دیدبان آزار

پدرسالاری در چپ؛ هیچ پناه‌گاهی نیست

نویسندگان: جاسلین کوهن و ایو میچل

برگردان: فرزانه جلالی‌فر

مقدمه مترجم: چند سال پیش در اوج جنبش «می‌تو» در ایران، با متنی تحلیلی دربارۀ پدرسالاری درون جریان‌های چپ در ایالات متحده برخورد کردم. در آن دوره برخی گروه‌های سیاسی در ایران با موجی از افشاگری‌ها و روایت‌گری‌ها پیرامون آزارهای جنسی و جنسیتی در درون خود مواجه شده بودند. در چنین فضایی مطالعۀ این تحلیل را تلاشی می‌دانستم برای یافتن راه‌هایی از دل تجربه‌ها و نقدهای موجود، با هدف مقابلۀ مؤثرتر با خشونت‌های جنسی و جنسیتی در عرصۀ فعالیت سیاسی. اکنون که این متن را منتشر می‌کنم شاید در نگاه نخست نکات آن برای ما تازگی نداشته باشد؛ به‌ویژه پس از تجربۀ جنبش «می‌تو» و خیزش «زن، زندگی، آزادی». با این‌ حال معتقدم که این تحلیل همچنان می‌تواند به ما در ادامۀ مسیر کمک کند؛ در ساختن فضاهای سیاسی چپ که برای زنان، افراد کوییر و دیگر گروه‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده، امن‌تر، آگاهانه‌تر و رهایی‌بخش‌تر باشند. این متن به گفتۀ نویسندگانش در چهار بخش نوشته شده است، اما من تنها توانستم سه بخش آن را بیابم. هر بخش را به‌صورت جداگانه منتشر خواهم کرد. بخش نخست به رابطۀ میان پدرسالاری، سرمایه‌داری و روابط اجتماعی می‌پردازد. بخش دوم به بررسی پدرسالاری در درون جریان‌های چپ اختصاص دارد و بخش سوم تلاش می‌کند راهکارهایی برای مقابله با پدرسالاری در فضای چپ ارائه دهد.

.............

ماه‌ها پیش ما دو نفر نوشتن متنی دربارۀ مواجهه با پدرسالاری در فضای چپ را آغاز کردیم. در روند نوشتن متوجه شدیم که در این مسئله توافق کامل صددرصدی نداریم. این نکته برای ما بسیار معنادار بود. هیچ‌کس پاسخ نهایی را ندارد و شاید اصلاً پاسخ واحدی وجود نداشته باشد. به همین دلیل تصمیم گرفتیم که هرکدام جداگانه متنی دربارۀ پدرسالاری در چپ بنویسیم. این پروژه از ترکیبی از دشواری‌هایی که در فعالیت‌های سازمانی تجربه کرده‌ایم، فرایندهای پاسخگویی‌ای که در آن‌ها حضور داشته‌ایم و همچنین تلاش‌هایی که برای مواجهه با پدرسالاری در چپ شاهدش بوده‌ایم، الهام گرفته است. 

ما هم‌نظر هستیم که یکی از چالش‌های اصلی بسیاری از افراد در مواجهه با تعارض‌ها به‌ویژه تعارض‌های مربوط به جنسیت در سازمان‌ها و فضاهای چپ، درهم‌آمیختن وضعیت خاص فردی با شرایط کلی اجتماعی است؛ به‌گونه‌ای که وضعیت یک فرد به‌عنوان نمایندۀ کل جامعه در نظر گرفته می‌شود و در نتیجه راه‌حلی ارائه می‌گردد که می‌خواهد یک رابطه‌ی اجتماعی کلی را با استناد به یک مورد خاص برچیند. به‌همین ترتیب توافق داریم که هیچ‌یک از ما نمی‌تواند به‌تنهایی یا در قالب گروه‌های کوچک خارج از دگرگونی کلی جامعه با پدرسالاری مقابله کند.

با وجود تلاش‌های متنوعی که برای مقابله با پدرسالاری صورت گرفته است، ما در بررسی سنت‌های عملی و نظری در آمریکا در دهۀ گذشته، این خلط بین خاص و عام را پایدارترین خط فکری تشخیص داده‌ایم. اگرچه در چهار بخش این پروژه بیشتر به آن خواهیم پرداخت اما نخستین وظیفۀ خود را روشن‌کردن نسبت بین پدرسالاری و رابطۀ اجتماعی کلی می‌دانیم. در ادامۀ این بخش، متنی مشترک منتشر خواهیم کرد که به اشکال فردی جنسیت‌زدگی در ساختارهای سیاسی ما می‌پردازد. در نهایت پس از روشن‌شدن مفاهیم و شرایط مادی عینی، بررسی خواهیم کرد که چگونه می‌توان واکنشی معقول و ممکن نشان داد. بخش‌های سوم و چهارم نوشته‌هایی جداگانه خواهند بود که هرکدام به‌طور عمیق‌تری به موضوع پدرسالاری در چپ می‌پردازند.

این متن بخش دوم از یک مجموعه‌ی چهار بخشی است که تلاش می‌کند پدرسالاری را در جامعه‌ی کنونی‌مان تحلیل کند. بخش نخست با عنوان «نه چراغ، نه شمع، نه نوری دیگر» به بررسی کلی رابطه‌ی میان جنسیت، پدرسالاری و سکسیسم در بستر جامعه‌ی سرمایه‌داری پرداخت. بخش دوم (یعنی همین بخش)، به‌طور خاص به بررسی جلوه‌های پدرسالاری در زیر‌فرهنگ چپ می‌پردازد. بخش‌های سوم و چهارم نیز به بررسی دقیق‌تر تلاش‌های اخیر برای مقابله با پدرسالاری در چپ، نقدهای وارد بر این تلاش‌ها و برخی راهکارهای احتمالی اختصاص خواهند داشت.

پدرسالاری یک رابطه‌ی اجتماعی کلی است که در جامعه‌ای با سلطه‌ی شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری، اشکال خاصی از بروز را پیدا می‌کند. در این معنا چیزی به نام «خانه‌ی امن» یا «ناحیه‌ی عاری از پدرسالاری» وجود ندارد، زیرا پدرسالاری در تجربه‌های شخصی و بدنی ما ریشه دارد و ما آثار آن را همیشه و همه‌جا با خود حمل می‌کنیم. با این حال همان‌طور که در بخش پیشین نیز مطرح شد، پدرسالاری در حوزه‌های مختلف زندگی اشکال متفاوتی به خود می‌گیرد. درون طبقه‌ی کارگر جلوه‌های فردی روابط جنسیتی و پدرسالارانه را می‌توان با عنوان «سکسیسم» شناخت.

در این بخش، ما به شیوه‌هایی می‌پردازیم که سکسیسم را در فضاهای سازمان‌دهی چپ و زیر‌فرهنگ‌های چپ دیده و تجربه کرده‌ایم. هدف ارائه‌ی تصویری کلی از رایج‌ترین الگوهایی‌ست که با آن‌ها روبه‌رو شده‌ایم. بدیهی‌ست که تجربه‌ی همه‌ی افراد یکسان نخواهد بود و ما نیز نمی‌توانیم به تمامی شرایط فردی بپردازیم، اما امیدواریم آن‌چه در اینجا بیان می‌شود برای دیگران نیز آشنا و قابل‌درک باشد.

 

چپ کیست؟

منظور ما از «چپ» محیط‌های سیاسی و اجتماعی رادیکال، کنشگرانه، پیشرو، سوسیالیستی، آنارشیستی و کمونیستی است. ما در عین حال که باور داریم همه‌ی انسان‌ها تجربه‌های سیاسی دارند و توانایی درک و بیان ابعاد بسیار پیچیده‌ی سرمایه‌داری را دارا هستند، به یک تفاوت مادی میان افرادی که در چپ سازمان‌یافته و خرده‌فرهنگی جای می‌گیرند و کسانی که طبقه‌ی کارگر وسیع‌تر را تشکیل می‌دهند، اذعان داریم.

زمانی که از «سکسیسم در چپ» سخن می‌گوییم، منظورمان گروه نسبتاً کوچکی از افرادی است که آگاهانه خود را به‌عنوان کنشگر، چپ‌گرا، نظریه‌پرداز یا انقلابی تعریف می‌کنند و در لحظه‌ی کنونی به‌طور عینی از طبقه‌ی کارگر فاصله گرفته‌اند. این فاصله‌گیری با وجود آن است که اکثر افراد حاضر در چپ از لحاظ طبقاتی پرولتاریا به‌شمار می‌آیند، چراکه مالک ابزار تولید نیستند و در نتیجه برای بقا در نظام سرمایه‌داری ناچار به فروش نیروی کار خود هستند. این جدایی نتیجه‌ی عواملی تاریخی و عینی است؛ عواملی همچون قتل، زندانی‌سازی و نهادینه‌سازی انقلابیون؛ سیاست‌های نئولیبرالی؛ درآمیختگی بسیاری از اشکال کنش‌گری با منطق سرمایه‌داری؛ نبود یک جنبش فراگیر که مرز میان کنش‌گران و پرولتاریا را از میان بردارد و همچنین شکست‌های ذهنی و درونی انقلابیون نیز در این میان نقش دارد، از جمله ناتوانی یا امتناع از ایجاد پیوندهای پایدار در پروژه‌های سازمان‌دهی که منجر به ایجاد اعتماد و ارتباط مستمر با جوامع طبقه‌ی کارگر شود.

در عمل، «چپ» می‌تواند شامل احزاب، سازمان‌ها و گروه‌های رسمی همچون «سازمان سوسیالیست‌های بین‌المللی»، «آنارشیست‌های رنگین‌پوست»، یا گروه‌های همکار با« زنان رنگین‌پوست علیه خشونت» باشد. گروه‌های رسمی دارای ساختارهای مشخص، منسجم و مورد توافق‌اند. اما «چپ» همچنین می‌تواند به گروه‌بندی‌های کاملاً غیررسمی و فاقد ساختار نیز اطلاق شود. این گروه‌های غیررسمی اغلب در لحظات مبارزه، یا از طریق فضاهای اجتماعی مانند دورهمی‌های محلی، فضاهای مبتنی بر هویت، یا از دل روابط دوستانه، عاطفی یا جنسی شکل می‌گیرند. به‌وضوح میان شکل‌های رسمی و غیررسمی سازمان‌یابی اجتماعی همپوشانی زیادی وجود دارد و ما بر این باوریم که مبارزان انقلابی باید برای ساخت هر دو نوع گروه‌ اجتماعی تلاش کنند. با این حال، همان‌طور که در بخش سوم این پروژه به‌تفصیل به آن خواهیم پرداخت، یکسان‌انگاری این دو شکل سازمان‌یابی (رسمی و غیررسمی) می‌تواند پیامدهایی منفی و جنسیت‌مند به‌دنبال داشته باشد.

 

جلوه‌های سکسیسم در چپ

ما با توصیف‌هایی که بسیاری از فعالان از گرایش‌های مختلف سیاسی درباره‌ی سکسیسم در چپ ارائه کرده‌اند، نقاط اشتراک زیادی داریم. متن منتشرنشده‌ی Barucha Peller  با عنوان «پدرسالاری در جنبش‌های رادیکال و دعوتی از مردان» حاوی توصیف‌هایی تلخ و گویا از خشونت جنسیتی در فضاهای چپ است. «زن یا کوئیر بودن، یعنی محکوم شدن به زندگی در پدرسالاری برای تمام عمر، بدون هیچ امیدی به آزادی مشروط. موضوع فقط نداشتن برخی امتیازاتی نیست که شما دارید و ما نداریم؛ ما حتی رؤیای آن امتیازات را هم نمی‌بینیم. آن‌چه ما هر روز تجربه می‌کنیم، مسئله‌ی بقاست؛ بقا در سطح فیزیکی، روانی، اجتماعی و سیاسی. ما حتی برای یک لحظه از تهدید خشونت، از تحقیرهای سکسیستی، از دست‌کاری‌ها، از بی‌ارزش شدن عاملیت‌مان آزاد نیستیم؛ ما مدام برای حفظ انسانیت‌مان می‌جنگیم».

این تجربه‌ها اغلب با جلوه‌های دیگر از تقسیم‌کار جنسیتی در هم تنیده‌اند. در چپ، سابقه‌ای از کاهش تمام تضادها به تضاد طبقاتی وجود دارد که مشخصه‌ی اصلی‌اش بت‌واره‌سازی از کارگر مزدبگیر مرد، سفیدپوست، دگرجنس‌گرا و عضو اتحادیه به‌عنوان پیشتاز طبقه‌ی کارگر است. تاریخاً دیده‌ایم که بسیاری از جنبش‌های ملی‌گرایانه یا مبارزات طبقه‌ی کارگر سفیدپوست، زنان را به نقش «پشتیبانان» مردان مبارز تقلیل داده‌اند. این سنت‌ها اغلب استدلال می‌کنند که مردان به دلیل «قدرت بدنی» باید رودرروی پلیس و دولت بایستند، در حالی که زنان موجوداتی «آسیب‌پذیر ولی ارزشمند» هستند که نقش مادری و مراقبت را برعهده دارند.

ما در سازمان‌دهی با چالش‌هایی مواجه‌ایم که رفقای مرد اغلب آن‌ها را درک نمی‌کنند؛ از بی‌ارزش دیده شدن به‌عنوان کنشگر توسط دیگر فعالان گرفته تا آزار جنسی در تظاهرات، خیابان یا محل کار. ما اغلب وظایف خانوادگی داریم که بسیاری از مردان ندارند؛ خواه مراقبت از والدین، دوستان، فرزندان یا شرکای زندگی. این مسئولیت‌ها می‌توانند ما را از فعالیت سیاسی بازدارند و باعث شوند که «پراکنده» یا «بی‌انضباط» به‌نظر برسیم، در حالی که در واقع ما در تلاشیم تا بازتولید اجتماعی فوری را با بازتولید مبارزه همزمان پیش ببریم. از سنین بسیار پایین ما به‌عنوان «مراقب» اجتماعی می‌شویم؛ چیزی که تمایل و توانایی ما برای انجام کار فکری را سرکوب می‌کند.

در طول سال‌ها، نمونه‌های بی‌شماری از تبعیض جنسیتی در میان چپ‌گرایان وجود داشته است. مانند سایر بخش‌های جامعه، افراد (عمدتاً، اما نه فقط، زنان و افراد کوئیر) در فضای چپ‌گرایی با طیفی از اشکال تبعیض جنسیتی مواجه بوده‌اند؛ از تجاوز جنسی و تعرض گرفته تا اشکال کمتر آشکار مانند بی‌میلی در توانمندسازی زنان و افراد غیرمرد، یا شکل‌گیری فضاهایی با علایق فرهنگی مردانه‌محور مانند رفیق‌بازی، «مردسالاری چپ‌گرایانه» و یا الگوهای رفتاری خاصی مانند رقابت‌طلبی، بدرفتاری عمدی، و توهین. اگرچه اکثر ما می‌توانیم این اشکال بیان را تشخیص دهیم، هدف ما در این‌جا ترسیم اجمالی نحوه بروز آن‌ها در بستر چپ است. توصیف‌های زیر به هیچ وجه جامع نیستند و نمی‌خواهند تمام اشکال تبعیض جنسیتی را که افراد تجربه کرده‌اند پوشش دهند. همچنین این اشکال از هم جدا و مجزا نیستند و ممکن است هم‌پوشانی داشته باشند. تنها هدف اشاره به رایج‌ترین نمودهای آن‌هاست.

همچنین باور داریم که میان موقعیت‌های مختلف تفاوت‌های کیفی واقعی وجود دارد. ما تجاوز را با فحاشی، یا خشونت فیزیکی را با فقدان حمایت عاطفی یکی نمی‌دانیم؛ همان‌طور که آزار کلامی در خیابان را با مطالعه نکردن نظریه‌های فمینیستی یکسان نمی‌دانیم. با اینکه همه‌ی این رفتارها جلوه‌هایی از پدرسالاری‌اند ولی آثار مادی و واقعی آن‌ها بر زندگی افراد کاملاً متفاوت است. هر موقعیت باید هم به‌طور خاص بررسی شود و هم در چارچوب کلی پدرسالاری درک شود.

 

تجاوز و آزار جنسی

ما تجاوز و آزار جنسی را از سایر اشکال رفتار جنسیتی و سکسیسم متمایز می‌دانیم. در فضای چپ تجاوز جنسی به‌ندرت به‌صورتی «نمایشی» اتفاق می‌افتد آن‌طور که اغلب در فیلم‌ها و سریال‌ها به تصویر کشیده می‌شود. در واقع تجاوز بیشتر در چهارچوب یک رابطه، پس از مهمانی، یا در خانه و در ارتباط با یک شریک عاطفی یا دوستی صمیمی رخ می‌دهد. تعریف تجاوز جنسی پیچیده است، چون خود تجربه پیچیده، مبهم و متغیر است. در تاریخ، تجاوز اغلب از زاویه‌ی نگاه متجاوز تعریف شده؛ انگیزه‌ی حمله، اینکه فرد کیست، و با بدنش چه کرده است.

موج دوم فمینیسم با هدف مرکزیت‌دادن به سوژگی زنان این زاویه‌ی دید را به‌شکل بنیادین دگرگون کرد. نتیجه‌ی این تغییر، اصلاح سیاست‌های رسمی دولت و گسترش مراکز بحران تجاوز از صفر به بیش از ۵۰۰ مرکز در دهه‌ی ۱۹۷۰ بود. امروزه تعریف رایج از آزار جنسی بر مفهوم رضایت متمرکز است. مثلاً شعار «بله یعنی بله»، جنبش Slutwalk و کارگاه‌های آموزش رضایت در فضاهای لیبرال و رادیکال نمودهای این تغییر هستند. با این حال استفاده از رضایت به‌عنوان چارچوبی برای تعریف تجاوز دارای مشکلات زیادی است چرا که در سرمایه‌داری ما به بسیاری چیزها «رضایت» می‌دهیم؛ از بردگی مزدی گرفته تا فقر روزافزون. ساختار کلی جامعه محدوده‌ی انتخاب‌های ما را از ابتدا تعیین می‌کند. به‌طور خاص بسیاری از زنان به‌ویژه در روابط دگرجنس‌گرایانه به اشکال مختلفی از کار جنسی اجباری تن می‌دهند که ریشه در نابرابری قدرت در رابطه دارد. رابین وست این اجبار را چنین توصیف می‌کند: 

«زنی ممکن است به رابطه‌ی جنسی که نمی‌خواهد تن دهد چون خود یا فرزندانش برای بقا به شریک مردش وابسته‌اند و باید رضایت او را جلب کند. ممکن است این کار را انجام دهد چون می‌ترسد اگر مخالفت کند شریکش بدخلق شود و تحمل آن وضعیت برایش سخت‌تر از تحمل رابطه‌ی جنسی ناخواسته باشد، یا چون باور دارد که این وظیفه‌ی او در زندگی است و هیچ انتظار منطقی از لذت بردن در رابطه‌ی جنسی ندارد، یا چون می‌ترسد در صورت امتناع در آینده با خشونت مواجه شود اگرچه فقط زمانی که این خشونت یا تهدید آن به خود رابطه‌ی جنسی نزدیک باشد می‌توان آن را «تجاوز» تلقی کرد، یا صرفاً چون از مشاجره‌ای که ممکن است پس از امتناع رخ دهد احساس ناراحتی دارد».

بدین ترتیب، اتکا به «رضایت» برای تعریف تجاوز جنسی و آزار اشکالات جدی دارد. با این حال در غیاب یک چارچوب بهتر ما ناچاریم تعریفی ارائه دهیم که بر تجربه‌ی بازمانده تمرکز داشته باشد و بتواند توصیف نسبتاً عینی و مشترکی از آزار جنسی ارائه کند. برای بیان روشن ما تجاوز یا آزار جنسی را هر تجربه‌ی جنسی‌ای تعریف می‌کنیم که اجباری یا همراه با اجبار باشد؛ تجربه‌ای که ممکن است به‌صورت‌های بسیار متنوع و بسته به رابطه‌ی فردی و زمینه‌های اجتماعی ظاهر شود. 

در عمل تجربه‌ی آزار اغلب با اجبار، پشیمانی و احساس گناه همراه است. همیشه روابط قدرت در آن دخیل‌اند. آزار جنسی ما را دچار ضربه‌ی روانی، بی‌ارزشی، شرم و گناه می‌کند، دقیقاً همان احساساتی که سرمایه‌داری برای ادامه‌ی بهره‌کشی به آن نیاز دارد. آزار جنسی معنایی فراتر از «تجربه‌ی شخصی لحظه‌ای» دارد. این تجربه باری تاریخی از روابط اجتماعی دیگر را نیز با خود حمل می‌کند چرا که تجاوز در مقیاسی ساختاری برای کنترل و آسیب‌رسانی به زنان استفاده شده است.

وقتی تجربه‌ی آزار یا تجاوز جنسی را از سر می‌گذرانیم آن را نه کاملاً همچون دیگران و نه صرفاً یک تجربه‌ی فردی احساس می‌کنیم بلکه تجربه‌ای است که هم منحصربه‌فرد و هم اجتماعی است. بنابراین باید تأثیرات روانی و عاطفی این نوع خشونت را درک کنیم نه فقط بر پایه‌ی این‌که شدت حمله چقدر بد بوده بلکه بر اساس این‌که چنین خشونتی چگونه در چارچوب گسترده‌تری از پدرسالاری و سرمایه‌داری معنا پیدا می‌کند.

 

توجیه تجاوز 

در سال‌های اخیر بسیاری از فمینیست‌های معاصر از اصطلاح «توجیه تجاوز» یا «دفاع از تجاوز» برای اشاره به رفتارهای جنسیت‌زده در فضای چپ استفاده کرده‌اند. طبق تعریف وب‌سایت RationalWiki «توجیه تجاوز یک اصطلاح چتری است برای اشاره به هرگونه استدلالی که ادعا می‌کند تجاوز نادر است، نادرست گزارش می‌شود، بیش از حد گزارش می‌شود، مسئله‌ی مهمی نیست، یا در برخی شرایط قابل توجیه است مثلاً درون ازدواج یا زمانی که قربانی لباس «تحریک‌آمیز» پوشیده باشد».

ما این تعریف را مفید و روشنگر می‌دانیم. نکته‌ی مهم در این تعریف این است که دوستی یا ارتباط با فردی که متهم به تجاوز است به‌تنهایی به معنای «توجیه تجاوز» نیست. همان‌طور که در بخش‌های سوم و چهارم این مجموعه بحث خواهیم کرد، در فضاهای چپ گاهی گرایش نگران‌کننده‌ای به استفاده‌ی سریع و واکنشی از برچسب «مدافع تجاوز» وجود دارد، صرفاً به این دلیل که فردی با شخص متهم به تجاوز در ارتباط بوده یا دوستی دارد. در چنین مواردی، اغلب عوامل دیگری نیز در میان هستند؛ از جمله شرایط مبهم، عدم اجماع درباره‌ی تعریف یا شیوه‌ی برخورد با متهم، یا تفاوت رویکردها نسبت به عدالت ترمیمی و پاسخگویی. در ادامه به مبحث بعدی یعنی خشونت و آزار فیزیکی خواهیم پرداخت.

 

خشونت فیزیکی و سوءرفتار بدنی

فمینیسم موج دوم نقش مهمی در مطرح کردن موضوع خشونت فیزیکی در سطح آگاهی عمومی جامعه آمریکا ایفا کرد. در سال‌های اخیر نیز گروه‌هایی مانند « زنان رنگین‌پوست علیه خشونت» روش‌هایی برای شناسایی و مقابله با خشونت فیزیکی در درون جوامع رادیکال ارائه داده‌اند.  خشونت فیزیکی معمولاً به شکل یک الگوی مداوم از حمله بدنی تعریف می‌شود، یا در مواردی که افراد دارای معلولیت درگیرند، شامل بی‌توجهی و سهل‌انگاری مکرر است. این خشونت می‌تواند شامل انواع متداول حمله مانند کتک زدن، لگد زدن، گاز گرفتن، خفه کردن و … باشد، و همچنین اعمالی مثل هل دادن، فشردن، نگه داشتن فرد یا محدود کردن حرکات او. درست مانند تجاوز جنسی، ملاک ما اجبار و زور است نه رضایت. خشونت بدنی می‌تواند شامل همین اعمال باشد، ولی به شکل موردی و نه در قالب یک الگوی تکرارشونده. تفاوت بین سوءرفتار الگو‌دار و رفتارهای موردی اهمیت دارد، زیرا هرکدام ممکن است نیاز به مداخله و پاسخ متفاوتی داشته باشند. با این حال تأکید می‌کنیم که هرگونه حمله‌ی بدنی باید جدی گرفته شود.

 

سوء‌استفاده عاطفی

در حالی که هزاران مقاله و منبع در محیط‌های چپ‌گرا درباره سوء‌استفاده فیزیکی، جنسی و موضوع رضایت نوشته شده‌اند، نظریه‌پردازی درباره سوء‌استفاده عاطفی هنوز به‌شدت توسعه‌نیافته باقی مانده است. بنابراین، ناچاریم ایده‌های خود را از منابع پزشکی، لیبرال و غیرانتفاعی وام بگیریم. به گفته وب‌سایت Psychcentral سوء‌استفاده عاطفی معمولاً در طول زمان شدت می‌گیرد و اغلب برای بازمانده به‌روشنی قابل درک نیست. بسیاری از ویژگی‌های مشترک سوء‌استفاده عاطفی شامل الگوی مداومی از گسلایتینگ (تحریف واقعیت)، دست‌کاری، ایزوله‌سازی، سلطه‌جویی و کنترل و سایر تاکتیک‌هایی هستند که هدف‌شان از بین بردن حس عشق‌ورزی به خود و ارزش‌مندی فرد بازمانده است؛ مانند تحقیر، ایجاد احساس گناه، سرزنش، شرمسارسازی و غیره.

برخی دیگر از جنبه‌های سوء‌استفاده عاطفی که در فضاهای سازماندهی اجتماعی مثل گروه‌های کنش‌گری رایج‌تر هستند، شامل استفاده فرد از مردانگی، جثه یا تهدید (تحقق‌نیافته) به خشونت است؛ یا آزار جنسی همچون اصرار مداوم به بیرون رفتن با زنان، اظهار نظر درباره بدن‌شان و غیره. مشابه چارچوب‌های سوء‌استفاده فیزیکی، عملی که تنها یک‌بار اتفاق افتاده و به الگوی تکرارشونده تبدیل نشده باشد، نمی‌تواند سوء‌استفاده عاطفی محسوب شود اما می‌توان آن را به‌عنوان «حمله عاطفی» در نظر گرفت که همچنان باید به‌طور جدی مورد رسیدگی قرار گیرد.

ما بر این باوریم که سوء‌استفاده عاطفی در میان فضاهای چپ بسیار شایع‌تر از تجاوز و آزار جنسی است و شایسته توجهی بسیار بیشتر از آن چیزی است که هم‌اکنون دریافت می‌کند. همچنین شایان ذکر است که سوء‌استفاده عاطفی اغلب میان رفقایی رخ می‌دهد که در روابط عاشقانه یا جنسی نیستند و این نوع رفتارها می‌توانند به اقداماتی بدل شوند که در نهایت به نفع دولت و در جهت اخلال در فعالیت‌های سیاسی ما عمل می‌کنند.

 

مسائل جنسیتی در روابط عاشقانه و جنسی

برای بررسی تضادهای جنسیتی در روابط عاشقانه و جنسی در بستر فضاهای چپ‌گرا بسیاری به مقاله‌ی «علیه فرم زوجی» از کلمانس ایکس. کلمنتین که در شماره اول مجلهLies  منتشر شده ارجاع داده‌اند. کلمنتین به درستی نشان می‌دهد که چگونه افراد فمینیزه‌شده (زنان و افراد کوییر) اغلب وقتی با رفقای مرد خود وارد رابطه می‌شوند، حضور اجتماعی و سیاسی‌شان از طریق این مردان واسطه‌گری می‌شود. او می‌نویسد:

«مردها با برقرار کردن رابطه‌ی جنسی با زن‌ها به آن‌ها اجازه‌ی ورود به کنش و گفتمان را می‌دهند. زنانی که زوج نیستند، این سگ‌های ولگرد، در حاشیه باقی می‌مانند؛ همیشه دور از فضایی که در آن بحث‌ها، پروژه‌ها و رویدادها اتفاق می‌افتد. زوج‌بودن به‌عنوان یک فرم اجتماعی، زنان را مجبور می‌کند که برای مشارکت در هر حوزه یا کنشی که می‌خواهند، خود را از طریق این سازوکار به مردی پیوند دهند. فرم زوجی اغلب تنها سپری‌ست که زن را از زن‌ستیزی یک جمع مردانه محافظت می‌کند. «اون کیه؟ فکر کنم دوست‌دختر زک یا دوست‌سابق بنه». زن‌ها از طریق روابطشان با مردان شناخته می‌شوند، نه به خاطر مشارکت‌ها یا زندگی فکری و سیاسی‌شان. زندگی زنان به نقش‌شان به‌عنوان همسر ر. یا معشوقه‌ی ج. تقلیل می‌یابد، نه به‌عنوان شاعر، نظریه‌پرداز یا انقلابی به‌حق خودشان.»

ما با نتایجی که کلمنتین در این مقاله می‌گیرد (که در بخش‌های سوم و چهارم این پروژه بررسی خواهند شد) موافق نیستیم، اما توصیف او از شرایط عینی ما را تأیید می‌کنیم. زنان و افراد فمینیزه‌شده که با رفقای خود وارد رابطه‌ی عاطفی می‌شوند، بسیار رایج است که در آن رابطه‌ها توسط شریک مرد خود واسطه‌گری می‌شوند. با پایان یافتن این روابط، این دینامیک حتی پیچیده‌تر می‌شود. در بسیاری موارد زنان که رابطه‌ی‌شان با یک پروژه‌ی سیاسی معمولاً ثانویه و غیررسمی بوده، پس از جدایی از پروژه کنار گذاشته می‌شوند.

در روابط غیرهترونرماتیو هم این الگو تکرار می‌شود اگر یکی از دو نفر از اعتبار سیاسی، نظری یا اجتماعی بیشتری برخوردار باشد. در روابط چندشریکی نیز این تضادها تشدید می‌شود. واقعیت این است که هیچ‌یک از اشکال متنوع روابط عاشقانه و جنسی به خودی خود نمی‌توانند از تضادهای جنسیتی ساختارمند جامعه رهایی یابند.

 

فرهنگ غیررسمی زن‌ستیزانه در گروه‌های چپ‌گرا

این شکل‌های ظریف‌تر از بروز سکسیم معمولاً بر تمام افراد فمینیزه‌شده در جنبش‌های چپ تأثیر می‌گذارد. به‌ویژه شیوه‌هایی از تعامل که تنها دانش نظری را ارزشمند می‌دانند، مشارکت‌های زنان را نادیده می‌گیرند یا تمایل دارند گفتگو را به بازی قدرتی از «یکی‌از دیگری بهتر بودن» تبدیل کنند و بیشتر مردان سفیدپوستی را جذب می‌کنند که از پیش درون این فرهنگ رشد کرده‌اند.

به دلیل تقسیم تاریخی کار بر اساس جنسیت و نژاد، عمدتاً مردان سفید قادرند در این نوع از فضاها مشارکت فعال داشته باشند. البته زنان، افراد کوییر و افراد رنگین‌پوست هم می‌توانند از این موانع عبور کرده و جایگاهی در آن بیابند. اما آنچه در عمل اتفاق می‌افتد شکل‌گیری محیط‌هایی همگن، مردانه، عمدتاً دگرجنس‌گرا و سفیدپوست است. این الگو حتی توسط خود افراد فمینیزه‌شده نیز بازتولید می‌شود، چرا که آنان به‌صورت اجتماعی طوری تربیت شده‌اند که نیازهای دیگران را به نیازهای خود مقدم بدانند؛ و این به نوبه‌ی خود باعث عقب‌ماندن رشد فکری و سیاسی‌شان می‌شود. چپ فعلی فاقد سازوکارهای مشخصی برای مواجهه با این واقعیت عینی‌ست و در نتیجه به شکل غیررسمی، همین دینامیک‌های مردسالارانه را بازتولید می‌کند.

 

چالش‌های مواجهه با سکسیم در میان چپ‌ها

ما می‌خواهیم صادق باشیم. هرگز نشنیده‌ایم که کسی از تجربه‌ی موفقیت‌آمیز برخورد با سکسیم در فضای چپ روایت کند. باور نداریم که این شکست ناشی از ناتوانی فردی فعالان بوده باشد؛ بلکه دلایل ساختاری مهم‌تری وجود دارد.

 

شکست فمینیسم

مبارزه با پدرسالاری در میان چپ‌ها موضوعی تازه نیست. حتی پیش از تشکیل انترناسیونال اول زنان سعی داشتند به رفقای مرد خود بفهمانند که «مسائل زنان» بخش جدایی‌ناپذیر مبارزه‌ی کارگری‌ست. در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ میلادی زنان از گروه‌هایی مانند «دانشجویان برای جامعه‌ای دموکراتیک» جدا شدند تا گروه‌های زنانه‌ی مستقلی شکل دهند و راه‌هایی برای مقابله با پدرسالاری بیابند؛ از گروه‌های آگاهی‌بخش گرفته تا کمون‌های جدایی‌طلب. در دل این تلاش‌ها میان زنان سفیدپوست بحث‌های شدیدی در گرفت: آیا باید به مردان چپ‌گرا نزدیک ماند یا کاملاً از آن‌ها فاصله گرفت؟

در عین حال سکسیم در گروه‌های چپ‌گرای رنگین‌پوست مانند پلنگ‌های سیاه، بریگادهای قهوه‌ای و سازمان جوانان مکزیکی‌تبار نیز مستند شده است. بسیاری از زنان رنگین‌پوست تصمیم گرفتند در آن سازمان‌ها باقی بمانند و از درون آن‌ها را اصلاح کنند، با تمرکز بر افزایش آگاهی نسبت به سکسیم. برخی گروه‌ها مانند «سازمان حقیقت‌جوی سوجورنر» سعی کردند از این شکست‌ها درس بگیرند. آن‌ها سازوکارهایی برای رسیدگی به «نرینه‌محوری» طراحی کردند، از جمله تشکیل کمیسیون زنان برای رسیدگی به مسائل جنسیتی. گروه‌هایی چون کالکتیو Combahee River نیز تلاش کردند سیاست‌هایی با محوریت زنان سیاه‌پوست هم‌جنس‌گرا تدوین کنند که زمینه‌ساز شکل‌گیری سیاست‌های هویتی امروزی شد. اما با همه‌ی این تلاش‌ها هیچ‌یک از این مدل‌ها نتوانستند واقعاً با پدرسالاری در فضای چپ مقابله‌ی مؤثر داشته باشند، هرچند در برخی موارد توانستند آثار آن را کاهش دهند. در بخش‌های سوم و چهارم این مجموعه به بررسی دقیق‌تر این روش‌ها خواهیم پرداخت. اما همین‌جا می‌توان گفت یکی از دلایل شکست این روش‌ها، عدم حرکت طبقه‌ی کارگر در آن مسیرها بود.

با اینکه فمینیسم در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ دستاوردهای زیادی داشت و مناسبات جنسیتی را تغییر داد، اما نتوانست یک سوژه‌ی انقلابی جدید بسازد که پیشتاز مبارزه‌ی طبقاتی باشد. در آن دوره جنبش قدرت سیاه پیشتاز بود و رهایی زنان در حاشیه‌ی آن حرکت می‌کرد. این موضوع درباره‌ی فمینیسم سیاه و رهایی هم‌جنس‌گرایان نیز صادق است. در نهایت بسیاری از این جنبش‌ها توسط استراتژی‌های سرمایه‌داری در زمینه‌ی برابری جذب شدند. همان‌طور که نشریه Endnotes می‌گوید: «زنان میان مطالبه‌ی آزادی به‌عنوان انسان برابر و آزادی به‌عنوان انسان متفاوت گیر کرده بودند. چراکه تفاوت واقعی آن‌ها در سرمایه‌داری، نه آرمانی یا ایدئولوژیک، بلکه جسمی و ساختاری‌ست؛ و از طریق فرآیندهایی بازتولید می‌شود که زنان را به‌مثابه دیگری تعریف می‌کنند».

در بافتار امروز ما شکست فمینیسم دهه‌های ۶۰ و ۷۰ ناشی از فقدان تحلیل طبقاتی آن بود، که باعث شد نتواند از خواسته‌های اصلاح‌طلبانه برای برابری در بازار کار فراتر برود. در نتیجه فمینیسم نتوانست به تمامیت روابط پدرسالارانه بپردازد و در سطح بروزهای فردی از سکسیم و پدرسالاری گرفتار شد. به‌این‌ترتیب مسئله‌ی امروز ما با جنسیت، پدرسالاری و سکسیم در فضای چپ، صرفاً بازتابی‌ست از مناسبات درون طبقه‌ی کارگر و ناتوانی آن در عبور از این ساختارها.

 

میراث چپ

ما پیش‌تر درباره‌ی محدودیت‌های سیاست هویتی و نظریه‌ی اینترسکشنالیتی نوشته‌ایم. خلاصه‌اش آن است که نظریه‌ی اینترسکشنالیتی تنها یک وجه از کلیت روابط اجتماعی جنسیتی و نژادی در نظام سرمایه‌داری را بازتاب می‌دهد؛ این نظریه نژاد و جنسیت را نظام‌هایی مستقل از ستم در نظر می‌گیرد که با سرمایه‌داری تلاقی دارند، نه این‌که این ساختارها را بخشی از روند تاریخی و منطقی گسترش سرمایه‌داری بداند. چینزیا آروزا این دیدگاه را «نظریه‌ی نظام‌های دو یا سه‌گانه» نامیده است. افزون بر این سیاست هویتی و بیان آن در قالب نظریه‌ی اینترسکشنالیتی مانعی در مسیر فراروی یا لغو کامل مقولات نژاد و جنسیت از طریق لغو روابط سرمایه‌دارانه به شمار می‌رود.

اگرچه می‌توان بحث‌های بیشتری پیرامون این مباحث مطرح کرد اما در چارچوب این مقاله ما معتقدیم سیاست هویتی و نمود آن در نظریه‌ی اینترسکشنالیتی، توانایی ما را در مواجهه با مسئله‌ی تبعیض جنسیتی در چپ محدود می‌کند. سیاست هویتی اغلب روابط اجتماعی را به بیان‌های فردی فرو می‌کاهد و تلاش دارد مجموعه‌ی متنوعی از تجربیات را زیر یک برچسب «هویت» گردآورد. مثلاً این استدلال که «همه‌ی زنان باید شغل خود را به‌خاطر خانواده رها کنند»، تجربه‌ها و خواسته‌های گوناگون زنان را نادیده می‌گیرد مثل زنانی که شغل ندارند، نمی‌خواهند شغل داشته باشند، خانواده‌ای ندارند یا نخواهند داشت. یا نمونه‌ی دیگر، تاکید بر نمایندگی عددی در سیاست بورژوایی یا فضاهای سیاسی است؛ به این معنا که اگر زنی، زن ترنس یا زن سیاه‌پوستی در هیئت مدیره‌ی یک سازمان یا پنل حضور نداشته باشد، کل تلاش‌ها و استدلال‌های سیاسی بی‌ارزش و ذاتاً مردسالارانه قلمداد می‌شوند. این رویکرد یک‌سوی رابطه‌ی اجتماعی را بیش از حد بزرگ‌نمایی می‌کند. در چنین شرایطی سیاست هویتی تبدیل به ابزاری برای دسته‌بندی و تقسیم مردم می‌شود و در یک‌سویه‌نگری گرفتار می‌ماند، بی‌آن‌که به سمت رهایی فراگیر نژادی و جنسیتی گام بردارد.

شعار «شخصی، سیاسی است» نیز بازتابی از همین تضاد است و همزمان محتوای مثبت سیاست هویتی و محدودیت‌های ذاتی آن را نشان می‌دهد. این شعار سعی دارد به وضعیت مادی زنان در جامعه‌ای اشاره کند که آنان را به‌مثابه‌ی انسان‌هایی منزوی و بی‌تاریخ نشان می‌دهد؛ درواقع تلاشی است برای اجتماعی‌سازی تجربه‌های فردی جنسیتی به‌مثابه‌ی بخشی عام از روابط جنسیتی در سرمایه‌داری. بسیاری از زنان فعال از فضای سیاسی کنار گذاشته می‌شوند یا به‌عنوان ضمیمه‌ای جنسی برای فعالیت‌های سیاسی مردان نگریسته می‌شوند. به زنان گفته می‌شود تنها باید «سیاسی» حرف بزنند و بیان تجربه‌ی شخصی یا عاطفی را نادرست می‌دانند. درنتیجه زنان مجبور می‌شوند زبان سیاسی را برای توصیف تجربه‌های عمیقاً شخصی خود به‌کار گیرند. محدودیت‌های این شعار مستند شده‌اند، از جمله در قالب دخالت‌های فرهنگی فردگرایانه. در دهه‌ی ۱۹۷۰ برخی زنان گروه‌هایی سخت‌گیر و فرقه‌گرا شکل دادند که حتی زندگی شخصی اعضا را هم کنترل می‌کردند مثل الزام به همجنس‌گرایی، تجرد، پوشش یکسان، زندگی در جمع‌های فقط زنانه، یا ممنوعیت برای زنان متأهل. این تنش در شعار «شخصی، سیاسی است» نشان‌دهنده‌ی رابطه‌ای متناقض بین دو قلمرو مادی جدا از هم در نظام سرمایه‌داری است. با این حال در میان نیروهای چپ گرایش به درهم‌تنیدن اجباری این دو حوزه همچنان پابرجاست. همان‌طور که در بخش سوم این پروژه بیشتر خواهیم گفت در هم آمیختن کامل دسته‌بندی‌های شخصی و سیاسی می‌تواند در شرایط کنونی خطرناک باشد.

در همین راستا، جریان «چپ نو» در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ نیز بر این باور بود که در حال پیش‌نگری و ساخت جامعه‌ای نوین است. در لحظاتی بسیاری بر این گمان بودند که انقلاب دوم آمریکا در شرف وقوع است و بنابراین نیاز فوری به ساخت نهادها، زیرساخت‌ها و روابطی نوین احساس می‌شد؛ گمان می‌رفت که باید شیوه‌های کاملاً تازه‌ای از زیستن ایجاد کرد. اما ایراد اساسی این دیدگاه آن بود که گویی چپ انقلابی می‌تواند چیزی نو بسازد بی‌آن‌که به حرکت توده‌ای گسترده‌ای متصل باشد. سازمان‌هایی که فمینیست‌های جدایی‌طلب موج دوم بنیان گذاشتند نه از دل جنبشی توده‌ای، بلکه بیشتر در سطح نظری و با سیاست‌گذاری از بالا پدید آمدند. این گرایش در چپ امروزی نیز تداوم یافته است؛ کسانی که باور دارند می‌توان سازمان‌ها یا فضاهایی ساخت که به‌طور کامل از نژادپرستی، تبعیض جنسیتی، همجنس‌گراهراسی و دیگر تبعیض‌ها پاک باشد، بی‌آن‌که به مبارزه‌ی اجتماعی گسترده متصل باشد.

 

دوران سکون جنبش‌ها

در نهایت چپ به‌شدت محدود شده است، چرا که در «دوران رکود جنبشی» به‌سر می‌بریم. وقتی طبقه‌ی کارگر در حرکت نیست، ابزارهای نظری و عملی تازه‌ای برای درک تناقض‌های سرمایه در اختیار نداریم. نشریه‌ی Endnotes در تحلیل خود از جنبش‌های میدان‌محور بین‌المللی ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۳ نظیر اشغال وال‌استریت به‌درستی می‌نویسد: «تا زمانی که امکان خروج از میدان‌ها و ورود به جامعه فراهم نشود، تا زمانی که فرایند فروپاشی نظم اجتماعی آغاز نشود، امکان الغای رابطه‌ی طبقاتی کارگر و سرمایه که مبنای تقسیمات درونی پرولتاریاست وجود ندارد.» به زبان ساده ما کوچک، منزوی و محدود هستیم. هنگام حل هر مسئله‌ی سیاسی در وضعیت کنونی، باید این واقعیت را مدنظر داشته باشیم.

افزون بر این، افراد و سازمان‌های سیاسی نیز محدود به پراکسیسی هستند که توسط طبقه‌ی کارگر ایجاد می‌شود یا نمی‌شود. پراکسیس از حرکت طبقه‌ی کارگر جدا نیست؛ بلکه برعکس، آنچه می‌توانیم انجام دهیم و بفهمیم توسط لحظه‌ی اجتماعی مشخص می‌شود. طبقه‌ی کارگر با حرکت خود، امکان‌های جمعی را برای همه‌مان می‌گشاید. ما نه بالاتر از طبقه‌ی کارگر هستیم و نه دانش و نظریه‌ای خاص داریم که از آن‌ها جدا باشد. اگر خود را جدا و خاص بدانیم صرفاً در حال بازتولید بدترین سنت‌های مارکسیسم هستیم، از سوسیالیست‌های آرمان‌گرا تا استالینیست‌ها. ما که خود را کمونیست‌هایی با گرایش‌های لیبرتارین می‌دانیم، با رایا دونایوسفکایا هم‌صدا هستیم که می‌گفت: «عمل پرولتاریا امکان تدوین نظریه را برای روشنفکران فراهم می‌کند.» به‌عبارتی بدون حرکت بخش‌هایی از طبقه‌ی کارگر، چپ نمی‌تواند پیشروی کند یا جهشی داشته باشد. این دیدگاه در برخورد با مسائلی مانند تبعیض جنسیتی و پدرسالاری نیز صادق است. در دو بخش بعدی این مجموعه، بیشتر به بررسی شیوه‌های کنونی چپ در مواجهه با مشکلات تبعیض جنسیتی در درون خود، انتقادها و راه‌حل‌های ممکن خواهیم پرداخت.

منبع: کانال تلگرامی آشپرخانۀ حزب

 

مطالب مرتبط