غنچه قوامی: ۱۵ ماه برای این قاب انتظار کشیدیم. انتظاری نه از جنس انسداد عمل و خیرهشدن و منفعلانه چشمدوختن به وهم و واهیات، که از جنس حفظ سنگر و ساختهها. دستهای زیادی به نام شما بهم گره خوردند، محکمتر یکدیکر را چسبیدند، به پشتوانه شما که نمیخواس...
دیدبان آزار: شهلا لاهیجی، نویسنده، پژوهشگر، مترجم و مدیر انتشارات روشنگران و مطالعات زنان و از اولین زنان ناشر بعد از انقلاب، درگذشت. او سالها تلاش کرد علیرغم سرکوب و سانسور، این انتشارات را یا به عبارت بهتر نشر اندیشه فمینیستی را پابرجا نگه دارد، ...
نویسنده: ساناز عظیمیپور چگونه به جهانی چنین متزلزل تکیه کنم؟ این سوالی است که احتمالا بارها از خود پرسیدهایم. سوالی که بعد از هر تجربه ازدستدادن، ناکامی یا در مواجهه با خشونت موجود در جهان از خود میپرسیم. سوالی که پاسخی برای «چگونه تک...
از متن «در باب مبارزات رابطهای زنان زندانی و امکان تخیل آینده بدیل»، نوشته هاله میرمیری: حرفهای صاد حواسم را نسبت به هر صدایی که از درون زندان بیرون میآمد جمعتر کرد. متمرکز شدم بر «روایات توصیفی» از ستمهای چندلایه و تاخورده بهروی ی...
نویسنده: نَشیبا زنی با دامن مشکیِ نسبتاً کوتاه و بلوزی قرمز، در لانگشات از مخاطب دور میشود. زن علاوه بر اینکه چهره ندارد، از مخاطب دور میشود و با «رفتنِ» او داستان «آغاز» میشود. برای درک و دریافت معنای «کنشِ» «شلاق خوردنِ» رؤیا ما چارهای نداریم ...
نویسنده: میم روزی که یک ویدئوی مهیب از مترو چهارراه ولیعصر در موبایلم دیدم، تهران نبودم و در شهری مسافر بودم که تصویر همهچیزش در برابر چشمانم آرام و ساکت در جریان بود؛ آسمان آبیاش، دریای سبزآبیاش، سرهای آزاد و رهای زنهای حاضر در خیابانهایش، همه...
نویسنده: ترانه مقاومت در ناممکنترین لحظهها، در ناممکنترین بزنگاهها، در لحظهای میان واقعیت و خیال ممکن میشود. در لحظهای که هزاران دلیل مادی و واقعی میگویند «نمیشود» اما فریادی طغیانگر از پشت تمام «نمیشود»ها میگوید: «میدانم، اما من میخوا...
نویسنده: شیوا نظرآهاری مریم اکبری منفرد مجددا به سه سال حبس قطعی محکوم شد. او که حالا آخرین سال محکومیت پانزدهسالهاش را پشت سر میگذارد و دخترهای حالا جوانش، روزشمار آزادی مادرشان را آغاز کرده بودند تا بلاخره بعد از ۱۵ سال دوری به خانه برگردد. دختر...
نویسنده: شیما وزوائی سروناز عزیزم، هربار که صدا و نامهای از تو منتشر میشود، با دیدن اسمت دستم بیحرکت و سَرم بیحس میشود؛ یک جایی ذخیرهاش میکنم و دَرش را سهقفله میکنم. که بعد نفس عمیقی بکشم، توانم، تنم را جمع کنم و بتوانم گوشش کنم. آخر میدانی...
نویسنده: کتایون این نوشته تلاشی است برای ثبت حقایقی ناگفته و نقل داستانهای نشنیده. تلاشی برای فراموشنکردن ستمی که بر ما رفته و برای خونهای ریخته. تلاشی برای بازپسگیری معانی و تداعی: از بدنهای برآشوبیده تا قطرههای سرخ چکیده از لالههای دمیده.&n...
نویسنده: کاف صبح به خیابان انقلاب رفتم و از جلوی شیرینی فرانسه رد شدم. به یاد ویدا و رویایش بودم و خون در رگهایم با شدت بیشتری پمپاژ میشد. نگاهی به سکوی فلزی انداختم. سطوحی به سکو جوش داده بودند تا سطح مسطح آن را شیبدار کنند که کسی نتواند دوبار...
الهه محمدی: روزهایی که در انفرادی بودم، سهم من از زندگی یک چهاردیواری دودرسهمتری بود که زمین سردش لحظهبهلحظه به تو یادآوری میکرد که تنهایی و کسی را نداری که تنگ در آغوش بکشی، با زمزمه کنی، بخندی و به خواب بروی. تو تنهای تنها، باید سلاحت را در دست...
بخشی از ارائه هاله میرمیری در همایش هشت مارس دیدبان آزار: مساله حجاب اجباری در ایران یک پدیده چندوجهی و چندتعینی است، به این معنا که ضمن اینکه اساسا مسالهای تاریخی، سیاسی و ابزار سرکوب به شکل سیستماتیک و ساختاری است، در سطح عاطفی و روانی یکی از آبشخ...
برای زندانی نامه که میفرستی انگار از نو در آن هیئت ما زاده میشود. اینجا هربار که رفیقی از پشت تلفن میپرسد چیزی لازم نداری برایت بفرستیم، دلم میخواهد بگویم: نامه، کمی از خیالات شاعران عرب و تعداد زیادی خودنویس روان. سپیده عزیز، حالا دیگر هفتماهی...
فرزانه کریمی: چگونه میشود بعد از صرف غذا، بدون هیچ مسئولیتی برخاست و رفت و به امور شخصی خود رسید؟ جمعکردن لیوانها و بشقابها، شستن و جابجاکردن و به فکر وعده غذایی بعد شدن چه؟ چهکسی میخواهد پاکیزگی را مراعات کند، چربیها را بشوید و سینک ظر...
در ۱۶ روز کنشگری علیه خشونت جنسیتمحور، از زنانی یاد میکنیم که از این خشونتها نوشتهاند و با بازداشت و حبس مواجه شدهاند. #نسیم_سلطان_بیگی، روزنامهنگار و فعال مدنی، روز ۳۰ آبانماه، جهت تحمل دوران محکومیت سه سال و شش ماه حبس خود به زندان اوین منتق...
دیدبان آزار: در پی حمله نیروهای حراست به برخی کلاسهای درس در دانشگاه شهیدبهشتی و بازخواست زنان بیحجاب، دانشجویان دانشگاه روانشناسی با انتشار بیانیهای اعلام کرده بودند که به مدت دو روز کلاسهای درس را تحریم خواهند کرد: «خبر کوتاه بود: در اقدامی غی...
نویسنده: ناشناس «راه افتادیم تا ترسمان بریزد» دوشنبه، ۲۸ شهریور ۱۴۰۱ آغاز همهچیز در تهران بود. پس از تجمع مردم شجاع سقز بر مزار ژینا و آن جمله عجیب که مثل یک پیشگویی تاریخی یا شاید نویدی روشن بر روی تکهسنگی خاکستری رنگ حک شده بود و نام ژینا...
آمدند و مرا بردند پیش از رفتن بارها بوسیدمش، عزیز بومیام را میگویم، همان دربهدر بین دادگاه و دادسرا و زندان و بازداشتگاه. دستهایش را گرفتم و در آغوش کشیدمش. میخواهم از آن دو ساعت که کنارش نشسته بودم و خانهمان را وجببهوجب به قول خودشان تفتیش ک...
غنچه قوامی: الهه و نیلوفر شرافت و شجاعت به خرج دادند، یکی در بیمارستان کسری و دیگری در مراسم خاکسپاری. نیلوفر عکسی تاریخی را منتشر کرد، الهه لحظاتی تاریخی را به قلم درآورد، آن لحظه که برای اولین بار «زن، زندگی، آزادی» سر داده شد، بر مزاری که روی سنگ...