دیدبان آزار

نقدی بر یادداشت نسیم سلطان‌بیگی

قربانی، آسیب‌دیده یا آفرینشگر؟ وسواس زبانی بر سر واژگان

شهین غلامی: نسیم سلطان‌بیگی، متن مهم و خوبی درباره روایت‌های جنبش می‌تو و لزوم فراتر رفتن از نقش قربانی به سوی نقش آفرینشگر با عنوان من قربانی نیستم نوشته است؛ فرا رفتنی که به جای ماندن در تجربه دردناک آزار، «به دنبال راهکارهایی برای خروج از وضعیت وخیمی است» که بر آزاردیده حادث شده است. با وجود اهمیتی که در دیدگاه او درباره قدرت واژه‌ها و تلاش برای جابجایی واژگان با واژگان و مفاهیمی قدرت‌بخش به نفع آزاردیده وجود دارد، می‌توان با این نحوه پرهیز و وسواس زبانی نسبت به کاربرد کلمه «قربانی» موافق نبود و این جدال واژگانی او را نقد کرد. 

برای توضیح نقدم ابتدا بخشی از متن او را که به گمانم هسته اصلی بحث اوست نقل‌قول می‌کنم: «قربانی بودن با آسیب‌دیده بودن تفاوت دارد؛ فرد آسیب‌دیده قدرت تغییر شرایط را از دست نداده، موقعیت سختی که در آن قرار گرفته را تشخیص می‌دهد و برای خروج از این موقعیت مبارزه می‌کند. احساس قربانی شدن توسط یک فرد یا موقعیت، به معنای تسلیم در برابر اجبارهای بیرونی است که در نهایت منجر به وابستگی به عوامل بیرونی می‌شود. در نقش قربانی (Victim) تمرکز افراد بر آن چیزی است که نمی‌خواهند نه آن‌چه که می‌خواهند. به بیان دیگر، نقش قربانی زمانی شکل می‌گیرد که ما به این باور می‌رسیم که کنترل خود بر زندگی و قدرت شخصیمان را از دست داده ایم»

نویسنده متن با تفکیک موقعیت فرد «آسیب‌دیده» با «قربانی» توضیح می‌دهد که آن‌چه که آسیب‌دیده و قربانی را از هم جدا می کند، اراده و تصمیم فرد آزاردیده به خروج از نقش «قربانی» و حرکت به سمت نقش «آسیب‌دیده» است. چنین تفکیکی اما از نظر من به چند دلیل پروبلماتیک است:

۱. چنین تفکیکی احتمالا مبتنی بر گزاره عاملیت فرد آزاردیده است، گزاره‌ای که آزاردیده را صاحب چنان درجه‌ای از عاملیت می‌داند که در هرلحظه می‌تواند صحنه‌ها را به میل خود تغییر دهد. چنین تاکید بدون پشتوانه‌ای بر عاملیت که از آزاردیده در صحنه‌ای که سراسر خشونت است، یعنی صحنه تجاوز، انتظار کنش‌گری دارد خود مجددا باری بر دوش آزاردیده می‌شود. این نوع مواجهه که رویکردی فردگرا و منفک از موقعیت/جامعه است، بیش از آنکه فهمی از وضعیت افراد در موقعیت آزار جنسی به دست دهد، بیشتر به ساده‌سازی تجربه آزار منتهی می‌شود و تمام مسئولیت اجتماعی را به نفع مواجهات فردگرا حذف می‌کند. البته می‌توان گفت که متن نسیم سلطان‌بیگی فرمی پداگوژیک دارد و به کسانی که در حوزه روان‌درمانی کار می‌کنند یاری می‌رساند. هم‌چنین شاید بتوان گفت روی سخن متن او با راوی آزاردیده و تشویق او به برخاستن پس از تجربه تلخ آزار باشد. باوجوداین، مواجهه فردگرا با آزاردیده و ایجاد حس «هراس به دلیل قوی نبودن»، به کلی نهادهای اجتماعی بسترساز آزار جنسی را از معادله خود حذف می‌کند. 

دولت، خانواده، قانون و عرف از جمله نهادهای اثرگذاری هستند که در شکل دادن به موقعیت آزار جنسی (در تمام اشکال آن) نقش دارند. آن‌ها با مسکوت گذاشتن، تابوسازی از امر جنسی و آموزش جنسی، نگاه‌های زن‌ستیز و کوییر‌ستیز و نیز خودداری از مداخلات قانونی (چه در مرحله تعریف قانون و چه اجرای قانون) همگی در بروز اشکال مختلف آزار جنسی نقش دارند. هم‌چنین این نهادها، تعیین‌کننده و اثرگذار در میزان قدرتی هستند که آزاردیده پس از تجربه آزار جنسی به دست می‌آورد. پس از تجربه آزار، دریافت خدمات رایگان پزشکی، روان‌درمانی و حقوقی از فوری‌ترین اقداماتی هستند که باید در اختیار آزاردیده قرار گیرند. بی‌توجهی به این ابعاد و فردی دانستن ابعاد ترومای آزار جنسی در نهایت فرد آزاردیده را تنها می‌گذارد و چه بسا ترومای شدیدتری به او تحمیل کند. 

 

بیشتر بخوانید: 

 PTSD، اختلالی که برخی افراد پس از تعرض جنسی با آن مواجه می‌شوند

انکار به‌ مثابه یک مکانیسم دفاعی

 

۲. انتظار کنش‌گریِ برابر از افرادی که دسترسی‌های نابرابری به منابع قدرت دارند می‌تواند در نهایت یک تصویر یکدست و همگن از آزار دیده‌ها به دست دهد؛ موضوعی که موقعیت‌های نابرابر آزاردیدگان را نادیده می‌گیرد. طبقه، اتنیک، نژاد، تعلق به گروه‌های مختلف جنسی و جنسیتی و داشتن یا نداشتن معلولیت، همگی اینترسکشن‌هایی از موقعیت‌های نابرابری می‌سازند که بر موقعیت فرد آزاردیده تاثیر می‌گذارند. تصور کنید زنی از حاشیه، بدون امکان دسترسی به آموزش و بهداشت رایگان، آزار جنسی می‌بیند. آیا موقعیت این زن را می‌توان با زن آزاردیده‌ای که دسترسی بهتری به خدمات آموزشی و بهداشتی مرکز دارد مقایسه کرد؟ منظور، درجه‌بندی سطح آزار و یا  دفاع  از گزاره «چه کسی بیشتر آزاردیده است» نیست و قطعا چنین مواجهاتی نامعتبرند. منظور این است که اراده برای برخاستن، تصمیم به شکستن موقعیت «قربانی» و حرکت به سمت موقعیت «آسیب‌دیده» تصمیمی است که پیشاپیش متاثر از موقعیت آزاردیده و مجموعه امتیازات اوست. علاوه‌براین، برای بسیاری لزوم حرکت از نقش قربانی به سمت نقش آزاردیده، امری ناروشن و نامفهوم است.

براساس مطالعات فمینیستی در حوزه آزار جنسی، آزاردیده ممکن است روزها و حتی شاید سال‌ها بعد از تجربه آزارجنسی با احساسات متناقضی از قبیل: احساس گناه، ضعف، ترس و قفل‌شدگی روبرو باشد. هرچه دسترسی به منابع و امکانات برای خروج از موقعیت تروماتیک پس از تجربه آزار بیشتر باشد، امکان فاصله گرفتن از احساسات ناخوشایند نیز محتمل‌تر است. فراموش نکنیم که بخش مهمی از رویکردهایی (چه در حوزه آکادمیک و چه اکتیویستی) که به دنبال قدرت‌بخشی و صدابخشی به آزاردیده هستند، در فضاهای مرکز و نزدیک به مرکز شکل می‌گیرند. هرچه این فاصله بیشتر باشد، شناخت رویکردهای قدرت‌محور کمرنگ‌تر می‌شود. ازاین‌رو، بودن در موقعیت‌های نابرابر در تعیین اینکه قدم و مرحله بعدی پس از تجربه آزار چیست بسیار اثرگذار است. شاید لازم باشد حتی به موقعیت‌هایی فکر کنیم که اساسا در آن‌ها خروج از موقعیت قربانی ناممکن است. تنها با تصور کردن تمامی این موقعیت‌هاست که می‌توان به درکی همه‌جانبه و متکثر از راویان متکثر روایات رسید.

البته متن نسیم سلطان بیگی به این نابرابری در خواستگاه اشاره می‌کند و می‌نویسد: «افراد میزان های متفاوتی از خشونت جنسی را تجربه می‌کنند و به تبع آن وضعیت جسمی و روانی آزاردیدگان متفاوت است. یکدست‌سازی خشونت و استفاده از واژه‌های یکسان برای کسانی که در معرض میزان‌های مختلفی از خشونت قرار گرفتند، سبب درگیر شدن در چرخه معیوب مثلث قربانی می شود.» با وجود لحاظ کردن چنین تفکیک و تاملی، اما متن نسیم سلطان بیگی نتوانسته است این بخش را بشکافد و آن را در نهایت بدون توضیح رها کرده است؛ نکته‌ای که می‌توانست در صورت پرداخت، نقطه قوت متن او باشد.

۳. خانواده به عنوان یکی از موقعیت‌های بالقوه آزار جنسی در چنین تحلیلی در نظر گرفته نمی‌شود. از ابتدای جنبش می‌تو، افراد بسیاری از آزار جنسی در کودکی و در نهاد خانواده صحبت کرده‌اند. بسیاری از آن‌ها تا سال‌ها بنا به دلایل شخصی، روانی و یا عرفی قادر نبوده‌اند درباره‌ تجربیاتشان صحبت کنند. تاکید بر عاملیت و تعریف فرد آزاردیده به عنوان فردی آسیب‌دیده/آفرینشگر و نه قربانی، نمی‌تواند ابعاد پیدا و پنهان چنین تجربه‌ای را پوشش دهد و غالبا آن را یا به حاشیه می‌راند و یا دست‌کم ساده‌سازی می‌کند. برای تحلیل تجربه آزار جنسی در درون خانواده باید از متجاوز/خشونت‌گر و کودک/قربانی استفاده کرد، بدون یک کلمه پس و پیش. البته که کمک به آزاردیده برای خروج از تجربه تلخ آزار در درون خانواده موضوع مهمی است که باید به صورت مجزا توسط کارشناسان و متخصصان انجام شود.

۴. اگرچه بخش مهمی از مبارزات فمینیستی درگیر تغییر زبان و دلالت‌های زبانی هستند، اما برانداختن سامان زبانی تنها با جایگزین‌کردن واژه‌ها ممکن نیست. پرهیز زبانی از واژه «قربانی» و جدال واژگانی بر سر جایگزین کردن آن با «آسیب‌دیده»، تحلیل‌ها را پس از مدتی به حوزه زبان محدود می‌کند. چنین تلاشی در نهایت، اهمیت پروبلماتیزه کردن اجتماعی مساله آزار جنسی را به نوعی «وسواس» یا «پرهیز زبانی» تقلیل می‌دهد؛ بی‌آنکه بتواند نظام قدرت و روابط قدرت پنهان در پشت واژه‌ها را در هم بشکند. 

ما شدیدا نیازمند پژوهش‌هایی هستیم که افراد آزاردیده را درگیر (engaged) و مفاهیم و واژگان انتخابی آن‌ها را شناسایی و در تحلیل‌ها دخیل می‌کنند. در غیر این صورت پژوهش درباره مساله آزار، رویکردی بالا به پایین پیدا می‌کند که با حذف نظرات و تعاریف آزاردیده‌گان، در نهایت آن‌ها را از میدان فهم و تحلیل حذف می‌کند. 

 

مطالب مرتبط