دیدبان آزار

«آهو» سخن نگفت

سوزان کریمی: در همایش سالانۀ دیدبان آزار، سبا معمار بر پدیده‌ای نام گذاشت که شاید مدت‌ها نیازمند نامیدنش بودیم: اندیشمرد. می‌توان گفت این نام به کسی، احتمالاً فارسی‌زبانی، اطلاق می‌شود که کار فکری می‌کند و چیستی این کار فکری از مرد بودن او جدایی‌ناپذیر است. در فضای آپارتاید مذهبی و جنسیتی –اگر احکام صادره از نیویورک و لندن را در ناروایی این عبارت نپذیریم- اصولاً کسی که می‌تواند کار خلاق یا روشنفکرانه انجام دهد، می‌بایست آگاه باشد که در صنفی جای گرفته است که ورود برخی بدن‌های نشان‌دار به آن اگر نه ناممکن، تنها با شرایط ویژه‌ای میسر است. شرایطی ویژه که ضرورت پوشش متفاوت برای حضور در فضای عمومی تنها نوک کوه یخ آن‌ها است. طی این شرایط، «فرودستِ» این جامعه به ندرت می‌تواند «سخن بگوید»،[1] و منظورم آن سخن‌گفتنی است که از شرایط عام مادی و تن فرودست‌ساختۀ او جدایی‌ناپذیر باشد.

پدیدۀ اندیشمرد گمانم پدیده‌ای است که حالاحالاها با آن سروکار داریم و بسیاری‌مان هم البته ذیل نام‌ها و عبارات دیگر به بررسی‌اش نشسته‌ایم. این یادداشت مختصر، بر آن نیست تا درگیر ظرایف این پدیده به خودی خود شود. بلکه درصدد است به اسم دختر علوم-تحقیقات، «آهو» بپردازد که این روزها در نوشته‌ها و پست‌های پرآب‌و‌تاب اندیشمردان به چشم آمده، و به نظر برخی شور‌انگیز، به نظر برخی عادی و یا خنده‌دار و به نظر برخی دیگر دل‌بهم‌زن رسیده است. در امتداد این دریافت‌ها، در این یادداشت برآنم تا نوعی خاطره‌نویسی انتقادی کنم و به طرح چند پرسش برسم.

همچون بسیاری، خاطره را حکاکی شدن رویدادها بر بدن می‌دانم. در محیطی که در آن جداسازی جنسیتی و قاعده‌گذاری جنسی اصولی تعیین‌کننده در تقسیم فضاهای مادی و نمادین‌اند، بازگشت به چیزهایی که بر تن فرودست‌ساخته حکاکی شده است می‌تواند به مرئی‌سازی چیزهایی بینجامد که از زاویۀ دید فرادست یا ناظری که بیرون این محیط ایستاده است و دست به تفسیر آن می‌زند، پنهان‌اند. یکی از این چیزها کم‌وکیف جنسی‌سازی بدن زنانه یا متفاوت است.‍ «شخص» در فارسی چنان که در انگلیسی، در وهلۀ اول به معنای بدن و بدن‌مندی است. همان‌قدر که عقل سلیم مردانه، درج تاثرات و دریافت‌های شخصی را تضعیف‌کنندۀ تحلیل سیاسی و فرهنگی ارزیابی می‌کند، سوبژکتیویتۀ فمینیستی با گذر از تمایز شخصی و سیاسی، سخنی را که از هیچ‌‌‌کجا و از سوی هیچ بدن مشخصی صادر نشده باشد، ناقص می‌بیند. در بحث حاضر باید یادآوری کنم، جنسی‌سازی بدن زنانه در مختصاتی مکان-ویژه[2] اتفاق می‌افتد و تعمیم آن به اصلی جهان‌شمول مطابق با «همه‌جا همین‌طور است» یا «تا بوده همین بوده» از دریچۀ پژوهش فمینیستی، همچون سکوت مطلق فاقد معنایی به‌خصوص است. به عبارت دیگر اگر بخواهیم نحوۀ جداسازی بدن‌ها و وضع سلسله‌مراتب در میان آن‌ها را درک کنیم، بیش و پیش از قیاس وضعیت آن‌ها با همتایان دیگر و تعیین اهمیت‌شان در طرحی کلی از مسائل، نیازمند تخیل کردن زاویۀ دیدی از درون هستیم. آن‌طور که از دانا هاراوی آموخته‌ایم، اگر مایلیم دربارۀ این وضعیت صحبت کنیم، ضروری است تا به جزئی بودن و چگونگی دریافت‌مان از آن و وسعتی که قادر به ادراکش هستیم، صحه بگذاریم. به‌طور خلاصه، آنچه در پی می‌آید دقیقاً تعمیم مشکلات شخصی خود به امور کلی است.

 

۱.بیست‌ساله هستم. عاشق اندیشمرد جوانی شده‌ام پر از سودای داشتن نامی‌ شناخته‌شده در فضای روشنفکری ایران –یا آنچه از آن باقی مانده است. ابراز عشقم به این مرد مترادف با صدور جواز استفاده از مادیت جوانی است که من هستم. و گاهی هم کارکرد حیاط خلوتی را دارم که او دریافت‌هایش از دیگران را به آنجا می‌آورد. گمانم شبی داریم درباره بکارت صحبت می‌کنیم. او دوست اندیشمرد دیگری دارد که رمان‌نویس است. می‌گوید خودش تا به حال همخوابگی با دختر باکره را تجربه نکرده است، اما آن دوست رمان‌نویس کرده و برای دوستانش آن را اینطوری وصف کرده است: «انگاری آهو شکار کرده باشی.» و می‌خندد.

۲.یکی دو سال بعد است. مطابق شرایط افتضاح اقتصادی و روانی در دامن مرد شاعر «قدرتمندی» افتاده‌ام. دو سه ماه پس از شروع رابطه‌ام با او فهمیده‌ام که به شدت خشونت‌ورز و البته مثل اغلب شخصیت‌های خودشیفته دروغگوست. یک سال حدوداً طول می‌کشد تا حقیقت خشونت‌ورزی‌اش به دیگران و سرپا شدنم بعد از وضعیت آش‌ولاش سابق بهم اجازه دهد زندگی‌ام را از او، و بعدتر از تمامی هم‌سنخ‌هاش جدا کنم. این مرد اما از مزاحمت یا به‌اصطلاح «استاکینگ» دست برنمی‌دارد. ممارستی که 10 سال ادامه پیدا می‌کند. همین سال گذشته عکس خودش را با من، با دو لبخند زیبا بر لب، بر صفحۀ عمومی‌اش منتشر می‌کند و زیرش تاریخ و مکان سفری را که رفته بوده‌ایم می‌نویسد. اعتراض من و دوستانم به برداشتن عکس بی‌پاسخ می‌مانند؛ به عوض تصاویری مربوط به قیام و شعری دربارۀ زن-زندگی-آزادی به دنبال عکس خصوصی‌ من منتشر می‌شوند. به یاد می‌آورم چطور چیزهایی که این بیمار، شخص مشکل‌دار، و به‌هرحال «مجرم»، به جهان بیرون عرضه می‌کند هیچ ربطی به واقعیت او در درون، در حوزۀ خصوصی (این محل قتل، بیگاری و تعرض به بدن زنان*) ندارد. از جملۀ این عرضه‌داشت‌ها به بیرون شعرهایی بوده است که قبل یا بعد از اعمال خشونتی سروده است؛ در یکی از آن‌ها من -بیست‌ویک ساله- را «تن به آتشِ آهو» خطاب کرده.

۳.دو سال بعد است. سه تا از داستان‌هایم را در یک مجموعه گرد آورده و برایشان دنبال ناشرم. در نمایشگاه کتاب در غرفۀ نشری ایستاده‌ام که ترجمۀ بسیاری از رمان‌های محبوبم را به چاپ رسانده است؛ نشری بزرگ و سابقه‌دار. بعد از قطع رابطه با شاعر-مجرم و اندیشمردهای دیگر، راستش، کمتر دستم می‌رسد که کتابم را به دست ناشری برسانم. آقای کارمند نشر آنجاست و سر صحبت را باز می‌کند. با مدیر نشر نسبت نزدیک فامیلی دارد. برایش می‌گویم که دنبال ناشر هستم. قصه‌ای که حالا از تکراری بودنش خبر دارم اتفاق می‌افتد: شماره‌اش را می‌دهد و بعداً باهام قرار می‌گذارد و چیزی از قرار ملاقات نمی‌گذرد که سر از خانه‌اش درمی‌آوریم. بهم نزدیک می‌شود و خودم را پس می‌کشم. می‌گویم می‌دانی دیگر اصلاً آنقدرها به مردها تمایل ندارم. می‌گوید «تو حیفی». هرجور هست مشخص می‌کنم که به هر حال مایل به رابطۀ جنسی با او نیستم. چیزی که باعث می‌شود بعداً کتابم به دست بررس نشر آن‌ها هم نرسد. پیش از آنکه آنجا را ترک کنم، مرد مفلوک که سرش هم با یکی دو لیوان شراب گرم شده است می‌خواهد شعر محبوبش را برایم بخواند، از اخوان: «پوپکم، آهوئکم، گرگ هاری شده‌ام.»

 

این‌ها سه نمونه از مواجهاتم با لفظ آهو به مثابه طعمه جنسی است. نمونه‌هایی که احتمالاً بسیاری کاربردهای دیگر این لفظ در زمینه آن‌ها طنین‌انداز است. از چهچه‌های محسن نامجو –که از قضا بسیار با صدای ضبط‌شده‌اش که «نه» را به معنای «هزارتا چیز» تأویل می‌کند همخوانی دارند- تا قرن‌ها شعر فارسی که «آهوی وحشی» را از زبان صیادان عاشق‌پیشه مورد خطاب قرار داده است. همین فارسی که فریفتگان اروپامدار نظریه‌پسااستعماری –بخوانید آلایندگان آن- به انگلیسی پُزِ نبود تفکیک جنسیتی در ضمایر آن را می‌دهند. همین فارسی که، از نظر ما، یک جنسیت و یک «او» را به رسمیت می‌شناسد و آن مرد است.

گذشته‌ طولانی این زبان زیبا و زشت هرچه که بوده باشد، فارسی هنوز هم زنده است و مستمراً تولید می‌شود. یکی از خفایای حکمرانی جمهوری اسلامی، که احتمالاً تنها مردمان «تحریم‌شده‌» جغرافیای آن درک می‌کنند، تاثیری است که بر فارسی نوشتاری گذاشته است: همدستی غریبی از پدرسالاری، ارشاد اسلامی و سرمایه‌داری جهانی با شتاب روزافزون و جنون مصرف. وضعیتی که فارسی‌نویس را در هرکجا که باشد تحت‌تاثیر قرار می‌دهد –چون هیچ انسانی در خلأ نمی‌نویسدـ مگر اینکه آن شخص عزم کرده باشد در برابر چنین وضعیتی مقاومت بورزد –حالا اگر موفق بشود یا نه. در این وضعیت، برخی کلمه‌ها و بارهای معنایی‌شان دست‌نخورده باقی می‌مانند، و برخی کلمه‌ها هرگز چنان که باید در میان کلمات دیگر جا باز نمی‌کنند. مثلاً همین «آهو» که از آن نوشته‌ام، در گفتارهای ستایش‌آمیز و شاعرپیشگی اندیشمردان به همان «آهوئک» بازگردانده می‌شود، گیریم که گوینده برای صید شدنش غصه‌دار، به نجاتش مصمم و یا در بحر حرکت خرامان و شجاعتش فرو رفته باشد. ازآن‌طرف، هنوز که هنوز است، اندام‌های جنسی که هیچ، هرچیز مربوط به سکس و کلامی که بتواند جنسی‌سازی خشونت‌آمیز بدن‌های زنانه را بیان‌پذیر کند، در لایه‌های سنگینی از تعذب پیچیده است. درواقع، آن همدستی غریب را می‌توان در سطحی وسیع‌تر، در به حاشیه رانده شدن دانش و گفتاری بازجست که به اقسام فرودست‌سازی بدن‌های متفاوت می‌پردازد و از متفاوت، منظورْ بدن‌هایی است که مرد ممتاز نیستند و کمتر از این تجمل برخوردارند که از هیچ‌کجا و بدون اذعان به بدن مشخصی که در محیطی مشخص فکر می‌کند و زبان می‌ورزد سخن بگویند.

در چنین وضعیتی است که از چند سال پیش برخی اندیشمردان کرامات نشان دادند و تازه به مرکزیت مسئله زنان برای برقراری ساختار سیاسی جمهوری اسلامی اشاره کردند، شاید واضح‌تر از همیشه از حرکت دختران انقلاب بدین سو. اما نکتۀ جالب این است که اذعان به این مرکزیت همراه بوده است با رد گفتمان فمینیستی به‌طور آشکار، تداوم‌بخشی به فرایندهای فرودست‌سازی در حلقه‌های اغلب مردانۀ تولید و انتشار متن به‌طور پنهان، و البته تداوم نابرابری جنسیتی فراگیر -اما کماکان نادیدنی!- در محیط‌های خصوصی‌تر. ردیه‌های متعدد بر فمینیسم را در تحلیل‌هایی که بر قیام ژینا نوشتند خوانده‌ایم. این ردیه‌ها، انصافاً، نسبت به آنچه پیشتر از قلم اندیشمردان یا زبان سخنران‌شان بیرون می‌آمد لحن ملایم‌تری دارند. ملایم یا ناملایم اما، این نوشته‌ها بر پوششی نوشته می‌شوند که بر خشونتی ساختاری کشیده شده است. و نادیده گرفتن سیاست «سخن گفتن» و مناسبات مادی (اعم از اقتصادی، جنسیتی و ملیتی) پشت این عمل، تنها به بازتولید این خشونت، از جمله در فارسی نوشتاری انجامیده است. واقعیت این است که مرکزیت دادن به مسئله زنان از یک‌سو، و بیگانگی با اندیشه زنانه‌نگر (فمینیستی) و ای‌بسا نفی آن، از سویی دیگر، نشانگر نوعی تحکم دوسویه است: زنان می‌بایست نه بدن‌هایی میل‌ورز/سیاست‌ورز که «مسئله» باشند. و از آن‌جا که «مسئله» الزاماً مسئلۀ کسی است، شخص عنوان‌کنندۀ آن -که سخن گفتن پیشاپیش برای او تسهیل شده است- مختار است مسئله را به مختصات ذهنی خود برگرداند. این سخن‌گو نه فقط دارای امتیازات فردی و رتبۀ بالاتری در سلسله‌مراتب قدرت است –آنچه به او مجال تعیین مسئله می‌دهند- بلکه خود اغلب در همخوانی با همان سیاست‌هایی شکل گرفته است که فارسی نوشتاری را در دوران جمهوری اسلامی تولید کرده و می‌کنند –مجدداً: مگر این که نویسنده فرایند اقلیت شدن[3] در زبان مسلط را از سر گذرانیده باشد.

بدین نحو است که دختر علوم-تحقیقات که در سلسله‌ای تاریخی از «دختر»هایی قرار می‌گیرد که بر اسمی خاص مضاف شدند و معنای آن را دگرگون کردند –دختر خیابان انقلاب، دختر تبریز، دختر آبی...- به «آهو» برگردانده می‌شود. و اشعار از دیوان‌ها بیرون کشیده و بدیهه‌های باسمه‌ای در وصف آهوی خرامان یا گریزان سروده می‌شوند. در تقسیم‌های دوگانۀ فضای عمومی و خصوصی، نام‌های فامیلی و لفظ «شما» اغلب به کسانی که جایی در فضای عمومی دارند، و نام کوچک و «تو» به خصوصی‌ها تعلق می‌گیرند (آیا با «نیما» و «فروغ»، خوب یا بد، خودمانی‌تر از «شاملو» و «اخوان» نیستیم؟). اما در مورد آهو دریایی، مسئله فقط باز-خصوصی کردن او که از فضای عمومی سهم می‌خواهد نیست. بلکه بدن عاصی نیمه‌برهنۀ او پس از چنگال پلیس، ملا و روانپزشک، در مناسبات فارسی‌نویسی معاصر و بهره‌وران کوچک و بزرگ آن هم گرفتار می‌آید. حتی آن اندیشمردان که پیشروتر از اخلاف محافظه‌کارشان آهو دریایی را به عنوان «مسئله‌ای سیاسی» به رسمیت می‌شناسند، با پیروی از بلاغتی که ذکرش رفت، با پیروی از اقتصاد سیاسی حاکم بر نوشتن و هر نوع کار روشنفکرانه در ایران، و با بی‌اعتنایی به دستگاهی فکری و سیاسی که تمامی این «دختران» با خود به میان کشیده‌اند (فمینیسم)، او را از سوژگی سیاسی تهی می‌کنند. برخی که داناترند او را به ابژۀ اندیشه‌ورزی یا همان «مسئله» خود تقلیل می‌دهند. و برخی که گرفتارترند نمی‌توانند ابژه‌سازی جنسی غیرمستقیم از بدن او را در ادبیات مورد استفاده‌ خود بروز ندهند. به هرحال این ابژه‌سازی، به هر شکلی که باشد، تا زمانی که در رمزگان صحبت از بدن زنانه تغییری اساسی صورت نگرفته یا دست‌کم گویندگان به جایگاه تاریخی و اجتماعی سخن گفتن خود اذعان نکنند، تداوم خواهد یافت. ستایش‌نامه‌ها از پیکر فرشته‌گون ویدا موحد و سایر عاشقانه‌ها و یادنامه‌های بی‌مایه‌ای که برای این «دختران» (در اصل: پیشاهنگان مبارزه با آپارتاید جنسیتی‌) سروده شدند، در شرایطی تولید‌ شده‌اند که گویندگان‌شان کمتر فعالیتی نسبت به تغییر مناسبات جنسیتی درپیرامون‌ خود و بازبینی پدرسالاری نهادینه در زبان نوشتاری مورداستفاده‌شان نشان داده‌اند. باید به سادگی از این مفسران و شاعرپیشگان پرسید، شما برای آهو دریایی‌ها چه کرده‌اید که حالا قلم به وصف کردن‌شان به دست می‌گیرید؟ آهو دریایی را در کدام تاریخ مبارزه قرار می‌دهید و با کدام زبان این تاریخ را روایت می‌کنید؟ این تاریخ، با موقعیت کنونی شما، چه نسبتی دارد؟

سه نمونه‌ای که با تداعی لفظ آهو در ابتدای یادداشت نقل کردم تنها اندکی از بیشمار مواجهه‌ای است که، در طول زندگی‌ام در ایران، با بیش‌جنسی‌سازی بدن زن و درآمیختن آن با تصویر حیوان -که چیزی است استفاده‌پذیر- داشته‌ام. این مواجهات را بعدتر در برخورد با مردان مهاجرِ پرورش‌یافته در فارسیِ تولید جمهوری اسلامی (و بعضاً مقلدان غیرمرد آن‌ها) نیز تجربه کرده‌ام. گفتن ندارد که طعم این جنسی‌سازی را در مقصدهای مهاجرت‌ام و به زبان‌های دیگر هم فراوان چشیده‌ام؛ مهم‌تر این است که هم ستم و هم مقاومت علیه آن را به صورت مکان-ویژه و در مختصات تکینی که آن‌ها را شکل می‌دهند بخوانیم. «من» این نوشتار تنها یک «تن» است از بسیاران، که کارهای مضاعف، دشواری‌های مضاعف و خطرهای مضاعفی را که بر تن متفاوت‌شان در ایران پوشانیده می‌شود به یاد می‌آورند. نوشتن از موقعیت شخصی/تنانه و لکنت فارسی امروز در پرداختن به آن مجالی دیگر و بررسی مفصل‌تری می‌خواهد. و در ضرورت آن شاید همین بس باشد که بپرسیم چقدر چشم‌مان به خواندن برخورد‌های شخصی و تاثرات تنانه در متنی به اصطلاح تحلیلی عادت دارد. و یا چقدر هنوز مواردی مثل نمونه‌های کوچک ذکرشده، صرفاً «مسئله شخصی» نویسندۀ زن، و نه حتی اندیشمردان مذکور در آن‌ها تلقی می‌شوند. تدوام حضور حرفه‌ای اقسام روشنفکر-آزارگرها، «گرگ‌های مفتخر به شکار»، خود گویای ابهام بنیادینی است که پیرامون حوزۀ خصوصی و امر شخصی -به‌عنوان محل شکل‌گیری و بروزیابی «بدن»- در فضای روشنفکرانۀ فارسی وجود دارد. این ابهام بنیادین احتمالاً همان چیزی است که بر سر راه بسیاری از همگرایی‌های محتمل علیه «دشمن اصلی» کارشکنی می‌کند، جلوی نوعی خودسازی انقلابی را می‌گیرد و بسیاری از بالقوگی‌های موجود در شورش‌های تکینه را به ابتذال می‌کشد. ازاین‌رو این یادداشت در یادآوری‌های شخصی، و در پیوستار گوشت-کلمه نوشته شد تا به نحوی یادآوری کند. یادآوری کند که نه‌تنها شخصی‌های ما سیاسی‌است، بلکه بی‌اعتنایی گویندگان به موقعیت خود و آنچه بر زبان می‌آورند، سیاسی‌هامان را به پستوها پس می‌راند. یادآوری کند که شاید بهتر باشد تا هنوز از روبرو شدن با شخص خودمان و برهنه کردن آن و امتیازاتش هراس داریم، از شلوغ کردن فضا با صداهای بلند و کلمات دست‌نخورده بپرهیزیم... اگر هدف‌مان تغییر و سیاست‌ورزی است. چرا که در بغرنجی‌هایی مثل تن آهو دریایی زبان‌بستگی کلی ما و استبدادی که در سطوح خرد با آن مواجهیم، کارمان را به سادگی به تثبیت جایگاه‌های ممتاز سخن گفتن و بازتولید وجوه محافظه‌کارانۀ فارسی می‌کشاند.

 


[1] Gayatri Chakravorty Spivak, “Can the Subaltern Speak?” in Can the Subaltern Speak? Reflections on the History of an Idea, ed. Rosalind C. Morris (New York: Columbia University Press, 1988), 21–78.

ظاهراً توسط ایوب کریمی و نشر فلات به فارسی برگشته است.

[2] Location-Specific

[3] برای «اقلیت شدن» ن.ک کتاب «کافکا: به سوی ادبیات اقلیت» از دلوز-گتاری که به وسیله حسین نمکین و نشر بیدگل به فارسی هم منتشر شده است.

Gilles Deleuze and Félix Guattari, Kafka: Toward a Minor Literature, trans. Dana Polan (Minneapolis: University of Minnesota Press, 1986).

مطالب مرتبط