دیدبان آزار

زنان و میدان اندیشمردان

نویسنده: سبا معمار

مقدمه: متن پیش‌رو مربوط به کنفرانسی در تابستان گذشته و در حقیقت‌ پیاده‌سازی یک گفتار شفاهی است که در آن سعی کردم فضایی را که در آن می‌اندیشیم، و فضایی را که می‌توانیم و باید در آن بیاندیشیم ترسیم کنم. نیم‌نگاهی سریع به «کنفرانس‌ها»، «درس‌گفتارها»، «هم‌اندیشی‌ها»، و «مناظره‌ها»یی که این روزها برگزار می‌شوند، از شرح این‌که فضای اندیشه تا حد در انحصار مردان قرار گرفته است بی‌نیازمان می‌کند. بحث، چه بر سر فیلمی از فروغ فرخزاد باشد و چه بر سر انقلاب و چه حجاب؛ این اندیشه‌ مردان است که بازنمایی می‌شود و رسمیت می‌یابد. دلایل این امر البته تاریخی و متعددند اما بی‌تردید مقاومت زنان در برابر حجاب اجباری به آن‌‌ها افزوده است. در مقابل، فضاهای بدیل امکان شیوه‌های دیگراندیشیدن را فراهم کرده‌اند: گفت‌وگوهای همدل و همبسته میان فمینیست‌های جوان در همایش دیدبان آزار یکی از این فضاهاست. اندیشیدن غیرکتبی، با رقص و آواز و فریاد راهی دیگر است. دانش فمینیستی، دانشی برآمده از دل شدیدترین سرکوب‌هاست.

........

بحثم را با یادهایی شروع می‌کنم از همه زنانی که می‌اندیشند و امروز از این آزادی برخوردار نیستند که در این فضا حاضر شوند. با یاد همه زنانی که رقصیده‌اند، خوانده‌اند، نوشته‌اند، ترجمه کرده‌اند، فریاد زده‌اند یا هر نوع اقدام دیگری در جهت ابراز اندیشه‌شان انجام داده‌اند و سرکوب شده‌اند. فهرست کاملی از نام تمامی این زنان نداریم و هرگز هم نمی‌توانیم داشته باشیم، این فهرستی است به طول تاریخ اندیشه، فهرستی از حذف‌شدگان و طردشدگان این تاریخ. اما نمی‌توانم امروز این‌جا بنشینم و مشخصا از شریفه محمدی، فعال کارگری و پخشان عزیزی، فعال سیاسی کرد یاد نکنم. دو زنی که این‌روزها شده‌اند نمونه‌هایی روشن از سرکوب افسارگسیخته جمهوری اسلامی علیه زنان – اما فراتر از آن، دو زنی که زندگی‌هایشان در خطر است. نمی‌توانم یادی نکنم از ژینا امینی، آرمیتا گراوند، و نمی‌توانم نام آرزو بدری را به میان نیاورم. همچنین، نمی‌توانم یادی نکنم از زنانی که همین حالا در زندان‌ها به خدمات درمانی نیاز دارند و از آن‌ها محروم مانده‌اند، از سارا جهانی، از سروناز احمدی، از زینب جلالیان، ای کاش که اطلاعات دقیقی از زندان‌ها داشتیم و نام تمام آن‌ها را فریاد می‌زدیم، اما من به آوردن همین چند اسم اکتفا می‌کنم، با ذکر این نکته‌ مهم، که آن‌ها بسیارانند.

قرار بود امروز درباره اندیشیدن فمینیستی و سیاست‌های جدایی‌خواهانه صحبت کنم. پیشتر اگر ملاحظاتم را درباره‌ موقعیت فرودست زنان در فضای اندیشه می‌گفتم، امروز عواقب این موقعیت فرودستی بر زندگی‌ام سایه انداخته است. نتیجه‌ کارم با نام و اعتبار مردان همکارم با موقعیت فرداستی در فضای اندیشه گره می‌خورد، موقعیتم -به‌واسطه‌ فرودستی و بی‌ثباتی ذاتی‌اش– بسیار شکننده است و لحظه‌ای نیست که برخیزم و پس از آن، نیافتم. موضوع بحث را همان نگه می‌دارم که بود اما با روشی متفاوت از آن‌چه در نظر داشتم. هر آن‌چه خواهم گفت برآمده از خشم‌های همین زنی است که روبه‌روی شما نشسته و سعی می‌کند صدایش را به گوش برساند.

 

  فمینیسم اندرونی

در ماه‌های ابتدایی اعتراضات «زن، زندگی، آزادی»، دیدار مقام‌های اروپایی و امریکایی با برخی فعالان حوزه زنان را مورد نقد قرار دادیم. در بحثی که در همایش دوم دیدبان‌ آزار مطرح کردم، مسئله‌ام این بود که چنین فمینیسمی اگر هم به زنان امکاناتی برای مبارزه در جهت دست‌یافتن به حقوقشان بدهد، این امکان برای دست‌یافتن به حقوق مورد قبول همان دولت‌ها و همان قدرت‌ها خواهد بود. آن‌جا گفتم که باید از دیوارهای اندرونی‌های که دولت‌ها و قدرت‌ها می‌سازند بیرون زد، آن‌ها را ویران کرد و در فضایی آزاد گرد هم آمد و جهان دیگری ساخت.

امروز که درباره جایگاه زنان در فضای اندیشه صحبت می‌کنیم، می‌بایست یادآوری کنم که نابودی دیوارهای این اندرونی نابودی دیوارهایی برای همگان است و آزادی از آن‌ها آزادی فقط «زنان» نیست. مباحث فمینیستی برای مردان نامدار اندیشه جذابیتی ندارد. من بر این برداشت و مشاهده اصرار می‌کنم چون اهمیت دارد. اهمیت دارد که به‌طور روزانه یادآوری کنیم که «ژن، ژیان، ئازادی» از کجا می‌آید، چه کسانی آن را بر دیوار کنار تخت‌شان در زندان نوشته‌اند، چه کسانی آن را در آرامستان آیچی سقز فریاد زده‌اند و چه کسانی آن را به بلوار کشاورز تهران و دیگر شهرها و بعد کشورها رسانده‌اند. امروز در کمال تعجب می‌بینم که برخی مردان حوزه اندیشه هنوز از لزوم آگاهی‌رسانی به زنان خانه‌دار و ادغام آن‌ها در مبارزات کارگری حرف می‌زنند اما حتی یک‌بار نمی‌شنوم که چنین الزامی درباره‌ آگاهی‌رسانی به مرد-کارگران از محدودیت‌های شغلی و استخدامی و تحصیلی زنان به میان آید. در کمال تعجب می‌بینم که چطور برخی مردان شروع اعتراضات را به خود نسبت می‌دهند و در کمال تاسف می‌بینم که سرکوب‌های جمهوری اسلامی چگونه نادیده گرفته می‌شود و فضای اندیشه چطور باز در انحصار مردان در می‌آید. وقتی که زنان نویسنده و کنشگر پشت دیوارهای زندان گیر افتاده‌اند، وقتی برای حفظ امنیت‌شان ناشناس و با اسامی مستعار می‌نویسند، وقتی از تن‌دادن به حجاب اجباری سر بازمی‌زنند، وقتی این زنان جایشان را در «مدرسه»ها و «کنفرانس»ها و «همایش»ها و «هم‌اندیشی»ها از دست می‌دهند –باز نام چند مرد اندیشنده، آن‌ها که پیش‌تر اندیشمردان «زن‌، زندگی، آزادی» نامیده‌ام بر سر زبان‌ها می‌افتد و آن‌ها می‌شوند فیگورهای اندیشه‌ انقلابی ایران.

آن‌چه که این‌جا می‌آورم بحثی انتزاعی نیست. بگذارید از تجربه‌های خود بگویم. همین صدایی که می‌شنوید بارها به سکوت واداشته‌ شده. ابتدا با ارعاب، چون ارعاب تا زمانی کارساز بوده است. تا زمانی که شیوه‌های اندیشیدن در نظرم همان شیوه‌های مرسوم تحمیل‌شده از سوی مردان باشد:‌ شیوه‌هایی سرد، پیچیده و فاقد احساس. حال‌آن‌که اندیشه‌های من نه از دل کتاب‌ها که از دل زندگی‌ام برمی‌خیزد، از خشم‌ها و اندوه‌هایم. امروز دیگر روز مرعوب‌شدن نیست، مدت‌هاست که نیست، من امروز، مخصوصا به لطف فمینیست‌های سیاه و روش‌شناسی‌های تحقیقی‌شان، می‌دانم که زندگی‌ام خود می‌تواند موضوع تحقیقم باشد، و می‌دانم که آن‌چه از مادربزرگ‌ها و مادرانمان شنیده‌ایم، میراثی درخشان از دانشی است که تنها با دست‌کشیدن روش‌های مرسوم ارجاع و تحقیق در دسترس قرار خواهد گرفت. این می‌تواند نگرش ما را به انقلاب در جهت منفعت مبارزاتمان تغییر دهد، می‌تواند چشم‌اندازهای تازه‌ای به آن‌چه باز کند که تاکنون درباره‌ اعتراض و انقلاب و جنبش و شورش فرض گرفته‌ایم. برای این‌که این لزوم را، و تنهاماندگی‌مان را در فضای اندیشه بهتر ترسیم کنم، و برای این‌که به نحوی شفاف از مردان این حوزه دعوت به گفت‌وگو کنم، دعوت کنم که فمینیسم را محور مطالعاتشان قرار دهند –و نه فقط فمینیسم سفید که فمینیسم سیاه و آثار فمینیست‌های جوان ایرانی و فمینیست‌های منطقه– برای همه این‌ها به‌طور خلاصه نقدی درونی درباره‌ اندیشمندان-مردان مطرح می‌کنم.

 

اندیشمردان «زن، زندگی، آزادی»

در همایش سال گذشته‌ دیدبان آزار، در تلاشی بازیگوشانه از مردان-اندیشمندانی، اندیشمردانی گفتم که با نادیده‌انگاری اندیشه‌ زنان، خود را در اتاقکی تاریک و محدود با احضار اندیشه‌های مردان سفید حبس کرده‌اند و هنوز که هنوز است با ارجاعات مداوم و تنها به هگل‌ها و دلوزها و هایدگرها، مانع ورود زنان به زنجیره‌ اندیشیدن در تاریخ می‌شوند. آثار به‌جامانده از زنان اندیشنده چنان محذوف و مطرود بوده است که هرگز با آن‌ها گفت‌وگویی صورت نگرفته و به این ‌طریق در رشد و تکوین آن‌چه امروز میراث تمدنی اندیشه نام‌ می‌دهیم جایی نیافته است. نگرانی من امروز از این است که با حذف اندیشه‌های زنان در ایران، و به‌خصوص فمینیست‌های جوانی که با دست‌شستن از هرگونه سرمایه اجتماعی یا مادی، احساسات و ایده‌هایشان را با دیگران مشترک می‌کنند، از پیشگامی آن‌ها در این اعتراضات هیچ نیاموزیم و به سیاق همیشگی به پیروی از مردان سفید در عرصه‌ اندیشه، ادامه دهیم.

بگذریم از آزارهای جنسی، تعرض‌ها و تجاوزهایی که در همین دست فضاها، پس از کنفرانس‌ها و پس از کلاس‌ها و درس‌گفتارها رخ می‌دهد. آن‌چه بسیاری زنان را به استیصال و خستگی می‌کشاند و وادارشان می‌کند از هرگونه امید به اصلاح یک کل جنسیتی به نام مرد، دست بشویند. امروز که دوباره آن ارائه را مرور می‌کنم، می‌بینم که هنوز -متاسفانه- فضا را همین‌طور می‌بینم. باید بگویم که با وجود همه‌ ویرانه‌های اطرافم، لحظات اندکی هست که در آن خشم و اندوهم به سرزندگی و امیدواری بدل می‌شود: از اندرونی‌هایی که در آن‌ها حبس شده بودیم بیرون زده‌ایم و دیوارهایی که می‌گفتند «چه بکن» و «چه بپوش» را پشت سر گذاشته‌ایم. شاید این ویرانه‌هایی که امروز برشان ایستاده‌ام از همین جنس باشد، شاید فضای مه‌آلود اطرافم به‌خاطر گردوغباری باشد برخاسته از ویرانی دیگر دیوارها: دیوارهای «چنین حس کن» و «چنین بیاندیش» و «چنین بخواه». اگر مردان پیش‌تر به ما دستور می‌دادند که «چه باشیم»، اندیشمردان هم‌‌عصرمان به‌طور مداوم در تلاش‌اند بهمان بگویند «چگونه باشیم» و «چگونه بیاندیشیم».

شاید بهتر باشد باقی بحث را اختصاص بدهم به فضاهایی که برای خود ساخته‌ایم، شاید از بیرون زدنمان از اندرونی‌های تودرتوی اندیشه و جمع‌شدنمان در کنار هم بیش‌تر بگویم. شاید بر اهمیت برگزاری همایش دیدبان‌آزار و فضاهای دوستانه و همبسته بیش‌تر تاکید کنم و شاید عواطفم را از بودن در چنان فضای گرم و پذیرنده‌ای دقیق‌تر توصیف کنم و از جای خالی هم‌اندیش‌های الهام‌بخشم که پشت دیوارهای زندان هم به مبارزه ادامه می‌دهند بیش‌تر بگویم.

 

اندیشیدن فمینیستی

به‌رسمیت‌شمردن پیروزی سازمان‌دهی‌هایی از قبیل آن‌چه در اسفندماه ۱۳۵۷، در حرکت دختران خیابان انقلاب و در قیام ژینا وجود داشت، نه فقط ضرورت اندیشه فمینیستی که ضرورت استعمارزدایی از اندیشه بر سازمان‌دهی را هم پیش می‌کشد. ضرورت بازشناسی راهکارهای خلاقانه‌ای که مبارزان، و به‌خصوص زنان، در فضای سرکوب برای سازمان‌دهی و پیوندیابی به‌کار می‌گیرند. برآمد «دوستی‌کردن به مثابه کنش سیاسی» یکی از همین شیوه‌هاست که زیر سایه‌ سرکوب، نه‌تنها امنیت لازم برای مقابله با دستگاه سرکوب را فراهم می‌کند، بلکه با در پیش‌گرفتن سیاست دوستی، حسی از همدلی و امنیت عاطفی را هم برای فعالیت فراهم می‌کند.

استعمار چنان بر برداشت‌هایمان سایه انداخته که فراموش می‌کنیم خشم و غم، همواره به یک شکل بروز پیدا نمی‌کند. نگاه استعماری به سوژه‌ معترض، نگاه به کسی که در خیابان حضور پیدا می‌کند، با مشت‌های گره‌‌کرده‌اش و در همراهی با عده‌ی زیاد دیگری فریاد می‌کشد، نگاهی است که فراموش می‌کند خشم و غم نمودهای دیگری هم دارند و آن نمود ممکن است گاهی سکوت باشد. این دست ارزیابی‌ها که انتظار واکنش‌های پرسروصدا و دائما سریع و به‌‌موقع دارند، گاهی فشار مضاعفی به فضای مبارزه وارد می‌کنند؛ از همان جنس فشاری که روی قربانیان تجاوز گذاشته می‌شود: «چرا در لحظه‌ تجاوز سکوت کردی؟» درک این نکته شاید مفید باشد که سکوت، آن‌طور که عمدتا برداشت می‌کنیم، همواره از روی بی‌تفاوتی نیست، خشم و انزجار، اگر ابزارهای ابراز آن را کشف نکرده باشیم، اگر و مخصوصا اگر به‌طور دائمی در ابراز هیجاناتمان سرکوب شده باشیم، گاهی در قالب یخ‌زدگی و سکوت ابراز می‌شود.

فمینیست‌ها در کشورهای مختلف به‌واسطه‌ توانایی‌هایشان در درک شیوه‌های گوناگون ابراز احساسات، و دوستی‌هایشان است که گردهم می‌آیند و اگر هم چنین نباشد، دوستی در روند کار جمعی شکل می‌گیرد و می‌بالد. شاید روش‌شناسی‌های فمینیستی به کار استعمارزدایی از نگرش همیشگی به اعتراض و انقلاب بیاید. روش‌شناسی‌ای که روند را بر نتیجه اولویت می‌دهد و بازپس‌گیری خیال را، پیروزی‌ای برای مبارزات انقلابی تلقی می‌کند. این‌که باز‌پس‌گیری خیال تا چه حد به تغییرات مادی و ضمنی منجر شود را نمی‌توان با اندازه‌گیری‌های کمّی و علمی به بحث گذاشت. ورود به قلمرو ممکنات را نمی‌توان به شکل مرئی ترسیم کرد، نمی‌توان اثرات مادی‌اش را بلافاصله در جامعه نشانه‌گذاری کرد، اما بلاخره لحظه‌ای فرا می‌رسد که نشان دهد چنین ورودی چگونه «شکست» نامیدن خاموشی را بلاموضوع می‌کند، لحظه‌ای می‌رسد که ایمان به فرایندی‌بودن ساخت واقعیت را زنده می‌کند. ازاین‌رو، شاید بزرگ‌ترین شکست به شکل متناقضی صحبت از شکست باشد، اطلاق نام شکست به خاموشی، پشت‌کردن به یک «روند» و به دنبال لحظه‌ای معجزه‌آمیز گشتن است.

احساسات و تجربه‌های زیسته‌ مشترک زنان را گرد هم می‌آورد و هم‌فکری، مراقبت و همکاری‌ها، که غالبا از حلقه‌های دوستی‌ شروع می‌شود، طی نگاه بازتابیِ مداوم به سازمان‌دهی دقیق‌تر و وسیع‌تر منتج می‌شود و از ارعاب در جمع‌های مختلط و همچنین موقعیت فرودستی آن‌ها در جمع‌های مختلط آن‌ها را علی‌رغم میل‌شان وا می‌دارد. کار فمینیستی برای بسیاری از فعالان فمینیست فراتر از این‌که یک کار باشد، دغدغه‌ای دوستانه و صمیمانه است و از این‌ جهت فعلِ دوستی‌کردن را می‌توان کنش‌گری سیاسی و تازه‌ساز تخیلِ جمعی از آن‌چه می‌خواهیم باشیم تلقی کرد، دوستی، این ضرورت چشمگیر زندگی جمعی، اساس اجتماع‌سازی و پیوندیابی و گذر از سلسله‌مراتب قدرت است. وقتی همایش‌هایی که در پلتفرم‌هایی مثل دیدبان‌آزار برگزار می‌شود را با دیگر همایش‌ها و گردهم‌آیی‌های فکری مقایسه می‌کنم، به‌وضوح می‌بینم که چه سرزندگی و شوری میان ما فمینیست‌های جوان برای هم‌اندیشی با یکدیگر وجود دارد. روند برگزاری این همایش پر است از دوستی‌ها و همکاری‌ها و هم‌اندیشی‌ها و راستش نتیجه‌ نهایی برآمده از دل گفت‌وگوهای بسیار است. این همایش‌ها پر از کسانی است که نه فقط صدای خود را به گوش می‌رسانند، که گوش‌هایی گشوده برای شنیدن دیگران دارند، که کنجکاوند برای دانستن تجربیات دیگری، حتی اگر –و مخصوصا اگر– دیگری نام و چهره‌ای نداشته باشد و از تجربیات و احساساتش بگوید. در یک مثال دیگر، دست‌نکشیدن از مبارزه را می‌توان در سازمان‌دهی‌های زنان بند زنان اوین، و زنان محبوس در زندان لاکان رشت به‌خوبی دید. موج سرکوب اگر زندگی زنان مبارز را از ما و از خودشان محروم کرده است، مانع سرکوب و سازمان‌دهی آن‌ها –حتی در پشت دیوارهای زندان– نشده است.

ایده‌های رادیکالی چون لغو حکم اعدام یا الغای نهاد زندان، از تجربه‌ فمینیست‌ها در مواجهه با این فضاهاست که پدیدار شده و پیگیری می‌شود. زنان به‌خوبی می‌دانند که نهاد پلیس در خدمت حفظ امنیت آن‌ها نیست. آن‌ها می‌دانند که اعدام بازدارنده‌ای برای اعمال خشونت علیه آن‌ها نیست. این فمینیست‌ها بودند که هم‌زمان برای محکومیت متجاوزان و هم‌زمان برای لغو حکم اعدام آن‌ها مبارزه کردند، این فمینیست‌ها بودند که درباره‌ لزوم سیاسی دانستن تمامی احکام اعدام، و مخصوصا اعدام‌های مربوط به جرائم مواد مخدر در بلوچستان به ما گفتند. لازم است که این گفته‌ها را با دقت بسیار دنبال کنیم و مرعوب فضای استعماری آکادمیای غربی نباشیم. اندیشیدن فقط با فعل‌های نوشتن و گفتن همسایه و همراه نیست، اندیشیدن می‌تواند فریاد و رقص و آواز هم باشد. آن‌چه زنان از داخل زندان‌ها می‌کنند، آوازهای دست‌جمعی که می‌خوانند، پیام‌های پراحساسی که می‌فرستند، نامه‌ها و بیانیه‌ها و حالا هم شعارها و اعتراض‌هایشان، نمی‌تواند و نباید در حد چند خبر باقی بماند. این‌ها اخبار نیست بلکه دانشی است برآمده از دل شدیدترین سرکوب‌ها.

مطالب مرتبط