اگر تا کنون باردار شده باشید میدانید چطور جغرافیای فرد به سرعت تغییر میکند و ناگهان در محیط زیست کسِ دیگری قرار میگیریم. تمام جنبههای حرکت بدن آدم در این جهان و نگاهی که دیگران به آن دارند در آستانه تغییر و تحول قرار میگیرد.
دخترم مَدی را در طول یک زمستان دلگیر لندن، و در گرمای غیرمعمول بهار و تابستان آن سال حامله بودم. کار اداری پارهوقتی داشتم و محل کارم تا خانه پنج ایستگاه مترو بیشتر فاصله نداشت. با این حال بیشتر روزها برایم کش میآمد. یک روز وقتی برای شیفت صبح عازم محل کار بودم، حالت تهوع باعث شد مجبور شوم مسافتی طولانی به مقصد مانده از قطار پیاده شوم، خود را روی نیمکتی بیندازم و منتظر بمانم تا معدهام کمی آرام شود. آنگاه دوباره با احتیاط سوار قطار شدم. پیش از آن که باردار بودنم رویتپذیر شود، هرقدر هم رنگ و رخسارم زرد و نزار میشد امکان نداشت کسی جایش را به من بدهد، ولی بالا آمدن شکمم هم این بدرفتاریها را تغییر چندانی نداد.
آن زمان هنوز عبارت «جغرافیای فمینیستی» به گوشم نخورده بود اما قطعاً فمینیست بودم و در هر بزنگاهی فمینیست درونم شمشیر میکشید. سروشکل جدیدم باعث شده بود دیگر در شهر حس غریبگی و نامرئی بودن نداشته باشم. دیگر نمیتوانستم زیر پوست شهر پنهان شوم و جزئی از تماشاگران جماعت باشم، زیرا خودم همان کسی شده بودم که تماشایش میکردند.
تا آن خاصیت نامرئی بودن را از دست نداده بودم نمیدانستم چقدر برایم ارزشمند است. وقتی دخترم به دنیا آمد هم آن خاصیت خودبهخود باز نگشت. بارداری و مادر شدن باعث شد جنسیتزدگی این شهر با تمام جزییاتش بر من عیان شود. بهندرت تا آن حد بدنآگاه شده بودم و ارتباط این موضوع با تجربهام از زندگی در شهر بسیار عمیقتر شد. پیشتر تجربه آزار و ترس در خیابانها را داشتم اما درکی از عمق، نظاممندی و وابستگی این تجربه به جغرافیا نداشتم.
در دنیایی که همهچیز از دارو گرفته تا مدلهای انساننمای آزمایش تصادف خودرو، جلیقه ضدگلوله، پیشخوان آشپزخانه، گوشی هوشمند و دمای هوای محل کار با توجه به بدن مردان و نیازهای آنان طراحی و آزمایش میشود، تعجبی ندارد که نقشه اولیه طراحی شهرها نیز بر اساس زندگی مردان رقم خورده باشد. اما انگار عکس این مطلب کمتر برایمان واضح است، یعنی شهرها پس از ساختهشدن همچنان بر ما اثر میگذارند و وجود ما را شکل میدهند.
در حال حاضر، با وقوع همهگیری ویروس کرونا در سراسر جهان، کوچ تدریجی ساکنان ثروتمندتر شهرها به ویلاهای مخصوص آخر هفته و حومه، موجب ایجاد تحولات اساسی در این مناطق پرتراکم شده که حیاتشان به شلوغی فضاهای عمومی وابسته است. بازسازی مراکز شهری با نیمنگاهی به امنیت و بازنگری در جامعه هدف در طراحی این مراکز آغاز شده، پس پدید آمدن این تحولات بد نیست. اگر شهری را بر اساس نیازهای روزمره مادران مجرد یا معلولان بسازیم چه شکلی خواهد بود؟ اگر میخواهیم شهرهای ما به محیطهای بهتری تبدیل شوند باید از جای دیگری آغاز کنیم.
نه شهر جای زن است نه حومه آن
ما زنان اغلب تجربه اظهارنظر دیگران در مورد بدنمان و لمس ناخواسته را داریم، اما در بارداری و مادری با نوع دیگر و حجم بیشتری از این دخالتها مواجهایم. درست است که رفتار دلزده شهریها با یکدیگر برای هرکس قدری حریم شخصی در میان جمعیت ایجاد میکند، اما من با از دست دادن قدرت یکرنگ شدن با جماعت، حس میکردم دیگر حریم شخصی ندارم. از جلب توجه شکم خود خجالت میکشیدم و از این که آنطور تمام هست و نیست تن و بدنم در محیط عمومی بیرون میافتاد احساس شرم میکردم.
با تولد مدی اوضاع چندان بهتر نشد. او را در آغوشی میگذاشتم و بندهایش را میبستم و به سینهام میچسباندم. آنوقت از روی نقشه کامل و مطمئن لندن، مسیر شعبه جدید استارباکس را پیدا میکردم تا بروم چیزکی مثلاً شیرقهوهای بنوشم و سیر آفاق کنم. این گردشها گاهی به خیر و خوشی برگزار میشد گاهی نه، زیرا بیولوژی نوزاد مدام عیش این مامانِ پرسهزن را منقص میکرد. جاهایی که قبلاً در آنها احساس راحتی و تعلق میکردم حالا حس بیگانگی به من میداد، احساس میکردم موجودی خارجی هستم با نوک پستانهای نمدار و بچهای بوگندو و پرسروصدا.
در مقام تازهمادر میکوشیدم این روزمرگیهای ناآشنا را مدیریت کنم و در این میان، شهر نیرویی فیزیکی بود که مدام باید با آن مقابله میکردم. اما مگر نباید جایی میبود که به بهترین شکل متناسب با ضرورتهای دو سه برابر کار روزانه بادستمزد، کار خانگی بیدستمزد، مدرسه و بسیاری نقشهای دیگر زنان باشد؟ اگر اینطور بود، پس چرا حس میکردم هر روز به جنگ دشمنی نامرئی میروم که مرا احاطه کرده است؟
به نظر میرسد شهر نسبت به حومه، نوید آینده بسیار بهتری میدهد. اوایل دهه ۱۹۶۰، جین جیکوبز منتقد برنامهریزی شهری این تفکر غالب را که حومه شهر جای خوبی برای زندگی زنان و کودکان است به چالش کشید. او دورافتادگی، خلوتی خیابانها و وابستگی به خودروی شخصی را از مشکلات حومه شهرها برشمرد که به ویژه بر زندگی زنان اثرگذار است و در عین حال به طور کلی از عوامل کاهش قلمرو عمومی است.
البته شهر نیز در حل این مشکلات جادو نمیکند. شهرها نیز طبق همان قواعد اجتماعی مفروض برای حومه بنا شدهاند. در تمام انواع برنامهریزی شهری، کلیشهها و پیشفرضهایی درباره شهروند «نوعی» وجود دارد که همانا شوهر و پدری نانآور است با بدنی سالم. او دگرجنسگرا، سفیدپوست و همانسوجنسیتی است. پس هرچند شهرها مزایای بسیاری نسبت به حومه دارند، قطعاً آنها را با هدف تسهیل کار زنان در مدیریت «دو شیفت» کار بادستمزد و بیدستمزدشان نساختهاند.
مثلاً طراحی بیشتر سامانههای حملونقل عمومی در شهرها بر اساس نیازهای تردد ۹ صبح و ۵ بعدازظهر کارمند عادی در ساعتهای اوج ترافیک است. همان حملونقل عمومی جزئی هم که در حومه صورت میگیرد به جابهجایی همین کارمندها در جهت و ساعتی خاص اختصاص مییابد، که سفری خطی است بدون خروج از مسیر اصلی یا توقف. البته که این وضعیت برای مرد عادی کارمند بسیار مساعد و کارساز بوده است.
اما تحقیقات نشان میدهد با وجود وظایف چندگانه و گاه متعارضی که زنان در کارهای بادستمزد و بیدستمزدشان دارند، تردد آنان اغلب پیچیدهتر است. مادری که دو بچه کوچک دارد ممکن است با اتوبوس یک بچه را به مهدکودک محله برساند که ساعت ۸ باز میشود، سپس بازگردد و بچه دیگر را ساعت ۸:۳۰ به مدرسه برساند. شاید پس از آن سوار قطار شود تا ساعت ۹ به محل کارش برسد. تصور کنید در راه بازگشت به خانه باید برعکس این مسیر را برود با این تفاوت که یک توقف بیشتر دارد تا مواد غذایی لازم برای شام و یک بسته پوشک نیز بخرد. حالا با کلی کیسه خرید، کالسکه و بچه باید دوباره به زحمت سوار اتوبوس شلوغ شود تا بالاخره رهسپار خانه شود. در بسیاری از سامانههای حملونقل مجبور است برای چنین سفری چندین بار هزینه بلیط خودش و بچهها را بدهد.
وقتی مادر شدم خیلی زود فهمیدم استفاده از حملونقل عمومی با کالسکه بچه در لندن در حد شوخی است. عمق بسیاری از ایستگاهّهای مترو آنقدر زیاد است که آسانسور دارد، اما از ۲۷۰ ایستگاه ۵۰ تا بیشتر قابل استفاده نیست. وجود پلکانهای پیچدرپیچ، پلههایی که گذاشتهاند، پلهبرقیهای پرشیب، پیچهای تند، دالانهای باریک و البته هزاران مسافر و گردشگر عبور و مرور در این سامانهها را به گذر از هفتخوان بدل میکند.
زنان و منشاء مشکلات شهری
زنان همواره معضلی برای شهرهای مدرن قلمداد شدهاند. در انقلاب صنعتی، نزدیکتر شدن فیزیکی زنان و مردان و کاهش فاصله زنان با سیل خروشان جمعیت شهری، موجب شد حد و مرزهای سختگیرانه میان طبقات اجتماعی و آداب سفت و سختی که برای حفظ حریم زنان سفیدپوست طبقه مرفه طراحی کرده بودند، کمکم در هم بشکند.
بلبشوی دوره گذار، باعث دشواری روزافزون تشخیص وضعیت اجتماعی افراد شد و «بانوان متشخص» در خیابان در معرض بدترین توهین بودند، که همانا اشتباه گرفته شدن با «زن عادی» بود. بدین ترتیب جامعه از آزادیهای زنان که به تدریج رو به افزایش بود، از کار جنسی گرفته تا دوچرخهسواری وحشت کرد.
از برخی زنان میبایست در برابر آشفتهبازار شهر محافظت میشد و بعضی دیگر نیاز به کنترل، بازآموزی و شاید حتی طرد و تبعید داشتند. توجه روزافزون به زندگی شهری موجب توجه به اوضاع وخیم طبقه کارگر شد و چه دیواری کوتاهتر از زنانی که در پی کاریابی در کارخانهها و شغلهای خدمات منزل به شهرها آمده بودند؟ زنان فقیر را ناموفق در کار خانگی عنوان کردند، کسانی که نتوانسته بودند خانه و زندگی خود را تمیز و مرتب نگه دارند و مقصر «سقوط اخلاقی» طبقه کارگر بودند.
به امروز برگردیم که هنوز و همچنان تلاش برای کنترل بدن زنان برای پیشبرد نوع خاصی از برنامههای بهسازی شهری ادامه دارد. در همین دوره خودمان شاهد عقیمسازی اجباری و ناگزیر زنان رنگینپوست و بومی هستیم که خدمات مددکاری اجتماعی دریافت میکنند یا به نحوی به دولت وابستهاند.
کلیشه نژادپرستانه «ملکه مستمریبگیر»[1] سیاهپوست که در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ رواج یافت در واقع جزئی از روایت شهرهای شکستخورده بود. این کلیشه را به وحشت عمومی از بارداری نوجوانان ربط دادهاند و پیشفرض این است که مادران نوجوان نقش همان ملکههای مستمریبگیر مذکور را بازی خواهند کرد و فرزندانی مستعد جرم و جنایت بار خواهند آورد. کارزارهای مبارزه با چاقی، زنان را چه به عنوان یک فرد و چه در مقام مادر هدف گرفتهاند و بدن زنان و فرزندانشان، علائم معضلات مدرن شهری از جمله وابستگی به خودروی شخصی و فستفود تلقی میشود.
خلاصه بدن زنان همچنان اغلب منشاء یا نشانه مشکلات شهری تلقی میشود. اما واقعیت این است که احتمال آسیب دیدن زنان از ساختار شهر بسیار بیشتر از مردان است. خطر دائمی خشونت آمیخته با آزارهای روزمره خیابانی زندگی زنان شهری را به شکلهای مختلف رقم میزند. همچنان که سایه آزار جنسی در محل کار همواره بر سر زنانی افتاده که در جایگاه قدرت نیستند و زحمات آنان در عرصههای علم، سیاست، هنر و فرهنگ را خنثی میکند، شبح خشونت فضای شهری نیز انتخابها، قدرت و فرصتهای اقتصادی زنان را محدود میکند.
یکی از افسانههای تجاوز که در پهنه فرهنگی جامعه جا خوش کرده و جنبش «می تو» از آن پرده برداشته، این تفکر است که زنان خودشان دلشان میخواهد آزار جنسی ببینند. دو سؤالی که باورمندان به افسانههای تجاوز همواره از نجاتیافتگان پرسیدهاند این بوده که «چه پوشیده بودی؟» و «چرا گزارش ندادی؟» اما افسانههای تجاوز نیز واجد جغرافیا است و در بطن نقشه ایمنی و خطرِ ذهن هر زنی جا خوش کرده است. «در آن محله چه میکردی؟ در آن میخانه؟ تنها منتظر اتوبوس بودی؟»، «چرا شب تنها قدم میزدی؟» و «چرا از راه میانبر رفتی؟» منتظریم این سؤالها را از ما بپرسند و اینها همانقدر درون نقشه ذهن ما وجود دارد که خطرات واقعی.
بیشتر بخوانید:
شهر فمینیستی شهری است که باید برایش جنگید
آزار خیابانی دسترسی زنان به فضای عمومی را محدود میکند
چند سال پیش کریستین ماری که معمار و مادر است در مطلبی در گاردین این سؤال را مطرح کرد که «اگر شهرها را مادران طراحی میکردند چه شکلی میشدند؟» ماری گفته بود به یاد دارد وقتی نزدیکترین ایستگاه مترو به او را بازسازی کردند و آسانسور برایش نگذاشتند گریهاش گرفته بود. او همچنین از نبودن محل ویژه ویلچر در اتوبوسها گلایه کرده بود و دسترسی نداشتن مادران به این فضاها را به مشکلات پیش روی سالمندان و معلولان ربط داده بود. خجالتزده به این نتیجه رسیدم که تا وقتی با موانعی چون پله، درِ گردان، نبودن جایی برای کالسکه، آسانسور و پلهبرقی خراب، اظهارنظرهای توهینآمیز و زل زدنها مواجه نشده بودم، به ندرت ممکن بود حال افراد معلول و سالمند را درک کرده باشم، که تازه کمتر هم به نیازهایشان توجه شده بود. تقریباً انگار پیشفرض این است که ما همگی دلمان نمیخواهد یا نیازی نداریم سر کار برویم و از فضاهای عمومی یا خدمات شهری بهرهمند شویم. پس بهتر است در خانه و نهادهای خود بمانیم زیرا به همان جاها تعلق داریم.
با تلاش جغرافیدانان و برنامهریزان فمینیست و کنشگران ضدخشونت پیشرفت چشمگیری در ایجاد شهرهای امنتر رقم خورده تا احساس ترس کمتری در آنها داشته باشیم، گرچه کافی نیست. این تلاشها طیفی از فعالیتها از فشار آوردن برای ایجاد تغییراتی ساده در جزئیات معماری شهری همچون روشنایی و پیادهرو تا حمایت از ایجاد تحولات بنیادین در زمینه برنامهریزی شهری را شامل میشود.
البته افسانههای تجاوز ریشه در نظامهایی عمیقتر از محیط فیزیکی دارد. سؤال اینجاست که برای حمایت از استقلال، برابری و توانمندسازی زنان چه تغییراتی میتوان در شهرها داد؟ برخورداری از مسکن و وسایل حملونقل عمومی ارزان و ایمن، از میان برداشتن شکاف جنسیتی و نژادی در دستمزدها و برپایی نظام جامع فرزندپروری از مواردی است که میشود ابتدا در دستور کار قرار بگیرد.
افسانههای جنسیتزده در کنار موانعی که در زندگی روزمره شهری پیش روی زنان قرار دارد، یادآور این است که از ما انتظار میرود آزادیهای خود را در پیادهروی، کار، تفریح و اشغال فضا محدود کنیم. مدیریت این موارد نیز بار اضافه دیگری است بر دوش ما که کمرمان زیر بار زندگی روزمره خم شده است. هربار که به دلیل ترس از اینکه کسی دنبالم کند در ایستگاهی دورافتاده از اتوبوس پیاده شدهام یا از مسیری طولانی و پرپیچوخم به خانه بازگشتهام، کلی انرژی و وقت از دست دادهام. با گاهی هزینه مالی متحمل شدهام چون در امنیت مسیری که تا سر کار طی میکنم شک کردهام یا نگران شدهام مبادا پیش از تعطیلی مهدکودک به آنجا نرسم. خلاصه پیام شهر به ما این است که من را برای شما نساختهاند.
این متن برگرفته از شهر فمینیستی نوشته لسلی کرن، دانشیار جغرافیا و محیطزیست و مدیر مطالعات زنان و جنسیت دانشگاه مونت الیسون است.
نویسنده: لسلی کرن
برگردان: فاطیما ترابی
منبع: VOX
[1] اصطلاح تحقیرآمیز «ملکه مستمریبگیر» (Welfare Queen) در ایالات متحده اشاره به زنانی دارد که متهماند به سوء استفاده از مستمریهای تأمین اجتماعی یا جمعآوری مقدار بیش از حد از این پولها به روشهای شیادانه، در معرض خطر قرار دادن کودکان یا اعمال نفوذ بر آنها. عبارت «ملکه مستمریبگیر» همواره برچسبی موهن و کلیشهساز بوده و گاهی به مادران سیاهپوست مجرد اشاره دارد.