دیدبان آزار

به یاد دانشجویان در بند

برای دانشگاه‌های فردا

نویسنده: الف

اگر ژینایی کشته نمی­‌شد الان کلاس‌های درس دانشگاه برقرار بود، حضور دانشجویان رنگ خود را به فضای خالی دانشگاه­‌ها پاشیده بود و اساتید هم مشغول امورات جاری خود بودند. همه‌چیز تحت کنترل، انضباط و نظم مورد انتظار بود. اما اعتراضات و تجمعات دانشجویی یک‌باره وضع مستقر را معلق کرد؛ گردهمایی‌هایی که در اعتراض به مرگ تراژیک ژینا، فضای دانشگاه و مقام شامخ اساتید را نشانه رفت، نظم موجود را مختل کرد. با طی‌شدن دوران فترتِ دوساله، پیکره متحد دانشجویی باری دیگر فضای دانشگاه را از آنِ خود کرد. این بدنِ حالا یکپارچه‌شده چیزی را رویت­‌پذیرتر کرد که پیشتر در پس‌زمینه گم و ناپیدا بود: تجربه حذفِ بی‌سروصدا. چه شد که در این فضا-زمان، تیرِ مرگ دختری جوان، به پرِ اساتید دانشگاه خورد؟ پاسخ این پرسش را تنها در هزارتوی طرد و حذف نظام‌مندِ دانشجویان و مدرسانِ غیرمطیع و رام‌نشده باید جست.

در این چند روزه اساتیدی از دپارتمان‌­های فنی، هنر و علوم انسانی با نوشتن متن، امضای بیانیه و یا تعطیلی کلاس­‌هایشان علیه موج حمله و سرکوب و دستگیری موضع گرفتند. چشم­‌ها اما به دپارتمان‌­های جامعه­‌شناسی بود؛ همان جامعه­‌شناسی­‌ای که تمام حرفش آن است که باید برضد یکنواختی و سکون، مجهز به دانش و قدرت شویم، جامعه‌شناسی‌­ای که به جای تمرکز بر فرد بر شبکه­‌های وابستگی تاکید دارد و هر انسانی را درون زمینه تاریخی و موقعیت اجتماعی‌­اش می‌نشاند؛ جامعه‌شناسی‌ای که از گره‌خوردن شرح‌حال‌های فردی با تاریخ جمعی می‌گوید. جامعه‌شناسی واقعاً موجود اما از قضا درست همین شرح­‌حال­های شخصی را به فراموشی سپرده است: شرح‌­حال دانشجویانی که تشکل‌های‌شان را بسته‌اند؛ دانشجویانی که شورِ جوانی‌شان پشت میله‌های زندان تباه شد؛ دانشجویانی که به‌جای مدال گرفتن به‌خاطر فعالیت‌ها‌شان حکم تعلیق گرفتند و از ادامه تحصیل محروم شدند؛ فارغ‌­التحصیلان پرانگیزه‌­ای که هرگز از فیلتر سامانه جذب هیأت علمی رد نشدند و دست از پا درازتر بعد از یک دهه و اندی عطای جامعه‌شناسی را به لقایش بخشیدند و آواره کارهای بازاری شدند. از آن‌ طرف شرح­‌حال استادانی که سال‌ها بر اریکه قدرت‌ تکیه زده‌اند؛ آنقدر دراز که شبیه اشیاء و اجسام کلاسی شده‌اند؛ اساتیدی که پله‌های ارتقاء را یکی‌در‌میان طی کردند و چشم و گوش نظام آموزش شدند؛ اساتیدی که در هیچ بزنگاهی، تاکید می‌کنم در هیچ بزنگاهی، از ظلم رفته بر دانش، دانشگاه و دانشجو لب به سخن نگشودند؛ شرح‌حال «آقای دکتر»هایی که به دلایل و با شواهدی مشخص «جذب» شدند و اتاقی در دانشگاه از آن خود کردند؛ شرح‌حال‌های غم‌انگیزِ آزار جنسی و قلدری که در این سال­‌ها پشت درهای باز و بسته اتاق اساتید مسکوت ماند. این شرح­‌حال­ها از فرط تکرار، عادت شدند. از بخت بد شما اما در بین سطور ناخواند‌ه جامعه‌­شناسی آموختیم که موضوعات بدیهی و هرروزه را به چشم معما بنگریم، از امور آشنا آشنازدایی کنیم، به روابط قدرت حساس باشیم و رد آن را در محدودیت‌­ها و مقاومت‌­ها بزنیم.

چه شد که یکباره «قانون حجاب»، حجت شد که جان می­‌گیرد و صدا خفه می­‌کند؟ چه شد که بر پیشانی خیابان که عرصه آشکارگیِ جنبش­‌های اجتماعی است، انگ اغتشاش و هرج‌و‌مرج داغ شد؟ چه شد که بی‌­تفاوتی و نخوت، بی‌­حالی و مصلحت­‌اندیشی رویه و تکرار شد؟ کاش دوباره که کلاس‌­ها باز شد، چشمان مصمم جوانان که دوباره به دهان شما خیره شد، این‌بار دیگر از آرمان‌های جامعه‌شناسی نگویید، کاش این بار بالای منبرهای­تان دیگر از مسئولیت جامعه­‌شناس و دغدغه­‌های آزادی و اخلاق داد سخن نرانید، دیگر درباره رهایی‌بخشی و مقاومت سخن­وری نکنید. حتم دارم ولی دوباره که قفل کلاس‌­ها باز شد از کنش عقلانی-ابزاری سخن خواهید گفت. احتمالا با شواهد و مصادیق تاریخی نشان می‌­دهید که چطور غلبه کنش عقلانی-ابزاری در سازمان می­‌تواند به سرکوب مسائل اخلاقی منجر شود. کاش هم‌زمان که از تخیل جامعه‌­شناسی و نگاه انتقادی برای جان­‌های مشتاق می‌­گویید، نشان­شان می­‌دادید که جامعه‌­شناسی می­‌تواند ابزاری عملی برای زندگی اجتماعی باشد.

گرفتاری اصلی اما اینجاست که میدان عمل و نظر در دانشگاه (و مشخصا جامعه‌شناسی) به تمامی از هم جدا شده است. اساتید دانشگاه درگیر توصیف، تبیین و نظریه‌­پردازی‌اند و هیچ راهی به کنش و عملی فوری یا حتی غیرفوری نمی­‌گشایند. تبیین و تشریح چیزی جدا از کنش و عمل فهمیده می­‌شود. اما ناظر و تماشاگری که کارش صرفا نظر دادن است، به چشم دیگران متکبر و ممتاز می­‌آید. چطور می­‌توان رنج دانشجویان را نادیده گرفت و هیچ واکنشی در قبال درد و آلام آن­ها نشان نداد؟ بگذارید به یادتان بیاوریم که از دل این بی‌عملی چه عملی بیرون آمده است:  تنها وقتی با «قانون» بودنِ حجاب اجباری آن را مشروعیت می­‌بخشید و وقتی خیابان را عرصه اغتشاش و معترضان را اغتشاشگر می‌­خوانید است که چشمان سرخ‌شده و گلوهای خشک شده از اشک‌­آور اهمیت‌شان را از دست می‌دهند؛ تنها وقتی با اعتماد به نفسِ مردانه‌تان کنش‌های دانشجویان را تحرّک مشتی «جوان­ احساسی» می‌خوانید است که بدن­‌های شکافته‌شده با گلوله­‌های ساچمه­‌ای و پوست‌های ورآمده از ضرب باتوم، بی‌‌اهمیت شمرده می‌شوند؛ تنها وقتی در برابر استخوان‌های بادکرده و روح‌های تحقیرشده با همان ژست همیشگیِ «استاد دانا» حرف می‌زنید است که شر مبتذل می‌شود.

 

بیشتر بخوانید: 

استعفا مسئله‌ای فمینیستی است

از انفعال و سکوت تا هیبت «ما»

 

جذابیت و اهمیت استعفاها، تعطیلی کلاس­‌ها یا تک‌نوشته‌های انتقادیِ برخی اساتید در این روزها نیز درست از این‌جا برمی‌خیزد که به ما یادآوری می‌کنند در فضای رخوت­ناک و بی­‌تفاوت دانشگاهیان، چطور می‌تواند بر شأن و شرافت معلمی ایستاد و اقداماتی هر‌چند کوچک اما عملی متناسب با موقعیت این روزها به‌کار بست؛ در موقعیتی که با انبوهی از دانشجویان جوان دربند، خانواده­‌های نگران و مضطرب و دانشگاه‌های به خاک و خون کشیده‌ مواجهیم. وقتی هر استادی بنا بر وزن و نفوذ خود به اقدامی عملی فکر می‌­کند، دارد پیامی به بیرون مخابره می‌کند: پیام همراهی؛ می‌گوید در این روزها که نفس دانشگاه به شماره افتاده است همرا‌هتان‌ام؛ می‌گوید من بیرون از دانشگاه، خارجی نسبت به دانشجویانم نیستم؛ می‌گوید من ناظری لَخت و خنثی نیستم. کارم فقط تحلیل­ و نظریه­‌پردازی ابژه‌های انسانی نیست. قدم عملی به‌معنای ترکِ برج عاجِ استادی به‌نفع کاری مشترک، اقدامی جمعی است؛ حرکت به سوی زمین واقعی و انسان‌های رنج‌دیده‌اش.

روزهای گذشته بیانیه­‌ای از طرف برخی فمینیست­‌های دانشگاهی با عنوان «صداهای یک انقلاب فمینیستی را در ایران بشنوید» منتشر شد که سارا احمد یکی از امضاکنندگانش بود. او جایی در میان آکادمیسین و اکتیویسیت بودن ایستاده و همین جذابیت­ امضایش پای بیانیه را دوچندان می­‌کند. سارا احمد در سال 2016 در اعتراض به بی­‌عملی دانشگاه در مواجهه با آزار جنسی دانشجویان از سمتش در دانشگاه گلداسمیت لندن استعفا داد و گفت از این پس به عنوان محقق مستقل به کارش ادامه می‌­دهد؛ وبلاگ فمینیستِ ضدحال را راه انداخت که بعدها از دل پست­ها و مطالب آن کتاب «زندگی کردن فمینیستی» بیرون آمد. او تجربه استعفایش از دانشگاه را چنین توصیف می­‌کند:

 «اخیراً از آن دانشگاه استعفا دادم و دیگر پایم را در دانشگاه نگذاشتم. چیزی که از من می‌خواستند تحمل کنم بیش از توانم بود؛ هیچ حمایت و پشتیبانی‌ای از کاری که می‌کردیم وجود نداشت؛ هر جا می‌رفتیم دیواری جلوی‌مان سبز می‌شد. اگر من توانستم استعفا بدهم به‌خاطر منابع و امنیت مادّی‌ای بود که در اختیار داشتم. اما هنوز وقتی به آن سال‌ها برمی‌گردم فکر می‌کنم تک‌و‌تنها رها شده بودم: این نبود که فقط کار و دانشگاه را ول کرده باشم، زندگی و حیات دانشگاهی‌ام را رها کرده بودم؛ زندگی‌ای که از ته قلب دوستش می‌داشتم؛ زندگی‌ای که بلدش بودم. اما لحظه‌ای رسید که دیگر نمی‌توانستم، هر کجا می‌خواستم بروم دیوارهای بی‌تفاوتی جلوی‌ راهم را می‌گرفت؛ دیوارهای بی‌تفاوتی نمی‌‌گذاشت جلوتر برم. وقتی به همکاری‌ام خاتمه دادم، وقتی رابطه‌ام را با دانشگاه قطع کردم، تازه فهمیدم به چیزی چسبیده بودم که خیلی قبل‌ترها شکسته بود. استعفا می‌تواند اعتراضی فمینیستی باشد. با قطع همکاری در واقع نشان می‌دهیم ما برای سازمانی که نسبت به آزار جنسی بی‌تفاوت است کار نخواهیم کرد. توجه نکردن به آزار جنسی، بازتولیدکننده آزار جنسی‌ است. با قطع همکاری می‌گوییم: جهانی را که نمی‌توانیم تحمل کنیم، جهانی را که نباید تحمل کنیم، بازتولید نمی‌کنیم.»

شرح‌حال سارا احمد در زندگی دانشگاهی­‌اش­ که در پیوند با ساختار اجتماعی و تاریخ روابط دانشگاهی معنادار می‌شود، چندان دور از ما نیست. ساختارهایی که او به دیوار تعبیر می­‌کند بارها بر سر راه ما هم قرار گرفتند و محدودمان کردند. اما توجه به این دیوارها و نسبتش با امر شخصی، نقاطی را نشان­مان می­‌دهد که می­‌توان در آنها نفود کرد. درزهایی که می‌توان مقاومت را در شکافش کاشت و سوارخ را یک لایه عمیق­‌تر کرد. دیدن کلیت نظام دانشگاهی با تمام دم‌و‌دستگاهِ گزینش، طرد و حذف، ارتقاء و ادغامش به ما راه­‌های کنترل آن را هم نشان می­‌دهد؛ این­طور بهتر می­‌توانیم تنگناهای آزادی را دریابیم، بهتر می­‌توانیم واقعیتی را آشکار کنیم که در تفسیرهای رسمی نمی‌­آید و در بیانیه‌­‌ها و اظهارات دانشگاهیان ناتمام می‌ماند.

 شاید وقت آن رسیده که به این سوال جدی­‌تر فکر کنیم: چطور می‌توان عدالت و آزادی را آرمان­مان کنیم و همزمان برای گرفتن پست‌های دانشگاهی و بالا رفتن از نردبان ارتقاء در این سیستم سرتاپا رانتی جدوجهد به‌خرج دهیم؟ برای دانشگاهیانی که دل در گروی تغییرات اجتماعی دارند، کار پژوهش، نگارش و تدریس ناکافی است. در مقابل آکادمیسین‌‌های حرفه‌ای که تن‌شان زیر بار دستورات سازمان متبوع­شان از ریخت افتاده است، در برابر اساتیدی که نه فقط حیات دانشگاهی‌شان که تمام سطوح زندگی شخصی و فردی‌شان را بر اساس موازین رسمی دانشگاه سرو‌شکل می‌دهند، باید از آکادمیسین‌های آرمان­گرایی دفاع کرد که تمام هم‌و‌غم خود را به خدمت می­‌گیرد تا آموزه­‌های انتقادی‌شان را در عمل محقق کنند؛ آکادمیسین‌‌هایی که پای‌شان از دانشگاه کوتاه شده است و خارج از آن، جمع‌­ها و گعده‌­‌های غیررسمی خود را ساخته‌اند تا آرمان دانش رهایی‌بخش را پاس بدارند.

 

مطالب مرتبط