«آزارگر حرفهای که عامدانه دست به آزار میزند، موجودی نفرتانگیز و ناگزیر دشمن ابژهای است که برایش نقشه میکشد. او به واقع مجرمی است که اگر هم ویژگیهای لازم برای اغواگری و پیشروی جنسی را داشته باشد، لیاقت آن را ندارد، چرا که با سوءاستفاده از این ویژگیها زنی را در هم میشکند.»
جیاکومو کازانووا
مختصر بگویم، جنبش #من_هم نقاب لیبرالیسم را از چهره عمیقاً مردسالار نظامها برداشته است. علت این ناتوانی خطرناک ما در تمایز قائل شدن میان تعرض جنسی و اغواگری لذتجویانه، فقط سرگردانی تاریخی و لاینحل انسان میان میل، نیاز و ناز نیست، بلکه ریشه این مشکل در مردمحوری میل جنسی است که هم مرد و هم زن را از خواستههای واقعیشان محروم میکند. به هر حال باید دید چگونه به جایی رسیدهایم که اگر زنان، این مسئولان دائمی ارضای میل جنسی مردان، نخواهند مردان حقی نسبت به آنان داشته باشند، به داشتن تفکرات پاکدینانه و نفی آزادی جنسی متهم میشوند، و چرا زنان که ظاهرا در دنیای روشنفکر غرب مدتها است دیگر ابژه نیستند احساس نیاز میکنند همهجا اسپری فلفل و نشانهای نه گفتن همراه داشته باشند؟ چه چیز آنان را مجبور میکند مدام در این وضعیت توانفرسای واکنشی باشند؟
بیایید گره این بحث پیچیده را با سادهسازی روشمند باز کنیم. زنان با رسوا کردن آزارگران، از خود در برابر دستدرازی محافظت میکنند. عیش مردسالاری منقص میشود، با این حال برخی از لیبرالهای خوشمشرب نگران میشوند که نکند متهم کردن آزارگران موجب سرکوب تمایلات و احساسات جنسی شود و راه را برای شکل جدیدی از زهدگرایی و نفی کامجویی باز کند. یک لحظه صبر کنید، نکند خیال میکنید اشتباه فهمیدهاید و جز مشتی زن زرنگ، حتما همه قبول دارند که آزار جنسی و آزارگران، احساسات و تمایلات جنسی را نابود میکند و باید اغواگری ناخواسته را محکوم کرد؟ ... کاترین دونوو، سخنگوی دلاورمردان رمانتیکمسلک میفرمایند: نه، نه، درست شنیدید، «ما آزاداندیشان و ولنگاران از حق مردان برای آزار جنسی زنان حمایت میکنیم.»
استدلال عجیبی که در پس این نتیجهگیریها است تصویر رقتباری از وضعیت فعلی رهایی جنسی به ما میدهد. اگر جزا دادن پیشرویِ جنسیِ ناخواستهای را که نمود اعمال قدرت است عامل خاموشی میل جنسی بدانیم، در واقع به نکتهای اعتراف میکنیم که منتقدان زیرکتری از هر دو جنسیت از دیرباز میدانستهاند، این که در پس روایت نئولیبرال از روابط جنسی سالم و خودمختار، همان قدرتِ همیشگی نامتوازنِ پدرسالارانه با خیال راحت جا خوش کرده است. بدین ترتیب مجبوریم گوش جان به نالههای شهوانی همخوابگی به مثابه تمامنگارهای از رهایی بسپاریم، چنان که به نالههای خودمان زیر دستوپای سیستمی که هرکاری بخواهد با ما میکند.
حلقههای لیبرال، علت ظاهری بیاعتمادی خود به جنبش #من_هم را پدید آمدن نوع جدیدی از نفی کامجویی اعلام کردهاند، اما این کارزار اصلاً رابطه علی و معلولی از هیچ نوع با نفی لذتجویی ندارد. این جنبش، ناخواسته پتۀ جامعۀ غرب را بر آب افکند و و همزمان ازهمدستی مردسالاری و نئولیبرالیسم پرده برداشت. این جنبش گواهی بود بر این که پدرسالاری نه اهریمنی است برخاسته از شرق که همراه پناهجویان، غیرقانونی وارد غرب شده باشد و زن ساده سفیدپوست را فریفته باشد، و نه لولویی است که فمینیستهای سلیطه مدتها پیش شکستش داده باشند، بلکه در حقیقت بختکی است که سرمایهداری به ظاهر لیبرال بهترین اتاقش را برای اقامت در اختیارش قرار داده است.
از جنبش #من_هم این درس را نیز آموختیم که پدرسالاری یکپارچۀ جهانی نهتنها از ریو تا جاکارتا را درنوردیده، بلکه از لسآنجلس آغاز میشود و فرانکفورت و استکهلم را نیز در سیطرۀ خود دارد. بهترین نمونهای که میزان خودفریبی لیبرالها را نشان میدهد پیتر پیلز، سیاستمدار حزب سبز وین است. او احساسات عمومی را علیه آزارگران قلمرو طلوع خورشید [نامی که غربیها به ژاپن دادهاند] تحریک میکرد اما بالاخره دست خود غربنشینش هم رو شد. اما چرا پای نئولیبرالیسم را در این زمینه به میان بکشیم؟ نکند دیگر زیادی متوهمیم؟ بههیچوجه. سیطرۀ فراگیر قدرت مردان در عرصۀ جنسی در تضاد میان این دو الگو خدشهدار شده است: الگوی افسانهایِ زنِ قدرتمندِ خودساختهای که یکتنه در جمع مردان احترام کسب کرده و دغدغه آزادی زنان دیگر را ندارد و الگوی زن نقنقوی از ازل ضعیفی که میگوید به من دست نزن و معتقد است باید وضعیت خود را با کنش جمعی بهبود دهد. #من_هم ثابت کرد توهم برابری شانهبهشانه دو جنس دروغی بیش نیست و این حقیقت سرکوبشده و دردناک را برملا کرد که مسیر پیشرفت بسیاری از زنان آکنده از انواع تحقیر بوده است (خلاف همه مزخرفاتی که درباره عامل مستقل بازار میگویند.)
این که در این رقابت سخت، گاهی تنگنظری زنان نسبت به یکدیگر بیشتر از مردان نسبت به آنان است، نه رسیدن زنان به جایگاه خود در دنیای حرفهای را ثابت میکند و نه وجود خوی تغییرناپذیر درندگی انسان را در شرایط رقابت، بلکه صرفاً نشان از این دارد که پدرسالاری نظامی است سلسلهمراتبی که هر مرحله ترتیبات خاص خود را دارد. در این نظام، زنانی که اجازه ورود به جایگاه قدرت پیدا میکنند همچنان خود و دیگر زنان را در آینۀ نگاه خیالی مردانه میبینند و آن بیرحمیِ ساختاریِ سلسلهمراتبی را با خود تا جایگاه پر زرق و برقی که آن برایشان فراهم شده است بردهاند.
بر کسی پوشیده نیست که پدرسالاری صرفاً تسلط ساده و آشکار مرد بر زن نیست. قدرت پدرسالاری به انحاء گوناگون به کمک زنان بازتولید میشود و زنان مشتاق حتی به مقام محافظان ویژهاش میرسند، مانند زنان برخورداری که رگ خواب مردان را میدانند، زنانی همچون دنوو و مییه یا زنان مسلمان کنشگر دوآتشه که در دفاع جانانه از دین عمیقاً پدرسالارانه بادیهنشینان قرن ششم، در مقام زن رنگینپوست، سوبژه پسااستعماری و مهاجر تبعیضدیده موفق شدهاند به حق به نشان زرین کمبرخورداری دست یابند و بدین ترتیب تقدسی گفتمانی برای خود کسب کنند. جنبش افشاگری آزار جنسی بیشتر پدیدهای غربی است اما مردم کشورهای مسلمان نیز با کمال میل از آن به مثابه ابزاری فرافرهنگی برای نمایش پریشانی و خشم خود بهره جستند. سرانجام جنبش #من_هم موجب احیای جنبش رهاییبخش ولی بدنام و منزوی فمینیسم شد.
لذتگرایی التقاطی
چطور شد که اتهام ضدیت با رابطه جنسی به جنبش #من_هم وارد شد؟ علتش سوءتفاهم گفتمانی بسیار بزرگی بود. همهچیز از رنجش عمومی مردانی شروع شد که میترسیدند به خاطر لغزشهای جزئی، نامشان وارد فهرست مغضوبان شود یا چون صرفاً خواستهاند لاس بزنند به عنوان آزارگر طرد شوند، که البته رنجش به حقی بود. این پریشانی جمعی به خوبی نشان داد مردان تا حد زیادی نه آزارگر، که خود قربانی نظام پدرسالاریاند زیرا انگار نابرابری در قدرت را درونی کردهاند که موجب میشود علیه تمایلات خودشان هم سوگیری جنسیتی داشته باشند. پس در واقع بیاعتمادی به زنان میتواند نشانه بیاعتمادی پنهان به خود باشد.
ناوگان منتقدان فرهنگی و آزاداندیش جنبش #من_هم به لحاظ فکری به دو دسته تقسیم شدند. ناوچهای با شعار «بزرگسالان برای بزرگسالان» قدرتمندترین کشتی این ناوگان بود که سکاندار آن رابرت فالر نظریهپرداز فرهنگی و اسلاوی ژیژک و یانیس واروفاکیس سرنشینانش بودند. چندین کشور در شبکه این گفتمان حق آب و گل دارند و در درجه اول زنانی جذب آن میشوند که از قید و بندها رها شدهاند اما جزو سوتینسوزانها نیستند. دیدگاههایی که علیه پاکدینی نوین، دولت قیممآب و سیاست هویتی مطرح شده همگی درست است به جز در رابطه با دو موضوع: یکی اینکه خدمه این کشتیها افرادی فریبکارند که سوار بر کشتیهایی که از دیگران میگیرند، غنایم را از آن خود جلوه میدهند، غنایمی که از گفتماندزدانی بسیار برجستهتر از خودشان کش رفتهاند؛ تازه یافتههایشان را هم به سوی اهداف نادرستی شلیک میکنند.
این لذتگرایی التقاطی که به لحاظ اخلاقی دو جنبه متضاد دارد- و این نام را به آن میدهیم تا از مجادلات بعدی خلاص شویم- فقط با دیگریسازی میتواند هرزگی خود را توجیه کند و باید نزاکت و درستکاری جنسی را مقولهای لذتکُش جا بیندازد. برای رسیدن به این هدف، میتواند از گنجینهای از روایاتی بهره بگیرد که نظامهای نزاکت سیاسی[1] در دانشگاههای ایالات متحده مدام در حال تولید آناند. به نظر میرسد در این دانشگاهها دانشجویان طبقه متوسط با خودقربانیپنداری کاملاً غرق مبارزه با کوچکترین خطاها در زمینه نزاکت عرفیاند. حتی یک نفر از مفسران هم نبوده که قاعده هشدار محتوای تحریکآمیز را به سخره نگرفته باشد، قاعدهای که استادان را ملزم میکند به دانشجویان درباره وجود محتوایی که ممکن است نادرست و برای گروههای اجتماعی خاصی توهینآمیز باشد هشدار دهند. این ماجرا همانقدر حکایت از وجود طنزی دوپهلو دارد که از سادهاندیشی مفتشان نزاکت سیاسی، به اضافه این که کارکرد اصلیاش بیاعتبار کردن جنبههای معقول نزاکت سیاسی با تمرکز بر افراطکاری هزلگونه است.
تنها فایده مشکوکی که این لذتگرایان التقاطی دارند این است که قالبهای یخ فریزرشان را از نقدهای روبنایی، از قبیل انتقاد نبوغآمیز گاهبهگاه از سیاست هویتی چپ لیبرال و از این که قواعد تعاملات بینافردی جانشین اقتصاد سیاسی شده، پر میکنند و در واقع ثمره کار فکری دیگران را به شکل قالبهای کوچک یخی در میآورند که به اسم نظرات خودشان در ضیافتها به مهمانان تعارف میکنند، مهمانانی که درست مثل خودشان در طول چند دهه اخیر آشکارا از میدان مبارزات رهاییبخش و عرصه تفکر انتقادی غایب بودهاند.
مثل همیشه چپستیزند و با این استدلالهای فرعیِ تازه، میتوانند یک بار هم که شده از درون اردوگاه چپ با آن بستیزند و چپ را متهم کنند که به جای ریشهکن کردن سرمایهداری یا بیوجودهای نفرتانگیزی مثل خودشان، کاری بهتر از انجام عمل جراحی تطبیق جنسیت در دستور زبان ندارد. هرکس دههها از نظرگاه چپ به جنگ اخلاقگرایی چپ رفته باشد و حالا مجبور باشد بنشیند و ببیند هر روشنفکر نئولیبرالی که از خانه قهر کرده با سر هم کردن دیدگاههای او مقاله و مطلب روان بازار جراید میکند و پشیزی برای نزاکت سیاسی ارزش قائل نیست، فقط دلش میخواهد با آنان که آماج این نقدها هستند علیه آن انگلهای روشنفکر همدست شود. امروز به سادگی میتوان علت دست شستن حرفهایهای روزنامهها و وبنوشتها از تفکر را به پیوند سطحینگرانهای مرتبط دانست که میان قواعد نزاکت سیاسی در دانشگاههای ایالات متحده و جنبش #من_هم برقرار شده است.
عفتگرایی[2] و صفآرایی
همارزسازی شتابزده و بیفکرانه جنبش «من هم» با ضدیت با رابطه جنسی از واقعیتی نشأت میگیرد. برخی نزاکتچیهای سرسخت قطعاً دلشان نمیخواهد فرصت را برای پیشبرد میل رقتانگیز خود به انضباطبخشی و مهار میل جنسی از دست بدهند و میخواهند این نیاز خود را تبدیل به مقاومت سازمانیافته در برابر خشونت جنسی کنند. اولویت اخلاقگراها اعلام انزجار از مسائل ناشایست اخلاقی نیست زیرا هرچه نباشد برای دلگرمی خودشان هم که شده به وجود این مسایل نیاز دارند، چنان که آتشنشان به آتشی مهارپذیر. دشمن واقعی کسانی هستند که دچار بلاتکلیفی اخلاقیاند و باید یک بار برای همیشه شکستشان داد. درست همانگونه که عقلگرای پوزیتیویستِ روانرنجور هرگونه ابهام را جزو خطاهای سامانهای میداند و همانگونه که نامتقارنی و زوایای عجیب و غریب برای وسواسیها تهدید هستیشناسانه محسوب میشود، عفتگراها نیز اعتصاب میکنند تا برای مسائل تصورناپذیر، مرزی و مبهم قوانین سفت و سخت بگذارند. آنان میخواهند نقطه ضعفی شخصی را بدل به قاعدهای کلی کنند.
تفاوت بین جنبش «من هم» و پاکدینی و عفتگرایی همانقدر که ساده است پیچیده هم هست. خواست جنبش «من هم» خالی کردن بعد جنسی از قدرت اجتماعی است و خواست عفتگرایی حذف کردن بعد جنسی از رابطه جنسی. تحقق بعد جنسی یعنی انحلال نفس، ترک خویشتن و رهایی خود. اما آن سنخ شخصیتی بیثبات زمانه ما که دچار خودشیفتگی وسواسگونه است بیاختیار حد و مرزهایی تعیین میکند تا بخشهای نامتجانس وجود خود را چفت هم نگه دارد. مدام میکوشد رها نشود و بدین ترتیب کاملاً سد راه ارضای بعد جنسی خود میشود. این دژ متحرک جانشینی است که نئولیبرالها برای شخصیت انسان یافتهاند. تهیشدگی از احساس جنسی به نوعی حاوی زشتترین کلیشههای استبدادی در سلامت و رشد فردی ماست و این شخصیت آسیبپذیر دیوارهای سلول انفرادی خود را به کاغذ دیواری نمادهای جذاب معمول خودهرزهنگارانه میآراید.
شرایط اجبار افراد به تجربه کردن رابطه جنسی به شکل آزار، شیئانگاری و تحقیر نیز عاملی است که موجب دشوارتر شدن تمایز دقیق میان عفتگرایی در امور جنسی و مبارزه با قدرت میشود. در این صورت، موقعیت سوبژکتیو (فاعلی) قربانی زیادی ابژکتیو (مفعولی) است و آنگاه اگر چنین زن (یا مردی) خواستار نزاکت جنسی تا حدودی بیخطر شود و بخواهد جهانیان رابطه جنسی و نوازش را بینهایت محترمانه برگزار کنند- که تنها راه تضمین لذت بردن هر دو طرف است- طبق تجربه شخصی، منطق پشت این خواستهاش این است که عامل رابطه جنسی حیوانی را چیزی جز بدویّت مردانه نمیداند.
بیشتر بخوانید:
سیاست آزار جنسی؛ قدرت، آزار و سکسیسم در دنیای امروز
MeToo# بیش از حد پیشروی کرده یا به اندازه کافی پیش نرفته است؟
از همه اینها گذشته، اهریمنی بودن نزاکت سیاسی ریشه در این حقیقت دارد که مبارزه راستین، سختگیرانه یا نظاممند با تبعیض و خشونتْ شخصیتهای متمایل به عفتگرایی را جذب خود میکند، چنان که رطوبت کپک را. آزارگر جنسی و عفتگرا هر دو خودشیفتهاند و در واقع تحسینگر یکدیگر. هردو بعد جنسی و قابلیت انحلال هویت آن را تهدیدی برای خود میشمارند. نابرابری جنسیتی وسیله تقویت منیّت مرد خودشیفته و راهی است برای جبران ناتوانی عمیق وجودیاش از طریق اعمال قدرت جنسیتزده و تحقیر زنان. فرد خودشیفته ممکن است هرگونه تجربه جنسی را تهدیدی برای خود و حد و مرزهایش به شمار آورد. به همین دلیل هم هست که گاهی میکوشد ضدیت خود با امور جنسی را در جنبشهای رهاییبخشی مانند فمینیسم تبدیل به امری هژمونیک کند.
اینان برای جلوگیری از انحلال نفس خود میخواهند تمام این بعد جنسی سرکوبشده و درکنشده را که کل وجودشان را فرا گرفته با احکام و دستورات مینگذاری کنند. همچنین از آنجایی که به کلی از خودانگیختگی و قدرت خلاق، تهی شدهاند، میخواهند با چلاندن بعد جنسی، آن را هم از این امور تهی و تا قطره آخر تبدیل به مایع پیشمنی کنند. شخصیت خودشیفته از پدرسالاری سود میبرد زیرا این تصویر خیالی او را تقویت میکند که بعد جنسی اساساً یعنی قدرت. او میخواهد، با خودقربانیسازی بیامان، از خود و دیگران در برابر بعد جنسی حفاظت کند. تا وقتی که بتواند به تعداد کافی خواهر جنگجو برای خود فراهم کند که به هرچه زشتی، خوی حیوانی و برانگیختگی مهارنشده اسم رمز بدویّت مردانه بدهد، کسی بو نمیبرد که همزمان مشغول تقبیح همان چیزهایی است که در صورت تحقق کامل برابری و تکثر جنسیتی به دست میآید. میل نهان به سرکوب کامل بعد جنسی است که باعث پدید آمدن میل آشکار به تأیید انحصاری آن بخش رقیقشده از بعد جنسی میشود که در حد دست همدیگر را گرفتن و درگیری عاطفی باشد. از هر گفتمانی که به او در توجیه بیزاریاش از نفسانیاتِ بیواسطه کمک کند استقبال میکند، خواه نگاه متکبرانه و به ظاهر متمدنانه به رویکرد مانعزدایی باشد، خواه فمینیسم مبتذلی باشد که مرد را صرفاً به علت ویژگیهای جسمی در جایگاه همیشگی متجاوز قرار میدهد و زن را همواره در جایگاه قربانی بیرغبتی که اگر هم رغبت دارد فقط به علت درونی کردن پسند مردسالارانه است. این شخصیت خودشیفته حتی بیش از آزارگران باید از اکثریت قاطع فمینیستهای امروزی متنفر باشد که خواهان لذتگرایی و «مثبتنگری به رابطه جنسی» در زندگی هستند. هرچه نباشد وجود این فمینیستها دروغ بودن این باور را نشان میدهد که جز زن لوند چشم و گوش بستة خنگی که ابزار شهوترانی مردان است هیچ زنی خواهان همخوابگی نیست.
خلاصه این که عفتگراها، صفآرایان و نزاکتچیان سیاسی قصدشان مجازات سوء رفتار نیست بلکه میخواهند زندگی را از همه ابعادی که با نظم مورد نظر آنها در تضاد است و مرزهای یقین اخلاقیشان را درمینوردد تهی کنند. تمایلات اینچنینی اغلب از فهم بورژوایی عمیقی سرچشمه میگیرد آکنده از سیاست هویتی، که میخواهد امراض جامعه را با قواعد و آداب اجتماعی درمان کند. تنها هدف آرمانگرایان آرزواندیش- که اعتقادات محکم و به حق رهاییبخشی دارند- از مبارزه کسب عزت و اعتبار نیست. هدف آنان پیش از هرچیز مبارزه با خشونت نهادینه و ملموس و تقویت بعد جنسی و سایر قلمروهای لذت در زندگی نه از راه پررنگ کردن مرزها، بلکه با انحلال آنها است، مبارزهای که ریشه در شوق به تسلیم کردن خود دارد، نه به محدود کردن خود.
مآلاندیشی آرمانشهری
جمعبندی: عفتگرایان و آمیزشبانان که اغلب در لباس مفتشان عقایدی پنهان میشوند که دائماً ناراحت اما مخالف گلهگزاریاند میخواهند از طرحهای ابتکاری رهاییبخشی نظیر جنبش «من هم» استفاده کنند و قواعد مورد نظر خود را به این طرحها تحمیل کنند. در مقابل، لذتگراهای التقاطی نیز از این پاگدینی زرورقی میسازند برای نمایش اغراقآمیز گفتمان رادیکال خود و برای کمک به احیای معیارهای پدرسالارانه و دگرجنسگرایانه با لیبرتینیسم[3] روشنفکرانة خود.
نئولیبرالیسم، با ارائه چهره جدیدی از حقوق زنان، پدرسالاری، این لاکپشت پیر و به ظاهر بیآزار، را میستود اما حالا که همگان به کنه این نظام پی بردهاند، چارهای ندارد جز آنکه گریهکنان خود را به آغوش کاترین دونو بیندازد مگر از دست او کاری ساخته باشد.
دست کم باید در سه جبهه زیر مبارزه کرد:
- تداوم فشار به پدرسالاری تا جایی که دیگر نتواند از جا برخیزد.
- بیرون راندن عفتگرایان و آمیزشبانان از قلمرو میل جنسی؛ با تضعیف قدرت پدرسالارانه آنان، زمینه برای برپایی دیکتاتوری هزار ساله نزاکت جنسی توسط آنان مهیا نمیشود.
- بریدن پای لذتگرایان التقاطی از خلوتگاههای به ظاهر آزادی که با زنان دارند، از راه برگزاری ضیافتهای جنسیِ جسمی و فکری. این کار احتمالا دشوار نیست، زیرا اینان با همزیستی خوبی که با عفتگرایان دارند بدون عفتگرایی دوام نمیآورند و تا حد امکان به دنبال عفتگرایان و دنیای نوی ساخته و پرداخته آنان راه میافتند.
مردم وقتی نفس راحت خواهند کشید که دیگر در دانشگاههای ایالات متحده هشدار محتوای حساس ندهند و قلمبهدستان مزخرفنویس و مقدسنما دست از موعظهگری در مورد این بردارند که همین هشدارهای محتوای حساس عامل «انحطاط غرب»[4] است. در آرمانشهر مدنظر هربرت مارکوزه، کسی که محترمانه و ملایم با دیگران میآمیزد، آمیزش خشن را به دیدة تحقیر نمینگرد و در نتیجه بازیهای تسلیم جنسی را کار پستی نمیشمارد. به همین ترتیب، در قلمرو آزادی جنسی، جنسناگراها(آسکشوال) نیز محترم هستند. همین رهایی آنان از میل جنسی میتواند نشانه فردیت و شورش به حق آنان علیه جنسیسازی کاذب باشد. در عین حال باید عشاق را در مقام رسولان زیست فرامادی تحسین کرد. با این حال، رابطه جنسی این گروه نسبت به رابطه جنسی شهوترانان، کسانی که اهل رابطههای یکشبهاند، آنان که بدون عشق اما با طیب خاطر با هم به بستر میروند، آنان که فقط همدیگر را نوازش میکنند و آنان که زنان را با زبان ارضا میکنند برتری ندارد.
اذعان به این که تمایلات جنسی، هوس و اغواگری همواره عرصه بروز دیالکتیک قدرت و بیقدرتی است در کنار بازی شهوت که رکن اساسی آن بازی روانی و تسلیم جنسی است میتواند عدم توازن قدرتی را که عمیقاً در جامعه ریشه دوانده برهم زند. البته بازیگران این بازی میتوانند قواعد آن را بین خودشان تعیین کنند و تغییر دهند. آزارگران و پاکدینان هر دو از این بازی بیزارند. بازیگوشی به معنای بیبرنامگی، تجربهاندوزی و کنجکاوی است. آزارگر خواهان امتیازهای مسلمی است که به واسطه جنسیتش دارد و پاکدین بیش از هرچیز دلش میخواهد نظام سفت و سختی حاکم شود.
جنبش «من هم» نه تنها قدرت بازسازی هنر اغواگری را دارد، بلکه میتواند این هنر را بیش از پیش به اوج ببرد. در این گام جدید از تکامل انسان، اغواگر و اغواشده همدلی عمیقتری با هم پیدا میکنند که آنان را قادر به درک خواستهها، ناخواستهها و حس کردن این موضوع میکند که نه چهوقت معنای نه میدهد و چه هنگام صرفاً مانعی نمایشی است که باید بر آن فایق آمد. لاس زدن میتواند خلاقانهتر شود و راهبردهای اغواگری بلندپروازانهتر. این که اهالی نزاکت سیاسی میخواهند برای مطلقاً هرگونه بازیگوشی مانعتراشی کنند بینهایت سادهدلانه و گواهی بر جهل عجیبشان به ماهیت روابط انسانی است. آنان درباره وجود بیشمار حالتهای بازیگوشانه ناخودآگاهی که در تمام رفتارهای روزمره ما هست تجاهل میکنند.
بازی اغواگری نمیتواند بیخطا باشد و لزوماً به ذرهای گستاخی و بیپروایی نیاز دارد. اما این نوع اغواگری نیازی به پنهان شدن پشت قدرت نهادی ندارد. در دسترس همگان است و هرکس میتواند هر نقش دلخواهی را در آن بازی کند. به این منظور، باید از شر نظم نمادین بدوی در بازی دوگانه زن-مرد و نیز نظام اروتیک شکار-شکارچی در کنشگری مردانه و انفعال و انتظار زنانه برای جمعآوری دیانای پدران بالقوه خلاص شویم.
نقشهای دوگانه جنسیتی تبدیل به صنایعی غریب در موزهها خواهد شد و زن یا مرد بودن در عمل جنسی صرفاً تبدیل به نقش میشود، نقشهایی همچون ارباب و بردگی، دختر پیشآهنگ و رقصنده مهمانیهای مجردی. وقتی این دوگانگی سرکوبگر جنسیتی از بین برود، اگر در آن بزم جنسی با تنوع بیانتهای نقشها بخواهیم نقش سنتی زن یا مرد را بازی کنیم همان قدر انگشتنما میشویم که کسی در جشن هالووین لباس شوالیه یا فالگیر بپوشد. پیششرط تقویت بعد جنسی در جامعه و ارتقای آن به فراتر از مرزهای منطق بازار این است که جنسیتزدگی از بین برود. من یکی که همواره آمادهام نقش خود را در این بزم جنسی بیپایان ایفا کنم، مگر زمانی که مجبور شوم کتاب خوبی را زمین بگذارم.
نویسنده: ریچارد شوبرت
ترجمه از آلمانی: یوهان واینکرن و استیو سیوارد
برگردان: فاطیما ترابی
منبع: Counterpunch
[1] Political correctness
[2] puritanism
[3] Libertinage اعتقاد به رهایی از قیود اخلاقی نالازم یا نامطلوب
[4] The Decline of the Westعنوان کتابی تاریخی-ادبی است نوشته اسوالد اشپینگر