دیدبان آزار: روز پنجم سپتامبر، ژیزل پلیکوی 71ساله در دادگاه حاضر شد تا شهادت بدهد طی ده سال با خوراندن دارو، دهها بار توسط همسرش و مردان غریبهای که دعوت میکرده مورد تجاوز قرار گرفته است. نوامبر سال 2022، پلیس ژیزل را احضار میکند و به او اطلاع میدهد که در کامپیوتر همسرش فایلی پیدا کرده که از تجاوزهای مکرر به او در خانه خودش توسط حدود 50 مرد حکایت دارد، توسط عشق زندگیاش و مردانی غریبه، درحالیکه بیهوش بوده است. ژیزل میگوید در آن لحظات حس مرگ را تجربه کرده است. او به خودکشی فکر میکرد اما به مرور زمان با کمک دوستان و فرزندانش، تکهتکههای زندگی و هویت فروپاشیدهاش را جمع کرد، تمامی لوازم خانه را فروخت و پی زندگی جدیدش رفت. طبق قوانین فرانسه، ژیزل میتوانست دادگاهی غیرعلنی داشته باشد و هویت خود را محفوظ نگه دارد. اما عامدانه و آگاهانه درخواست دادگاه علنی کرد. او میخواست کل مردم فرانسه داستانش را بشنوند. در ادامه بخشهای از صحبتهای ژیزل پلیکو را در دادگاه میخوانید:
«در همبستگی با قربانیان ناشناس جرائم جنسی اینجا ایستادهام. برای تمام زنانی که بیخبر دارو به آنها خوراندند، برای اینکه زن دیگری آسیب نبیند. غیرقابل تحمل است. حرفها برای گفتن دارم اما نمیدانم از کجا و چگونه شروع کنم.»
روز دوم نوامبر، یک سونامی را تجربه کردم. نمیدانم چرا، چرا مستحق چنین فاجعهای بودم؟ افسر پلیس درباره زندگی جنسیام پرسید، به او گفتم هرگز رابطه جنسی سهنفره یا معاوضه پارتنر جنسی را تجربه نکردهام. گفتم من از آن زنانی هستم که فقط با یک مرد رابطه دارند، نمیتوانم تماس دست مردی جز همسرم را تحمل کنم. پس از یک ساعت گفت: "میخوام چیزهایی ناگوار نشانت بدهم." پوشهای را باز کرد و عکسی نشانم داد. زن و مردی رو تخت خوابیده بودند. هیچکدام را نمیشناختم. افسر پرسید: "خانم این تخت و میز پاتختی متعلق به شماست؟"»
«بهسختی خودم را شناختم. آنچه به تن داشتم ناآشنا بود. عکس دوم و سوم را نشانم داد. از او خواستم تمامش کند. نمیتوانستم تحمل کنم. آن ساعات احساس مرگ داشتم. در تصاویر، بیجان روی تخت افتاده بودم و مردی به من تجاوز میکرد. جهانم فروپاشید. مثل یک عروسک پارچهای با من رفتار میکردند، مثل یک کیسه آشغال. به من دارو خوراندهاند و روی تخت افتادهام، مثل یک مرده، بدنم سرد نیست، زندهام اما به مردهها میمانم. لفظ تجاوز حق مطلب را ادا نمیکند. این شکنجه است. ماهها طول کشید تا بتوانم کل ویدئو را تماشا کنم. اینها برایم صحنههای وحشتند.»
«با همسرم خوشحال بودیم. ۱۹ سالگی دیوانهوار عاشق شدیم و ۲۱ ساله بودیم که ازدواج کردیم. بسیار صمیمی بودیم. پولدار نبودیم اما خوشحال بودیم. با هم دشواریهای مالی و جسمی متعددی را پشت سر گذاشته بودیم. هرچه با هم ساخته بودیم بر باد رفت. سه فرزند و هفت نوه داریم. ما زوجی ایدهئال بودیم. حتی دوستانمان چنین باوری داشتند.»
«فقط میخواستم ناپدید شوم. اما باید به فرزندانم خبر میدادم که پدرشان بازداشت شده است. از دامادم خواستم وقتی به دخترم خبر میدهم پدرش به من تجاوز کرده و افراد دیگری را برای تجاوز به من دعوت کرده، کنارش باشد. دخترم از درد، زوزه کشید. صدای زاری کردنش هنوز در گوشم میپیچد. از خاطرم نمیرود.»
بیخبر از دارو خوراندن و تجاوزهای مکرر، دچار مشکلات حافظه و تمرکز شده بودم. خاطرات برخی از شبها به کل از حافظهام پاک میشد. حتی از قطار سوار شدن هراس داشتم چون فکر میکردم مقصد را گم میکنم. وزن از دست داده بودم، ریزش مو داشتم و حتی یکبار بازویم را نمیتوانستم تکان بدهم. حتی یک لحظه همم به ذهنم خطور نکرد که به من دارو میخوراند. فکر میکردم آلزایمر یا تومور مغزی به سراغم آمده است. موضوع را با همسرم مطرح کردم. حمایتم کرد و برایم از دکتر متخصص وقت گرفت. دکتر گفت خبری از آلزایمر نیست.
«یکی از متجاوزان همسایه ما بود. در نانوایی میدیدمش، بسیار مودب بود، ایدهای نداشتم که به من تجاوز خواهد کرد.» بسیاری از متهمان ادعای بیگناهی کرده و گفتهاند که فریب همسر ژیزل را خوردهاند که به آنها گفته این رابطه جنسی سهنفره با رضایت ژیزل است و او خودش را به خواب زده چون خجالتی است. ژیزل در پاسخ به این ادعاها میگوید: «در طی تحقیقات پلیس آزمایش دادم. من مبتلا به چهار بیماری مقاربتی شدهام. هیچکدام از متهمان ذرهای دلشان برای من نسوخته. یکی از آنها ایدز داشت و شش بار برای تجاوز به خانهام آمده. همسرم هیچ توجهی نسبت به سلامت من نداشته است. آنها کاملا واقف بودند که چه میکنند و از وضعیت من آگاه بودند.»
«جهانم فروپاشید، داروندارم از هم گسیخت. تمام آنچه که طی ۵۰ سال ساخته بودم. با دو چندان، تنها باقیمانده ۵۰ سال زندگی مشترک، خانه را ترک کردم. دیگر هویتی ندارم. تلاش میکنم دوباره زندگیام را بسازم. مطمئن نیستم هرگز بتوانم خودم را بازسازی کنم. ۱۰ سال عمرم را از دست دادم، سالهایی که بازنخواهند گشت. ظاهرم محکم و استوار جلوه میکند، اما درونم ویرانه است. نمیدانم بدنم چطور توانست این حجم از خشونت را تاب بیاورد. نمیدانم چطور امروز در این دادگاه حاضر شدهام.»