نویسنده: ناشناس
برای نوشتن از شریفه محمدی و واکنش در برابر حکم تکاندهندۀ اعدام او کجا باید ایستاد و به این زن، طناب دار و قوانین جاری و نسبت این هر سه نگاه کرد؟ و اصلاً چه چیز ضرورت این ایستادگی را در نسبت با عموم احکام صادرۀ اعدام دوچندان مینماید؟ شریفه محمدی کیست و او را در کجا و کی و با چه کلماتی باید جست و بازتعریف کرد؟
پرواضح است حکم اعدام شریفه، در وهلۀ اول، پیش از آنکه بدانیم و به یاد آوریم او کیست، بهمانند تمامی احکام صادرۀ اعدام برای هر جرم و در هر زمان و مکانی، بایسته و شایسته است که بر اساس تمام موازین عقلانی و انسانی از سوی هر آنکس دلش برای نیل به دنیایی انسانی میتپد، با صدایی بلند و رسا محکوم شود، اما اگر قدمبهقدم در عرصۀ فهم کیستی شریفه پیش برویم، مواردی که این حکم تکاندهنده را بیش از آن همه معنادار و ضرورتاً نیازمند کنشی فراگیر و روشن میکنند، یکییکی رخ مینمایند:
شریفه زنی است ساکن رشت و محبوس در زندان لاکان و کدام ما فراموش کردهایم عصیان و مقاومت مثالزدنیِ زنان و تمام مردمان رشت را در روزهای قیام ژینا و پس از آن، و از حافظۀ کدام ما گمنامی و قتل دهها تنِ محبوس و کشتهشده در زندان آتشگرفتۀ لاکان در همان روزهای بیم و امید پاک شده؟ و گیلان، گیلان عزیز در ذهن چه کسی با عبارت «گروهی همبسته از فعالان زنان» و بازداشتهای طولانیشان در همان سال تپنده و بعدتر، و احکام سنگین صادره گره نخورده؟
و تعریفی کوتاه و موجز از شریفه که نزدیکان او به دست میدهند: فعال کارگری. و همسرش که کنشهای او را در نامههایش در روزهای بیخبری از او برای ما اینطورها مینمایاند: تلاشگری برای احقاق حقوق ستمدیدگان. و برای هر آنکه از تمام این قیدها و عناوین و شهرها و گروهها گریزان است، برای هر آنکه دل در گروی آرزوی دنیایی ورای این همه مرز و خطکشی دارد، دنیایی به وسعت معنای متعالی انسان، شریفه محمدی کیست مگر، جز شهروندی دغدغهمند مثل بسیارانی از ما که فکر آیندۀ دنیای آیدین، شیرینفرزندش، و تمام آیدینهای این مرزو بوم قرار از لحظههای او گرفته؟
اما همینجا و در همین نقطه از عرصۀ فهم کیستی این شریفزن باید ایستاد، پیشتر نرفت و به عقب نگاه کرد و بر اتهام وارده بر شریفه و بهانۀ این اتهام از سوی بیدادگاه جمهوری اسلامی دست گذاشت و نشان داد که «چرا شریفه؟»، و باز، و شوربختانه، دقیقاً در همین نقطه است که تلاش جمعی ما را میطلبد، برای حفظ تعادل بر بندی نازک که حکومت اسلامی ایران تمام فعالان مدنی علیه اعدام را سالهاست بر قدم برداشتن روی آن واداشته:
چطور و چگونه باید از لکنت و کوتاهیِ اندیشهای گفت که با داعیۀ خشونتپرهیزی کنار حکم اعدام کسی میایستد که در تلاشی جمعی به قیامی مسلحانه روی آورده؟ چطور و با چه سازوکار عقلانی میتوان خشونتی را تطهیر کرد که داعیۀ دفع خشونتی دیگر دارد؟
و چطور از پروندۀ کبود شریفه بگوییم که به اتهامی بیاساس و پرت و بیربط با او مجرم شناخته شده، شکنجه شده و به اعدام محکوم شده، حال آنکه مدام و در هر بیانیه علیه اعدامِ هر کسی، متهم سیاسی و غیرسیاسی، مبارز مسلح و مبارز خشونتپرهیز، تکرار بیخستگی میخواهد که ما علیه تمامی احکام اعدام، برای هر متهم با هر جرمی و در همه جا میایستیم... و اما شریفه، شریفۀ محمدی را اما چه به اسلحه و مبارزۀ مسلحانه؟
نمیدانم این اتهام واهی و بیاساس ارتباط با گروه کومله است یا موقعیت نمادگون شریفه، انتقالش به زندان سننج و بازگرداندنش، شکنجههایی که بر تن و روانش رفت، و اصلاً زن بودنش، که هر بار نام او را، این روزها، میشنوم، پرتاب میشوم تا نامها و جانهای عزیزی رفته و مانده سالها و سالها محبوس، تا مکانها و زمانهایی دور از من و شریفه: آیا آن روز که در ملاقاتی حضوری چشم کبود از شکنجۀ شریفه را نزدیکانش دیدند، این نگاه معصومانۀ شیرین علمهولی فقید نبود که در چشمهای شریفه جان میگرفت و به ما از گذر چشم نزدیکان او خیره میشد؟
آیا این کبودی انگار همان سوی کموکمترشدۀ چشمهای زینب جلالیان نیست پس از ۱۶ سال دربهدری از زندانی به زندان دیگر و شکنجه از پی شکنجه برای اعتراف اجباریاش به مبارزۀ مسلحانه (و شگفتا این تن و این مقاومت در نه گفتن) که اینجا و حالا تنیده در تن شکنجهشدۀ شریفه، در کاسۀ چشمهای بالذاتخندانش، برای برگشت، برای رسیدن به روشنیِ دوباره نبض میزند؟ تن شریفه که مسئولان زندان لاکان آن چنان شکنجهشدهاش دیدند، چنانکه هر لحظه بیم آن میرفت که از ادامۀ جریان طبیعی زیست سر باز زند، که از قبول مسئولیتش جایی شانه خالی کردند.
***
در روزهایی این سطرها نوشته میشود که ۲۳ هفته از آغاز سهشنبههای نه به اعدام و اعتصاب غذای زندانیان گذشته، در روزهایی که بسیاریمان خود را، این سوی دیوارهای زندان، بیش از پیش مسئول میدانیم و حالا، شوربختانه، با متهمی مواجهیم که دیگر تنها «خود»ش نیست، یک نفر نیست، بل تنیست که دهها و صدها تن دیگر را، از گذشته و حال و آینده، یکجا و بهروشنی احضار میکند، که موقعیت و پروندهاش نوری دوباره بر تاریخ و جغرافیای ظلم میافکند و ما را به شهادت و اما کنشگری فرامیخواند:
این حکم شرمآور نشان از اعلان جنگی تمامعیار علیه تمام زنانِ آزادیخواه این سرزمین است، و موکداً زنانی که همچنان و هنوز جنبش «زن، زندگی، آزادی» را با مقاومت روزمرۀ خود زنده نگه داشتهاند. این حکم وحشیانه حرکتی آشکارا کینتوزانه علیه گیلانِ زیبا و حتی کردستان سرافرازِ قیام ژیناست، و چهبسا علیه مفهوم کلی برآمده از دل تبعیضِ «اقلیت قومی». و در پایان این حکم اعدام موضعی پرخشونت علیه کارگران زحمتکش و فعالان کارگری است و بیش از پیش دهۀ سیاه و ننگین ۶۰ را در ذهن ما زنده میکند.
بر تمامی ماست که در این بزنگاه کنار شریفه محمدی بایستیم و شانهبهشانۀ کارگران، زنان، ملل تحت ستمِ این مرزوبوم، زندانیانِ در اعتصاب غذایِ سهشنبهها، و هر آنکه دل در گروی آزادی و برابری دارد، تا لغو این حکم مشخص و از اساس برانداختن حکم اعدام برای هر مجرم و در هر جای این خاک، از هیچ تلاشی فرو نگذاریم... آینده از آن کسیست که میل به زندگی دارد و علیه مرگ و نیستی فریاد برآورده... آینده از آن ماست، تنها صبر باید و یقین...