دیدبان آزار

«مرد، میهن، آبادی»؛ قیام ژینا و بحران مردانگی هژمونیک

نویسنده: کامران معتمدی

قیام ژینا، جنبش «زن، زندگی، آزادی» و انقلاب زنانه نیز نام گرفت. این قیام از همان ابتدا با پسرانیهای متنوعی همراه بود و این موضوع حتی در آهنگی که نماد بیرونی قیام شد هویدا بود. در این مطلب سعی خواهد شد تا از لنز مطالعات مردانگی و مشخصا تئوری مردانگی هژمونیک از ریوین کانل به این قیام نگاه شود. این‌طور استدلال میشود که این قیام یا جنبش در عینحال جایگاه مردانگی هژمونیک در ایران را بحرانی کرد. این مطلب بر اساس ارائه همایش دیدبان آزار در سال ۱۴۰۳ تنظیم شده است.

انگیزه ابتدایی این یادداشت پیگیری و تدقیق «مردانگی هژمونیک» بود که در گفتگو با فهم نویسندگان مقاله «پسرانی به مثابه مدیریت بحران» از پسرانی شکل گرفت. محور استدلال در این مطلب بر مبنای تاکید بر هژمونی است، خواه به شکل طبیعی خواه مهندسی‌شده. در این مقاله به صورتبندی بخش مترقی قیام ژینا اشاره خواهد شد و اینطور استدلال می‌شود که هرچند بخش مترقی این قیام در اقلیت بود با این حال تحقق خواستهها و امیالش، تهدیدی بر مردانگی هژمونیک تلقی شد، از این‌رو که هم نظام جمهوری اسلامی و نهادهای موجود و هم اپوزیسون راستگرا و محافظهکار این نظام در غرب، هردو را رد می‌کرد. در عین حال عاملیت پررنگ طبقه متوسط و همزمان عاملیت کمتر طبقه کارگر[i] و محروم، پسرانیهای سیستمیک را در بطن مبارزه قرار داد. به عبارت دیگر تکانه جنسیت و جنبشی انقلابی هم تهدیدی برای طبقات متوسط و مرفه است و هم تهدیدی بر حاکمیت مردسالار. و از این‌روست که پسرانیها از همان روزهای ابتدایی قیام از یک‌سو با الفاظ رکیک جنسیتی در دانشگاه و از سوی دیگر با فریادزدن «مرد، میهن، آبادی» آشکار می‌شود. طبقه متوسط ایرانی که در قیامهای دی ۹۶ و آبان ۹۸ عاملیت کمتری داشت پس از ۱۳۸۸ دوباره عاملیت پیدا کرد، با اینحال فقدان ایده و راهکار تحول اجتماعی در ایدئولوژی این طبقه عملا موجب ایحاد سدی بر سر راه تلاش‌های انقلابی از یک‌سو و سرریزکردن نیروی فوران‌کرده به حساب مزدوران امپریالیسم، سلطنتطلبان و در کل براندازان شد.

در این مقاله ابتدا مرور کوتاهی بر نظریه مردانگی هژمونیک و عناصر مورد نیاز آن خواهد شد. در بخش دوم به پسرانی، و پسرانیهایی که از پس قیام ژینا رخ داد، خواهیم پراخت. پسرانیهایی که می‌توان آن را تجسم «مرد، میهن، آبادی» دانست. پسرانیهایی که الزاما از طرف مخالفان جنبش نبود و از جانب گروههای متنوعی صورت گرفت؛ از سمت حکومت، اپوزیسیون راستگرا و جامعه مدنی و فرهنگ مسلط سیاسی. در بخش سوم ضمن جمعبندی به اهمیت وفاداری به حقیقت، و جایگاه راهگشای تئوری بازتولید اجتماعی اشاره خواهد شد.

 

نظریه مردانگی هژمونیک

در این بخش سعی شده تا ضمن مروری کوتاه بر نظریه مردانگی هژمونیک بر برخی از ویژگیهای این تئوری که برای استدلال این مقاله مفید است و همچنین در اغلب مطالب اندکی که از این نظریه بهره جستهاند غایب بوده، تاکید شود. مردانگی هژمونیک به عنوان پیکربندی عملکرد جنسیتی تعریف می‌شود که تجسم پاسخهای پذیرفتهشده فعلی به مشکل مشروعیت مردسالاری یعنی تضمین موقعیت برتر مردان و مادونی (subordination) زنان است. این نظریه مردانگی هژمونیک بعد از بیش از سه دهه از تأثیرگذارترین نظریه‌ها در مطالعات انتقادی مردان و مردانگیها (Critical Studies of Men and Masculinities (CSMM)) بوده است. با این حال نه تنها استفاده از این تئوری بلکه بطور کلی مطالعات مردانگی در ایران بسیار محدود است. هرچند در مقالات دانشگاهی اندک تحقیقات قابل توجهی انجام شده اما در خارج از دانشگاه و وبسایتها و مجلات عموما با استفاده غلط از این مفهوم مواجهیم. مثلا در شماره ۴۰ مجله زنان امروز که ویژه مردانگی است در مصاحبهای با عنوان «مردانگیپژوهی لازمه دموکراسی جنسیتی» است، مصاحبهکننده در جایی میپرسد: «اما در مواجهه با مردانگیهای غالب یا هژمونیک، که تضاد منافع در آن جدیتر است، مردانگیپژوهی چه ابزارها و امکاناتی برای تاثیرگذاری دارد؟» همانطور که مشخص است اینجا هژمونیک و غالب معادل هم فرض شدهاند. آنچه در این اشتباه رایج اهمیت دارد این است که تسلط و غلبه با زور و اجبار بدست میآید در حالی که برای شرایط هژمونیک پیش از زور و اجبار نیاز به رضایت در حوزههای فرهنگی، فکری و عمومی هست. به عبارت دیگر در این فهم اشتباه تمام مکانیزمهای ساخت و ایجاد رضایت در جامعه مدنی نادیده گرفته میشود.

با نگاهی سریع به برخی مقالاتی که اخیرا در وبسایت‌ها منتشرشده می‌توان متوجه شد که معمولا دو جزء این مفهوم استفاده نمی‌شود. یکی، سازوکارهای شکلگیری هژمونی و دوم، ارتباط این مفهوم با ساختار نظام اقتصادی سرمایهداری. هر دو مورد جزو ویژگیهای کلیدی این مفهوم هستند که بدون درنظرگرفتن آنها استفاده از این لنز و مفهوم نه تنها بیفایده که گمراهکننده خواهد بود. کانل در نظریه مردانگی هژمونیک از مفهوم هژمونی گرامشی بهره می‌گیرد و نشان می‌دهد چگونه طبقات حاکم بر اساس رضایت حکومت میکنند، و به شکل مداوم مخالفت‌های مردمی را برای حفظ پایگاه قدرت مردانه مدیریت می‌کنند. باید توجه کرد که این مفهوم بسیار فراتر از اقدامات فردی علیه فردی دیگر است. مردانگی هژمونیک شامل نهادینهسازی مادی اشکال بسیار ویژهای از عملکرد مردانه است که تنها از طریق ساختارهای اجتماعی دولت، قانون، خانواده، آموزش، مذهب، ارتش، بازار کار و فعالیت‌های رسانهای قابل دستیابی است. در واقع ما با ساخت اجتماعی مردانگی مواجهیم و ساخت و بازتولید مداوم آن. در این راستا، مردانگی هژمونیک، «پیکربندی عملکرد جنسیتی» است که از طریق کنشهای اجتماعی محقق می‌شود. از این‌روست که سلطه جهانی مردان بر زنان را نه بیولوژیکی، بلکه عمیقا ایدئولوژیک می‌فهمیم. مردانگی هژمونیک به‌عنوان چارچوبی فرهنگی برای تولید و بازتولید الگوهای جنسیتی در سراسر شبکه قدرت عمل میکند. و در هر زمان یکی از اشکال مردانگی از نظر فرهنگی بر دیگران برتری مییابد. همچنین بارزترین نمونههای مردانگی هژمونیک همیشه قدرتمندترین مردان نیستند بلکه ممکن است مدل‌ها و سرمشقهایی باشند مثل بازیگران فیلم یا حتی فیگورهای فانتزی. با این‌ حال رابطه آنها با قدرت مهم است.

ازین منظر، می‌توانیم اشاره کنیم که مردانگی هژمونیک در عین حال یک مفهوم رابطهای است. در رابطه با گونهها یا نسخههای مختلف «مردانگی» و «زنانگی» دیگر. در اینجا، قدرت نه‌تنها علیه زنان، بلکه توسط برخی از مردان بر دیگر «مردان زیردست» -برای مثال، مردان همجنسگرا، زنانه، از نژاد متفاوت یا بیکار و فقیر و دارای معلولیت، اعمال میشود. نتیجه اینکه در حالی که تنها اقلیتی از مردان ممکن است مردانگی هژمونیک را به‌عنوان یک موقعیت مادی و گفتمانی اشغال کنند، با این وجود خصلت‌های فرهنگی و مادی مردانگی هژمونیک به‌عنوان هنجار مطلوب عمل می‌کند. مردانگی هژمونیک در عین حال ایستا نیست. یک رابطه متحرک تاریخی است که با تغییر شرایط، تغییر می‌کند و گروههای جدید راه‌حلهای قدیمی را به چالش میکشند. مردانگی هژمونیک لزوما و از نظر آماری تابع توزیع نرمال نیست، اما هنجاری است و نشاندهنده محترمترین شیوه مردبودن در یک دوره خاص تاریخی است. کانل همچنین تاکید می‌کند که مردانگی را باید متنوع و متکثر دانست. و اینکه چگونه با سن، طبقه، قومیت، منطقه، جنسیت و سایر متغیرهای اجتماعی تلاقی می‌کند، پس مردانگی یک کل یکپارچه نیست. فراتر از دوقطبی مردانگی «مسلط» و «فرعی»، میتوان قشربندیهای دیگری از جنسیت را نیز یافت. مثلا «مردانگیهای همدست» (complicit masculinity)، مردانی که لزوما مردانگی هژمونیک را تجسم نمیکنند، اما با این وجود از مزایای آن بهعنوان بخشی از «پرداخت/پاداش مردسالارانه» (patriarchal dividend) بهره میبرند. مثلا پارسا پیروزفر را در سریال «در انتهای شب» تصور کنید. در حالی که به نظر نوعی مردانگی بدیل را بروز می‌داد اما در نهایت هنگام طلاق همدست با سیستم قانونی سعی کرد از امتیازات تبعیضآمیز قانونی استفاده کند. در سمت دیگر این طیف، «مردان به حاشیه رانده‌شده» قرار دارند که شامل مردان حاشیهای جامعه با قدرت اجتماعی نسبتا کم، مانند افراد بیکار، بیخانمان، یا دارای معلولیت جسمی می‌شوند.

 

ارتباط مردانگی هژمونیک و سرمایهداری

مردانگی هژمونیک و سرمایهداری عمیقا در‌هم‌تنیدهاند و هرکدام دیگری را شکل میدهند و تقویت می‌کنند. اقتصاددانان فمینیست به تفصیل نشان دادهاند که سرمایهداری اساسا یک سیستم جنسیتی است. آنچه برای بحث ما مهم است این است که سرمایهداری یک پایه مادی و نهادی برای مردانگی هژمونیک فراهم میکند، در حالی که مردانگی هژمونیک به مشروعیت بخشیدن و حفظ ساختارهای سرمایهداری کمک میکند. با این حال در دوران سرمایهداری نولیبرال ارتباط مردانگی و نولیبرالیسم پیچیده می‌شود. دست‌کم می‌توان به سه مورد از این پیچیدگیها اشاره کرد:

۱- نئولیبرالیسم با مردسالاری سنتی ناسازگار است و باعث ایجاد تنش در جنبشهای سیاسی محافظهکار می‌شود. یکی از مثال‌های بارز آن زنانه‌شدن کار است. با افزایش مقرراتزدایی، خصوصیسازی و کارایی بازارمحور نظم اجتماعی سنتی مردسالار به‌هم می‌خورد. نظمی که می‌گفت مرد بیرون کار می‌کند و زن در خانه می‌ماند. کار مرد مدام بیثبات می‌شود و درآمد یک نفر خرج زندگی را نمی‌دهد و زن مجبور می‌شود که کار کند.

۲- جنبه دیگر کالایی‌شدن خانواده و نقش‌های بازتولیدی است. می‌شود به مقولاتی چون رحم اجارهای، درمانهای باروری و کارگر خانگی فکر کرد. این قسم از کالاییسازی دیدگاههای سنتی درباره مادری و نقشهای به‌اصطلاح «طبیعی» زنان را به چالش می‌کشد.

۳- مثال دیگر جنبش کوییرهاست. نولیبرالیسم روی حقوق فردی تاکید زیادی دارد و برای فروش بیشتر و شمول افراد بیشتر در بازار مصرف، بعضا در مقاطعی از حقوق کوییرها دفاع می‌کند. همین همراهی و حمایت سطحی تهدیدی بر مردانگی تلقی می‌شود. نمونه اخیر ماسک-ترامپ به نظر نیاز به توضیح بیشتری ندارد.

مردانگی هژمونیک اغلب در برابر تغییراتی که منجر به برابری جنسیتی می‌شود مقاومت می‌کند. این مقاومت می‌تواند از طرق مختلف اجرا شود:

-سیاستهای پسرانی که حتی می‌تواند تا برخوردهای خشونتآمیز و سرکوب پیش رود

-ایدئولوژیهای محافظهکارانه مثلا با ارجاع به تقسیم کار مرسوم در خانه و نهاد ازدواج

-خشونت مستقیم

-انضباط‌بخشی زنان و مردان در محیط کار و جامعه، که اغلب با حذف زنان از حوزههای مختلف همراه است.

پس‌رانیها به قیام ژینا را باید در این راستا فهمید: همانطور که گفتیم مردانگی هژمونیک راهحلی برای تنشهای جنسیتی است. به عبارت دیگر الگوی مشخصی از مردانگی هژمونیک راهحلی برای تنشهای جنسیتی ارائه میکند که تمایل دارد قدرت مردسالارانه را تثبیت کند یا آن را در شرایط جدید بازسازی کند.

 

به چالش کشیدن مردانگی هژمونیک

به چالش کشیدن مردانگی هژمونیک نیازمند رویکردی چندوجهی است که به شیوهها و فعالیتهای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و فردی نیاز دارد. هیچ راه‌حل واحدی در این مورد وجود ندارد و تغییر مستلزم تعامل استراتژیهای مختلف است که در ذیل به چند مورد اشاره می‌شود:

تصدیق پیچیدگی‌ها: مردانگی هژمونیک موجودیتی یکپارچه نیست، بلکه ساختاری پویا و مداما در حال تغییر تاریخی است. مردانگی هژمونیک همچنین با سایر اشکال سلسله مراتب اجتماعی مانند طبقه، نژاد و تمایلات جنسی تلاقی میکند. درک این پیچیدگیها برای هر نوع به چالش کشیدن موثر آن ضروری است.

به چالش کشیدن پایه‌های مادی: از آنجایی که سرمایهداری پایگاهی مادی و نهادی برای ظهور و بروز مردانگی هژمونیک فراهم میسازد، پرداختن به نابرابریهای اقتصادی بسیار مهم است. این مهم شامل به چالش کشیدن تقسیم کار جنسیتی، مفهوم مرد «نان‌آور» و تمرکززدایی از قدرت در دست گروههای خاصی از مردان در شرکتها و دولت است. مبارزات ضدسرمایهداری، با تاکید بر رقابت و سلسلهمراتب، میتواند ساختارهایی را که از مردانگی هژمونیک حمایت میکنند نیز تضعیف کنند.

ترویج مردانگیهای بدیل: شناخت و حمایت از تنوع مردانگیها مهم است. این شناخت باید با به چالش کشیدن سلطه مردانگی هژمونیک از طریق ترویج راههای جایگزین مردبودن همراه شود که مثلا شامل ارزش‌دادن به بیان عاطفی توسط مردان، حل تعارض بدون خشونت، و روابط برابریطلبانه است. ایجاد فضا برای مردانی که با هنجارهای سنتی مردانه مطابقت ندارند ضروری است.

افشای مکانیسمهای برسازنده‌ هژمونی: هژمونی از طریق مکانیسمهای مرئی و نامرئی حفظ و برساخته میشود. این مکانیسم‌ها از طریق «نمایش» (pageantry) مردانگی در رسانهها، سانسور و سرزنش گروههای زیردست، و خارج‌کردن مردانگی مسلط از حوزه نقدپذیری تقویت و تحکیم می‌شوند . چنین سازوکارهایی را باید مدام افشا کرد و روایتهایی که خلق می‌کنند را به چالش کشید.

به رسمیت شناختن همدستی: بسیاری از مردان ممکن است به‌طور کامل تجسم مردانگی هژمونیک نباشند، اما از فضاهای مردسالارانه سود ببرند. افزایش آگاهی در مورد این همدستی و اینکه چگونه به نابرابری جنسیتی کمک می‌کند، برای ایجاد تغییر بسیار مهم است.

درگیرشدن با احساسات: مردانگی هژمونیک اغلب شامل سرکوب احساسات، به‌ویژه آسیبپذیری و شکنندگی (vulnerability) مردان است. سوژه نولیبرال مرد هم بیش از پیش بر پرهیز از شکنندگیها تاکید دارد. باید بر مکانیزم سرکوب احساسات آگاه شد و سعی در تغییر آن داشت.

مبارزه با خشونت: مردانگی هژمونیک اغلب با پرخاشگری و خشونت همراه است. مقابله با خشونت علیه زنان و تجاوزهای همجنسگراهراسانه و سایر اشکال خشونت، عنصری کلیدی در به چالش کشیدن مردانگی هژمونیک است.

توانمندسازی زنان و گروههای به حاشیه رانده‌شده: عاملیت زنان و گروههای حاشیهای باید تصدیق شده و از آنها حمایت شود. این حمایت شامل به چالش کشیدن تابعیت زنان از مردان و ایجاد فضاهایی برای مردانگی بدیل است، مانند آنچه در روابط میان همجنسگرایان می‌توان مشاهده کرد. برای تغییر صرف اینکه گفته شود باید از سلسله‌مراتب جنسیتی گذر کرد کافی نیست. بایست به‌سوی راهکارهای بدیل و متنوع حرکت کرد.

 

قیام انقلابی ژینا و بحران مردانگی

قیام ژینا یا در عنوان متکثرترش، جنبش «زن، زندگی، آزادی»، در واکنش اولیه به زنکشی دولتی آغاز شد و خیلی زود ابعاد گستردهتری به خود گرفت. اما صورتبندی انقلابی این قیام واجد اهمیت است. درواقع این صورتبندی انقلابی و جشن روسریسوزان خیابانی بود که پیش از هرچیز مردانگی هژمونیک در جمهوری اسلامی را بحرانی کرد. اما صورتبندی فعالان از قیام انقلابی ژینا به چه شکل بود؟ خلاصه‌ای تیتروار از متون منتشرشده در روزهای ابتدایی قیام روشنگر این امر خواهد بود:

-۲۹ شهریور ۱۴۰۱ - دیدبان آزار - برخی از شعارهای شنیدهشده در تهران را بازگو کرده: «نمیرویم به خانه، انقلاب زنانه»، «از کردستان تا تهران، ستم علیه زنان»، «از کردستان تا تهران، اتحاد، اتحاد»

-۶ مهر ۱۴۰۱ - دیدبان آزار - انقلاب فیگوراتیو زنانه؛ اندرکنش بدنها و تصاویرشان - L - در این مطلب استدلال شده که این انقلابی فمینیستی است و «نه جمعیتمحور بلکه موقعیتمحور است، نه شعارمحور بلکه فیگورمحور» و همچنین اینطور استدلال می‌شود که زنان تنها به وضعیت سرکوب پاسخ نمی‌دهند بلکه فعالانه موقعیتهای رادیکال مخالفت را ایجاد میکنند و چهرهفیگور مقاومت را شکل میدهند که (در کوران مبارزه) قابل تشخیص و تکرارشدن است. فمینیستی خواندن قیام ژینا البته نقد هم شد و کسانی مثل سیمین کاظمی معتقد بودند این جنبش زنانه بود نه فمینیستی که بحث دیگری است.

-اولین مطلبی که توسط یک رسانه غیرایرانی این قیام را انقلابی می‌داند مطلبی است در گاردین به تاریخ ۵ مهر ۱۴۰۱ (۲۷ سپتامبر ۲۰۲۲) که از قول روژین ۲۵ ساله ساکن کرمانشاه نقل می‌کند که «این انقلابی ایرانی یا کردی نیست، انقلابی زنانه است.»

-۳۰ مهر ۱۴۰۱ - نقداقتصادسیاسی - از انقلاب زنان تا دموکراسی زنانهنگر / فاطمه صادقی: نویسنده می‌پرسد «آیا انقلاب زنانه میتواند به سیاست زنانه منجر شود؟ آیا جنبش «زن، زندگی، آزادی» میتواند به یک تخیل سیاسی جدید منجر شود و چشمانداز جدیدی را به روی سیاست بگشاید؟»

-حدود سه ماه بعد در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۱ - بیدارزنی مطلب مهمی منتشر می‌کند با عنوان «مطالبات زنان؛ از حق مشارکت سیاسی تا حق اشتغال و دستمزد برابر». که مجموعه مطالباتی است که می‌تواند پاسخگوی نیازهای این قیام باشد. مطالباتی که سویهای سوسیالیستی داشت و باید تاکید کرد که بسیار فراتر از متوسط خواستهها و امیال شرکتکنندگان جنبش بود. از ۲ دی ۱۴۰۱ که این مطلب منتشر می‌شود تا ۱۱ بهمن ۵ پاسخ به متن اولیه داده می‌شود که نشاندهنده پویایی جنبش و البته میدانداری زنان است.

-پس از همه اینها در ۲۶ بهمن ۱۴۰۱: منشور مطالبات حداقلی از طرف مجموعهای از تشکلهای صنفی و مدنی منتشر می‌شود. که چندان موفق نیست و افق خاصی ایجاد نمی‌کند. تازه اینجا و پس از پیام میرحسین موسوی است که فرصتطلبان جرج تاون هم به این نتیجه رسیدند که باید منشور منتشر کنند. طبعا بررسی فرجام اتحاد آنها بیحاصل است.

ارائه تیتروار مطالب بالا از آن جهت مهم است که معرفی قیام را توسط کسانی که در آن شرکت دارند برجسته می‌کند و بیان مطالبات و زمینههای تحقق این مطالبات و همچنین زمینه وفاداری به حقیقت را پررنگ می‌کند، موضوعی که در بخش آخر به آن اشاره خواهد شد.

 

«مرد، میهن، آبادی»؛ پسرانی به‌مثابه حفظ نظم موجود

میشل راولی (Michelle V. Rowley) پسرانی را بهسان وضعیت مدرنیته تئوریزه می‌کند. به عبارت دیگر پسرانی نتیجه طبیعی و قابل پیشبینی زندگی در یک جامعه مدرن است که در آن مردم دائما برای تغییر و پیشرفت خود را تحت فشار قرار می‌دهند. او معتقد است که پسرانی بخشی از خود سیستم است. نوعی اشکال یا اشتباه نیست، بلکه یک ویژگی است. سیستم (در اینجا سرمایهداری مردسالار) درواقع برای ادامه‌دادن به پسرانی نیاز دارد. از آنجایی که پسرانی به ماهیت سیستم گره خورده است، نویسنده پیشنهاد میکند که ما نمیتوانیم به‌تنهایی با پسرانیها مبارزه کنیم. در عوض، باید کلیت سیستمی را که در وهله اول پسرانیهای متقابل ایجاد میکند و به آن وابسته است، بازسازی کنیم. همچنین از آنجایی که سیستم برای زنده‌ماندن به پسرانی متکی است، از پسرانی برای کندکردن یا توقف پیشرفت استفاده میکند تا مطمئن شود در قدرت باقی میماند.

نگاهی به تاریخ درهمتنیده جنسیت، نژاد و طبقه نشان می‌دهد که «مسئله زن» (woman question) در زمان بحران و بیثباتی نظم موجود مطرح می‌شود و انضباطبخشی بر زنان و تمدید انقیاد آنها اولویت می‌گیرد. همان‌طور که فدریچی در تحلیل خود از شکار جادوگران در قرنهای شانزدهم و هفدهم نشان میدهد، انباشت بدوی که نشانگر گذار از دوران فئودال به سرمایهداری در اورپا بود مملو از تشدید اضطراب درباره کنترل بر کار زنان و تولیدمثل آنها بود. به همین ترتیب، چالشهای انقلابی در برابر رژیمهای قدرت، اغلب مسئله زن را محوری و نژادی کردهاند. از این‌روست که پسرانیهای مردسالارانه معاصر را نباید صرفا واکنشهایی به پیشرفت زنان و برابری جنسیتی دانست بلکه آنها مجموعهای از استراتژیهای مدیریت بحرانهای سیستمیاند، شامل بحرانهای سیاسی، اقتصادی، محیط‌زیستی و حتی مرتبط با بحرانهایی مثل همهگیری -بحرانهایی که ساختار سلسلهمراتبی قدرت حاکم را به چالش می‌کشند. محل بروز این پسرانیها عموما سه حوزه است: بدن جنسیشده، فضای خصوصی خانواده سنتی و ملت به‌سان حفظ تمامیت ارضی برای یک انتیسیتی.

 

بدن جنسیشده

 یکی از محلهای مهم بروز پسرانیT بدن جنسیشده است. از نقش دولت در انضباطبخشی به بدنها تحت قوانین و لایحههای مختلف گرفته تا فضاهای ضدزن آنلاین (manosphere(، و ایده مرد محکم دنیای سیاست، همه و همه در انضباط‌‌بخشی، انقیاد و تحدید بدن‌ها نقش ایفا می‌کنند. سما اوریاد در مطالعه فضاهای ضدزن آنلاینT نشان میدهد که منوسفیر فارسی، در حالی که به‌ظاهر منزوی است، خودش را در اتحاد با ظهور جهانی راست افراطی و جنگهای فرهنگی آنلاین بازسازی میکند. تحقیقات او همچنین به راههای گسترش و دستکاری نفرت در پلتفرمهای رسانههای اجتماعی و نحوه استفاده از آن به‌عنوان ابزاری علیه جوامع حاشیهنشین میپردازد. ایده مرد ماچوی قوی دنیای سیاست هم احتمالا لازم به توضیح زیادی ندارد. از دلتنگی برای دیکتاتوری اقتدارگرا که سلطنتطلبان نمایندگیاش می‌کنند تا ایده اقتدار و توسعه محمد قوچانی و بناپارتیسم سعید لیلاز. مرد قوی دنیای سیاست کسی است که می‌تواند علی‌رغم مشکلات کارها را انجام دهد و در حالی که بسیاری از آزادی‌های مدنی را از جامعه خواهد گرفت و اقتدارگرایانه و ضددموکراتیک رفتار خواهد کرد اما قرار است قدرت مدیریت و توسعه کشور را داشته باشد.

 

فضای خصوصی خانواده سنتی

در فضای خصوصی خانواده سنتی تک‌هسته‌ای، همزمان با دولت و مردم طرفیم. از سمت دولت قوانین و لایحههای سرکوبگر اعمال می‌شود، و از سمت مردان خانواده زنکشی و خشونت‌های دیگر. بگذریم از اینکه هر چه جامعه بیدروپیکرتر بشود مفهوم خانواده سنتی به‌عنوان محل امن تقویت می‌شود. در تشریح ارزش‌های خانواده سنتی طبعا وجه کوییرستیزی نیز پررنگ است چراکه هر نوع خانوادهای غیر از خانواده هستهای دگرجنسگرا می‌تواند تهدیدی بر نظم موجود تلقی شود. از این‌روست که جنبشهای زنان همیشه «خانواده» را بهعنوان یک مکان مرکزی و کانون بروز و اعمال خشونت و میدانی برای مبارزه در نظر گرفته‌اند و وجوه پدرسالارانه‌اش را همواره به چالش کشیدهاند.

 

ملت به‌سان حفظ تمامیت ارضی برای یک انتیسیتی

درباره حفظ تمامیت ارضی که همواره مانند چکشی بر سر هر نوع انتقاد سیاسی کوبیده می‌شود بسیار نوشته شده است. این مسئله خصوصا در پرتو حمله امپریالیستی اسرائیل و ایالاتمتحده در ژوئن ۲۰۲۵ به ایران معنی تازهتری به خود گرفته است که بحث درباره آن از حوصله و تمرکز این مطلب خارج است. با این‌ حال، یکی از اشکال مردانه‌ سیاست، همواره حفظ تمامیت ارضی، افزایش نظامیگری و گسترش سیستم‌های نظارت و سرکوب داخلی بوده است. در واقع به جای تقویت دموکراسی، ساخت همبستگی و مقاومت ضدامپریالیستی درون جامعه، حکومت به تقویت ارتش، نهادهای امنیتی و تشدید سرکوب روی می‌آورد. بودجه از سیاست‌های رفاهی به سیاست‌های تسلیحاتی سرازیر می‌شود و هیچ‌کدام از این تصمیمات به‌صورت دموکراتیک گرفته نمی‌شود. حفظ مرزها نیاز به قدرت‌نمایی و اعمال زور دارد و یکی از نقش‌های مردانگی قدرتمند همین بروزهای خشونت‌ورزانه است. اهمیت حفظ مرزها و خرافات و ایدههای واپسگرایانهای که حول آن مطرح می‌شود تا نژادپرستی به‌‌نظر بیسابقهای که در یک سال گذشته علیه افغانستانیها رخ داده را می‌توان در همین راستا فهمید.

بنابراین، می‌توان اینطور استدلال کرد که هژمونی از طریق سلسله‌ای از پسرانیهاست که دوباره برقرار می‌شود. گفتیم که از دید گرامشی، هژمونی مستلزم ایجاد رضایت (consent)، تبعیت (compliance) و یا اجبار (coercion) است. هژمونی، فرآیند پیچیدهای است که از طریق آن گروه حاکم، نه‌تنها از طریق اجبار، بلکه از طریق جلب رضایت فعال یا منفعل گروه‌های زیردست، سلطه خود را حفظ می‌کند. این امر مستلزم مذاکره و سازش مستمر بین گروههای حاکم و فرودستان، شکلدهی و تغییر شکل پویایی قدرت از طریق رضایت، تبعیت و اجبار است. در عین حال پسرانی را می‌توان با آنچه گرامشی انقلاب منفعل یا انقلاب بیکنش (passive revolution) می‌خواند نیز مرتبط دانست. در نگاه گرامشی انقلاب منفعل، فرآیندی است که در آن طبقه و گروه حاکم کنترل اوضاع را بدون اینکه تحول اجتماعی و رادیکالی رخ داده باشد حفظ میکند یا نظم ازدست‌رفته را دوباره به دست میآورد. نکته مهم این است که انقلاب منفعل شامل جذب تدریجی عناصر فعال و مطالبات گروههای متحد و حتی متخاصم است. محمدرضا نیکفر در یادداشت «نمودهای کُنشی یک انقلاب بیکُنش» در سال ۱۳۹۶ به این نکته پرداخته است. او می‌نویسد: «آنچه در ایران میگذرد و ما از حوادث ۱۳۸۸ و حتا پیشتر از آن نمودهایش را دیدهایم، پیامدهای یک «انقلاب بی‌‌کنش» منفعل است که مقصود از آن یک تغییر کند و طولانی ساختاری است، انقلابی به‌قول گرامشی «بدون انقلاب»، در مورد ما بدون تحول محسوس در قدرت سیاسی.» اما در نگاه بسیاری از تحلیلگران پس از دی ۹۶، ورق تازهای در فضای سیاسی ایران رقم خورد. به‌طور مثال، ابراهیم توفیق و سیدمهدی یوسفی در مقالهای با عنوان «زن، زندگی، آزادی: انقلاب ملی یا انقلاب مردم؟» که به نظر می‌رسد فهمی رخدادگون از قیام ژینا را تایید می‌کند می‌نویسند: «اگر نگوییم از هنگام جنبش سبز، حداقل از دی‌ماه ۱۳۹۶ با خیزشهای متناوب بازپسگیریِ برابریخواهانه سیاست از سوی مردمی در حال ساخته‌شدن روبرو هستیم.« اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا»، تنها انکار انحصارگران امروزین سیاست نیست؛ آنگاه که از منظر «زن-زندگی-آزادی» به آن بنگریم، با انکار همه آن آرمان‌شهر -دقیقتر: ویران‌شهرسازیهایی مواجه میشویم که بر اساس دوگانههای شرق-غرب، سنت-تجدد، سکولار-دینی، باستانگرا-اسلامگرا برساخته شده و لحظه حال ما را میان گذشتهها و آیندههای مجعول منجمد ساخته و به تعلیق درآوردهاند؛ بازپسگیریِ سیاست، رفع تعلیق از اکنون و تبدیل اکنون به موضوع نزاع برابریطلبانه است. خیزش پاییز ۱۴۰۱ با نامگذاری خود به‌عنوان انقلاب «زن-زندگی-آزادی» توأمان هم صحنه نزاع را ترسیم و هم آیندهای دیگر را تخیل میکند. آیندهای که ضامناش «وحدت کلمه» و «یکپارچگی» نیست و نزاعی که معیارش دوگانه دولت و ملت یا استبداد و حکومت قانون نیست.»

اگر از دید جنسیتی نگاه کنیم، نزاعی که توفیق و یوسفی از آن نام می‌برند، همان بحران مردانگی هژمونیک است. کانل تاکید می‌کند که اغلب مواقع دفاع از نظم مردسالار نیازمند مستقرشدن سیاست‌های مردانه‌ واضح نیست. مردان دگرجنسگرا، به‌واسطه روابط اجتماعی‌‌ای که مردانگی هژمونیک برایشام فراهم می‌آورد، برای اداره سازمان‌های مهم و بزرگ دولتی و نظامی انتخاب می‌شوند. نگهداری معمول از این سازمان‌ها درواقع همان پاسداری از مردانگی هژمونیک است. درواقع مردانگی هژمونیک نوعی پروژه گروهی است و به همین دلیل است که معمولا آشکار و قابل اشاره مستقیم نیست. اغلب مواقع اصلا لازم نیست درباره چیزهایی حرف زد که اصطلاحا مردانهاند چراکه وقتی از مواردی چون امنیت ملی، سود شرکتها، ارزش‌های خانواده، دین واقعی، آزادی‌های فردگرایانه، رقابتهای بینالمللی، کارایی اقتصادی، پیشرفت در علم گفته می‌شود نگهداری از همان نظام خاص مردانه است که طلب و برساخته می‌شود.

 

پسرانیهای پس از قیام ژینا

گفتیم که پس‌رانی بخش از سیستم است که در هنگام بروز بحران از طرق مختلف تلاش می‌کند تا نظم پیشین را برقرار کند. وقتی به جزییات صورت‌بندی انقلابی ژینا نگاه می‌کنیم با تهدیدی علیه نظام، نهادها و مردانی که کنترل این نهادها را در اختیار دارند روبرو می‌شویم. پسرانیهای پس از قیام ژینا را می‌توان به سه بخش تقسیم کرد: پسرانی از جانب حاکمیت، پس‌ٰرانی از جانب اپوزسیون راستگرا -به این مورد نمیپردازیم- و همچنین از جانب فرهنگ غالب.

پس‌رانیهای حاکمیتی را می‌توان در مثال‌های بسیاری دید. از «مولدسازی داراییهای دولت» که در حین سرکوب قیام آغاز شد، تا برنامه هفتم توسعه، لایحه حمایت از خانواده، «سفیران مهر» در مجموعه سپاه، افزایش سن بازنشستگی، طرح نور زیر مجموعه وزارت ارشاد، که مکمل طرح ملی طوبی زیر مجموعه پلیس است و حجاببانهای زیر مجموعه شهرداری هم هستند، همه و همه ادله‌هایی از شدت‌گرفتن پس‌ٰرانی‌های حاکمیتی پس از قیام ژینا هستند. تنها به یک مورد از این مجموعه سرکوب که نگاه کنیم می‌بینیم که در سال ۱۴۰۳ حدود ۶۲۰ زن در جریان طرح نور دستگیر شدهاند.

درباره پسرانیهای بیرون از دولت (فرهنگ غالب) که از قضا به‌نظر مهم‌تر است مثال‌ها به‌واقع بی‌شمار است. در اینجا به سه مثال (اقتصادی، فرهنگی -سیاسی و رسانه‌ای) در سه سطح متفاوت بسنده می‌کنیم: اولین مورد، سلطه فکری و ژورنالیسم اقتصادی امپراتوری دنیای اقتصاد است. دنیای اقتصاد تابان مشهور به گروه رسانهای دنیای اقتصاد یک هلدنیگ است که روزنامه دنیای اقتصاد و هفتهنامه تجارت فردا، روزنامه انگلیسیزبان فایننشال تریبون و سایت خبری اقتصادنیوز و اکوایران را اداره می‌کند. پرداختن به این استراتژی‌ها و کارکرد این مجموعه فرصت دیگری نیاز دارد اما می‌توان به چند نکته سریع اشاره کرد. اول اینکه دستاندرکاران این رسانهها اغلب مرد هستند، جریان اصلی اقتصاد در جهان بسیار مردانه است و در ایران هم غیر از این نیست. مثلا می‌توان به تحریریه تقریبا مردانه مجله تجارت فردا اشاره کرد. دوم اینکه این مجموعه شبیه به ارگانهای پروپاگاندای ایالات متحده در دوران جنگ سرد عمل می‌کند. خصلت تعیینکننده این ویژگی چپهراسی و پروندهسازی برای فعالان چپگراست. سوم اینکه بعد از قیام ژینا بیش از ۲۰ نشست و هرکدام با حضور کارشناسان اکثرا مرد در اکوایران برگزار شده است. محتوای اغلب این نشستها به‌شکل حیرتانگیزی ارتباطی با واقعیتهای موجود جامعه ندارد، به این معنی که کاملا به جنبش فراگیری که در جامعه در جریان بوده و هزینههای زیاد انسانی و مادی بر آن داده شده‌ بود بیتوجه است. در عین حال باید تاکید کرد که بورژوازی ایران مطلقا به سرمایهداری کینزی یا دولت توسعهگرا و مواردی از این‌دست اعتقاد ندارد و تا بن استخوان نولیبرال است. به‌قولی، در این نظم موجود دو گزینه هست: یا نولیبرالیسم دانشگاه امام صادق یا نولیبرالیسم دانشگاه شریف. همچنین، مهمترین آموزه‌ای که به‌شکل شبانهروزی در این رسانهها تکرار می‌شود «مقرراتزدایی» است، چراکه به نظر کارشناسان مقررات دستوپاگیر و اقتصاد دستوری (که طبعا جاهایی مشکل درست می‌کند) عامل اصلی فقر و فلاکت و بدبختی است. در حالی که افزایش بهرهوری نیروی کار هم می‌تواند سود سرمایهدار و مالک را بیشتر کند ولی در این پلتفرم‌ها بسیار کمتر از آن میشنویم. مثلا در حال حاضر حدود ۹۶ درصد قراردادهای کار در ایران موقتی است. وضعیت ناگواری که نه‌تنها روی بهرهوری نیروی کار بلکه روی کل بازتولید اجتماعی نیروی کار تاثیر مخرب دارد، با این حال در این رسانهها نقدی در این حوزه وجود ندارد. تولید نادانش اقتصادی در جامعه و سلطه بر عرصه تولید آن را باید در کنار رسانههای به‌اصطلاح روشنفکری و فرهنگی مثل مهرنامه و اندیشه پویا و ...که هردو از قضا به‌لحاظ سیاسی به کارگزاران سازندگی نزدیکند، دید. کمتر موضوعی از محتواهای ضدانسانی که این‌روزها توسط سایبریهای جمهوری اسلامی و سلطنت‌‌طلب و تلویزیون اینترنشنال و … تولید می‌شود را می‌توان یافت که در این مجلات و رسانهها منتشر نشده باشد. بیش از سه دهه، این رسانهها زمینهسازی کردهاند و تاثیرات گفتمان‌سازی این بنگاه‌های رسانه‌ای و اقتصادی امروز در فرهنگ غالب و در بخش اعظمی از جامعه مشهود است.

مثال دوم این پس‌رانی‌ها در فرهنگ غالب و جامعه مدنی مرگ ابراهیم نبوی است. یک چهره امنیتی که با تغییر جایگاه نیروهای سیاسی درون نظام در دهه ۱۳۷۰ نقش‌های تازه‌تری پیدا می‌کند و هنگام مرگش گروه‌های بعضا مخالف از او یاد می‌کنند. یادآوری که بیش از هر چیز احضار نوستالژی دوم خرداد به‌عنوان مجموعه‌ای از بهترین ابتکارعمل‌های طبقه متوسط مرکزنشین و نیروهای اصلاح‌طلب است. عباس آخوندی نقل می‌کند: «سال ۱۳۶۱ بود که از داور و تعداد دیگری از دانشجویان دانشگاه شیراز خواستم که برای نوسازی حوزه معاونت سیاسی و اجتماعی وزارت کشور به جمع ما جوانان انقلابی که عمدتا از جهاد سازندگی به وزارت کشور رفته بودیم بپیوندد. او هم آمد و فکر کنم که مسئولیت اداره دوم سیاسی را در اداره کل سیاسی وزارت کشور بر عهده گرفت…تمرکز داور بر تحلیل رفتار سیاسی مجاهدین و سایر گروههای تروریستی بود.» به عبارت دیگر ابراهیم نبوی کسی بود که از ۲۴ سالگی در فضای امنیتی اجرایی جمهوری اسلامی شروع به کار و رشد می‌کند تا اینکه کمی بعد نقش دیگری پیدا می‌کند. واکنشها به خودکشی او حیرتانگیز بود که بررسی آن فرصت دیگری میطلبد. با این حال همین‌قدر می‌توان اشاره کرد که ابراز تاثر از خودکشی نبوی از نیروهای امنیتی و محافظهکار تا روزنامهنگاران اصطلاحطلب را شامل شد. یکی از این روزنامهنگاران که اسم و رسمی هم دارد و از خانوادهای اصطلاحا فرهنگی است نوشت: «یخ کردم، همه اون سال‌های طلایی پیش چشمم رژه میرن. اون هوش عجیب و اون سرضرب بودن. توی اون سال‌هایی که سینما و موسیقی انگار مال یه کره دیگه بود، اون همه‌چیز را دیده بود و ازش باخبر بود. حرف‌زدن با داور نبوی دری بود به دنیای ناشناختهها. نفرین ابدی به باعث و بانی این تباهی». این حرفها از طرف کسی بیان شد که در ظاهر ممکن است سنخیتی با جمهوری اسلامی نداشته باشد. کار آن‌قدر بیخ پیدا کرد که در بیبیسی فارسی نبوی با دهخدا مقایسه شد.

آخرین مورد نیز در رابطه با جایزه ترویج علم معنا می‌یابد. سیاوش صفاریانپور مجری سابق تلویزیون و یکی از اینفلوئنسرهای پرکار و موفق امروز، و چند نفر دیگر چند سالی است که  جایزهای خصوصی به نام چراغ راه انداختهاند و به مروجان علم جایزه می‌دهند. در وهله اول ممکن است چنین تلاشی مثبت ارزیابی شود چرا که توانسته‌اند خود را از سانسور حکومتی خارج کنند و به‌دور از نظارت‌ها و دخالت‌های معمول به ترویج علم بپردازند. اما آنچه فعالیت آنها را خطرناک می‌کند ترفیع فیگورهای مخرب و ضدجامعه است. وقتی به برندگان جایزه نگاه کنیم متوجه می‌شویم که مثلا در آخرین دوره، جایزه‌ای هم به آکادمی تلسی دادهاند. مجموعه‌ای که رویکرد تولیداتش مبتنی بر شبهعلم، بیزینس و توسعه فردی است. به عبارت دیگر ترکیبی از الگوهای توسعه فردی، بازارمحور، ضداجتماع و علم بدون جامعه. اگر به حساب اینستاگرام این مجموعه سر بزنید از جمله با چنین محتوایی مواجه می‌شوید: «چرا مردها تنوعطلبترن؟»، «چرا زنها سختپسندترن؟»، «سود، انگیزه اصلی فعالیتهای اقتصادی مارکتینگ ارزشآفرینی مشترک» و...

بدیهی است که مساله محدود به یا درباره شخص صفاریانپور نیست. امثال او، یا افراد دیگری چون سروش صحت، علی ضیاء و بسیاری دیگر امتداد جمهوری اسلامی در فضاهای خصوصی و به‌ظاهر ضددولتیاند. دیکتاتوری از طریق زور مستقیم بعضا نخ‌نما و قدیمی است. برای ساخت هژمونی همان‌طور که گفتیم اول به ساخت و تقویت رضایت در جامعه نیاز داریم. سپس مشوق‌هایی که موجب همدستی یا تبعیت شود. اگر این سازوکارها جوابگو نباشند اعمال زور و اجبار ناگزیر می‌نماید. چه آنکه وجه مشترک تمامی اینفلوئنسرهای تاثیرگذار و پرمخاطب این است که در ساختار رسمی تلویزیون رشد کردهاند و سپس مسیر دیگری طی کردهاند. ایجاد شبکه نمایش و رسانههای خصوصی از این منظر کارکرد دوگانهای دارد که نه‌تنها بسیار سودده است بلکه نقش موثری در مهندسی و ساخت رضایت و هنجارها ایجاد می‌کند. پس از ایجاد شبکه خانگی، به‌مرور با تغییر شکل بازار پخش خانگی/داخلی، چند مجموعه برای عرضه محتوای صوتی و تصویری کار خود را آغاز کردند و به‌تدریج اسم پلتفرم آنها در کنار نام سریالها و بازیگران شناخته و به شناسنامه سریالهای ایرانی اضافه شد. سازمان تنظیم مقررات رسانههای صوت و تصویر فراگیر در فضای مجازی یا ساترا یکی از نهادهای وابسته به صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران است که مسئولیت تنظیمگریِ رسانههای صوت و تصویر فراگیر در فضای مجازی ایران را بر عهده دارد.» مجموعه‌ای عریض و طویل که البته مونوپلی تولید محتوا در آن بسیار زیاد است. به‌گفته خلعتبری، معاون تنظیم بازار و توسعه کسبوکار ساترا «از مجموع ۳۷۴ پلتفرمی که از ساترا مجوز دارند، حدود ۶۷ رسانه نمایشی با عنوان Video On Demand شناخته میشوند که در حوزه نمایشی فعالیت میکنند.» با این حال بیش از ۴۰ درصد سهم بازار در اختیار سه پلتفرم است. و مثلا می‌دانیم که یکی از آنها «سالانه شش هزار میلیارد تومان از محل تبلیغات، ماهانه ۱۳۰ میلیارد تومان از محل اشتراک و روزانه حدود یک میلیارد و هفتصد میلیون تومان از محل ترافیک اینترنتی درآمد دارد.»

گرامشی بر نقش جامعه مدنی در ساخت رضایت (manufacturing consent) و حفظ روابط قدرت تاکید می‌کند. هژمونی نه‌تنها شامل سلطه، بلکه رهبری توافقی از طریق ابزارهای ایدئولوژیک و فرهنگی است. جامعه مدنی نیز به‌عنوان میدان جنگ گروههای اجتماعی رقیب و هم به‌عنوان نتیجه پیکربندیهای تاریخی قدرت عمل میکند. به‌سادگی می‌توان دید که بخش قابل‌توجهی از جامعه تحت تاثیر بسیاری از سویههای ایدئولوژی جمهوری اسلامی درباره امنیت ملی، تمامیت ارضی، برتری مردان بر زنان، پروژه انرژی هستهای، نگاه به «قومیت»، و … است. رضایتی که طی سال‌ها تماما مهندسی و تولید شده است. جنگ ۱۲ روزه به دلایل واضحی این همراهی را بیشتر هم کرده است. نقش رسانهها در ساخت این رضایت کلیدی است. همان‌طور که مدل پروپاگاندای چامسکی به ما می‌گوید اینجا دیگر صرفا منظور روزنامه کیهان و رسالت و صداوسیما نیست. اتفاقا منظور از پروپاگاندا رسانههایی هستند که سعی می‌کنند خودشان را واجد نوعی سویه روشنفکرانه، با لنز و نگاه انتقادی و یا بیرون از دولت جلوه دهند. جالب اینکه اغلب ژست منتقد به خود می‌گیرند. در سه دهه گذشته بدون شک رسانههای وابسته به کارگزاران سازندگی و امپراتوری دنیای اقتصاد مهمترین نقش در مهندسی و ساخت رضایت و همراهی با نظام سرمایه‌داری مردسالار جمهوری اسلامی را داشته و دارند.

همان‌طور که از خلال این مثال‌ها مشخص است، پسرانیها با شدت زیادی از سمت بخش‌های تکهپاره جامعه مدنی رخ داده‌اند. از طریق رسانهها و استارتآپها و سمینارها و برنامههای سرگرمی و پادکستهایی که اغلب هم میداندارشان طبقه متوسط است. مهدی خویی در مقالهای با عنوان «تحلیل مصرف فرهنگی جامعه ایرانی» نشان می‌دهد که چطور مصرف فرهنگی و گسترش مصرف کالاها یا تولیدات فرهنگی در روزگار کنونی تابعی است از نوع اقتدار یا سلطه فرهنگی طبقه متوسط. با توجه به پسرانیهای جامعه مدنی به قیام ژینا و دیگر رویکردهایی که به‌شکل روزافزون قرار است دردی از جامعه دوا کند، می‌توان گفت مهم‌ترین عنصر فرهنگ طبقه متوسط در ایران که تبدیل به فرهنگ غالب شده، تفکر نولیبرالی است.

 

بازتولید اجتماعی و وفاداری به حقیقت

اما در میان این پس‌رانی‌ها، نقش حقیقت و وفاداری به آن چیست؟ اگر صورتبندی قیام ژینا یا جنبش «زن، زندگی، آزادی» را به‌سان یک «رخداد» بپذیریم، برای ادامه آن نیازمند به وفاداری به آن، آن‌طور که آلن بدیو آن را تعریف می‌کند، هستیم. از نظر بدیو «رخداد» گسستی رادیکال و غیرقابل پیشبینی در نظم عادی چیزهاست. نمیتوان آن را با وضعیت موجود جهان توضیح داد چراکه رخداد امکانات جدید و بدیلی را معرفی می‌کند. به‌عنوان مثال می‌توان به انقلابهای سیاسی، اکتشافات علمی، نوآوریهای هنری و حتی عشق اشاره کرد. بدیو معتقد است که انسانها پس از یک رخداد، میتوانند در رویههای حقیقت، که درواقع فرآیندهای وفاداری به رخداد است شرکت کنند. این رویهها حقایق جدیدی را ایجاد میکند که نظم موجود را تغییر میدهد. بدیو چهار حوزه از رویههای حقیقت را شناسایی میکند: سیاست، هنر، علم و عشق. ویژگیهای رخداد به‌طور خلاصه شامل سه وجه است: تکینگی (Singularity): یک رخداد منحصربه‌فرد است و نمیتوان آن را به شرایط قبل از آن تقلیل داد. پیشبینی‌ناپذیری (Unpredictability): رخدادها توسط فرآیندهای قطعی ایجاد نمیشوند. آنها به‌طور غیر منتظره ظهور می‌کنند و وضعیت موجود را به‌هم میریزند. پتانسیل تحولآفرین (Transformative Potential): یک رخداد فرصتهای جدیدی را برای فکر، عمل و بودن باز میکند. به عبارت دیگر شرایط را برای ظهور حقایق و موضوعات جدید ایجاد میکند.

در این یادداشت سعی شد نشان دهیم که قیام چطور خودش را نه‌تنها انقلابی نشان داد، بلکه نشان داد رو به چه افقی نگاه می‌کند و چه سیاست‌ها و رژیمی می‌تواند این خواستهها و نیازها را تامین کند. حقیقت یک فرایند است و نشانه تاییدش خود مبارزه است. از این‌رو وفاداری به حقیقت یعنی وفاداری به آرمان‌هایی که در حین قیام رخ داد. مسئله زن و در بعد بزرگتری جنسیت، مسئله آزادی، مسئله ستم ملی و رابطه مرکز حاشیه، و … وفاداری به حقیقت وفاداری به آن چیزی است که در این قیام و قیامهای قبلی برجسته شده است. به عبارت دیگر، وفاداری به حقیقت این قیام ما را وادار می‌کند تا به افق و مبارزات رهاییبخش و رژیم اقتصادی سیاسی که می‌تواند چنین حقیقتی را محقق کند فکر کنیم.

اما چطور می‌توان به حقیقت قیام وفادار ماند؟ طبعا از اقدامات متنوعی می‌توان نام برد اما یکی از حوزههای اساسی نیاز به بازنگری در ماهیت کار، طبقه و جنسیت است. به‌نظر تئوری بازتولید اجتماعی راهگشاست. پریسا شکورزاده در مطلبی با عنوان «زنان کارگر از خانه تا کارخانه» می‌نویسد: «درپی جنبش ژینا و در وضعیت کنونی، بار دیگر مفهوم «جامعهی مدنی»  در تحلیلهای نظری مطرحشده و از اینرو به نظر میرسد بازاندیشی در این مفهوم ضروری است… چگونه سیاست فمینیستی رادیکال، جامعه مدنی را بازتعریف می‌کند. بازتعریفی که در مقابل فهم نخبهگرایانه، بورژوایی و مردانه از جامعه مدنی، میتواند ما را از سیاست ایدئالیستی دور کند و عاملیت و کنشورزی را در متن زندگی قرار میدهد… ما نیازمند بازتعریف طبقه کارگر با توجه به تغییر نوع و شرایط کار و ارزیابی دوباره نیروهای طبقاتی هستیم. کار خانگی، خوداشتغالی، کار پارهوقت، کار مراقبتی و اشکال متنوع کارِ بیثبات، تعریف کار در کانون تولید را به چالش میکشد. صرفاً رابطه فرد با شیوه تولید نمیتواند طبقه او را تعیین کند. تغییر مفهوم کار میتواند منجر به سازماندهی مجدد کار و الغای تقسیم جنسیتی کار شود. با رؤیتپذیرکردن کار زنان چشمانداز تازهای در اقتصاد سیاسی گشوده میشود…به نظر  میرسد مسئله طبقه و سیاست طبقه کارگر نمیتواند خارج از جنبش فمینیستی دریافت شود.» باید توجه داشت که تجدیدنظر و گسترش مفهوم کار بحثی صرفا نظری یا صرفا استراتژیای برای ساخت ائتلافی بهتر علیه تغییر نیست و ارزش مادی مشخص دارد. مثلا اگر تنها کار خانگی را که عموما زنانه است در نظر بگیریم، طبق برآوردها در مقیاس جهانی نزدیک به ۱۱ تریلیون دلار ارزش تولید می‌کند. یعنی بیش از پنج برابر تولید ناخالص داخلی استرالیا، یا مثلا بیش از مجموع تولید ناخالص داخلی ژاپن و آلمان.

مریم وحیدیان در مقاله «زنان میان دو تیغه کار خانگی و کار مزدی» که از معدود مقالاتی است که سعی کرده تا اندازه مادی کار خانگی را محاسبه کند، می‌نویسد: «براساس سرشماری سال ۱۳۹۵، بیش از ۲۴ میلیون خانوار در کشور وجود دارد و اخیراً دولت در تخصیص سبد معیشتی از ۲۰ میلیون خانواده نام برده است. بدین ترتیب، به‌ نظر میرسد امروز بیش از ۲۰ میلیون کارگاه خدمات خانگی وجود دارد که در آن زنان کارگر تحت عنوان «زن خانهدار» اشتغال دارند که بدون یک ریال هزینه در خدمت بازتولید نظام سرمایهداری هستند…طبق تحقیقات پژوهشکده پولی و بانکی بانک مرکزی، در نهایت ارزش افزوده ناخالص زنان خانهدار در کل کشور ۸۰.۵۷ هزار میلیارد تومان است که ۲۲.۵ درصد تولید ناخالص داخلی است. درعینحال، ارزش افزوده کل خدمات خانگی کشور ۲۹.۳ درصد ارزش تولید ناخالص داخلی کشور است.»

ابعاد حیرتآور سهم محاسبهناشده کار زنان در اقتصاد ایران وقتی معلوم میشود که بدانید سهم بخش صنعت، معدن و تجارت از تولید ناخالص داخلی بر حسب فعالیتهای اقتصادی به قیمت ثابت سال ۱۳۹۰، در سال ۱۳۹۵ معادل ۲۳.۳ درصد بود. این یعنی کار خانگی زنان قابلمقایسه با کل بخش صنعت، معدن و تجارت در کشور است. تازه معلوم میشود که کار رایگان زنان خانهدار، کاری که در فرهنگ عامه بیارزش شمرده میشود، چه تأثیری در معادلات واقعی نظام انباشت سرمایه در ایران و جهان دارد. به‌سادگی می‌توان دید که همین یک فاکتور چطور می‌تواند از اساس محسابات تولید ارزش و البته سود سرمایهدار را تحت تاثیر قرار دهد.

شکورزاده در مطلب دیگری با عنوان «بازتولید اجتماعی؛ افق یک سیاست رادیکال»، تئوری بازتولید اجتماعی را برای فهم جدید از وضعیت مفید می‌داند و ضمن نشان‌دادن بحرانی‌بودن وضعیت بازتولید اجتماعی در ایران می‌نویسد: «بحران بازتولید اجتماعی میتواند محلی برای نزاع هژمونیک بر سر ارائه راهحل برای این بحران، هم از سوی نیروهای درونی حاکمیت -بهویژه در مقطع انتخابات – و هم از سوی نیروهای خارج از حاکمیت نیز باشد. البته با تأسف باید گفت که از آنجاییکه هیچ‌یک از جناحهای درونی حاکمیت و هیچ‌یک از نیروهای سیاسی بیرون از حاکمیت تاکنون نتوانستهاند از سطح شعار فراتر بروند و برنامههای اقتصادی دقیقی برای حل بحران ارائه دهند، بحران هژمونی همچنان پابرجاست…در این نزاع هژمونیک، ضروری است که نیروهای چپ در عوضِ تمرکز محدود بر عرصه تولید و استثمار در بخش کار مزدی، با بازتعریف سوژه انقلابی در عرصه‌‌ بازتولیدی، توجه جدیتری به این عرصه و طرح مطالبات آن داشته باشند تا بدین طریق سوژه تغییر را در سطح وسیعتر و با عاملان متکثرتری تعریف کنند. در گام بعد و در پی شکلگیری نیروهای اجتماعی، این نیروها باید بتوانند یک بلوک هژمونیک بر محور این مطالبات ایجاد کنند که در آن نمایندگی گروههای مختلف را بر عهده بگیرند و در جهت تحقق دموکراسی حقیقی حرکت کند.»

از این منظر، نزاع هژمونیک را نمی‌توان صرفاً در عرصه‌ی سیاسی-انتخاباتی یا در سطح مناسبات تولید مزدی محدود ساخت، بلکه باید آن را در حوزه‌ بازتولید اجتماعی، در ساختارهای جنسیتی و در زیست روزمره نیز ردیابی کرد. بدین‌سان، بحران کنونی نه‌تنها به‌مثابه بحرانی اقتصادی یا بحرانی در مشروعیت سیاسی، بلکه همچون بحرانی در نظم جنسیتی و شیوه‌های سازمان‌دهی حیات اجتماعی قابل فهم است. این چشم‌انداز امکان آن را فراهم می‌سازد که راهبردهای انقلابی با پیوندزدن حوزه‌های تولید و بازتولید، به بازتعریف سوژه‌های تغییر بر اساس تجربه‌های متکثر بپردازند.

 

جمعبندی

در این نوشته نشان دادیم که مردانگی هژمونیک نه صرفاً مجموعه‌ای از الگوهای رفتاری، بلکه برساخته‌ای نهادمند است که تنها از خلال سازوکارهای اجتماعی ـهمچون دولت، قانون، خانواده، آموزش، مذهب، ارتش، بازار کار و رسانهـ تثبیت و بازتولید می‌شود. مرور پس‌رانی‌های قیام ژینا نشان داد که این بحران نه محدود به حاکمیت، بلکه در لایه‌های گسترده‌تری از جامعه جریان دارد. در پاسخ نظری، بر اهمیت تئوری بازتولید اجتماعی، بازتعریف کار و طبقه، و ضرورت وفاداری به حقیقت قیام تأکید شد. در چارچوب نظری کانل، هدف پایان‌دادن به مردانگی هژمونیک نیست، بلکه دگرگونی هژمونی به‌سوی افقی رهایی‌بخش است؛ افقی که مستلزم تحول در ساختارهای سلطه و استثمار و پیدایش اشکال تازه‌ای از مردانگی است که با این چشم‌انداز هم‌خوانی داشته باشد. بدیهی است که هر اقدامی در جهت مختل‌کردن نظم سرمایه‌داری مردسالار و هر تلاشی برای تغییر نگرش‌های ذات‌گرایانه نسبت به جنسیت، بخشی جدایی‌ناپذیر از این فرایند است.

 

پانویس ۱: همانطور که در ابتدا ذکر شد این مقاله تا حد زیادی متن پیادهشده ارائه همایش است و بخش‌هایی که به‌دلیل کمبود وقت فرصت ارائهاش نبود بدان اضافه شده و قطعا باید در ساختار منجسمتری بازنویسی شود. در عین حال باید تاکید کنم که شکلگیری این بحث بدون همفکری و همکاری مهربانانه سما اوریاد میسر نبود.

پانویس ۲: منابع نظری این متن غیر از متونی که داخل مقاله بدان اشاره شده شامل موارد زیر است:

Connell, R.W., 2005. Masculinities. 2nd ed. Berkeley: University of California Press.

Connell, R.W. and Messerschmidt, J.W., 2005. Hegemonic masculinity: Rethinking the concept. Gender & Society, 19(6), pp.829–859.

Edström, J., Greig, A. and Skinner, C., 2024. Patriarchal (dis)orders: Backlash as crisis management. Signs: Journal of Women in Culture and Society, 49(2), pp.281–305.

Gramsci, A., 2015. Selections from the prison notebooks. Edited and translated by Q. Hoare and G.N. Smith. New York: International Publishers

 


[i] برای این ادعا تحلیل‌های طبقاتی منجنیق و کمیته عمل سازمانده کارگری از قیام ژینا را نگاه کنید

مطالب مرتبط