بعد از این که تقریباً دهمین نفر نامه فوقالعاده ابلهانه ضد MeToo را برایم فرستاد که «کاترین دونوو» و صد زن فرانسوی دیگر (که بعداً به نویسندهی اصلی آن میرسیم) امضایش کرده بودند[1] و گفت که به نظرش عاشق این نامه میشوم چون بالاخره کسی سر عقل آمده، یک پاسخ از پیش آماده در نظر گرفتم: «اگر مسئله این باشد که آیا جنبش MeToo بیش از حد پیشروی کرده یا به اندازه کافی پیش نرفته، پاسخ به وضوح هردوی اینها است. این که خودتان را این طرف یا آن طرف قضیه بنشانید، کجفهمی سیاسی است.»
نوآوری بیانیه دونوو در لحاظ کردن حق جدیدی برای مردان است (انگار پیش از این به اندازه کافی حق و حقوق نداشتند)؛ «حق مزاحم شدن» که به زعم امضاکنندگان از آزادی جنسی جداییناپذیر است. میفهمم که چرا آشنایانم تصور کردند شاید چنین چیزی برایم جالب باشد. تازگیها کتابی درباره اتهامات جنسی پرشمار در دانشگاههای آمریکایی نوشتم که در آن من هم ادبیات «ساحرهگیری» را به کار گرفتهام.
در کتاب هم تعریف کردم که طی یک کارگاه آموزشی درباره آزار جنسی این پرسش را مطرح کردم: «اما تا وقتی امتحان نکنید، از کجا قرار است بفهمید یک رفتار "نامطلوب" است یا نه؟» من علناً کمپینسازی «نائومی ولف»[2] علیه «هرولد بلوم» را به این خاطر که «دست بیاستخوان سنگینش را بیشتر از سی سال پیش روی زانوی او گذاشت» مسخره میکنم، و در عین حال استعاره دست-روی-زانو در نامهی دونوو در نقش یک غربال عمل میکند تا معلوم کند مشکل جریان MeToo در فمینیسم آمریکایی و همتای فرانسویاش Balance-TonPorc (خوکتان را افشاء کنید) مشخصاً «نفرت از مردان و سکسوالیته» است.
دلیل من برای ابلهانه خواندن نامه این است که این افراد در برههای که مستلزم باریکبینی و دقت نظر است، مثل پتکی علم کردهاند. بیایید تمامی تمایزها را خرد و خاکشیر کنیم؛ به نام آزادی! رفتار محرک جنسی نسبت به کسی اعمال کنیم، «هرچند با پافشاری»: چرا نکنیم؟ سعی کنیم بوسهای «بدزدیم»: این هم به همچنین. دونوو و بقیه مینویسند که هرچند تجاوز «جرم» است و «رسوایی هاروی واینستین آغازگر هشیاری مشروعی بود»، چنین تاختوتازهای تنانهای برای اینکه زنی «قربانی» تلقی شود کافی نیست، چون ما چیزی بیش از تن خود هستیم.
فکر کنم میفهمم زنانی که این متن عجیب را امضا کردهاند و همتایان آمریکایی جدیدشان که نسبت به MeToo مرددند، کسانی مثل «دافنه مرکین»[3] و نوشتهاش در «نیویورک تایمز»[4] و «کلر برلینسکی»[5] و متنش در « امریکن اینترست»[6] (که دوستان خوشنیت هر دوی اینها را بینهایت بار برایم فرستادند و گفتند دوستشان خواهم داشت)، از چه بابتی احساس خطر میکنند.
آنها بخش «بیش از حد پیشروی کرده» را درست درک کردهاند، اما متوجه نیستند چرا بخش «به اندازه کافی پیش نرفته» اهمیت دارد. البته این اعتراض را درک میکنم که اتهامات ثابتنشده میتواند زندگی حرفهای کسی را نابود کند (کتاب خودم در همین زمینه است)، و بله، بسیاری از اتهامات فعلی به مواردی مربوط میشود که مردم باید صرفاً از آنها عبور کنند، اما قصد ندارم به این سادگیها از اهمیت سیاسی لحظه MeToo بگذرم.
این ظن هم میرود که چیزی بیش از احساس همدلی برای مردان متهمشده باعث این واکنشهای شدید میشود. خیلیها نگراناند که روح مقرراتی جدید به نواحی و رفتارهایی دست بیندازد که میتوان «از نظر جنسی آستانهای» نامیدشان: لطیفهها، کنایهها، پا پیش گذاشتنهای جنسی، دست انداختنها و هنر و کتابهای مستهجن. مرکین نگران است که نکند دیگر اصلاً کسی نتواند لاس بزند؛ برلینسکی ناراحت است که انواع شخصیتی خلاق مانند «لئون وایزلتیر» و «لویی سی. کی.» را نباید محدود به همان مقررات کاری کرد که مردان عادی رعایت میکنند.
به نظر بسیاری از زنان، بهویژه آنهایی که گرایش و عقاید دگرجنسخواهانه دارند، این ناحیههای میانی تجربه زندگی را ارزشمند میکند. لاس زدن خواستنی بودن شما را تایید میکند. مردانی که دزدانه میبوسند احتمالهای جدیدی را میگشایند؛ چیزی نامنتظره و شاید هیجانانگیز رخ داده است. مجوزداری جنسی مردان شاید هوسانگیز هم باشد. مسئله کنونی این است که مرزها را کجا باید کشید -و آیا اصلا باید مرزی کشید- و همه ما این مرزها را جاهای مختلفی تعیین میکنیم. رفتارهایی که قبلاً آستانهای محسوب میشد، دارد بازتعریف میشود؛ همین ما را مضطرب میکند.
مدتی پیش ناغافل دیدم که دارم در پاسخ به مقاله «میشل دین»[7] در نیویورک تایمز توییتهای خشمناکی مینویسم، مقالهای با عنوان چه چیزی باعث میشود کسی آزارگر محسوب شود؟[8] که در آن گفته بود ـ«مرد آزادیخواه قدرتمندی» که یک بار رانش را لمس کرد، عوضی بود و نه آزارگر.
احساسم این بود که آنها در بار بودند و نه سر کار، بار هم ناحیه آستانهای تمامعیاری به شمار میرود. (منصف باشیم، شاید مکان مذکور بار و رستوران بوده باشد؛ با این وجود همچنان دیروقت بود و نوشیدنی هم به راه.) بارها جایی هستند که به آنجا میرویم تا الکل بنوشیم، از خودداریهایمان کم کنیم و ببینیم چه پیش میآید. این هدف اجتماعی بار است: فراهم کردن چیزی شبیه به اعطای مجوز در دنیایی که زیاده از حد درگیر مقررات است.
همزمان، دست آن مرد داخل ران او بود. این مسلماً گذشتن از مرز است. داخل ران ناحیه آستانهای نیست. دلیلی هست که «دست روی زانو» به کلمهی رمز این مباحث و خود به یک مرز تعیینکننده بدل شده: زانو آستانهای است و مثلاً پستان نیست. ضربهای روی زانو ممکن از نظر جنسی بیخطر باشد، اما شاید هم نباشد؟ چند سانتیمتر برویم بالاتر و ورق برمیگردد. فاصله کاسه زانو تا کمر را حساب کنید، نصف کنید، از آن خط جلوتر بروید و حالا وارد ناحیه بالای ران شدهاید؛ گمان میکنم که تمامی زنان دقیقاً میدانند آن خط روی بدنشان کجاست و تخطی از آن یعنی چه.
بیشتر بخوانید:
آیا پس از جنبش MeToo آزار جنسی در محیط کار کاهش یافته است؟
آغاز راه آزادی: قدرت، خشونت، #منهم
دستی که جایی بالاتر از خط گذاشته شده آدم را مجبور میکند تصمیم بگیرد، به آن نحوی که لاس زدن مجبور نمیکند. بدن ما ناحیهبندی میشود: مناطق عمومی و مناطق خصوصی مشخص میشوند؛ اعضایی که میتوانید بدون کسب اجازه لمس کنید، مثل دستم، و جاهایی که اگر بدون اجازه من به آنها دستدرازی کنید از حد خود تخطی کردهاید. من همه چیز را راجع به نقاط خاکستری میدانم؛ انگیزه هوار کردن مجازات بر سر تخطیکنندگان تنانه را هم درک میکنم، هرچند تجربههای MeToo خودم عمدتاً قابل چشمپوشی بودهاند. در حقیقت یکی از بهیادماندنیترین آنها -که از قضا در خاک بریتانیا رخ داد- عملاً تا حدی خوب از آب درآمد.
خطاکار عضو آینده پارلمان و معاون آینده وزارت امور خارجه و دوست دوستم بود. جمعی بودیم که به سمت رستورانی میرفتیم و این مرد که بعدها جایگاه سیاسی ممتازی پیدا کرد و پشت من راه میرفت و من تازه ده دقیقه قبلش شناخته بودمش، دستش را دراز کرد و به باسن من سقلمه زد. منظورم از سقلمه زدن این نیست که روی باسن مرا لمس کرد، بلکه لای باسنم را از روی دامن نازکی که به تن داشتم لمس کرد. برگشتم و به او خیره شدم؛ جوان، جت لگ و گیج بودم. آیا این کار در بریتانیا مرسوم بود؟ از کاری که کرد احساس تحقیر کردم. برگشتم و مصمم به راه رفتنم ادامه دادم و او دوباره تکرارش کرد.
وقتی میگویم خوب از آب درآمد منظورم این است که بعدتر به زندان افتاد. ظاهراً به دلیل تخلف مالی، اما من دوست دارم خیال کنم عدالتی کائناتی برای جنایتش علیه شخص من در کار بود. هر قدر هم اتفاق ناچیزی بود، هر قدر هم من بدون تحمل آسیب روحی از سر گذرانده بودمش، با این وجود از به زندان افتادنش شادمان شدم، حتی اگر برای مدتی به کوتاهیِ شش ماه بود. زیادهروی کردن؟ جرمانگاریِ «حق مزاحم شدن»؟ شاید. اما چرا برای وسعتبخشی به حقوق مفروضهاش که همان موقع هم آشکارا به اندازه کافی زیاد بود، بایستی از بدن من خرج میشد؟ اینجا بحث کسی است که تمایل داشت چیزی را که از هیچ منظری مال او نبود تصاحب کند.
آنچه که بیانیه دونوو با آن حرفهای پرطمطمراقش راجع به حقوق و آزادی از قلم میاندازد، این است که حقی وجود ندارد مگر آن که به لحاظ سیاسی اعطا شده باشد، و انقلابهای دموکراتیکی که تجسم آنها در فرانسه و آمریکا بودند چنین حقوقی را به یکسان به همه اعطا نکردند: این مردان بودند که به خودمختاری و حاکمیت مطلق بر خویش دست یافتند. زنان در فرانسه تا سال ۱۹۴۴ حتی حق رأی نداشتند؛ پیشگیری از بارداری تا ۱۹۶۷ غیرقانونی بود. زنی که نمیتواند جلوی بارداریاش را بگیرد چون مردان سیاستمدار این حق را از او سلب کردهاند، چگونه آزادیای دارد؟
نسیان تاریخی نامه دونوو است که محل اعتراض است. از آنجا که بدن زنان هنوز ملک عمومی مردان تصور میشود، این چه به معنای دستمالی کردن ما باشد و چه به معنای حق تعیین این که با زهدان خودمان چه کاری میتوانیم کنیم، زنان هنوز به برابری مدنی نرسیدهاند. از قلم انداختن این نکته نادیده گرفتن اهمیت سیاسی و تبار سیاسی MeToo است: گامی موخر در قرنها مبارزه سیاسی زنان فقط برای این که اختیار بدن خود را داشته باشیم. البته برخی زنان خشونت تنانه را پاداش تلقی میکنند و از جمله آنها « کاترین مییه» است که نامش در فهرست نویسندگان نامه دونوو آمده و من کتاب خاطراتش را که با عنوان «زندگی جنسی کاترین ام»[9] در سال ۲۰۰۲ منتشر شد خواندهام و از این رو خواهان تحلیل کالبدی دو متن از نظر شباهتهای سبکی هستم؛ ظن من بر این است که مییه بیشترین سهم را در نگارش آن داشته است. دستکم شباهتهای مضمونی چشمگیرند.
حتی یک آمریکایی فاقد آگاهی فلسفی هم میتواند سربرآوردن نوعی دکارتیگری منسوخ را در هر دو متن تشخیص دهد و تقابل واضح آنها با فمینیسم خوشبینانه آمریکایی برای مثال در کتاب «بدن ما، خود ما»[10] که در تلاش برای منسوخ کردن دوگانهانگاری کهنه ذهن-بدن بود را دریابد. دوگانهای که نامه دونوو آرزومند برقراری دوبارهاش است. دقیقاً همین دوگانهسازیها منبع تغذیه کتاب خاطرات مییه است، کتابی که دورانی در زندگی او را وصف میکند که به سکس گروهی، در برخی موارد با ۳۰ یا ۴۰ مرد طی یکی شب، اختصاص داشت و بدنش به پذیرنده منفعل گالونها مایع منی در هر روزنه ممکن تبدیل میشد.
وقتی در این رابطههای جنسی گروهی شرکت نمیکرد، در خیابان خدمات جنسی رایگان به غریبههای بینام ارائه میداد که میتوانستند هر کاری دوست دارند با او کنند. هیچ کدام از این کارها لذت بخصوصی نداشت، دستکم نه در معنای تنانهاش: همان طور که خودش تصدیق میکند، رضایتش ذهنی و در پیوند با تذلیل نفس خود بود. مانند شکلی کاتولیکی از شورش جنسی که اعمال رنج و خفت بر بدن را دربر میگیرد. به آن قول مشهور، «هر کس سلیقهای دارد»[11] و در حین اینکه که مشارکت در توسعه ادبیات نظری «ساد»[12]، «باتای»[13]، «ژنه»[14]، «پائولین ریاژ»[15] را تحسین میکنم، حمایت از چنین موضعی در لفاف یک مانیفست سیاسی به نام آزادی زنان بحث دیگری است.
شکاف ذهن-بدن که پیشفرض نتیجهگیریهای ظاهراً خودجوش نامه شده -«وقایعی که بر بدن یک زن اثر میگذارد لزوماً بر شأن او موثر نیست... چون ما قابل فروکاسته شدن به بدنمان نیستیم. آزادی درونی ما تخطیناپذیر است»- تمام آزادیهای در دسترس را به حریم مقدس اذهان ما محدود میکند. به نظر میرسد نویسندگان باور دارند اتفاقی که برای بدن میافتد، برای شخص نمیافتد. ملزومات سیاسی لحظه پسا جنبش MeToo بر این نکته پا میفشارد که اختیار بر بدن سرمنشاء آزادی است. نه غایت آن، بلکه نقطه شروع. آزادی باید چیزی بیش از اندیشه و مفهومی نظری باشد، باید تجسم و عینیت پیدا کند.
نویسنده: لورا کیپنیس
برگردان: نرگس حسنلی
منبع: Guardian
[1] https://worldcrunch.com/opinion-analysis/full-translation-of-french-anti-metoo-manifesto-signed-by-catherine-deneuve
[2] Naomi Wolf
[3]Daphne Merkin
[4] https://www.nytimes.com/2018/01/05/opinion/golden-globes-metoo.html
[5] Claire Berlinski
[6] https://www.the-american-interest.com/2017/12/06/the-warlock-hunt/
[7] Michelle Dean
[8] https://www.nytimes.com/2017/12/19/magazine/what-makes-someone-a-predator.html?_r=0
[9] The Sexual Life of Catherine M
[10] Our Bodies, Ourselves
[11] À chacun son gout
[12] Marquis de Sade
[13] Georges Bataille
[14] Jean Genet
[15]Pauline Reage