روایت مخاطب: در یکی از خیابانهای نزدیک حرم حضرت معصومه معمولا دلالهای اجاره سوئیت، دلار و رانندههای مسافربر کار میکنند. وقتی از این خیابان رد میشوی جملاتی مثل «سوییت میخواین؟، تاکسی میخواین؟» را زیاد میشنوید.
یک روز از جلوی مردی در این خیابان رد میشدم که او با لبخند گفت: «خانم سوییت میخواین؟!» گفتم: «نه» باز با لبخند گفت: «بیا اتاق و سوئیت دارما». برگشتم گفتم: «آقا وقتی دارم میگم نمیخوام یعنی نمیخوام!» دید صدام رفت بالا به طرفم آمد و گفت: «زنگ میزنم بیان ببرنتا» چون من مانتویی بودم! منم عصبانی شدم، داد زدم و گفتم: «چی؟ زنگ میزنی منو ببرن؟ یالا زنگ بزن! همین الان!» گفت: «باشه، زنگ میزنم.» و بعد الکی شروع به گشتن جیبهایش کرد. مردم جمع شده بودند. گفتم: «من باید زنگ بزنم بیان تورو ببرن مزاحم.» جلو آمد که مثلا من بترسم و در فاصله پنج سانتی متری من ایستاد. پیرمردی از همکاران خودش هم مدام به من میگفت بیا برو! منم داد زدم: «چیه فکر کردی چون زنم ازت میترسم؟! الان پلیس که اومد ادب میشی!»
آن پیرمرد هم که دید من ساکت نمیشوم سرم داد زد: «صداتو بیار پایین» منم بلندتر داد زدم: «نمیارم! این آقا مزاحم من شده. معترض هم شدم تهدید میکنه که چون مانتویی هستم زنگ میزنم بیان ببرنت!» دید دارم حرف حساب میزنم به دوستش گفت: «بیا برو، این اگه نجیب بود صداشو برای من بلند نمیکرد.» گفتم: «جلوی شماها نجابت معنا نداره.» بالاخره پلیس رسید و مرد مزاحم هم جلوی پلیس میگفت: «این خانم دچار سوءتفاهم شده، اصلا من با این خانم نبودم.» گفتم: «نبودی؟ دست روی قرآن میذاری؟ خجالت نمیکشی؟» میگفت: « خانم من کاسبم». گفتم: «کاسب بودی و به قول خودت با من اصلا نبودی که بیا اتاق دارم برات، وقتی اعتراض منو دیدی، یک کلام میگفتی خانم با شما نبودم یا اینکه حرفت رو دیگه تکرار نمیکردی. ولی به جاش اومدی من رو تهدید کردی که بخاطر مانتویی بودنم زنگ میزنی بیان ببرنم و بخوای منو ساکت کنی.»
دو سه نفر از همکارانش هم مدام میگفتند خانم این چیزها اینجا طبیعی است، ما این آقا را میشناسیم. گفتم: «اون لحظه که داشت به من تعرض کلامی میکرد شما کجا بودین؟!» اما من را مسخره میکردند و میگفتند که اگر شما اینطوری فکر میکنید باید از همه این راسته شکایت کنید. گفتم اگر همه مثل این آقا بخواهند مزاحمم بشوند بله شکایت میکنم. پلیس هم بجای اینکه هوای من را داشته باشد میگفت خانم سوء تفاهم شده! شما اشتباه میکنی، او همین جا از شما معذرتخواهی میکند. گفتم: «این آقا باید اعتراف کنه که مزاحم شده و تهدید بیجا کرده. فکر کرده چون زنم، مانتوییام و اینجا قم هست میتونه هر رفتاری دوست داره داشته باشه.»
بیشتر بخوانید:
با کارمند نمونه شرکت ما آشنا شوید
من هم شجاع بودم پس چرا سکوت کردم
حتی همان اول که پلیس آمد آن مرد خودش را به مظلومنمایی زد و میگفت من کاسبم، آبرودارم. این خانم آبروی من را برده است. (البته بعد متوجه شدم کاملا دروغ گفته و دلال خیابانی آنجاست). منم داد زدم سرش که دروغ نگو، مزاحم شدی. جالب اینجاست پلیس سر من داد زد که خانم بخواهی داد و بیداد کنی سر این اقا میرویم! منم گفتم برو آقا زنگ میزنم باز ۱۱۰ یک نفر دیگر را بفرستند. بعد مرد مزاحم دید که من کوتاه نمیآیم، گفت: «اگر این خانم بخواد شکایت کنه منم ازش شکایت میکنم. آبروی من رو برده!» گفتم شما شکایت کن من هم شکایت میکنم، ببینیم دادگاه چه میگوید. پلیس اظهاراتم را ثبت کرد و رفت. بعد یکی از مغازهدارهای آنجا وقتی جریان را فهمید گفت شما به خاطر من چون این اتفاق جلوی مغازه من افتاده شکایت نکن، من خودم با ایشان صحبت میکنم.
بعداز ظهر آن روز با آن مغازهدار تماس گرفتم و گفتم شما با مرد مزاحم صحبت کردید که فقط به خاطر شما من شکایت نکردم؟ اما دیدم لحنش عوض شده. گفت: «آره صحبت کردم ولی در شان شما نبوده داد و بیداد کنید و پلیس بیاد. حتی همسایهها هم میگفتن چیزی نبوده. این آقا زن و بچه داره و تا حالا کسی چیزی ازش ندیده.» گفتم: «اون لحظه که این آقا مزاحم من شد هیچکدوم از همسایههاتون اونجا نبودن و زن و بچه داشتن این آقا دلیل خوب بودنش نیست و همیشه یه اولین باری وجود داره. گفت حالا معذرتخواهی کرد دیگه شما هم پیگیر نشو برای خودت سخته.»
آن لحظه فشار زیادی رویم بود، شاید ۱۰۰ نفر جمع شده بودند. حتی چندتا روحانی هم بینشان بود. اما یک نفر نیامد به آن مرد مزاحم بگوید به چه حقی مزاحم شدی؟! یا به من بگوید خانم چه اتفاقی افتاده؟! فقط دوستان آن مرد میخواستند با ترور شخصیتی و بکاربردن الفاظی مثل نانجیب و بیحیا من را ساکت کنند. خیلی سخت بود اما من بخاطر اینکه مانتویی هستم و در قم چادر حرف اول را میزند، روزی که تصمیم گرفتم کلا چادر استفاده نکنم، خودم را برای همه این برخوردها آماده کردم و تصمیم گرفتم جلوی هیچ نوع آزار خیابانی کوتاه نیایم. آن لحظه با اینکه اشک میریختم ولی به خودم قوت قلب میدادم که آرام باش، قوی باش، حقت را بگیر. به خودم میگفتم حتی اگر هم شکایت نکنی مهم این است که آن مرد دیگر جرات نکند با هیچ زن دیگری چنین رفتاری داشته باشد. حتی پلیس هم وقتی آمد و دید من مانتویی هستم و داد و بیداد میکنم، چون در ذهن بسیاری از مردم قم، زن نجیب زنی است که چادر میپوشد و آنقدر سر به زیر است که کسی صدایش را نمیشنود، ناخوداگاه حق را به آن مرد داد. ولی با این حال من کوتاه نیامدم. سخت بود ولی من انجامش دادم.
با اینکه تا دو سه روز مدام آن صداها و صحنهها در ذهنم تکرار میشد اما ارزشش را داشت. شاید یک عده با خودشان بگویند حالا حرف بدی که نزده، فقط لبخند زده. ولی من به عنوان یک زن، فرق بین نگاه هرزه با نگاه عادی را میفهمم و هیچکس حق ندارد حتی من را با نگاهش آزار بدهد. الان که ۳۰ ساله هستم، بارها با آزار کلامی و جنسی مواجه شدهام. چه متلکهای جنسی چه گرفتن باسن و پستانم درکوچه و خیابانهای خلوت. حتی بارها کلمه «ج.ن.د.ه» را از آدمهای مذهبی که از کنارم رد میشدند، شنیدم.
مطمئنم هر بار که چنین اتفاقاتی برایم بیفتد، اعتراض میکنم و همیشه هم به زنانی که میشناسم میگویم مقابل آزار و اذیتهای خیابانی سکوت نکنند. هیچوقت قربانی بودن را انتخاب نکنیم. ما مورد خشونت واقع شدیم و باید با آزارگر مقابله کنیم؛ چون آن فرد از ترس ما قوی میشود.