. من در این جستار، روایتی تصویری از خیزش ژینا ارائه می‌کنم که اگرچه یک گاه‌شماری مدون از خیزش یا مبارزه عیله حجاب اجباری نیست، اما با مبارزات پیشین زنان در گفتگوی تصویری است. برای ارائه یک روایت از مبارزات زنان منتج به خیزش ژینا نقاط آغاز مختلفی می‌توان در نظر گرفت، روایت حاضر از تصویر یک زن‌کشی آغاز می‌شود. گزینش این آغاز برای من دلایل شخصی دارد و نیز کمک می‌کند تا روایتم از یک تغییر وضعیت را صورت‌بندی کنم؛ از تجربه مواجهه یا تماشای تصویر مونا حیدری در شبکه‌های اجتماعی آغاز می‌کنم و به تصاویری می‌رسم که زنان درحین-پس از خیزش ژینا ساختند و در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد. با این روایت تلاش می‌کنم با گردآوری تصاویر مستدل کنم چطور زنان از ابژه‌های محو و مرده‌‌ تصویری (تصویر یک زن‌کشی) به سوژه‌هایی تصویرساز (تصاویر زنان در خیزش ژینا) بدل شده‌اند.[1]

در مواجهه با تصاویر و صورت‌بندی روایت از بریکولاژ[2] به‌عنوان یک رویکرد پژوهشی استفاده می‌کنم. روشی که اجازه می‌دهد تا میان خاطرات شخصی، گزینش تصاویر متکثر، زمینه‌های تاریخی و نظرگاه‌های تئوریک پیوند بزنم. در خلال این روایت، سه چرخش مهم را منبع خلق تصاویر بسیاری شدند نقطه‌گذاری می‌کنم: ۱، خلق موقعیت از سنت؛ ۲، خلق فرم از دل موقعیت؛ و ۳، خلق موقعیت از زندگی روزمره. با گزینش و چیدمان تصاویر و چینش آن‌ها میان هرکدام از این دسته‌ها تلاش می‌کنم روایتی بسازم از اینکه چطور زنان با به میان آوردن بدن خود و تبدیل آن به تصاویر آیکونیک، جایگاه خود را در نظم به‌شدت مهلک و مردسالار موجود تغییر دادند و چطور این تصاویر آیکونیک با یکدیگر (و با تجارب هنری زنانه پیش از خود و نیز خود تجربه هنری به‌عنوان تجربه‌ای دموکراتیک و مشارکتی) در گفتگو هستند.

در تاریخ ۱۶ بهمن ۱۴۰۰ ما تماشاگر تصویر یک جنایت هولناک در شبکه‌های مجازی ایران بودیم؛ ویدیوئی که با موبایل تصویربرداری شده بود، از اهواز در جنوب ایران: مردی سر بریده‌ زنی را در خیابان می‌گرداند. قابی افقی، مرد جوان سیاه‌پوشی که در گوشه سمت چپ آن با پاهای باز ایستاده بود، در دست راستش یک قمه و در دست چپ سر یک زن را در دست داشت و رو به دوربین می‌خندید. چیدمان صحنه، بی‌آنکه لازم باشد خبر را بخوانیم، متوجهمان می‌کرد که با یک زن‌کشی مواجه هستیم؛ یک قتل ناموس‌محور دیگر. قاتل اما نه‌تنها جنایت را در پستوی خانه مرتکب نشده و سپس آن را انکار نکرده بود، بلکه وجهی نمایشی و اجرایی به آن افزود. سر را با خود به خیابان آورده، آن را در شهر گردانده و به روی دوربین خندید. در اغلب بازنمایی‌های رسانه‌ای بعدی از این حادثه، برای جریحه‌دار نشدن احساسات عمومی، تصویر سر بریده زن در این قاب، محو شده است. تصویر محوشده متعلق به دختر ۱۷ ساله عرب به نام مونا حیدری است. مونا وقتی ۱۲ ساله بوده با اجازه دادگاه به عقد پسرعمویش سجاد درآمده است. او پس از سال‌ها نارضایتی و بودن در معرض خشونت خانگی، بدون اینکه از حمایت خانواده برای طلاق بهره داشته باشد، برای رهایی از ازدواج به ترکیه فرار می‌کند. پس از مدتی با تضمین حفظ امنیت و توسط پدر و عمویش به ایران بازگردانده می‌شود. چند روز بعد از بازگشت به خانه، توسط شوهرش به‌طرز وحشیانه‌ای سلاخی می‌شود. آبرویی که مونا با تمرد خود از مردان خانواده بر باد داده بود با مرگش بازپس گرفته می‌شود.

 

 

روزی که این خبر و تصویر در شبکه‌های اجتماعی ایران مخابره شد را به‌خاطر دارم. نفسم تنگ شده بود و از خشم و انزجار می‌لرزیدم. زن جوانی در این سرزمین چنین سرنوشت شومی یافته بود و نمی‌دانستم چه کنم. با بعضی دوستانم که هرکدام در شهرهای مختلفی زندگی می‌کردند، به یکدیگر پیام می‌دادیم که خبر را دیده‌ای؟ حالا چه کنیم؟ همگی شوکه، وحشت‌زده و خشمگین بودیم. قرار آنلاینی تنظیم کردیم. ایران خبر آزار زنان و زن‌کشی کم ندارد، اما قتل مونا و اجراگری نمایشی قاتل در خیابان، یک پیام واضح‌تر برای همه زنان داشت: عاقبت نافرمانی از معیارهای مردسالار می‌توان مرگی چنین فجیع باشد. جلسه آنلاین با دوستان به چیزی بیشتر از گفتگو و اشتراک‌گذاری غم و خشم منجر نشد. پیشنهاد جلسه برای برگزاری تجمع اعتراضی رای کافی نیاورد. همه می‌دانستیم هر تجمعی که با ایده‌ای فمینیستی یا اعتراضی برگزار شود، چه تاوان سختی ممکن است برایمان داشته باشد. تصمیم گرفتیم برای حفظ امنیت خود، به‌جای تظاهرات و قرار گرفتن در معرض خطر دستگیری، در شبکه‌های مجازی خشم و سوگواری‌مان را ابراز کنیم.

همان‌طور که قابل پیش‌بینی بود، خانواده مونا حیدری از مجازات اعدام برای قاتل دخترشان چشم‌پوشی کردند. حکومت که در مورد مخالفان سیاسی خود به شدت سختگیر است و به راحتی آنان را به ده یا بیست سال زندان محکوم می‌کند، قاتل مونا حیدری را تنها به هشت سال زندان محکوم کرد. برای بسیاری از ما زنان، سرنوشت مونا حیدری، ازدواج اجباری او در سن کودکی، عدم امکان طلاق، حکمی که دادگاه برای این جنایت هولناک داده بود و ترس‌مان از اعتراضی جمعی به زن‌کشی، سندی بود بر پیوند میان زن‌کشی و سلطه قوانین مردسالاری که حیات هرروزه ما را متاثر می‌کرد. حق زندگی مونا به‌عنوان یک امتیاز قانونی مردانه بین پدر و شوهر دست‌به دست شد و قانون با امتناع از پشتیبانی از حق حیات او در کشتن مونا همدستی کرد. خشم و رنج هولناکی این جنایت و ناتوانی از سازمان‌دهی واکنشی درخور سوگواری برای مونا، در خاطره بسیاری از ما باقی ماند. با تصویر مرد قاتلی که نه تنها یکی از ما را کشته بود که برای اعلام پیروزی مردانگی و ناموس بر میل و انتخاب زنی برای زندگی خود، آن را در شهر چرخانده بود. تصویر گویای رنج تاریخی زنان ایران بود. ما با زندگی مونا حیدری از طریق تصویر مرگش و تنها در مقام تماشاچی وصل شده بودیم. او در این تصویر مرگبار خود هم نه تنها پیکری نداشت که از صورتش چیزی جز یک هاله محو باقی نمانده بود.

چند ماه بعد در  شهریور ۱۴۰۱، زن‌کشی دیگری رخ داد. این بار، قانون نه تنها تسهیل‌گر و حامی این زن‌کشی بود، بلکه خود مستقیما در بخشی از آپاراتوس تادیب و کنترل نحوه‌ی ارائه بدن زنان در فضای عمومی، جان زن متمرد دیگری را گرفت. خبر مرگ تراژیک زن جوان کرد در تهران به دست پلیس حجاب، مانند یک طوفان تمام ایران را درنوردید. ژینا که از شهر کوچکی در کردستان ایران به تهران سفر کرده بود، توسط گشت ارشاد دستگیر شد، به درون ون پلیس و سپس ایستگاه پلیس مخصوص برده شد. پس از چند ساعت، بی‌آنکه بدانیم در این فاصله بر او چه گذشته است، بدن نیمه‌جانش به بیمارستان منتقل شد. خانواده و نزدیکان ژینا خبر دستگیری او توسط گشت ارشاد و انتقالش به بیمارستان را منتشر کردند. چیزی نگذشت که خیابان‌های اطراف بیمارستان محل تجمع خودجوش زنانی شد که بدون هیچ فراخوان و اطلاعیه رسمی، گرد آمده بودند. بسیاری از دوستانم که در آن جلسه آنلاین بعد از خبر مرگ مونا از ترس اقدامی اعتراضی، به سوگواری آنلاین بسنده کرده بودند، این بار بدون اینکه حتا بایکدیگر گفتگو و توافق کنند به بیمارستانی رفتند که ژینا در آن بستری شده بود. تصاویری از ژینای جوان در بستر مرگ منتشر شد و کمی بعد خبر مرگ او رسید.

متن کامل مقاله را از اینجا دانلود کنید.

 


[1] زن‌کشی پایان نیافته‌ است، همچنان که خیزش ژینا. آن‌چه تصویر محو مونا حیدری را نقطه آغاز این روایت می‌کند، درهم‌تنیدگی آن با تجارب شخصی و بار تصویری تحمل‌ناپذیر آن برای من و بسیاری از زنانی بود که می‌شناختم. به همین دلیل این جستار را نوعی کیوریتینگ تصویری می‌نامم؛ جایی که قرار است از خلال بازچینش تصاویر و روایت آن‌ها، تنها یکی از بی‌نهایت مسیرها، پتانسیل‌ها و خطوطی که منجر به خیزش ژینا و امتداد آن شد را روشن شود.

[2]  بریکولاژ نامی است که لیندا ناکلین بر روش مواجهه خود با تاریخ هنر می‌گذارد و خود آن را از کلود لوی-اشتراوس وام گرفته است. روشی گزینشی و چرخشی میان تئوری‌ و تاریخ هنر که کمک می‌کند در مقام مورخ هنر به فمینیسم به‌عنوان یک تعهد سیاسی و استتیکی وفادار بماند.

 

مطالب مرتبط