زیگموند فروید کتاب «تمدن و ناخشنودیهای آن» را در سال ۱۹۳۰ منتشر کرد. پس از دیدن جنگ جهانی اول، فروید میدانست ناخشنودی جزیی جداییناپذیر از احوال بشر است. اما درصدد پاسخ به این سوال بود که چرا؟ پاسخ کوتاهی که به آن دست یافت اینگونه بود: «ابناء بشر انگیزههای غریزی مانند شهوت و خشونت-پرخاشگری برای بیان هویت خود دارند. رها کردن این [انگیزه]ها، تنها باعث از بین رفتن هرگونه امید به زندگی متمدنانه و فرهنگ عالی میشود. از نظر فروید، تمدن وسیلهای است که بشر برای کنترل انگیزههای ذاتی خود ساخته است. تمدن و اجزاء مختلف فرهنگهای آن قوانین و مقرراتی – همچنین احساسات گناه و پشیمانی (نمودهای یک فراخود هماهنگ با فرهنگ) – میسازند که باعث سرکوب یا تعالی این انگیزههای بدوی میشوند.»
البته نتایج آنقدرها هم مطلوب نیستند، به خصوص وقتی نوبت به مهار پرخاشگری خشن میرسد. در واقع فروید از قتل عامی که جنگ جهانی اول ایجاد کرد نتیجه گرفت انسانها یک «آرزوی مرگ» دائمی و عمیق دارند. حتی در سطوح پایینتر پرخاش، بیشتر جوامع میزان قابل توجهی خشونت خانگی و رواننژندی را در تمامی طبقات تجربه میکنند. در طرح فرویدی، مهار انگیزه غریزی جنسی (که خود نمودی از پرخاشگری است) قرار است کمی آسانتر باشد. اروس [خدای عشق در اساطیر یونان و نماد غرایز بشر در ادبیات فروید است] میتواند برای آفرینش زیبایی (هنر)، یا سایر دستاوردهای خردورزانه به کار رود و تعالی یابد. اما طرح فروید هم نتوانست کنترل کامل بر غریزه جنسی ایجاد کند، به خصوص در فرهنگهایی که پدرسالاری را تقویت میکنند.
اگر کسی با نظرات فروید موافق نباشد، تمامی مسائل فعالسازی و مهار پرخاشگری و جنسیت میتوانند به عنوان عملکردهای مغز بررسی شوند. به عبارتی، مغزهای ما برای بقا و تولید مثل – اصالتا در گروههای نخستینِ پیشا دولتی یا حتی پیشا قبیلهای در پیش از تاریخِ کهن- تکامل پیدا کردهاند. این وظایف در قسمتهای متفاوتی از کورتکس [قشر مغز] و آمیگدال [بادامه]، تالاموس [نهنج] و هیپوتالاموس [زیرنهنج] انجام میگیرند. قسمت خاصی از مغز – قشر پیشپیشانی - وظیفه جلوگیری از افسارگسیختگی غرایز را به عهده دارد. این قسمتی از مغز است که به تدریج بالغ میشود (تا بیست و چند سالگی تکمیل نمیشود) مسئولیت «عملکرد اجرایی» را برعهده دارد. این قسمت مغز شما را به «انجام کار درست، هر چند سختتر» ترغیب میکند.
بیشتر بخوانید:
آموزش به پسران؛ گامی ضروری در مقابله با فرهنگ تجاوز
پسرانمان را خطاب قرار دهیم: تجاوز نکنید
نقش فرهنگ
علیرغم اینکه نمود فیزیکی انگیزههای بدوی و غریزی در بیشتر افراد مشابه است، فرهنگ بر نمود پرخاشگری و میل جنسی تاثیر میگذارد. برای مثال، بیشتر فرهنگها در دنیا پدرسالار هستند. آنها آشکارا اختیار را، در هر دو حوزه عمومی و خصوصی، به مردان واگذار میکنند. [در این فرهنگها] مردان بایستی از این اختیار در چارچوب قوانین و مقررات فرهنگ خود استفاده کنند. گاهی [این فرهنگها] به نسبت سختگیر هستند و برانگیزشهای ناگهانی «ماچو» [نرینه] را کمتر کرده و رفتار پرخاشگرانه فیزیکی و جنسی را عقلاییتر میکنند. در اغلب مواقع اما، [این فرهنگها] از رفتار «ماچو» چشمپوشی کرده و حتی آن را تشویق میکنند.
به خاطر داشته باشید واگذاری اختیار، واگذاری قدرت است و قدرت، توانایی رفتار پرخاشگرانه است. بنابراین، در یک فرهنگ پدرسالارانه، موضوع کنترل [غریزه جنسی] برای مردان در اولویت قرار دارد. در صورتی که مکانیزمهای کافی برای [اول] شناسایی رفتارهای پرخاشگرانه خاص به عنوان رفتارهای غیرقابل قبول، یا شرمگینسازی عمومی یا [حداقل] صرفا ایجاد پشیمانی و گناه، در این فرهنگها وجود نداشته باشند، با درجه بالایی از بیپروایی مردانه مواجه خواهید شد – از قلدری در مدرسه تا خشونت جنایی، همچنین «برونریزی» جنسی که اکنون نه تنها به عنوان تجاوز، که آزار جنسی نیز درنظر میگیریم.
آزار جنسی در قواره مشکلی جهانی
تعریف رایج آزار جنسی اینگونه است: «رفتار یا گفتار جنسی ناخوانده و ناخواسته، به خصوص توسط شخصی دارای اختیار نسبت به یک زیردست (مانند یک کارمند یا دانشجو)». تعریف قانونی [تجاوز] در ایالات متحده آمریکا صرفا به محل کار، جایی که [این] رویکرد ناخوشایند به صورت ضمنی صورت اخاذی را به خود میگیرد – چیزی مانند «این کار را با من انجام بده، وگرنه ترفیع نخواهی گرفت»، مربوط است. همچنین قوانین بیشمار ایالتی و محلی وجود دارد که طیف وسیعی از موقعیتها را پوشش میدهند. بسیاری از این قوانین تنها از دهه ۱۹۶۰ به وجود آمدهاند و متاسفانه به طور همگن اجرا نمیشوند.
مشخص کردن تعداد دقیق [موارد آزار] دشوار است، مگر با جمع زدن نتایج صدها مطالعه و نظرسنجی که به کل طیف آزار میپردازند. مجله تایم با اشاره به مجموعهای از پروندههای به طور خاص ننگین در [دانشگاههای] هاروارد و کورنل در اواخر دهه ۱۹۷۰ و اوایل دهه ۱۹۸۰، تخمین میزند که «تا ۱۸ میلیون زن آمریکایی در سالهای ۱۹۷۹ و ۱۹۸۰ در محل کارشان مورد آزار جنسی قرار گرفتهاند.» اگر این تخمین حتی کمی به واقعیت نزدیک باشد، مشکل آزار جنسی بایستی بسیار بزرگ باشد. میدانیم که این مشکل نمیتواند تنها در آمریکا وجود داشته باشد. این مشکل، یک پدیده جهانی است. شوربختانه، اگر پرخاشگری جنسی از انگیزههای مبتنی بر تکامل و تطابق اجتماعی با این غریزه اولیه از طریق تشویق خصوصیات مردانه «نرینه[1]» نشات گیرد، این تشخیص وحشتناک نباید غافلگیر کننده باشد.
چه باید کرد؟
حتی اگر فروید در موارد دیگر اشتباه میکرد، در این مورد به درستی مشاهده کرده بود که فرهنگ، هر چند به طور ناقص، تنها راه محتمل ما برای مقابله است. فرهنگ این نقش را با راهنمایی قشر پیشپیشانی [مغز] – راهنمایی برای «درست، هر چند سختتر» - برعهده میگیرد. مشکل این است که تاکنون، فرهنگهای پدرسالار حمایت از جنس تحت سلطه را الزاما «درست» تعریف نکردهاند. آنها بیشتر تمایل دارند پرخاشگری مردانه را در مسیری سازگار با ساختار قدرت پدرسالار قرار دهند و همین جهت دهی است که مخرب است.
هرچند اکنون اینچنین است، اما لزوما نباید اینگونه باشد. تغییر شکل مفاهیم فرهنگی امکانپذیر است. در هر حال، مذهب و ایدئولوژیهای توانمند مدتهاست که این کار را انجام میدهند. هرچند اهداف آنها پرخاشگری مردانه، چه جنسی چه غیرجنسی، نبوده است. اما اکنون ممکن است زمانی فرا رسیده باشد که این موضوع مهم بتواند – با هدف بهبود کمکی که فرهنگ به قشر پیشپیشانی [مغز] میکند - بازنگری شود. با این رویه، گامهای احتمالی که میتوان درنظر داشت از قرار ذیل هستند. تمامی آنها بایستی به صورتی غیر ایدئولوژیک دنبال شوند. بیایید مذهب و سیاست را دور از این تلاشها قرار داده و اجازه دهیم علم و آگاهی تکاملی، آموزگاران ما باشند.
- مردان و زنان را درباره طبیعت غرایز ابتداییشان آگاه کنید. در وضع موجود، بیشتر افراد بدون کوچکترین ایدهای درباره آنچه تجربه میکنند بزرگ میشوند. نیاز به مدیریت این انگیزههای غریزی با روشهای معقول را به آنها توضیح دهید. توضیح دهید که این به معنای حفظ ارزشهای فرهنگی مسئولانه است.
- برابری جنسی باید توسط قانون اجرا شود و به عنوان «آنچه درست است» از کودکستان تا دانشگاه، آموخته شود. تعصبات جنسیتی که در ذات پدرسالاری است باید به عنوان قسمتی تاریک از گذشته – مانند نژادپرستی - انگاشته شوند.
- برای آمادهسازی جوانان برای روابط عاشقانه جدی و ازدواج برپایه اصول برابری دروس آموزشی تدوین کنید. این دروس بایستی حداقل در حد آییننامه راهنمایی و رانندگی دقیق و با جزییات باشند.
- از رسانه برای ایجاد یک فضای فرهنگی مردمی که به شدت آزار جنسی و سایر انواع پرخاشگری را محکوم میکند استفاده کنید. رسانه بایستی به طور جدی در آزارگران و قلدرها، پشیمانی ایجاد کند.
نتیجه
آیا این پیشنهادات به این معناست که یک مرجع مدنی قادر شود نحوه تفکر ما را شکل دهد؟ متاسفم، اما در هر فرهنگی، چه در گذشته و چه در حال حاضر، چیزی مانند این اتفاق افتاده است. همچنین میتوانید فرض کنید که آن غرایز ابتدایی نیز با ذهن شما در حال بازی کردن بودهاند. و تمامی قوانین فرهنگی کهنه و موجود، چه تحفهای برای ما آوردهاند؟ تمدن؟ البته، شاید. اما این تمدن است که هنوز از بروز دورهای خشونت پرخاشگرانه رنج میبرد و سنتی از رفتارهای جنسی ناخواسته را که توسط ارزشهای پدرسالار تشویق میشوند، منطقی جلوه میدهد. جای تعجب نیست که قوانین فعلی با بازتاب وضعیت فعلی فرهنگی، در مهار هیچکدام از انواع پرخاشگری موفق نبودهاند. اکنون که غول چراغ جادوی آزار جنسی از چراغ خارج شده، میتوانیم مشکل را شفافتر ببینیم. زمان بازسازی اساسی فرهنگی – برای پذیرفتن غرایز اولیه و توسعه روشهای فرهنگی بهتر و غیردکترینی برای مدیریت آنها - فرارسیده است. آنچه مسلم است این است که آنها به خودی خود حل نخواهند شد.
نویسنده: لاورنس دیویدسون
برگردان: هیراد بهبهانی
منبع: Counterpunch
[1] Machismo