وقتی زنی توسط غریبهها مورد حملات جنسی قرار میگیرد تکلیف مشخص است و ابهامی وجود ندارد. اما زمانی که زنی قربانی یک «شِبه تجاوز»[i] میشود چه باید کند؟
پدرخواندهام از من پرسید: «میدانستی که از هر پنج زن یک نفر مورد آزار جنسی قرار گرفته است؟» آن زمان من دبیرستانی بودم و در آن سن و سال خیلی به angry-girl music گوش میدادم؛ به طور خاص به کارهای توری آموس[ii] خیلی علاقه داشتم. او زمانی که ۲۱ ساله بود بعد از یکی از اجراهایش در لسآنجلس با تهدید به چاقو مورد تجاوز قرار گرفت. و این موضوع بعد از آن تجربه تبدیل به دغدغه او شد. او میگفت: «احتمالا یکی از کسانی که در این برهه از زندگی دوست شما است، در برهه دیگری از زندگیاش مورد تجاوز قرار میگیرد.»
پذیرش چنین اخطاری پیش از آن که اتفاقی بیافتد کار دشواری است (به خصوص وقتی که تجاوز زمانی رخ بدهدکه در رفتارهای اطرافیانتان هیچ نشانهای از حملات خشونتآمیز که پیشفرض شما از تجاوز است وجود نداشته باشد.) دختری خارج از حلقه پنج نفره دوستانم (همه ما از آن دسته دانشآموزانی بودیم که هر ترم شاگرد اول میشدیم)، زمانی که کلاس هشتم بودیم، در یک مهمانی خوابش برد. او برای من تعریف کرد بعد از این که به خواب رفته بود یکی از پسران جمع او را انگشت کرده است. خودش میگفت: «با کاری که آن پسر کرد اوکی بودم؛ چون به هر حال ما الان با هم هستیم.»
اما برای من سوال بود که آیا واقعا کار آن پسر مشکلی نداشت؟ یک جای کار میلنگید؛ آیا آن دختر به نحوی مورد سوءاستفاده قرار نگرفته بود؟ خودش فکر میکرد که کاری که پسر با او کرده اشکالی ندارد. شاید اگر من هم آن شب حضور داشتم میتوانستم با قطعیت بیشتری اظهار نظر کنم.
با تمام شدن دوره دبیرستان، بیشتر در چنین موقعیتهایی قرار گرفتم: روایتهای خاکستری و بغرنجی که نشان از وضعیت سیاهتری داشتند؛ وضعیتی که نمیتوانستم با کلمات توصیفش کنم. دوست دیگری پیش من اعتراف کرد که با برادر ناتنیاش رابطه داشته است. او در مدرسه دوستپسر داشت و سعی کرده بود که روابطش را تمام کند. یک شب بعد از این که همه خوابیدند، برادرش به اتاق او رفته بود. او چطور میتوانست چنین اتفاقی را برای خانوادهاش تعریف کند؟ به هر حال نمیتوان با قاطعیت گفت که فاجعهای رخ داده است. دوستم میگفت: «برادرم فقط احساساتی شده بود. اون عاشقمه.»
از نظر اکثریت ما جرم یعنی سیاهی در برابر سفیدی، شر در برابر خیر. به عنوان یک دختر جوان، همیشه به شما هشدار داده میشود که خطر در آن بیرون منتظر شما است اما کسی به شما نمیگوید که در مواردی ممکن است انتظارش را نداشته باشید. یا حتی بدتر از آن ممکن است ندانید که هنگام وقوع خطر چطور باید آن را تشخیص دهید یا بعد از وقوع، چطور آن را تعریف کند.
در طول سالهای نوجوانی من، برخی دختران با مردهای بزرگتر از خودشان (گاهی خیلی بزرگتر) رابطه جنسی داشتند (چیزی که شاید از نظر ما یک انتخاب نامتعارف باشد). چطور این رفتار میتواند آزار تلقی شود اگر شما به طور داوطلبانه و مشتاقانه وارد این رابطه شده باشید و خودتان خواستار ادامه آن باشید؟ در میشیگان، ایالتی که سن رضایت (سن قانونی رابطه جنسی) در آن ۱۶ سالگی بود، ما روزشماری میکردیم تا به این سن برسیم و کاری را که پیش از آن هم یواشکی انجام میدادیم بالاخره به صورت قانونی انجام دهیم. من به یک هنرستان شبانهروزی میرفتم که در آن مشکلاتی که ممکن بود به خاطر آن ما را به خانه یا به بیمارستانی در همان اطراف بفرستند بسیار جدیتر از رابطه جنسی زیر سن قانونی بود. دوستانی داشتم که دچار اختلالات خوردن بودند، بعضیها داروهای ضدافسردگی مصرف میکردند، برخی خانوادههاشان ثروتمند و برخی هم فقیر بودند. بچهها هر طور که بود موادی را که برای نعشه شدن میخواستند، پیدا میکردند (قرص آدرال، شربت روبیتوسین، متادون و کوکائین). بعضیهاشان قبل از ۱۸ سالگی در میتینگهای ناشناس الکلیها شرکت میکردند.
من به کالجی در شهر نیویورک رفتم. ۱۸ سال داشتم و زمانهایی که کلاس نداشتم در یک رستوران کار میکردم. وقتی شروع به قرار گذاشتن با پسری که از او خوشم میآمد کردم و بعدتر باهم وارد رابطه شدیم (نویسندهای که استادانم در کلاس از شعرهای او را تعریف میکردند) خیلی هیجانزده بودم. او مثل ستارههای سینما جذاب و هنری و البته همیشه مست بود. تمام دفعاتی که ما هم را دیدیم او یا چیزی نوشیده بود یا در راه رفتن به جایی برای نوشیدن بود. او به آپارتمان من میآمد و به یک بطری نیمهخالی ودکا خیره میشد و از من درباره میکسرهایی که دارم میپرسید.
از آن جا که دوستان مشترک زیاد داشتیم گاهی دسته جمعی برای نوشیدن بیرون میرفتیم (من با شناسنامه جعلی میرفتم) و بعد از شدت مستی از روی کاناپه به زمین میافتادم روی زمین و غلت میخوردم. من به مدت یک یا دو هفته فکر میکردم که عاشق شدم (مثل همه نوجوانانی که در آن سن تصور میکنند که عشق را تجربه میکنند.) بعد از آن دوره هر کدام از ما گروهها و دورهمیهای دیگری پیدا کردیم.
تمام این حرفها مقدمهچینی است برای اعتراف به ماجرایی که از تا شش سال بعد از این که اتفاق افتاد، تنها آن را برای چهار نفر تعریف کرده بودم؛ پیش از این هیچ وقت روایت آن را ننوشته بودم؛ هیچ وقت به رواندرمانگرانم که سعی داشتند به من برای عبور از دوره سهمگین افسردگی کمک کنند در مورد این ماجرا حرفی نزده بودم.
میگویند چهار پنجم تعرضهای جنسی توسط کسی صورت میگیرد که قربانی را میشناسد. مسلما داستان من هم چنین بوده است. آن چه که بر من گذشت هرگز نمیتواند سناریوی یک قسمت از سریال نظم و قانون باشد. من مست و تحت تاثیر مواد نبودم. هیچ کس زمانی که تقلا میکردم، دست و پای من را نبسته بود. من حتی تنها هم نبودم.
من، او و یک دوست مونث شبی در اوایل ماه دسامبر هم را ملاقات کردیم. در آپارتمان دوستمان کمی نوشیدیم. درباره سکس، عشق و نوشتن حرف زدیم. یک نویسنده در چنین شب سردی درباره چه چیز دیگری صحبت میکند؟ من از پسری در مدرسه که تازه داشتیم باهم آشنا میشدیم تعریف کردم. حدود 3 و 4 صبح خوابمان برد. دوست دخترمان در تخت خودش خوابید. پس از آن شب به من گفت: «شما دوتا داشتید با هم لاس میزدید و حال میکردید؛ نه؟» البته که این صرفا یک سوال نبود.
اتفاقی که بعدش افتاد تا ماهها در حافظه من حک شده بود. بعدتر کاملا از خاطراتم حذف شد و الان که دربارهاش حرف میزنم احساس میکنم دارم ماجرای کس دیگری را بازگو میکنم. بعد از مدتها اجتناب از فکر کردن و حرف زدن درباره آن شب، چیزی که واقعا اتفاق افتاده بود در نهایت در هالهای از وقایع محو شد. ما خواب بودیم. من از خواب پریدم و دیدم او با دستانش زیر پتو داشت با من ور میرفت. بعدش یادم است که داشتیم باهم سکس میکردیم، یا بهتر است بگویم که او داشت با من سکس میکرد در حالی که من دراز کشیده بودم و خودم را به خواب زده بودم. من نمیخواستم آن اتفاق بیافتد. من نه نگفتم. بلندترین صدای ذهنم این بود که نباید دختری که تقریبا نزدیک ما خوابیده بود را بیدار کنم. در آن لحظه احساس میکردم این مسئله اهمیت بیشتری داشته باشد.
بعد از این که کار او تمام شد سعی کردم دوباره بخوابم چون آن ساعت برای به خانه برگشتن خیلی زود بود. دوست نداشتم مجبور شوم که توضیح بدهم چرا صبح به آن زودی به خانه برمیگشتم. به همین خاطر تقریبا یکی دو ساعت بیدار بودم تا زمانی که توانستم از آنها خداحافظی کنم. من نمیدانستم چطور اتفاقی که افتاده را باید توصیف کنم؛ انگار یک چیز سیاه مبهم زیر خاکستر کمین کرده باشد. چیزی که اتفاق افتاد تجاوز نبود اما گویی که خواهر کوچکتر آن باشد (به آن شبیه بود اما در عین حال شخصیت مستقل خود را داشت.)
بعد از آن ماجرا، دیگر نه با او حرف زدم و نه او را دیدم اما حدود یک هفته بعد خودش به من پیام داد. او هم به اندازه من در مورد اتفاقی که افتاد، گیج بود و به این فکر میکرد که دورهای که در نیویورک گذرانده باعث شده بفهمد «هنوز به بلوغ کافی نرسیده است». علاوه بر اینها، چند جمله شاعرانه در مورد موجها و پرندهها هم گفت. او نوشت: «من میخواستم بگویم که بابت رفتاری که داشتم متاسفم و میخواهم حداقل این را بدانی که ارتباطمان برای من ارزشمند است.» من نمیدانم فقط از رفتار آن شب ابراز تاسف کرده بود یا تمام شبهای پیش از آن که مست بود. شاید تمام آن شبها سزاوار عذرخواهی بودند.
من به کسی درباره اتفاقی که افتاد (یا شاید هم نیافتاد) چیزی نگفتم. نه به این خاطر که ترسیده بودم یا دچار تروما شده بودم: من خجالت میکشیدم. من اگر نتوانسته بودم چیزی را که در آپارتمان دوستم و با حضور نفر سومی که تنها چند متر آن طرفتر از ما خوابیده بود متوقف کنم پس در برابر چه چیز دیگری میتوانم از خودم محافظت کنم؟ شاید من آن زن جوان قدرتمندی که فکر میکردم نبودم.
آن احساس شرم از بین نرفت ولی طی سالها بعد، آن تصویر مبهمی که از ماجرای آن شب داشتم جایش را به چیز دیگری داد. قطعیتی که اگرچه به نظر نمیرسید بتواند کسی را به زندان بیاندازد اما تفاوت چندانی با آنچه پیش از این برای دوستانم اتفاق افتاده بود نداشت. آنچه که رخ داد تقریبا تجاوز بود.
روزگاری واژه تجاوز تداعیگر تصویر جنگجویانی بود که روستاها را غارت میکردند و زنها را از روی اسبها میربودند. اگرچه که تصویر تجاوز در رسانهها، خشونتآمیز و صریح است، اما این که آیا واقعا تجاوز اتفاق افتاده است یا نه وابسته به شیوه تعامل است: آیا طرف مقابل رضایت خود را اعلام کرده بود؟ این که تنها غیاب یک «بله» میتواند یکی از آشنایان شما را به مجرم تبدیل کند واقعا اضطرابآور است؛ اما میتواند.
اصطلاحی بحثبرانگیز برای حملات غیرخشونتآمیزی مانند این مورد وجود دارد: «تجاوز خاکستری»، که به تماس جنسیای دلالت دارد که مبتنی بر رضایت طرفین نبوده اما قربانی هم آن را دقیقا جرم تلقی نمیکند. من تا به حال تجاوز خشونتآمیز را فقط از طریق داستانهای افرادی مانند توری آموس یا در فیلمها و در تلویزیون دیده بودم؛ اما همچنان همان تصویر را به عنوان تعریف تجاوز جنسی درک میکردم؛ نه نسخه ابهامآمیزتری که ابتدا برای دوستانم و بعدها برای خودم رخ داد. اتفاقی که برای من افتاد تصویری نبود که وقتی من به تجاوز فکر میکردم به ذهنم خطور کند. بنابراین با بسط این مفهوم، متوجه شدم که منظور از تجاوز به طور کلی چیز دیگری باید باشد. اما اگر درصد پایین تجاوزهای جنسی که توسط غریبهها انجام میشود را در نظر بگیرید (تنها در ۱۱ درصد این حملات از سلاح استفاده میشود)، متوجه میشوید که درک ما از تجاوز به کلی اشتباه است.
هیتر لیتلتون[iii] روانشناس و استاد دانشگاه کارولینای شرقی و متخصص در زمینه درمان تروما، پس از تجربه آزار جنسی توضیح میدهد که افراد نقشههای ذهنیای دارند که به آنها کمک میکند موقعیتهای مختلف را دستهبندی کنند و یاد میدهد چطور در آن موقعیتها رفتار کنند. این نقشهها در هر موقعیتی، از یک احوالپرسی ساده با فردی جدید گرفته تا نحوه غذا خوردن در رستوران کاربرد دارند (گپ زدنها و تعارفات تصنعی روزمره که به شکل خندهداری انگار آنها را حفظ کردهایم، مثالی عالی از این فرآیند ذهنی است.)
لیتلتون این فرضیه را مطرح میکند که تعرض جنسی هم مانند باقی موقعیتها یک روایت از پیش آماده دارد. مولفههای اصلی این روایت عموما یک زن قربانی جوان و زیبا و مقداری خشونت همراه با مسمومیت است. امروزه به خاطر توجه رسانهها به مسئله تجاوز در دانشگاهها (که اغلب با مهمانیها و مشروبات الکلی توامان شده است)، تصویری که ما از تجاوز جنسی داریم تا حدودی وسیعتر شده است. اگرچه که به گفته لیتلتون شاخصهای تجاوز خشونتآمیز هنوز پابرجا هستند و مردم هنوز آن الگو را تجاوز معمول تلقی میکنند و این جنس روایتهای مبهم از نظر عموم اصلا تجاوز حساب نمیشوند.
مشکلات ناشی از این دستهبندی ذهنی، به مراتب فراتر از این کژفهمی است. لیتلتون میگوید: «اگر تو برای یک رخداد سناریو نداشته باشی، نمیتوانی بفهمی اوضاع از چه قرار است و باید چه کار کنی. این مسئله میتواند بر اینکه آیا امکان مقاومت دارید یا نه و اقداماتی که در آن شرایط انجام میدهید تاثیر بگذارد. همچنین ممکن است روشن کند که چرا بسیاری از قربانیان اذعان دارند که کسی بدون رضایتشان با آنها رابطه جنسی برقرار کرده اما وقتی از آنها بپرسی که آیا مورد تجاوز قرار گرفتهاند، پاسخشان منفی است. از جمله خود من.
چند سال بعد از آن اتفاق، دوستپسرم به یک مهمانی دعوت شد که محتمل بود آزارگر[iv] من هم در آن حضور داشته باشد (کلمه مهاجم[v] هنوز به نظر خیلی کلمه درشتی میرسد). نمیدانستم چطور توضیح بدهم که دلم نمیخواهد به آن مهمانی برود. من قبلا برایش تعریف کرده بودم که آن شب چه اتفاقی برایم افتاد. البته با همان ابهامات معمولی که در ذهن خودم نسبت به ماجرا داشتم: ما خواب بودیم و من حدس میزنم که با من رابطه جنسی یا همچین چیزی برقرار کرد. از نگاه دوستپسرم این واقعه آنقدر وخیم نبود که او را از رفتن به مهمانی منصرف کند. در اوج بحث و جدلمان بر سر این قضیه من یک دفعه فریاد زدم: «او به من تجاوز کرد.»
بیشتر بخوانید:
واکنش روانی غالب در مقابل تجاوز، سرشدگی و یخزدگی است
من تا به حال این کلمات را با صدای بلند به زبان نیاورده بودم. حتی در ذهن خودم این جمله با نقطه تمام نمیشد و همیشه آخرش یک علامت سوال بود. به رسمیت شناختن آن تجربه به مثابه تجاوز، نه تنها آزارگرم را به جرمی سنگین متهم میکرد، بلکه دوستان مشترکمان را نیز در این عمل مجرمانه با او همدست میکرد. دختری که آن شب کمی دورتر از ما خوابیده بود و تا کنون نسخه مبهم ماجرا را از زبان من شنیده، با آزارگر من در ارتباط است و او را به دورهمیهایش دعوت و حتی او را با دوستان دیگرش آشنا میکند. زندگی شما میتواند پس از یک ماجرای «شبهتجاوز»، روال عادی خود را داشته باشد چرا که شما آن اتفاق را چیزی بیش از یک سوءتفاهم (جدی) تلقی نمیکنید.
بعد از آنکه تعبیر تجاوز را درباره آن شب به کار بردم، سریعا سکوت کردم و سعی داشتم در ذهن خود حرفم را پس بگیرم. دوستپسرم در جواب گفت: «به هر حال به نظر نمیرسد ماجرا آن طور که تو گفتی باشد» و در نهایت به آن مهمانی رفت.
لیتلتون و بسیاری دیگر دریافتهاند زنانی که تجربه خود را (به عنوان تجاوز و نه یک سوءتفاهم مبهم) تصدیق میکنند، بیشتر به دنبال کسب کمک و حمایت میروند. «اما آنها دوست ندارند که به خود برچسب قربانی بزنند و یا درباره شخصی که برای آنها اهمیت و در شبکه روابطشان حضور دارد، فکر بد کنند.» با گفتن تمام حقیقت داستان، شما دیگران را مجبور به سوگیری میکنید.
اگر آزارگر من در حاشیه محافل ارتباطیام قرار داشت (دوستِ یکی از دوستانم بود یا کسی که اتفاقی در یک مهمانی او را دیده بودم)، از این که به او برچسب متجاوز بزنم دچار عذاب وجدان کمتری میشدم. برای من این تصمیم که زندگی اجتماعیام را دگرگون کنم، صرفنظر از خشونت غیرقابل بخششی که در ابتدا منجر به گرفتن چنین تصمیمی شده، اصلا کار آسانی نبود. به محض آن که آن اتفاق را تجاوز بخوانید، دیگر راه برگشتی وجود ندارد.
قربانیان، تجاوز به اصطلاح خاکستری را غالبا با سوءنیت کمتری در نظر میگیرند. با این حال جیم هاپر،[vi] روانششناس از دانشکده پزشکی هاروارد که به طور تخصصی در زمینه آثار بلندمدت تجاوز بر روان افراد کار میکند معتقد است سلامت روان «قربانیان تصدیقنشده»[vii] (قربانیانی که آن چه بر آنها گذشته را انکار میکنند)، در معرض عواقب جدی است. «این که شما درکی از اتفاقی برایتان افتاده است نداشته باشید، شدت آسیبزا بودن آن را تغییر نمیدهد.»
هاپر اضافه میکند: «ما میتوانیم این عمل را تجاوز غیرخشونتآمیز بنامیم اما این تجربهای هولناک است. در آن احساس ترس و وحشت و شوک شدن وجود دارد.» اغلب اوقات لحظاتی طول میکشد تا قربانی بتواند آن چه که دارد برایش اتفاق میافتد را پردازش کند: زمانی که پردازش اتفاق افتاد، احساس ترس به جریان میافتد و هورمونهای اضطراب را ترشح میکند. هاپر به من گفت: «این هورمونها به قشر پیشپیشانی اصابت میکنند و باعث اختلال در عملکرد آن میشوند.» این فرآیند شبیه اتفاقی است که روی ترن هوایی برای ما میافتد (یک احساس ناتوانی برای تفکر پیچیده پس فقط با خودت تکرار میکنی: خدای من! فقط بذار پیاده شم. منو از این وضعیت رها کن.)
هاپر درباره تجربیات برخی از قربانیان میگوید: «شما ممکن است از حال بروید، بیحرکت شوید، بدنتان را رها کنید و به صدای ماشینها و ترافیک خیابان گوش دهید. تمام این واکنشها در یک تجاوز غیرخشونتآمیز و توسط یک آشنا نیز ممکن است اتفاق بیافتد.» هنگامی که کسی، از دوست گرفته تا بازپرس به روایت یک بازمانده از تجاوز گوش میدهد، اغلب بر این موضوع تمرکز میکند که او چقدر متجاوز را از نزدیک میشناخته است، آیا شخص سومی در آن نزدیکی حضور داشت، آیا اقدام به تجاوز خشونتآمیز بود؟ «اما اگر شما دقیقتر به تجربه قربانی بنگرید، این که نیازهای شما، تجربه شما، خواسته شما توسط کسی که شما فکر میکردید میتوانید به او اعتماد کنید، نادیده گرفته شود... این واقعا تجربه وحشتناکی است.» هاپر در ادامه در توصیف احساس شرمساری ناشی از مورد تجاوز قرار گرفتن میگوید: «شما در یک چرخه خودسرزنشگری قرار میگیرید و خود را برای این که مقاومت نکردید، برای این که آن اتفاق را تجاوز ننامیدید متهم میکنید.»
در طول تحقیق و بررسی در زمینه این داستان، من در هیچ یک از گفتگوهایم با متخصصانی که با آنها مصاحبه میکردم، خودم را به عنوان قربانی معرفی نکردم. وقتی مردم از من میپرسیدند که چه چیزی من را به بررسی این موضوع سوق داده است، بحث را عوض میکردم. احساس بیدستوپا بودن میکردم. در نتیجه، مصاحبهشوندهها با من درباره این مسئله حرف میزدند، اما نه درباره تجربه خودم، بلکه درباره زنانی که تجربههایی کاملا مشابه با موقعیت من داشتند. این که به نوعی بزرگترین و شرمآورترین راز خود را پای تلفن و با جزئیات برای کسی بازگو کنی تجربه غریب و منحصربهفردی است. و سوررئالتر این جا است که کشف کنید تجربه خاص شما متاسفانه مسئلهای بسیار فراگیر است. شاید در واقع آن زنانی که تمامی تعاملات جنسی برایشان تجربهای روشن و بدون ابهام است، مواردی استثنائیاند.
برچسب زدن به چنین رخدادهایی عواقبی به همراه دارد. اگر کسی از من میپرسید که آیا همه متجاوزان باید به خاطر جنایاتشان مجازات شوند، پاسخ من بیدرنگ «بله» بود. اگر من آنچه که برایم رخ داد را به عنوان تجاوز تصدیق میکردم، قدم منطقی بعدی در سناریوی من این بود که نزد پلیس بروم، از مجرم شکایت کنم و تلاش کنم کسی را که قبلا میشناختم و زمانی برایش احترام قائل بودم بابت ارتکاب به جرمی سنگین در دادگاه محکوم کنم. پروفسور مری کاس[viii] استاد تمام دانشگاه آریزونا، که مولف اولین مطالعه ملی ایالات متحده درباره تجاوز به آشنایان[ix] و از حامیان «عدالت ترمیمی» به عنوان مکانیسمی برای مقابله با تجاوز جنسی است، میگوید: «تمام هدف عدالت قضایی این است که مقصر را مشخص کند.» با وجود این که جرم، جرم است اما کاس اذعان دارد که که برای هر قربانی و متجاوزی شرایط متفاوت و منحصربهفردی وجود دارد. کاس میگوید: «ما باید درباره فرآیندی بیاندیشیم که بتواند خود را با این ناهمگنی سازگار کند.»
اولین دغدغه او معطوف به بازماندگانی است که غالبا بیشترین فشار را از روندهای کیفری متحمل میشوند. «در مقام نظر، ما متجاوز را به عنوان مقصر عنوان میکنیم ولی همه میدانیم در طی این فرآیند مردم هر سرزنشی که بخواهند را نثار فرد آزاردیده میکنند.» به جای سپردن روندهای کیفری به دست دادستانها، عدالت ترمیمی اختیار را به دست قربانی میدهد و بیش از این که به دنبال تعیین مجازات باشد، بر ترمیم آسیبهایی که از اقدام مجرمانه ناشی شده تمرکز دارد. کاس که کار او اغلب بر دانشجویان متمرکز است، غالبا با افرادی مواجه میشود که (مانند من) درگیر پیامدهای افشای خشونت جنسی هستند. کاس میگوید: «آنها دوست ندارند زندگی کسی را نابود کنند ولی میخواهند که داستان خود را تعریف کنند. آنها میخواهند تایید و باور شوند و به تجربهشان مشروعیت داده شود.» چیزهایی که به سختی میتوان به دست آورد.
عدالت ترمیمی با هشدارهای مهمی همراه است: مجرمان باید بار اولشان باشد که مرتکب چنین جرمی میشوند و به جرم خود اعتراف و ابراز ندامت حقیقی کنند. یک نسخه از این فرآیند میتواند در کنار عدالت کیفری کار کند. لزومی ندارد میان این دو، یکی را انتخاب کنیم. برای آن دسته از قربانیان تصدیقنشدهای که در دوراهی تصمیمگیری میان سکوت و امکان به حبس کشاندن کسی که جرمی مرتکب شده ولی از نظر آنها در حد جرم نبوده است، قرار دارند، این گزینه سومی است که میتواند کمی خیال آنها را از بابت تبعات تصمیمشان آسوده کند. برای من «شنیده شدن» به خصوص در سالهای اول پس از تجربه تجاوز، مرهمی بود که حس میکردم هرگز نمیتوانم مطالبهاش کنم.
صادقانه بگویم، اگرچه که اصلا راحت نیست به خود برچسب «قربانی آزار جنسی» بزنید (به خصوص پس از سالها انکار آن) اما پذیرفتن آن بهتر از این است که سالهای متمادی را خودسرزنشگری بگذرانید و خود به پرسش بکشید که در یک لحظه مهم میتوانستید به خود کمک کنید اما این کار را نکردید.
من هنوز هم با به زبان آوردن این جمله که «من مورد تجاوز قرار گرفتم» با صدای بلند احساس راحتی نمیکنم. حتی بعد از دانستن این که این تجربه چقدر رایج است، من هنوز هم احساس میکنم این جمله، همقد و قواره این تجربه نیست. حتی بعد از گذشت سالها از قطع ارتباط با تمام کسانی که فکر میکردم این تجربه ممکن است رابطه ما را تحت تاثیر قرار دهد، هنوز هم گاهی این ترس که آنها ممکن است طرف او را در این ماجرا گرفته باشند با من است. امروز من حداقل میتوانم داستانم را تعریف کنم. و به نظر من این یک پیشروی بزرگ است. از افرادی مانند من به عنوان «قربانیان تصدیقنشده» یاد میشود و نام بردن از واژگان مترادف با این تعبیر، نشان میدهد که بودن در چنین وضعیتی چقدر دردناک است: تایید نشده، نادیده گرفته شده، فراموش شده، انکار شده. اما ما انکارشدگان امیدواریم؛ روزگار همیشه و برای همه ما اینطور نخواهد ماند.
نویسنده: تاوک. دانوویچ
برگردان: آریاناز گلرخ
منبع: Aeon
[i] almost rape
[ii] Tori Amos
[iii] Heather Littleton
[iv] Assailant
[v] Attacker
[vi] Jim Hopper
[vii] Unacknowledged Victims
[viii] Mary Koss
[ix] acquaintance rape