دیدبان آزار

زنان شهر نو؛ از اولین قربانیان حجاب اجباری

نویسنده: الصا

«عطر نزن چون جنده‌ها عطر می‌زنن.»

«مگه جنده‌ای که موهات بیرونه؟»

«این لباسای رنگاوارنگ چیه؟ مگه تو جنده‌ای که رنگ‌رنگی می‌پوشی؟»

«مگه تو جنده‌ای که این وقت شب میای خونه؟»

«مگه تو فاحشه‌ای که...؟»

این جملات را بسیاری از زنان به‌صورت متلک، فحش، آزار، شوخی و... شنیده‌اند و گاهی هم هزینه‌های زیادی را برای مقاومت در برابر آن‌ها متحمل شده‌اند؛ از حس تحقیر و تمسخر گرفته تا بیرون رانده‌شدن از خانه و تهدید به قتل. اگر حجاب اجباری را بخشی از فرآیند کلی سلب حق اختیاری بر بدن بدانیم، باید بگوییم از اولین قربانیان این سلب حق، زنان شهر نو بودند که در بهمن ۵۷ به آتش کشیده شدند. شهرنویی که نه فقط در تهران ویران شد، بلکه در فاصله سال‌های ۱۳۵۷ تا ۱۳۵۸ در سراسر ایران (باسکول آبادان، شیرین‌بیان شیراز، گز، بندرعباس، استادسرای رشت، اصفهان و بسیاری از شهرها) در آتش سوخت.

درست است که پایه این استثمار جنسی پیش از این بر اجبار و طرد بخشی از زنان بنا نهاده شده بود و اکثر آن‌ها زنان عصیانگر یا فقیری بودند که در نتیجه شکستن قوانین مذهبی و سنتی از خانواده رانده شده بودند، اما جمهوری اسلامی یکی از اولین بناهای تشدید سلطه بر بدن زنان و تحمیل حجاب اجباری را با حذف زنان روسپی از کوچه و خیابان بنا نهاد. سوال این است که چرا حجاب اجباری که در بطن خود برآمده از سلب حق زن بر بدنش است، در رابطه با زنان شهر نو تفسیر و اهمیتی نیافته است؟

شاید چون این زنان، معترض و کنش‌گر سیاسی به حساب نمی‌آمدند، یا شاید چون نزاکت سیاسی ما اجازه نمی‌دهد از حجاب اجباری که بر آنان تحمیل شد سخن برانیم. کسانی که از زندگی و کاشانه خود برای همیشه آواره و دربدر شدند؛ عده‌ای اعدام، عده‌ای سنگسار و عده‌ای هم سرگردان خیابان و خانه‌های صیغه‌ای.

«گه نخور این چادر رو بکش سرت»، این جمله را عصمت، روسپی شهر نو به خاطر می‌آورد. او در سال ۱۳۵۷ زمانی که به شهر نو حمله می‌کنند، دستگیر و به زیرزمینی در اوین منقل می‌شود. او می‌گوید: «دیوارها سیاه بود، صدای جیغ از تمام دیوارهای اوین شنیده می‌شد. موهای ما را می‌گرفتند و می‌کشیدند و سپس در سلولی کوچک می‌انداختند. زنی در هم‌جواری من، روسپی خیابانی بود. موهایش بلند بود، وقتی گفت نمی‌پوشم، روسری نمی‌پوشم، همه ما را در یک سالن جمع کردند، سر زن را روی میزی گذاشتند و اول موهایش را با دست کشیدند و کندند، بعد شلاق را به زن روسپی دیگری دادند، مجبورش کردند که بزند. او می‌زد و گریه می‌کرد، در‌حالی‌که می‌گفت خودم را نمی‌بخشم.»

 

بیشتر بخوانید:


عصمت در ادامه روایت می‌کند: «به ما می‌گفتند از این به بعد حق ندارید بدون پوشش راه بروید، اگر ساق پا یا مچ دستتان پیدا باشد اسلام حکم مرگ شما را داده است. ما که قبلش هم حجاب داشتیم، فقط توی اتاق‌ها با مردهایی که می‌خوابیدیم بی‌حجاب بودیم. چادر رنگی و گلدار می‌پوشیدیم. نه اینکه اعتقادی داشته باشیم. بیشتر از ترس اینکه مردم ما را با سنگ بزنند در معابر و جاهای عمومی همیشه چادر‌به‌سر بودیم.»

او با کمی مکث ادامه می‌دهد: «اما این‌ها هم دلشون برای ما نسوخت. کسی نگفت کمک کنم دیگر جنده نباشند. دلسوزی می‌کردن، اما دلسوزی‌شون هم شرطی بود. شرط صیغه و حجاب. البته مگه جرات داشتیم نپوشیم یا بلند نشیم برای نماز. با یه شلاق چرمی صبح‌به‌صبح میومدن توی سلول، چه زن میومد توی سلول چه مرد، ما باید چادر و روسری سرمون بود. حتی وقتی که تنها بودیم‌. سیاسی‌ها رو خیلی زجر دادن چون کوتاه نمیومدن. ما رو تهدید می‌کردن اگه زبون‌درازی کنید مثل این کمونیستای نجس می‌کشیمتون‌.»

طاهره یکی دیگر از روسپیان شهر نو است که از خاطرات آن سال‌ها روایت می‌کند: «روزی که قلعه رو خراب کرده بودند، دماغم شکسته بود. خیلی از زنانی که زنده بودند سر یا دست‌وپاشون شکسته بود. یادمه یکی از زن‌ها که مال سه خونه آن‌طرف‌تر از خونه ما بود، کتفش عفونت کرده بود، سوخته بود و دم‌به‌دم مثل چشمه خون و عفونت زرد از زیر لباسش می‌زد بیرون. داد می‌زد "نامسلمونا دارم می‌سوزم، ببریدم دکتر." اما نبردند. ورم سر باز کرد و آخر کشتش.»

عصمت هم در ادامه بیشتر از روزهایش در زندان می‌گوید: «روزها یا باید ورد مذهبی می‌خوندیم، یا باید سخنرانی گوش می‌دادیم؛ اغلب درباره تشکیل خانواده و روسری پوشیدن. می‌گفتن اگر می‌خواید توبه کنید باید تشکیل خانواده بدید.» او در حین روایت‌کردن می‌خندد: «خانواده؟!» و ادامه می‌دهد: «به صیغه سرپایی می‌گفتند خانواده» و دوباره می‌خندد: «چه بلاهایی که برای لچک سر ما نیاوردن.»

روایت‌های پردرد این روسپیان از نقاطی است که می‌توان تلاقی حجاب اجباری را با پروژه‌ کلان به انقیاد درآوردن بدن زنان دید. شمه‌ای از زندگی زنانی که تحت قوانین حجاب اجباری، بدنشان از خانه تا زندان، تکه‌تکه شد. زنانی که به هر دلیلی دیگر نمی‌توانستند با خانواده زندگی کنند و فرصتی برای ترقی اجتماعی نیز نمی‌یافتند. آن‌ها بی‌پناه‌ترین و بی‌صداترین قربانیان جنگ علیه زنان بوده‌اند.


 

منبع تصویر: کاوه گلستان

مطالب مرتبط