چهار دهه پیش از جنبش #MeToo، ساندرا باندی با مدیران هرزه خود مبارزه کرد و پیروز شد. دعوی او مبنایی برای حمایت از زنان در برابر آزار جنسی در نقاط دیگر دنیا شد. برت آدلر، وکیلی حدودا ۳۰ ساله در واشنگتن در اواخر دهه ۱۹۷۰ بود. روزی یک زن وارد دفترش میشود تا درباره مشکلاتش در محیط کار صحبت کند. آن زن ساندرا باندی، متخصص استخدام در اداره اصلاح و تربیت بود، نهادی که به زندانیان سابق کمک میکرد تا پس از آزادی مشغول به کار شوند و شغل پیدا کنند.
ساندرا توضیح میدهد که حدودا از ۴ سال پیش مدیران او پیشرویهای مکرر و ناخواسته جنسی را نسبت به او شروع کردند. پس از آنکه درخواست آنها را رد کرد، اوضاع بدتر هم شد. حتی زمانی که به یکی از مدیران ارشد خود درباره این موضوع شکایت میکند، او به ساندرا میگوید که نمیتواند مردی که قصد خوابیدن با او را دارد سرزنش کند و در ادامه به او میگوید: «بگذار دربار خودم و خودت حرف بزنیم. فکر میکنی چه زمانی میتوانیم باهم باشیم؟»
ساندرا وحشت میکند و به مدیر خود، مردی که قبلا هم به او پیشنهاد رابطه جنسی داده بود مراجعه میکند؛ اما فایدهای ندارد. باندی، مادری تنها بود که به فرمانداری شهر پیوسته بود؛ چراکه فرصت پیشرفتهای لازم برای حمایت از فرزندانش را فراهم میکرد. آدلر یادآوری میکند که ساندرا زنی باهوش، باوقار و سرسخت بود؛ اما آزارواذیتهای جنسی به شدت به او آسیب رسانده بود. آیا وکیل جوان میتوانست به او کمک کند؟
آدلر انتخابی غیرمعمول برای این پرونده بود. او پیش از راهاندازی موسسه حقوقی خود، تنها به پروندههایی مانند خسارات شخصی، نقض قرارداد و طلاق رسیدگی کرده و هرگز به چنین پروندههایی ورود نکرده بود. بدتر آنکه ادعای باندی در حوزه خاکستری قوانین موجود در آمریکا قرار میگرفت. به او تجاوز نشده بود و یا به خاطر جنسیتش اخراج نشده بود. در عوض، او شکلی از سواستفاده را تجربه کرده بود که در قوانین آمریکا به رسمیت شناخته نمیشد.
پذیرفتن این پرونده برای آدلر بسیار پرهزینه، پردردسر و همراه با چشماندازی نامشخص بود. او و تیمش باید نظریههای حقوقی نوینی را با محدودیت مالی بررسی میکردند. با این حال، هنگامی که وکیل جوان به داستان ساندرا گوش میداد احساس کرد که باید کاری انجام دهد. باندی در سال ۱۹۷۷، مدیر اداره اصلاح و تربیت را در دادگاه فدرال محکوم کرد. آدلر میگوید: «من نسبت به پیروزی در این پرونده خوشبین نبودم، زیرا واقعا در موقعیت ناشناختهای بودیم و نمیدانستیم چه اتفاقی خواهد افتاد؛ اما من اهمیتی ندادم.»
امروز، ۴۰ سال پس از آنکه ساندرا به دفتر آدلر رفت، دعوی حقوقی او به عنوان مبنای تثبیت آزار جنسی به عنوان یک مفهوم قانونی در آمریکا تلقی میشود. در حالی که جنبش #MeToo متجاوزین و سواستفادهگران از قدرت در سیاست، هالیوود و رسانهها را رسوا میکند، زنان پیشگام مانند باندی و سه همکار آفریقایی-آمریکایی او که خواستار قانون حمایتی برای مقابله با آزار و اذیت جنسی بودند، شخصیتهای ناشناس باقی ماندهاند. این داستان نجات یافتن یکی از این زنان از دست آزاردهندگان و تاریخساز شدنش است.
باندی که حالا 84 سال دارد، میگوید: «من باید از خانواده و معیشت خود حفاظت میکردم، بنابراین باید میجنگیدم.» در سال 1974 در یکی از روزهای بهاری، سرپرست باندی، مردی به نام آرتور برتون، ساندرا را به دفترش احضار میکند. آن دو درباره تعطیلات آخر هفته خود صحبت میکنند و باندی میگوید که اسبسواری کرده است. در همین حال، برتون به ساندرا میگوید که در کتابی خوانده است زنانی که اسبسواری میکنند قوای جنسی بالایی دارند و اسبسواری باعث ارضا شدن آنها میشود.
برتون از باندی دعوت میکند که به خانهاش برود؛ اما باندی پیشنهاد او را رد میکند. بر اساس اظهارات او در دادگاه سرپرستش بارها از او درخواست میکند؛ اما هر دفعه ساندرا قبول نمیکند. در همین حین، جیمز گینی، یکی از همکاران باندی، سرپرست او شد و به شدت ساندرا را تحت فشار قرار داد. بر اساس اسناد و اظهارات دادگاه، گینی پشت باندی را لمس و او را به سفر باهاماس دعوت میکند. او همچنین میگوید که جیب پرپولی دارد و چطور است که باهم به یک متل بروند و بخوابند. گینی به ساندرا میگوید: «تو مرا تحریک میکنی و تلاش میکنم تو را به تختخواب ببرم، گناه من چیست؟»
پس از آنکه باندی بارها و بارها درخواستهای آنان را رد کرد، مردها رفتار متفاوتی را در پیش گرفتند. یک روز زمانی که وارد دفتر شد حس کرد که فضا راحتتر و صمیمیتر شده است. او به باندی گفت: «زیاد به این شغل اهمیت نده. زمان زیادی را با مشتریها صرف نکن. فقط ریلکس باش، مجبور نیستی همه این کارها را انجام دهی.» اما این مهربانیها خیلی ادامه نداشت و برتون شروع به ایراد گرفتن از ساندرا کرد و به خاطر مرخصیهای زیاد از او انتقاد میکرد. حتی او را تهدید به اخراج کرد. کم کم باندی متوجه شد که هیچگونه ترفیعی به او تعلق نمیگیرد، در حالی که به همکاران مرد او پیشنهاد ارتقا رتبه داده میشد. به پیشنهاد یکی از همکاران زن، باندی دفتر یادداشتی برداشت و شروع به ثبت تمامی این رفتارها کرد.
باندی برای اینکه ثابت کند برتون قصد انتقام گرفتن از او را دارد با «لورنس سوئین»، مدیر ارشد خود تماس میگیرد. ساندرا به سوئین گفت که نامهای درباره آزار و اذیتهای برتون و گینی نوشته است و قصد دارد از آژانس شکایت رسمی کند؛ سوئین از او درخواست میکند که نامه را ارائه دهد، در عوض قول میدهد که با برتون و گینی صحبت کند. اما اوضاع خیلی خوب پیش نرفت؛ چراکه سوئین هم به ساندرا نظر داشت و به او پیشنهاد رابطه جنسی میداد. با گذشت زمان، این آزار و اذیتها تاثیرات بدی بر روی ساندرا گذاشتند. او مشکل خواب و اشتها پیدا کرد. اغلب اوقات بعد از کار به آپارتمان خود میرفت و خودش را در اتاق حبس و شروع به گریه کردن میکرد. حتی یک روز تصمیم گرفت که خودش را از پنجره به بیرون پرت کند. در نهایت به دیدن یک روانپزشک رفت که داروهای ضدافسردگی و اضطراب برای او تجویز کرد.
تنها یک نفر مانده بود که میتوانست به باندی کمک کند. او هم کسی نبود جز «دلبرت جکسون»، قدرتمندترین مرد اداره. اما او هم داستان خودش داشت. جکسون هم بارها به باندی پیشنهاد داده بود، ولی او نپذیرفته بود. با این حال، ساندرا دیگر چارهای نداشت و باید سراغ جکسون میرفت. در آوریل سال 1975، باندی آماده بود که به طور رسمی اقامه دعوی کند. او بعدها اظهار داشت که جکسون از او خواسته که دست نگه دارد و قرار جلسهای با گروهی از مدیران برای او ترتیب داد تا بتوانند مسئله را حل کنند.
باندی به دیدار مدیران رفت اما باز هم فایدهای نداشت؛ چراکه درخواست برای بیرون رفتن و رابطه داشتن از سوی آن مدیران هم مطرح شد. باندی به این نتیجه رسید که هرگز نمیتواند در داخل سازمان پیگیر عدالت شود. هنگامی که او با مأمور فرصتهای شغلی برابر آژانس ملاقات کرد، او گفت که ثابت کردن اتهامات ممکن است دشوار باشد و به او هشدار داد از اتهامزنیهای بیاساس پرهیز کند. در همین حال، باندی شروع به پرسوجو از دوستانش کرد تا وکیل خوبی به او معرفی کنند.
رابرت آدلر، مردی لاغراندام با موهای فرفری تیره، وکیل باندی شد و به همراه تیم خود به جستجوی استدلال برای دادخواهی در دادگاه پرداختند. آرتور چوتین، وکیل مدافع پرونده میگوید: « هیچ استدلال امیدبخشی پیدا نکردیم. رویه قضایی علیه مستندات پرونده ما بود.» در آن زمان قاضیها معتقد بودند که مردان در محل کار به دنبال زنان هستند همانطور که در بار این کار را انجام میدهند و از دست قانون کاری برنمیآید و این امر طبیعی است و اصلا قانون نباید به آن ورود کند. با این حال، دو زن از واشنگتن که با آزار و اذیت جنسی مواجه شدند، متجاوزین را به دادگاه کشاندند و یک پیروزی تاریخی حقوقی رقم زدند.
دیانا ویلیامز همکار باندی، یک مادر ۲۳ ساله مجرد بود که ابتدا رابطه خوبی با مدیر خود داشت؛ اما پس از آنکه اصرار برای رابطه را رد میکند، مدیرش او را اخراج میکند. ویلیامز از سرپرست خود در دادگاه واشنگتن شکایت کرد و گفت که تحت قانونی مدنی ۱۹۶۴، رفتار سرپرست غیرقانونی بوده است. بر اساس این قانون هر گونه تبعیض مبتنی بر نژاد، جنسیت، رنگ و ملیت محکوم توسط کارفرما محکوم میشد. پیش از آن، قضات تفسیری محدود از این قانون داشتند. مثلا تنها رد درخواست استخدام به دلیل جنسیت را به عنوان تبعیض رسمیت میشناختند. ما این اولین باری بود که دادگاه اعلام کرد آزار جنسی در محیط کار نوعی تبعیض جنسیتی و مشمول تعاریف قانونی موجود است.
در همان زمان، پائولت بارنز به عنوان دستیار اداری در آژانس حفاظت از محیط زیست کار میکرد. سرپرست او در ازای ارتقای شغلی شروع به فرستادن سیگنالهای جنسی کرد و از او خواست که باهم بیرون بروند. بارنز درخواستهای او را رد کرد، از کار اخراج شد. اگرچه دادگاه در ابتدا علیه بارنز حکم داد، اما دادگاه تجدیدنظر فدرال در سال ۱۹۷۷ حکم برائت را نقض و اعلام کرد که بر اساس قانون مدنی، رفتار سرپرست او غیرقانونی بوده است.
تیم حقوقی پرونده باندی هم به استدلالی مشابه متوسل شد. در ژوئیه ۱۹۷۷، شرکت آدلر بر اساس قانون حقوقی مدنی پروندهای علیه جکسون، مدیر باندی تشکیل داد و خواهان پرداخت جریمه بابت تاخیر در ترفیع ساندرا باندی شد. طبق گزارش دادگاه، تمامی مردان اتهام سواستفاده جنسی را رد کردند. جکسون مدعی شد که باندی از او خواسته باهم بیرون بروند. حتی وکیل جکسون زندگی عاطفی باندی را زیرسوال برد و گفت: «شما ۵ بار ازدواج کردهاید؟»
یکی از مقامات ارشد سازمان هم شهادت داد که باندی سابقه بدی در شیوه پوشش داشت و لباسهای نامناسب به تن میکرد. او در دادگاه گفت: «من به خانم باندی گفتم که شما زن بسیار جذابی هستید و بهتر است لباسهای مناسب بپوشید، در غیر این صورت باید انتظار شنیدن درخواست و متلک از سوی کسانی که حق ندارند شما را اذیت کنند داشته باشید». سرانجام جورج هارت، قاضی پرونده در آپریل سال ۱۹۷۹ تصمیمش را اعلام کرد. او گفت: «به نظر میرسد مدیران پیشرویهای جنسی نادرست نسبت به کارمندان زن در محل کار را طبیعی و واقعیت زندگی قلمداد میکنند و ناچیز میشمارند. »
اگرچه او همچنین اعلام کرد که به تاخیر افتادن ترفیع شغلی باندی به دلیل رد کردن پیشنهادات مدیران نبوده و به خاطر عملکرد کاری او بوده است. پروندههای بارنز و ویلیامز، تنها انتقامجویی مدیران و کارفرمایان علیه کارمندانی که درخواستهای جنسی آنها را رد میکنند غیرقانونی اعلام کرده بود. هیچ دادگاهی اعلام نکرده بود که قانون حقوق مدنی از کارمندان در مقابل آزارهای جنسیای که منجر به خسارات شغلی نشدهاند، حمایت میکند. در آن زمان پیشنهاد رابطه، اظهارنظرهای آزاردهنده و کلیه رفتارهایی که امروز به عنوان عوامل ایجاد محیط کار خصمانه شناخته میشوند کاملا قانونی تلقی میشد.
باندی از شنیدن این خبر ناراحت و افسرده شد. اما وکلای او تصمیم گرفتند که دعوی را ادامه دهند. آنها یک ماه بعد درخواست بررسی مجدد پرونده را به دادگاه تجدیدنظر ایالاتمتحده فرستاندند. در ماه ژانویه سال ۱۹۸۱، رابینسون، رایت و سومین قاضی در هیئت نمایندگی، تصمیم دادگاه بدوی را نقض و اعلام کردند و گفتند که دادگاههای دیگر پیشتر تصریح کردهاند که تبعیض قومیتی و نژادی غیرقانونی است، چرا که محیط کار را مسموم میکند. اگر دادگاه تجدیدنظر حمایت قانون را به مواردی مانند باندی نیز گسترش ندهد، یک کارفرما میتواند بدون اخراج کردن کارمند خود، در حاشیه امن به آزار و اذیت جنسی او ادامه دهد.
باندی هرگز نمیتوانست تصور کند چنین اتفاقی بیفتد. دادگاه عالی آمریکا در سال ۱۹۸۶ یک استدلالها حقوقی که باندی، پائولت بارنز و دیانا ویلیامز از پیشگامان آن بودند را به عنوان رویه قضایی تایید کرد. قضات یک بار برای همیشه آزار و اذیت جنسی را نوعی تبعیض جنسیتی و غیرقانونی اعلام کردند. هنگامی که پرونده باندی پایان یافت، توجهات بسیاری به او جلب شد. داستان او را در واشنگتنپست و نیویورکتایمز نوشتند. چندین هزار دلار بابت خسارت دریافت کرد. او نتوانست به کاری که دوست داشت برگردد؛ اما در عوض، از اداره اصلاحات به یک اداره دولتی در شهری دیگر منتقل شد.
باندی تا تا سال ۱۹۹۱ در آن اداره ماند تا اینکه بازنشسته شد. او شاهد پیدایش هشتگهای MeToo هم بوده است و میگوید افتخار میکند که توانسته نقشی در این راه داشته باشد و امیدوار است که هیچ زن و مادر مجردی با مشکلاتی که پشت سر گذاشته، روبرو نشود. باندی درباره کسانی که در جنبش #MeToo سکوتشان را شکستند میگوید: «خوشحالم که تاکنون زنده ماندم و آنها را دیدم.»
نویسنده: لوک مالینز
برگردان: آتنا شهبازی
منبع: Washingtonian