در سال 2009 -سه سال بعد از آنکه «Me Too» را راهاندازی کردم- با دختری 16 ساله آشنا شدم. او در آکادمی ARISE در فیلادلفیا ثبتنام کرده بود. آنجا که من به عنوان بخشی از فعالیتهای جانبیام، یک سازمان غیرانتفاعی کوچک به نام JustBe را اداره میکردم. تمرکز سازمان JustBe، بر حفظ سلامت و انسجام روانی زنان جوان رنگینپوست از طریق برنامههای خودشناسی، توسعه مهارتهای مدیریتی، دانش رسانهای انتقادی و آموزش برابری نژادی و جنسیتی بود. او در مدرسه غیردولتی و نسبتاً جدیدی تحصیل میکرد که اولین مدرسۀ مختص دانشآموزان پرورشگاهی و جوانان دارای سابقه کیفری در سطح کشور بود. این دختر نوجوان یک پسر دو ساله داشت و دوقلو باردار بود.
اولین فرزندش حاصل تجاوز جنسیِ «دوست» خانوادگیشان بود. آن مرد همسنوسال مادرش بود و سالها او را مورد آزار و اذیت قرار میداد اما دختر را متقاعد کرده بود که این یک رابطه عاطفی است. وقتی دختر را ملاقات کردم، هر روز مدرسه را ترک میکرد. او را برای رقصیدن به کلوپهای شبانه نیویورک میبردند و در ساعات اولیه صبح به فیلادلفیا برمیگرداندند. در راه سفر به آنجا تکالیف مدرسهاش را انجام میداد و در راه بازگشت میخوابید. در آپارتمانی که اداره خدمات انسانی شهرداری به او داده بود زندگی میکرد و ساعاتی که خانه نبود، یکی از همسایهها از پسرش مراقبت میکرد.
فقط مواقعی که میتوانست به مدرسه میآمد و این امر او را در خطر آسیبهای فرار از مدرسه و از دست دادن مزایا قرار میداد. در همان زمان به شدت برای پیدا کردن خانه جدید تلاش میکرد. زیرا طبق قوانین DHS (اداره خدمات انسانی شهرداری) فقط دو کودک مجاز به زندگی در آن آپارتمان بودند. دوقلو باردار بودنش به این معنا بود که در آیندهای نزدیک سه کودک خواهد داشت.
او شبیه بازماندگان دیگری که ملاقات میکردم نبود، اما قطعا تنها کسی هم نبود که این نوع از سوءاستفاده و بهرهکشی جنسی را تجربه میکرد. سال 2009 هفتهها تلاش کردم تا منابع و امکاناتی برای آن کودک بیابم و در نهایت راهحلی بهتر از پیشنهاد مددکار پرونده (رها کردن یکی از کودکانش) پیدا کردم. عده زیادی تلاش کردند و دخترانی مثل او را به رسمیت شناختند، من و امثال من کوشیدیم تا صدای این زنان شنیده شود، همه اینها باید به گفتوگوی جهانی درباره خشونت جنسی و نابرابری جنسیتی پیوند بخورد و دیده شود.
دختران جوان و زنانی که در سالهای اولیه فعالیت جنبش Me Too خدمات حمایتی دریافت میکردند، بسیار متفاوت از افرادی هستند که امروزه با این جنبش -یا با این هشتگ- احساس همدلی میکنند. تا چند سال قبل، بازماندگان تجاوز جنسی، حامیان و فعالان این حوزه تقلا و حس میکردند در اعماق تاریکی فریاد میکشند و منتظر بودند دنیا از خواب بیدار شود. از سال 2017، این گفتگوی عمومی فراتر و گستردهتر از آنچه تاکنون در مبارزه با خشونت جنسی شاهد بودهایم، صورت گرفته است. اگرچه همچنان خشونت جنسی بهمنزله یک بحران جهانی سلامت عمومی تلقی و مطرح نمیشود، اما باید اذعان داشته باشیم که اکنون رساتر، قویتر و شجاعتر از همیشه هستیم.
یک دهه قبل، میتوانستم تأثیر سازمان JustBe و جنبش Me too را بر زندگی دخترانی که با آنها کار میکردم، ببینم. پیدا کردن منابع و ابزاری برای حفظ سازمان و گسترش دامنه فعالیتهایمان امری دشوار و چالشبرانگیز بود. اما من تنها نبودم، بسیاری از زنان دیگر را میشناختم که سعی میکردند در اجتماعات خود با خشونت جنسی مقابله کنند، زنانی که حمایتی اندک داشتند یا بدون حمایت فعالیت میکردند. از طرفی دیگر سازمانهایی مانند A Long Walk Home در شیکاگو و Girls for a Change در ویرجینیا برای یافتن منابع از هرجا و از هرکسی، به ما یاری میرساندند. این سختیها مانع ما نشد زیرا متعهد به انجام این مسئولیت بودیم.
بیشتر بخوانید:
زنان سیاه؛ پیشگامان مبارزه با آزار جنسی در آمریکا
هالیوود و سفیدشویی جنبش #MeToo
میدانستیم که خشونت جنسی مختص اجتماعات ما نیست. خشونت جنسی معضلی جهانی است و تقریباً در تمامی جوامع به مردم آسیب میرساند. با این حال، چالشهایی که ما بهعنوان زنان رنگینپوست برای آگاهیافزایی و بیاثر کردن ریشههای خشونت جنسی داشتیم، به خاطر هویتهای به حاشیه راندهشده و تجربیات زیستهمان تشدید میشد. در دهه گذشته تحولاتی در سطح آگاهی اجتماعی، فرهنگ و سیاست عمومی صورت گرفت - تحولاتی که اکثر مردم تصور نمیکردند در طول زندگیشان رخ بدهد. با این حال، در نقاط حساس حرکت رو به جلوی جنبش، با واپسگرایی هم مواجهیم و این تهدیدی است که میتواند تمامی دستاوردهایی را که برای رسیدن به آنها تلاش کردهایم، نابود کند.
برای مثال، آمریکاییها پس از پایان دوران اولین رئیسجمهور سیاهپوست کشور، تفرقهانگیزترین انتخابات عمرشان را تجربه کردند، انتخاباتی که به ریاستجمهوری یک متجاوز جنسی(به ادعای خودش) منجر شد. ما به چشم دیدیم که تظاهرات ضدسرمایهداری تحت عنوان جنبش اشغال والاستریت و همچنین تظاهراتی که در برابر نژادپرستی و استثمار مقاومت میکرد -اغلب تحت عنوان «زندگی سیاهپوستان مهم است»- چگونه سراسر کشور را فرا گرفت. و البته ما همچنین شاهد بودیم که چگونه جان بسیاری از سیاهپوستان بدون هیچ دلیل و توضیحی گرفته شد و آمار محبوسسازی سیاهان در سطح بسیار بالایی باقی ماند.
حتی زمانی که هشتگ #MeToo محبوبیت و عمومیت پیدا کرد، تعداد زنان و دختران سیاهپوستی که در محلههای خود ناپدید میشدند (و میشوند) آمار نگرانکنندهای داشت و به نظر میرسید که کسی در پی یافتن آنها نیست، در حالی که برخی از قدرتمندترین سلبریتیها و چهرههای سرشناس در حال سودجویی از همان مخاطبانی بودند که به آنها آسیب میرساندند.
من بیعدالتیهای متداوم و جنبشهای متعدد تحولخواه را مرتبط و درهمتنیده میبینم. ما از وضع موجود به تنگ آمده بودیم و قصد ایجاد تحولات حقیقی را داشتیم. بازماندگان خشونت نه تنها در خط مقدم این لحظات تاریخی حضور داشتهاند، بلکه به طور همزمان متحمل آسیبهای ثانویه و از این جنبشها محو شدهاند.
جنبش Me Too نسخه جدیدی از مبارزهای چنددههای برای پایان دادن به خشونت جنسی است، اما آنچه که بسیار متفاوت، قدرتمند و موثرش میکند، بیان نیازها و مطالبات تمامی بازماندگان است و همچنین مواجهه با خشونت جنسی به منزله امری سیستماتیک. این جنبش توضیح میدهد که چگونه معضلات سیستماتیک دیگر مانند نژادپرستی، سرمایهداری و طبقهگرایی، فقر و مسکن بر بازماندگان خشونت تاثیر میگذارد. این جنبش فضایی را برای بازماندگان فراهم میسازد تا ما را در مسیری درست هدایت کنند.
اکنون ما نمیتوانیم توقف کنیم. امروزه، جرمانگاری کار جنسی، قوانین سختگیرانه منع سقط جنین و فقدان حمایت و محافظت در برابر قاچاق جنسی انسان، زنان را صرفا بابت تقلا برای بقا، مجازات میکند. شکاف جنسیتی در پرداخت دستمزد و فقدان مقررات موثر برای مقابله با خشونت جنسی در دانشگاه و محیط کار و ... ، مرتکبان را در قدرت نگاه داشته و ظرفیت پاسخگوسازی آنها را تضعیف کرده است. تغییرات آبوهوایی، قوانین ناعادلانه مهاجرت و حتی بیکاری بالقوه، انواع و اقسام خشونت مبتنی بر جنسیت را تولید و تشدید میکنند.
مسئله درهمتنیدگی و تقاطع نظامهای ستم، دیگر امری حاشیهای و غیرعادی تلقی نمیشود بلکه به لطف کار جمعی و شگفتانگیز اینفلوئنسرها و فعالانی که برای پیشبرد مأموریتهایی از قبیل Time’s Up، مرکز ملی حقوق زنان و اتحادیه ملی کارگران خانگی تلاش میکنند، به بخشی از آگاهی عمومی تبدیل شده است. ائتلافهای میان-جنبشی برای تغییر قوانین به اعمال فشار سیاسی متوسل شده و بار مسئولیت تغییرات نظاممند و بنیادین را بر دوش قدرتمندان گذاشته است. درضمن باید اذعان داشته باشیم کسانی که در حاشیه این جنبشها قرار دارند -زنان و دختران سیاهپوست، رنگینپوست، بومی، زنان ترنس و افراد کوئیر- همچنان برای برخورداری از یک زندگی توام با کرامت و امنیت مبارزه میکنند. در این دنیایی که زندگی میکنیم تنها زمانی حق شما برای درمان و بهبودی به رسمیت شناخته و مهم انگاشته میشود که امکانات و امتیازاتی داشته باشید.
از روزهایی که JustBe را مدیریت میکردم، هنوز داستانهای زنان و دختران سیاهپوست را به خاطر دارم و دائماً روایات جدیدی دریافت میکنم، مانند داستان کریستول کیزر، دختر 17 ساله سیاهپوستی که به قتل یک مرد متهم شده بود. مردی که پلیس در رابطه با قاچاق جنسی درباره او تحقیق میکرد. وقتی این روایات را برای مخاطب گسترده بازگو میکنم، همان هراسی را در صدایم حس میکنم که شاهد بودم بازماندگان هنگام افشای تجربه خود داشتند.
پیروزیها و رنجهایمان را عمیقا میشناسم، درست مانند میلیونها نفر از ما که هر روز بیدار میشویم و آگاهانه برای بقا تلاش میکنیم، من نیز تحتتأثیر هر تیتر خبری، هر شهادت و هر تصمیم قضایی قرار میگیرم. دائما آمادهام تا هم مورد تایید و هم مورد شماتت قرار بگیرم، اما هرگز بیتفاوت نخواهم بود.
در حین ورود به دهه آتی، امید دارم همه ما جایگاه خود را در جنبش پایان دادن به خشونت جنسی پیدا کنیم، زیرا تکتک ما در آن نقش داریم. بیصبرانه انتظار میکشم که شاهد باشم جنبش بر میزان شهرت و بدنامی متهم یا شاکی، متکی نیست، بلکه بر پایه دستیابی به تحولات فکری و رفتاری گسترده استوار شده و به راهحلهایی اتکا دارد که توسط آسیبدیدهترینها ابداع شدهاند.
نویسنده: تارانا بورک
برگردان: مرضیه اینانلو
منبع: Common Dreams