دیدبان آزار

ژن/ژیان/ئازادی

  • حصار نامرئی

    حافظه‌هایی لبریز آزارهای خیابانی

    حصار نامرئی

    شیما نعمت‌اللهی: شاید هشت سال داشتم و چند ماهی بود دوچرخه‌سواری را بدون آن چرخ‌های کوچک کمکی یاد گرفته بودم. آن روز مهمان خانۀ عموی مادرم بودیم و من و چند بچۀ هم‌سن‌وسال در کوچه مشغول دوچرخه‌سواری. هوس کردم دوچرخه‌ای بزرگ‌تر از دوچرخۀ خودم را امتحان ...
  • چشمِ استخوانیِ باز، بازِ بازِ باز

    با یاد مدام شوق تماشای بنیتا

    چشمِ استخوانیِ باز، بازِ بازِ باز

    نویسنده: نشیبا صدا... در همهمۀ یک کارخانه، کارگاه، شرکت یا دارالترجمۀ قدیمی شاید، کلیدهای ماشین تحریری، رگباری فشرده می‌شود. انگار میکروفن در یک سوی ماشین قرار گرفته، صدای کلیدها دور و نزدیک می‌شود. دستی به‌تبحر تایپ می‌کند... تق تق تق... به آخر خط م...
  • جنگ علیه زنان در دانشگاه

    جنگ علیه زنان در دانشگاه

    علی‌رغم حضور همیشگی نیروهای گشت ارشاد در جامعه در دهه‌های اخیر، بعد از پایان شرایط استثنایی کرونا در اواخر سال ۱۴۰۰، فشارها و کیفیت حضور این نیروها دچار تغییری محسوس شد. اعتراض و نبرد در لحظه‌لحظه زیست روزمره بیشتر و بیشتر می‌شد و حتی کار به نمایش‌ها...
  • روایتگری مقاومت است

    بیانیه جمعی از کنشگران مدنی و فعالان فمینیست در اعتراض به محاکمه نرگس محمدی

    روایتگری مقاومت است

    سرکوب زنان در خانه، خیابان، بازداشتگاه، زندان و ... همواره با تعرض و آزار جنسی به هم آمیخته بوده است؛ ابزاری برای ترساندن، سرکوب مضاعف و حذف زنان از عرصه‌‌های فعالیت اجتماعی و سیاسی. در برابر این هجوم، روایت کردن و شهادت دادن به آزار و خشونتی که رخ د...
  • «ما سراپا چشم هستیم»

    برای ویدا ربانی

    «ما سراپا چشم هستیم»

    مهسا غلامعلی‌زاده: دیروز با دوستِ تازه‌ای داشتیم از تفاوت واکنش‌ها به تجربه‌ زندان می‌گفتیم. می‌گفت: «من همه چیز را فراموش کردم. عامدانه. گویی که نبودم. گویی که ندیدم. همان‌جا هم که بودم انگار نبودم. گوشم را می‌دادم به دورترین صدا. دماغم را سرگر...
  • «آزادی جمعی‌اش می‌چسبد»

    در نفی حکم مردسالارانه «این یا آن»

    «آزادی جمعی‌اش می‌چسبد»

    مهسا غلامعلی‌زاه: بیایید با این پرسش شروع کنیم؛ چرا به شکنجه و آزارِ زنان توسط همسر یا پارتنرشان، می‌گوییم خشونت خانگی؟ چرا در متونِ مربوط به «حقوق بشر»، انواعِ آزار توسط یکی از اعضای خانواده مصداق «شکنجه» نیست؟ چرا خانگی است؟ چرا دامستیک است؟ موناال...
  • «در مبارزه علیه سرکوب هم‌صدا و هم‌نامیم»

    حمایت کنشگران مدنی و فعالان فمینیست از ژینا مدرس گرجی

    «در مبارزه علیه سرکوب هم‌صدا و هم‌نامیم»

    ژینا مدرس‌گرجی، فعال باسابقه و شناخته‌شده جنبش حقوق زنان به ۲۱ سال حبس (که ۱۰ سال از آن قابل اجراست) و تبعید به زندان همدان محکوم شده است. او اولین‌ بار در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ در جریان جنبظ «زن، زندگی، آزادی» توسط ماموران امنیتی اداره اطلاعات در یکی...
  • چشم امید به زنجیره هم‌رزمان

    شرحی شخصی از مواجهه با سرکوب

    چشم امید به زنجیره هم‌رزمان

    نویسنده: میم آنچه می‌نویسم نه شرح شجاعت است، نه سرود مقاومت، نه مدح ۱۰۰ سال مبارزه برای حقوق زنان و نه مرثیه سرکوب. روایت است. روایت سرکوب روزانه زنی در این روزهای سیاه. با لباسی سر‌تاپا سیاه به صندلی عقب اسنپ تکیه داده‌ام. زنی هم‌سن‌و‌سال من، هم‌نسل...
  • تاریخ ما را کسی می‌نویسد در روزگار تیغ؟

    روایتی از زندگی قبل و پس از خیزش ژینا

    تاریخ ما را کسی می‌نویسد در روزگار تیغ؟

    نویسنده: کران کودکم و می‌شنوم بابا را پیش از آنکه به دنیا بیایم به زندان برده‌اند. دو بار. مامان از استرسِ شبی می‌گوید که به او گفته بودند «ملاقات آخر است خودت را سریع برسان». مامان خواهر بزرگم را بغل کرده و رفته تا برای بار آخر بابا را ببیند. فردای ...
  • یه‌دلم میگه نرم؛ نیکای رقصنده و جنگنده، تا آخرین لگد به اندام فاشیست‌ها

    برای نیکا شاکرمی

    یه‌دلم میگه نرم؛ نیکای رقصنده و جنگنده، تا آخرین لگد به اندام فاشیست‌ها

    نویسنده: سما اوریاد میکروفون را به‌دست گرفته و شادان و خندان می‌خواند: «یه دل میگه برم، یه دلم میگه نرم.» بعد یکهو هجوم خنده. قبلش که می‌گوید: «بچه‌ها نخندید.» با لباس مشکی و موهای کوتاه افشان و لبخندی به‌پهنای صورت که معنای زندگی است. این اولین مواج...
  • سمانه؛ پرنده آتشین

    دو روایت از دو دوست

    سمانه؛ پرنده آتشین

    سمانه قبل از بازداشتِ اولش، برای من زنی بود که آتشی مدام در سینه‌اش می‌سوخت. آنقدر عطشِ کنشگری داشت که ممکن بود با دیدن انفعال دیگران، آن آتش درونی‌اش حتی دوستانش را هم بسوزاند. سوختنی که بعد از دستگیری‌اش تازه فهمیدم نوعی از به خود آمدن و به خو...
  • «آنها ناچارند رها کنند»

    اعتراض مردم به بازداشت یک زن توسط گشت ارشاد

    «آنها ناچارند رها کنند»

    نویسنده: ترانه باید به آن خیره شویم. ساعت‌ها و باز و بسیار. برای آن‌که نفس بگیریم، از این همه وزنی که روی سینه‌هایمان نشسته است؛ با دیدن همه‌ی این فیلم‌ها، خواندن واژه‌‌به‌واژه‌ روایت‌ها، دستگیری‌ها، کبودی‌ها و صداهایی که از فرط فریاد زدن و روایت کرد...
  • تو مثل ستاره‌ها شب‌ را از شب‌زده‌ها دور می‌کنی

    برای نسیم سیمیاری

    تو مثل ستاره‌ها شب‌ را از شب‌زده‌ها دور می‌کنی

    نویسنده: ناشناس من برای مدت کوتاهی در زندان اوین زندانی بودم. از وقتی آزاد شدم هیچ روزی نبوده که به بچه‌ها فکر نکنم. امروز که گشت‌های ارشاد و حجاب‌بان‌ها را دیدم بیشتر از همیشه به بچه‌ها و بیشتر از همه به #نسیم_سیمیاری فکر کردم. من برای مدت کوتاهی فر...
  • صمیمانه، نزدیک و در انتظار

    برای سمانه که همواره نزدیک است

    صمیمانه، نزدیک و در انتظار

    نویسنده: گیلا مگر می‌شود با کسی دوست باشی بی‌آنکه یکدیگر را از نزدیک دیده باشید و تماس دست‌ها و نگاه‌ها و تنگی در آغوش کشیدن را تجربه کرده باشی؟ «دوست باشی»، نه این که  فقط اسمش را بدانی، یا عکس‌ها را که در صفحه‌ خبرگزاری‌ها می‌چرخد دیده باشی و ...
  • فانوسی علیه فراموشی

    درباره روایتگری جمعی فعالان گیلان

    فانوسی علیه فراموشی

    نویسنده: الصا برای بوی خاک و ذرات آن که می‌نشیند به تن عابر خسته، برای شبنم سرد روی ماتم درخت، وقتی که شب، مثله‌های درخت را در میان مویه روز رها کرده است. برای تالاب‌ در حال احتضار که می‌دود تا بتپد زیر ریشه‌ای، تا بلکه زباله‌ها ته‌مانده‌اش را نبلعند...
  • مرز آزادی در شعار «زن، زندگی، آزادی» کجاست؟

    درباره نامه سروناز احمدی از زندان اوین

    مرز آزادی در شعار «زن، زندگی، آزادی» کجاست؟

    کیانا کریمی: اگر جنبشی که با شعار «زن، زندگی، آزادی» به خیابان سرازیر شد، به دنبال خلق اجتماعی‌ است که در آن برابری و آزادی متعلق به همگان است و صرفا امتیاز گروه خاصی محسوب نمی‌شود، شاید وقت آن است که از خود بپرسیم انگاره ما از «ایران آزاد و برابر» ک...
  • درباره جراحت کلمه و قدرت بازمعنادهی بدن

    درباره «ما سلیطه‌ایم»

    درباره جراحت کلمه و قدرت بازمعنادهی بدن

    کیانا کریمی: کلمات قدرت دارند. می‌توانند زخم بزنند، جریحه‌دار کنند، مثل خار در گوشتِ حافظه فرو روند و هر یادآوری از لحظه‌ای که بدن آماجِ کلمه شده را، همچون بار اول، دردناک کنند. گویی هر یادآوری خار را می‌جنباند و خون دوباره در عمق ذهن جاری می‌شو...
  • با دوربین و بی‌حجاب

    خاطرات کلودین مولارد از تظاهرات زنان در اسفند 57

    با دوربین و بی‌حجاب

    نوبسنده: کلودین مولارد برگردان: کتایون برزگر   مقدمه مترجم: بارها مستند «سال صفر» را تماشا کردم، به تک‌تک چهره‌ها خیره شدم و به حرف‌هایشان و شعارهایی که فریاد می‌زدند گوش دادم. هر فیگور مقاومت در آن روزها مرا یاد کسی از این روزها می‌اندازد. انگا...
  • نامه‌ای از ایران

    متنی از آرشیو نشریه بیداری ما

    نامه‌ای از ایران

    مریم عزیزم، امیدوارم که بهتر از همیشه باشی تا بتوانی دوره تلخ دوری از وطن و خانواده‌ات را راحت‌تر بگذرانی. گرچه این روزها اصطلاح راحت‌تر زندگی کردن، غیرواقعی و غیرملموس به نظر می‌آید. چه برای ما در ایران که هرروز شرایط سخت‌تر و جو سنگین‌تر می‌شود و چ...
  • آنچه که نشود کنترلش کرد ترس دارد

    تداوم مقاومت دربرابر حجاب اجباری

    آنچه که نشود کنترلش کرد ترس دارد

    مهسا اسداله‌نژاد: سربندها را نگاه کن و سرت را بکن‌ توو. سر باید بند داشته باشد. مگر نمی‌دانی که سر بی‌بند نداریم ما اینجا. برگرد به از اولِ ما نگاه کن. سربند می‌بستند می‌رفتند تا بجنگند. اسم رمزشان بود. بی‌سربند انگار چیزی کم بود. سرهاشان همیشه سربند...