دیدبان آزار

حذف بدن زن هنرمند و جایگزینی آن با گل در پروسه سانسور

یک گل، ده گل، صدها گل

نویسنده: کتایون

این نوشته تلاشی است برای ثبت حقایقی ناگفته و نقل داستان‌های نشنیده. تلاشی برای فراموش‌نکردن ستمی که بر ما رفته و برای خون‌های ریخته. تلاشی برای بازپس‌گیری معانی و تداعی‌: از بدن‌های برآشوبیده تا قطره‌های سرخ چکیده از لاله‌های دمیده. متن پیش ‌رو، حاصل گفت‌و‌گوی صمیمانه من با هنرمندی است که پس از عاشورای ۸۸ و قبل از برگزاری نمایش عکس‌هایش دستگیر شد و در زندان اوین مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفت. مجموعه عکس‌های او،‌ شامل خودنگاره‌هایی (سلف‌پرتره) بود که طی دو سال و در خلال پیاده‌روی‌های طولانی در خیابان‌های تهران گرفته شده بود و در نهایت به یکی از موضوعات اصلی بازجویی‌های او در زمان دستگیری‌اش در بحبوحه اعتراضات سال ۸۸ تبدیل شد. وقتی پس از 50 روز بازداشت، بازجویی و مشتی اتهامات واهی و تلاش برای گرفتن اعتراف، با وثیقه سنگین آزاد شد، بازجویش به او هشدار داد که دیگر نمی‌تواند از «خودش» عکس بگیرد و اگر می‌خواهد عکاسی را ادامه دهد، می‌تواند از «گل» عکاسی کند. در این متن، به بازگویی جریان‌های مربوط به این نمایشگاه و دستگیری هنرمند پرداخته‌ام که با نظارت مستقیم خود او تدوین شده است. اتفاقاتی که نشان‌دهنده ترس حکومت از عاملیت هنرمند، به‌خصوص هنرمند زنی است که بدنش را قسمت مهمی از اثر خود می‌داند و به بررسی لایه‌های اجتماعی و سیاسی پیرامون آن می‌پردازد. روایتی از هزاران روایت‌ِ سانسور و سرکوب که تلاشی بیهوده است برای از‌بین‌بردن حافظه جمعی ما.

***

چوپان مهرانه آتشی هنرمند تجسمی است که اخیرا اسم خود را از مهرانه به چوپان تغییر داده است. او که سال‌ها مشغول به کار هنری در ایران بود، پس از تحمل روزها درد، ترس، فشار و سانسور در سال‌ ۸۸، مجبور به ترک خاکی شد که در آن به دنیا آمده بود. مهاجرتی اجباری که  گرچه جان و تنش را از ریشه‌های تنیده در زادگاهش کند ولی او به‌جای تن‌دادن به پوسیدگی، بدنش را به خاک و خانه جدیدش تبدیل کرد، دوباره رویید و در این تجربه زیسته تازه‌اش، به رستن هم معنایی نوین بخشید. چوپان که در تهران زندگی و فعالیت می‌کرد، در ۲۸سالگی به یک اقامت هنری (رزیدنسی) در آفریقای جنوبی رفت تا در محیطی جدید با هنرمندان مختلفی از نقاط و فرهنگ‌های دیگر دنیا آشنا شود. او در این سفر تحت‌تاثیر مقاومت مردم در مقابل آپارتاید قرار گرفت و با ایده‌ و الهام به ایران بازگشت تا به کار هنری خود ادامه دهد.

مجموعه «سلف‌پرتره‌های تهران»، سال ۱۳۸۶، در دوره ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد کلید خورد. زمانی که رخوتی در جامعه رخنه کرده بود که باعث کم‌شدن فعالیت‌های اجتماعی، فراگیرشدن افسردگی بین نسل جوان و افزایش ناگهانی سرعت مهاجرت شد. از طرفی، همه‌چیز در حال دگرگونی بود و شهر نیز دستخوش تغییرات زیاد و پرسرعتی شد. مکان‌های زیادی به‌سرعت تخریب می‌شدند تا آپارتمان‌های بی‌ریخت و پروژه‌های جدید ساخته و جایگزین شوند. در این حین، چوپان شاهد ازبین‌رفتن مکان‌هایی بود که در آنها خاطرات زندگی‌اش حک شده بودند. خانه، مدرسه و همه جاهایی که با خاطرات او عجین بودند، در شرف تخریب کامل قرار داشتند. بنابراین ‌دوربینی (پین‌هول) به دست گرفت و شروع به پیاده‌روی‌های طولانی کرد. پیاده‌روی‌هایی که دو سال طول کشیدند و طی آن چوپان جای‌جای خیابان‌ها را از تجریش تا انقلاب و از انقلاب تا آزادی و برعکس، بارها و بارها  پیمود. خاطرات این پیاده‌روی‌ها نه فقط در حافظه او بلکه در عکس‌هایی که می‌گرفت حک می‌شدند. عکس‌های نگاتیو چوپان با تکنیک دبل اکسپوزد و مولتی‌اکسپوزد روی هم گرفته می‌شدند و مکان‌های مختلف را در یک عکس روی هم می‌انداختند. هرروز یک حلقه فیلم دوازده فریمی تمام می‌شد. 

در طی این قدم‌زدن‌ها بود که او بیشتر متوجه عدم حضور بدن زنانه در سطح شهر شد. در نقاشی‌های دیواری و مجسمه‌ها،‌ اثری از زن نبود. تنها مجسمه زن در تهرانِ آن زمان، مجسمه مادر در میدان میرداماد بود. به همین خاطر، او در خودنگاره‌هایش، نور شدید فلش را روی چهره‌اش می‌انداخت و با استفاده از میمیک صورت و ژستی که می‌گرفت، خود را شبیه به فیگور مجسمه‌ می‌کرد تا بدنش را شبیه یادمانی در سطح شهر ثبت کند.(عکس ۱ و ۲) در این مجموعه از عکس‌های او، عناصر شهری،‌ مردم و اتفاقات پشت سر او جاری‌اند. عکس‌هایی که به تاثیر فضای شهری بر حافظه اشاره دارند و ازقضا به لحظاتی تاریخی ختم می‌شوند. ثبت و خلق آن تصاویر و لحظات، از عاملیت هنرمند برای مبارزه با فراموشی نشات می‌گرفتند. اما حساسیت ایجادشده به دلیل اعتراضات جنبش سبز، ترس حاکمیت از عاملیت افرادی چون چوپان را چندین برابر کرده بود. وحشتی  که در نهایت منجر به دستگیری و زندانی ‌هنرمند شد. 

 

از مجموعه «سلف‌پرتره‌های تهران»، 1388-1386

 

پیاده‌روی‌های چوپان و عکاسی از شهر تا سال ۸۸ ادامه داشت. بنابراین وقتی اعتراضات شروع شد، او در اکثر تجمعات آن سال حضور داشت. چوپان که مستندنگار نیز بود، مشاهدات خود را به‌طور روز‌مره ثبت می‌کرد و همین موضوع حساسیت بالایی ایجاد کرده بود. چراکه در «جنبش سبز»، با توجه به گسترش فضای مجازی و ماهواره‌ها، مردم شروع به فرستادن فیلم و عکس از تظاهرات‌های مسالمت‌آمیز خود کرده بودند که خشم و وحشت حکومت را برانگیخته بود. ازهمین‌رو با واکنش‌های خشونت‌آمیز و وحشیانه پلیس و بسیج رو‌به‌رو شدند. چراکه عکس‌ها و فیلم‌های ضبط‌‌‌ شده،  چهره زشت سرکوب در داخل ایران را برملا کرده و امکان سرپوش‌گذاشتن و کتمان‌های دولتی را سخت‌تر می‌کردند. بنابراین وزارت اطلاعات سخت در صدد شناسایی افرادی بود که به رسانه‌های خارجی فیلم و عکس می‌فرستادند. در همین راستا، نظارت بر خیابان‌ها بسیار شدید شده بود تا مبارزان و معترضانی که عاملان فتنه خوانده می‌شدند، فوری دستگیر شوند. چهره چوپان نیز به‌طور مکرر در دوربین‌های شهر دیده شد بود و حضور ممتد او در خیابان‌ها، بهانه و مدرکی برای دستگیری او شد. 

روز عاشورای دی ۸۸ آخرین عکس‌ها گرفته ‌شدند. فریم‌هایی که پس از بازداشت چوپان اغلب‌شان توقیف شدند و هنوز هم کسی به آن‌ها دسترسی ندارد. در روز عاشورا، بیش از هرزمانی خیابان‌ها به دست مردمی افتاد که از حجم خشونتِ حکومت عاصی و خشمگین بودند. این خشم، چهره تظاهرات مسالمت‌آمیز را تغییر داده بود و مکان‌های زیادی به آتش کشیده شدند. یکی از این مکان‌ها بانکی در خیابان حافظ بود که در یکی از عکس‌های چوپان ثبت شده و بعدتر به سوژه‌‌ بازجویی او تبدیل شد. در همان  روز عاشورا، چوپان در حال نهایی‌کردن ایده برگزاری نمایش عکس‌هایش بود که ماه‌ها در سر داشت. هم‌زمان، دوستی که به‌عنوان کیوریتور با گالری محسن کار می‌کرد، درباره این مجموعه با گالری صحبت کرد و گالری محسن که در آن زمان تازه تاسیس شده‌ بود، برای برگزاری این نمایشگاه تمایل نشان داد. 

دو هفته بعد از عاشورا، روز افتتاحیه نمایشگاهی بود که در عرض پنج ماه نهایی شده بود.21 دی، چوپان به همراه برخی از عکس‌هایش به گالری رفت تا درباره جزییات نمایشگاه بیشتر صحبت کند. مدیر گالری از او خواست که برای انتخاب و نمایش عکس‌ها با فردی مشورت کند که از ممیزی‌های ارشاد اطلاع بیشتری داشته باشد. چوپان ۲۲ دی به مجله تصویر رفت تا از آن فرد درباره عکس‌های انتخاب‌شده برای نمایشگاهش بپرسد. او پس از دیدن عکس‌ها، به این نکته اشاره کرد که عکسی از راهپیمایی طرفداران حکومت در روز دهم دی دیده نمی‌شود تا نشانی از بی‌طرفی او در ثبت وقایع باشد. چوپان هم توضیح داد که در آن تجمع حضور نداشته، چراکه شرایط آن تجمع با بقیه متفاوت بوده است. او مثل همیشه به اهمیت حضورش به‌عنوان مستندنگار در خیابان‌های شهر اشاره کرد اما آن فرد به او «پیشنهاد» کرد که از برگزاری نمایشگاه صرف‌نظر کند. نمایشگاهی که در‌واقع هیچ‌وقت برگزار نشد.[1]

همان روز، چوپان همراه با همسر سابق و دو تن از دوستانش در خانه‌شان در حال صحبت و مشورت درباره نمایشگاه بودند. دیداری که تا نیمه‌شب طول کشید. خانه پر از نگاتیوهای عکاسی بود. درحالی‌که بقیه هنوز گرم صحبت بودند، دو نفر از دوستان از خانه رفتند و بلافاصله پس از رفتن آنها زنگ در به صدا درآمد. چوپان که در روزهای آخر بارها احساس کرده بود تحت تعقیب است و حتی یک‌بار شاهد حضور ماموری در اطراف خانه‌اش بود، وقتی آیفون را برداشت، با شنیدن لحن فردی که پشت در بود فوری متوجه موقعیت شد. ازاین‌رو، بلافاصله شروع به تخریب و پنهان‌کردن نگاتیوها کرد. تعدادی از عکس‌‌ها را زیر فرش و حتی داخل فر گذاشت و تعدادی را هم پاره‌پاره کرد. اما فرصت کم بود و عکس‌ها زیاد. درهمین اثنا در باز شد و چندین مرد با بیسیم و اسلحه وارد خانه شدند. چند نفرشان همسر سابقش را به اتاق بردند و ‌درحالیکه می‌پرسیدند اسلحه‌ها کجاست، شروع به کتک‌زدن او کردند. پاسخ اعتراض چوپان به ضرب‌وشتم را با مشتی دادند که کبودی‌اش تا دوهفته پای چشمش ماند. در این حین، یکی از آن ماموران، کپیِ پرینت‌‌شده کتاب «مبارزه بدون خشونت» را از روی میز برداشت و بیسیم زد: «حاجی،‌ عملیات با موفقیت انجام شد.» این لحظه‌ای بود که چوپان متوجه شد اوضاع خیلی وخیم است. ماموران کل خانه را زیرورو کردند. از گشتن هیچ‌جا دریغ نکردند: از خالی‌کردن خاکِ توی گلدان‌ها تا شکستن سبزی‌های فریزشده در فریزر. تمامی وسایل شخصی آن‌ها را نیز توقیف کردند: کامپیوتر، هارد، کتاب، پول، سکه. حتی تمامی پریزهای تلفن را از دیوار کندند. در این حین ناگهان چندین نفر از دوستانشان را به خانه آن‌ها آوردند و تا نزدیک صبح همه را تحت سوال‌‌و‌جواب قرار دادند.

افراد اطلاعات که کماکان ظاهرا به دنبال اسلحه‌ بودند، سرانجام یک شمشیر کاتانای سامورایی را که بر دیوار خانه آویزان بود به‌عنوان اسلحه ضبط کردند. پس از ساعت‌ها جست‌و‌جو، تهدید و تحقیر، چوپان و همسر سابقش را بازداشت کردند و چشم‌بسته به زندان بردند. او تا یک ماه فکر می‌کرد که بقیه دوستانشان هم در زندان هستند اما بعدها متوجه می‌شود که تنها او، همسر و یکی از دوستانش را بازداشت کرده‌اند. نزدیک طلوع خورشید بود که به زندان اوین رسیدند. صدای کلاغ‌ها شنیده می‌شد و چوپان که با لباس خانه و دمپایی دستگیر شده بود از سرمای قبل طلوع به خود می‌لرزید. او را داخل بردند تا کارهای قبل از ورود به سلول را انجام دهند. مانند اکثر بازداشتی‌ها، با بدترین نوع رفتار لختش کرده و از او خواستند بنشین‌وپاشو کند. بالاخره پس از گرفتن عکس او را راهی سلول کردند. تعداد بازداشتی‌ها انقدر زیاد بود که حتی لباس زندان نداشتند. او وارد سلولی در بند ۲۰۹ نسوان شد که چندین نفر دیگر هم در آن حبس بودند. در مدتی که او آنجا بود ، افراد زیادی به آن سلول آمدند و رفتند، حتی افرادی با پرونده‌های جنایی و قتل. اما افراد دیگری نیز بودند که به بازداشتی‌های جدید کمک می‌کردند و حضورشان باعث دلگرمی تازه‌واردها بود. در تمام مدتی که چوپان در سلول بود، فقط یک‌بار اجازه هواخوری پیدا کرد. حتی به سلول خاموشی هم نمی‌دادند و تمام‌مدت سلول با نور سفید روشن بود.

اولین بازجویی چوپان در شب اول ورودش صورت گرفت. بااین‌که بر اساس قانون زندان بعد از اذان مغرب بازجویی انجام نمی‌شود، تقریبا تمام بازجویی‌های چوپان شب تا صبح انجام شدند. شب اول او را درحالی‌که چشم‌بند به چشم داشت سوار ماشین کردند، در صندلی پشت ماشین نشاندند و دو مرد در سمت راست و چپ او نشستند. مدت زیادی در ماشین چرخ زدند. چوپان نمی‌دانست آیا از زندان بیرون رفته‌اند، یا بیهوده دور می‌زنند تا او را گیج کنند. بلاخره ماشین متوقف شد و او را به اتاقی بردند. او از صدای مردها متوجه شد که بازجوها چهار نفرند. بازجویی حول اتهاماتی که به او زده بودند شروع شد. اتهاماتی از این قبیل که ما می‌دانیم تو دست‌نشانده‌ موساد هستی و در سفرت به آفریقای جنوبی در اقامتگاه هنری تربیت شده‌ای. آن‌ها ادعا می‌کردند که اعتراضات ۸۸  توسط کشورهای خارجی برنامه‌ریزی شده‌ است و عاملانش افرادی مثل چوپان بوده‌اند که کشور خود را فروخته‌ و اغتشاشات را رهبری می‌کرده‌اند. از همان ابتدا قصدشان گرفتن اعتراف برای این اتهامات واهی بود. در طول بازجویی مدام این جمله را تکرار می‌کردند: «حیف که دست و پای ما بسته است، وگرنه می‌دانستیم که چطور زبانت را باز کنیم.» از شیوه‌های فجیعی برای ترساندن او استفاده می‌کردند. مثلا همان شب اول به او گفته بودند که حکمش اعدام است و مدادم تکرار می‌کردند تا ۲۲ بهمن حکم اجرا می‌شود. چوپان اما همه اتهاماتشان را رد ‌می‌کرد و جویای حال همسر و دوستانش می‌شد. این بازجویی تا صبح ادامه داشت. هنگامی که او را به سلول بر‌می‌گردانند دچار خون‌ریزی شدیدی شده بود که تا سه هفته ادامه پیدا کرد. آن‌هم در شرایطی که حتی دسترسی به وسایل بهداشتی و نوار بهداشتی در زندان نداشت.

این بازجویی‌ها تقریبا هرشب انجام می‌شد. هر جلسه بازجویی ساعت‌‌ها طول می‌کشید و هربار بر روی یک موضوع یا یک برهه از زندگی چوپان متمرکز بودند. به‌طور مثال یک‌شب بازجویی درباره تجمعاتی بود که چوپان در آن شرکت داشت. شبی دیگر درباره کودکی و جزییات مدرسه دبستان او. برخی شب‌ها تنها برای خسته‌ترکردن او آن‌قدر سوال می‌پرسیدند که دیگر رمقی برایش باقی نمی‌ماند. حتی در سلول و در ساعت‌های بین بازجویی‌های مکرر هم لحظه‌ای برایش امکان آرامش وجود نداشت. مثلا پس از مدتی که او را برای بازجویی نبرده بودند چوپان با صداهای وحشتناک فریاد، شکنجه و ضجه از خواب پرید. اما وقتی که با کوبیدن به در زندان‌بان را صدا کرد، زندان‌بان در جواب سوال چوپان درباره آن صداها گفت که دچار توهم شده است. اما بعد از رفتنِ زندان‌بان، دوباره همان صداها به گوش می‌رسیدند. پس از تحمل این شبِ طاقت‌فرسا و شنیدن آن صداهای وحشتناک، هنگام اذان صبح او را برای بازجویی بردند. آنجا بود که چوپان متوجه شد که درواقع  این صداها به عمد پخش شده تا باعث برانگیختن ترس در او قبل از بازجویی شوند. ایجاد ترس و فرسایش از شگردهای رایجشان برای زهرچشم‌گرفتن و تحلیل‌بردن زندانی بودند. 

چوپان در طول این بازجویی‌ها شاهد رفتارهای ناهنجار بسیاری می‌شود و در معرض آزار بازجویان با حرف‌های به‌شدت رکیک و حرکت‌های خشونت‌آمیز قرار می‌گیرد. بازجوها برای گرفتن جواب دلخواهشان، برخی اوقات با ته خودکار به گیج‌گاه او آرام اما مکرر ضربه می‌زدند. در مواقع دیگر با عصبانیت صندلی را به سمت دیوار پرت می‌کردند یا او را هل می‌دادند و به زمین می‌انداختند. بازی‌های روانی نیز از شگرد‌های همیشگی آن‌ها بود. گاه ادعا می‌کردند که دوست نزدیکی که از ایران رفته بود را دستگیر کردیم و برگرداندیم و اکنون درسلول مجاور تحت شکنجه است. این هم یکی از ترفتدهایشان برای تحت فشار قراردادن فرد بازداشت‌شده و مهیاکردن فضا برای  گرفتن اعتراف اجباری از او بود. 

بازجوها تقریبا همه‌چیز را درباره زندگی چوپان می‌دانستند. در طول بازجویی‌ها از اطلاعات شخصی و جزییات زندگی او می‌گفتند تا نشان دهند از همه‌چیز باخبرند. در حرف‌هایشان از هیچ آزاری دریغ نمی‌کردند: از فحش و توهین و تحقیر تا جنسی‌کردن فضا به‌شکلی چندش‌آور و بازگویی خصوصی‌ترین جزییات زندگی‌اش که از کامپیوتر و نوشته‌ها و عکس‌های خصوصی‌ او به‌دست آورده بودند. بدترین لحظات بازجویی برای چوپان همین تعرض بی‌مرزشان به زندگی جنسی و حریم‌ خصوصی او بود. تصورش را بکنید همه اینها در شرایطی اتفاق می‌افتند که چشم‌هایتان بسته است و تنها صداهایی که می‌شنوید در حال تحقیرتان هستند. بازجوها از به‌کار‌بردن هیچ کلمه‌ای برای توهین ابا نداشتند و نگاه به‌شدت جنسیت‌زده‌‌شان در کلامشان پیدا بود. چوپان مجبور بود هرشب به تراوشات ذهن مریض مردهایی گوش بدهد که با تحقیر او را مواخذه می‌کردند. آن‌ها همسر سابق او را نیز به‌عنوان فمینیست تحت فشار قرار می‌دادند و با تحقیر به او می‌گفتند: «تو چه مردی هستی که اجازه می‌دهی زنت به‌تنهایی سفر کند.» حتی در بعضی مواقع بازجو احساس می‌کرد می‌تواند درباره همه‌‌چیز نظر بدهد. از چوپان می‌‌پرسیدند چرا تا الان مادر نشده و بچه ندارند. حتی بازجویی به او گفته بود من با همسرم صحبت کردم و او یک دکتر زنان خوب می‌شناسد که برای بچه‌دارشدن مشاوره می‌دهد و ممکن است بعد از آزادی به دردش بخورد.

موضوع مهم دیگر برایشان اقامت هنری (رزیدنسی) چوپان بود. او را به موشی در دهان گربه تشبیه می‌کردند. می‌خواستند هرطور شده اعتراف بگیرند که آن اقامت بخشی از پروژه اغتشاش‌سازی در ایران بوده که توسط موساد سازماندهی شده و یک نقشه ازپیش تعیین‌شده بوده است. چوپان اما هیچ‌وقت زیر بار آن  اتهام بی‌پایه نرفت. دلیلشان برای این اتهام پیدا‌کردن مقداری دلار در طی  تفتیش خانه‌شان بود. آنها این دلارها را گواهی قلمداد می‌کردند برای اثبات اینکه چوپان برای همکاری با اسرائیل و آمریکا،  یا به زبان آن‌ها دول متخاصم، دستمزد دریافت می‌کرده است. به مسخره به او می‌گفتند: «عمو اوباما این‌ها را برایت فرستاده.» این اما در واقع  پولی بود که از فروش یکی از آثار هنری او به موزه بریتانیا به دست آمده بود که به دلیل تحریم‌ها، به‌صورت نقدی و از طریق دوستی به دست چوپان رسیده بود. او هم دلارها را در خانه نگه داشته بود تا سر فرصت به صرافی ببرد. 

در این حین، چوپان از همه‌جا بی‌خبر بود و اجازه ملاقات نداشت. تا روز 22 بهمن که تعداد زیادی را دستگیر کردند، به‌شکلی که در سلول حتی جای نشستن نبود. ازقضا یکی از دستگیرشدگانِ آن‌روز از آشنایان چوپان بود و خبر از کمپینی داد که برای آزادی او به‌راه افتاده بود. از طریق این خبر بود که چوپان در جریان کمپینی که قرار گرفت که توسط گالری‌ها، هنرمندان و نویسندگان و با  گرد‌آوری بیانیه‌ و امضاهای زیادی شکل گرفته بود. بازجویان نیز که متوجه پیگیری جامعه هنری درباره این هنرمند شده بودند، نسبت به کار هنری او حساس‌تر شده و سوال‌های زیادی درباره معانی آثار،‌ نحوه پول‌درآوردن و همکاری‌های او می‌پرسیدند. حتی عکس‌های مجموعه زورخانه[2] را که چند سال قبل‌تر کار کرده بود به او نشان داده و از او پرسیدند: «چطور توانستی به این فضا وارد شوی؟ مکانی تماما مردانه و سنتی که نفس زن را در آن حرام می‌دانند.» (عکس ۳و ۴)

 

 از مجموعه «زورخانه»، ۱۳۸۳ 

 

بیشترین مشکل آن‌ها با هنرِ چوپان، بازنمایی «خود» در آثارش بود. از نوع بازجویی‌ها پیدا بود که تصویر بدن او برای آنها زنگ خطر بود. بنابراین در چندجلسه فقط به این موضوع پرداختند که چرا از خودت عکاسی می‌کنی و این خود چه معنایی دارد و چرا مهم است. چوپان سعی می‌کرد از نگاهش بگوید اما فهم آثار او برایشان سخت بود. در نهایت هم مجبور شدند فردی از ارشاد به‌عنوان کارشناس بیاورند تا درباره مفهوم آثارش با چوپان صحبت کند و حرف‌های او را برای بازجویان ترجمه کند. سرانجام در یکی از بازجویی‌ها به چوپان اعلام کردند که اگر می‌خواهی به عکاسی ادامه بدهی نمی‌توانی از خودت عکس بگیری. در حقیقت عکس‌گرفتن از خودش را ممنوع کردند. بازجو در ادامه به او گفت که به جای خود از «گل» عکس بگیرد. مثل یک رز قرمز که می‌تواند قطره شبنمی هم روی آن باشد. اگر هم بخواهد می‌تواند از پس‌زمینه‌ای سبز برای عکاسی از آن گل استفاده کند. چوپان وقتی از این بازجویی به سلول برگشت، تمام گل‌هایی که در طول زندگی‌اش به او نشان داده بودند جلوی چشم‌هایش ظاهر شدند.(عکس ۵) مانند تک‌گلی که ساعت‌ها در تلویزیون با موزیک باخ پخش می‌شد تا زمان اخبار جنگ برسد. یا گل‌هایی که به جای عکس زنان فوت‌شده در آگهی ترحیم استفاده می‌شوند. درحالی‌که تصاویر گل‌ها به سرعت از جلوی چشمانش رد می‌شدند، چوپان تصمیم گرفت که این موضوع کار هنری بعدی‌اش را بسازد. پروسه‌ای که پس از آزادی از زندان برای او نقشی التیام‌بخش پیدا کرد تا تروماهای زندان را درمان کند. اما این پروژه حتی از این‌هم  فراتر رفت و تبدیل به یک کار گروهی با ژست همبستگی شد. 

 

از کتاب «قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس»، چاپ 1398 

 

گل همین پنج روز و شش باشد    وین گلستان همیشه خوش باشد

چوپان با اینکه برخلاف درخواست بازجویان نام کسی را نبرد و حاضر نشد اتهامات واهی آن‌ها را بپذیرد، با وثیقه سنگین از زندان آزاد شد. بااین‌حال هنوز به دادگاه احضار می‌شد. در این حین با تعدادی از همکاران و دوستانش که درگیر آزادی او بودند درباره ایده گل گفت و بسیاری از آن‌ها از این ایده استقبال کردند. درنهایت ایده چوپان تبدیل به پروژه‌ای گروهی شد. هنرمندان مختلفی در آن شرکت کردند تا به سرکوب هنر و هنرمند اعتراض کنند و از طریق نگاه‌کردن به گل، به‌عنوان استعاره‌ای از سانسورِ حکومت، به ابعاد مختلف این مساله بپردازند. در‌واقع دستگیری چوپان به کل جامعه تجسمی هنر ضربه زده بود و آن‌ها را درگیر موج بازداشت‌ها کرده بود. چراکه آن‌ها آگاه بودند هرکدامشان می‌توانستند به جای او بوده باشند. بنابراین همکاری در این پروژه، اقدامی سمبولیک در راستای همبستگی بود. پروژه‌ای جمعی (کالکتیو) که درابتدا برای کمک به چوپان کلید خورده بود اما در عمل از هدف اولیه‌اش فراتر رفت.

همزمان با برنامه‌ریزی این پروژه گروهی، چوپان به پژوهش فردی خود می‌پرداخت تا رد گل را در ادبیات فارسی پیدا کند. از سعدی آغاز کرد و با ابتدای گلستان : «شبی را به بوستان با یکی از دوستان اتفاق مبیت افتاد، موضعی خوش و خرم و درختان درهم؛ گفتی که خردهٔ مینا بر خاکش ریخته و عقد ثریا از تاکش آویخته.» سپس به سراغ مصاحبه‌های مختلف با نویسندگان و شاعران معاصر چون براهنی رفت. پس از ادبیات به تاریخ گروید تا استفاده‌های مختلف گل توسط سیستم‌های سرکوب‌گر را بررسی کند. از صدام و مائو تا استالین و هیتلر، که همگی به شکل عجیبی از گل برای پروپاگاندای خود استفاده کرده بودند. مخرج مشترک همه آن گل‌ها یک چیز بود: پردهای برای پوشاندن حقیقتی خونین، تصویری زیبا برای پرت‌کردن حواس از دیدن واقعیتهای کریه. در کنار این تحقیقات، شروع به عکاسی از گل‌های اطرافش کرد. مانند گل‌های خارداری که روی تپه‌های اوین می‌رویند.[3](عکس ۶) عکس‌هایی که بعدتر خود تبدیل به مجموعه‌ای شد که تبلوری از پروسه‌ سرکوب او بود. هنرمندان دیگر نیز آثاری با مفهوم گل داشتند یا در حال خلق آن بودند. در پایان این همکاری تبدیل به مجموعه‌ای شد که پنج گالری حاضر به ارائه آن شدند، از جمله گالری طراحان آزاد که قبل‌تر خواستار آزادی چوپان شده بودند.

 

از مجموعه «گلها»، ۱۳۸۹ 

 

آن حجم از همبستگی و اتحاد در آن زمان و در نوع خود بی‌نظیر بود. اما قبل از برگزاری نمایشگاه همه‌چیز به‌هم ریخت. درست دو هفته قبل از افتتاحیه، نیویورک‌ تایمز در گزارشی[4] خبر از این نمایشگاه و داستان‌های مرتبط با آن داد که در نهایت منجر به توقف این کار شد. چوپان تعداد زیادی پیام دریافت کرد که چرا قبل از افتتاحیه به یک خبرنگار اطلاعات داده و حساسیت موضوع را در نظر نگرفته است. او که از این موضوع خبر نداشت، با ناباوری پیگیری کرد که این خبر چگونه از نیورک تایمز سر درآورده است و بالاخره متوجه منبع خبر شد. خبرنگاری آمریکایی در صحبتی با  گالری آران از جزییات این نمایشگاه باخبر شده بود، بااین‌‌که گالری مذکور حتی در لیست گالری‌های همکار نبوده است. 

بنابراین، پروژه‌ای که یک سال بر رویش کار شده بود و با همکاری عمیق و زحمات ده‌ها نفر شکل گرفته بود، قبل از ارائه لغو شد. آن‌هم در زمانی که چوپان به دوربین‌ها و کامپیوتر و باقی وسایلش دسترسی نداشت و حتی پول‌هایش توقیف شده بود و هرروز با فشار دادگاه‌ و نامه و پیشنهاد‌های مختلف برای رشوه‌دادن و کوتاه‌کردن پروسه دست‌و‌پنجه نرم می‌کرد. ولی این نمایشگاه اهمیت بالایی برای او داشت. بنابراین وقتی افراد گروه متوجه مخاطرات برگزاری نمایشگاه شدند، تصمیم گرفتند عکس آثار خود و متن‌های مرتبط با آنها را در قالب یک کتاب گردآوری کنند و به چاپ برسانند. کتاب «قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس» پس از تدوین نهایی به ارشاد فرستاده شد که با انبوهی اصلاحیه برگشت خورد.(عکس ۷) چوپان که به‌شدت از مجموعه این شرایط خسته شده بود، ادامه کار را فرسایشی دید. سنگ‌هایی که جلوی پایش می‌انداختند روزبه‌روز بزرگ‌تر می‌شدند و تحمل او برای از پیش پا برداشتنشان کم‌تر. دچار بی‌اعتمادی شدید شده بود و حال روحی و فیزیکی خوبی نداشت. همه اینها باعث شدند که او تصمیم به ترک کشورش بگیرد.

 

پوستر نمایشگاه «قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس»

کالیگرافی جلد کتاب از ایمان راد، عکس از بهمن جلالی، ۱۳۸۴، کلاردشت​ 

 

چوپان از ایران رفت. اما کار هنری او هیچ‌وقت متوقف نشد، چراکه برای او کارهایش زندگی‌اش بودند و مسیری برای التیام زخم‌هایش. پس از مهاجرت، کتاب را که به‌عنوان آرشیوی از آن یک سال با خود همراه آورده بود به برخی موسسات هنری نشان داد و بسیاری از این موسسات برای برگزاری آن به شکل یک نمایشگاه علاقه نشان دادند. اما در آن زمان او دلیل مناسبی برای نمایش آن‌ها در نمایشگاه‌ها پیدا نمی‌کرد. تااین‌که هم‌زمان با ریاست‌جمهوری ترامپ که منجر به بالاگرفتن شدید تحریم‌ها و وضع قوانین جدیدی شد که حتی بیشتر از قبل مردم کشورهای مسلمان‌نشین را در معرض تبعیض‌های سنگین و ناگهانی قرارمی‌دادند، رد کات گالری[5] از او خواست تا این نمایشگاه را برگزار کند. این برهه‌ای بود که چوپان احساس کرد آوردن اسم هنرمندان ایرانی بر دیوارهای آن‌جا می‌تواند خود یک بیانیه باشد. مجموعه به‌عنوان آرشیوی که هیچ‌گاه ارائه نشده بود، نمایش داده شد. اما این در حالی بود که همه‌چیز تحریم بود و قوانین جدید آمریکا اجازه ارسال آثار از ایران را نمی‌داد. بنابراین نمایشگاه[6] با ویدیو وعکسِ آثار شکل گرفت و تنها چند اثر کوچک که خارج از ایران بودند به آمریکا فرستاده شدند. (عکس ۸)

 

عکس نمایشگاه «قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس»در گالری رد کات، ۱۳۹۷

 

«گل» در مسیر هنری چوپان ادامه پیدا کرد و هم‌چنان در آثارش دیده می‌شود. به گفته‌ خودش: «گل در همه‌جا حضور دارد، حتی جلوی یک سردار در سبدی گذاشته می‌شد تا فضا را تلطیف و خشونت را سانسور کند. اما گل‌ها در طول زمان برایم معانی زیادی پیدا کردند. پس از «زن،‌ زندگی، آزادی» نیز صورت‌های دیگری از گل دیدم. مانند گل‌هایی که روی قبرها می‌گذاشتند که سمبلی از دادخواهی مادران و پدران بود. گلی که هنوز از آن خون میچکد.» رابطه او با گل در دوره‌هایی عجیب شده بود و گاهی از گل متنفر بود. اما مهاجرت هم تاثیرات خود را بر نگاه او گذاشته و باعث شده بود زوایای دیگری از گل را ببیند. چشم او به روی معانی دیگری جز رز سفید که نماد سانسور در ژاپن[7] است، باز شد و در این مسیر جنسی از زیبایی را بازیافت که برایش از بین رفته بود. هم‌زمان و در این گذر، لحظه زیبای کشف و شکفتن در بدن خود را نیز تجربه کرد که باعث شناخت قسمت‌های جدیدی در خودش شد. کشفی که کماکان در بعد فردی و اجتماعی او در حال روییدن است و مهرانه یا چوپان امروز آن را مانند پروسه کار هنری‌اش چرخه‌ای بی‌انتها می‌بیند.

او که در حین پیاده‌روی‌های طولانی‌ برای گرفتن عکس‌هایش بذرهای همبستگی را در زیر پوست شهر می‌کاشت، در آن زمان کاملا آگاه نبود که هرکدام از عکس‌هایش دانه‌‌ای ‌است که روزی به برداشت می‌رسد. دانه‌ای که مانند کپسول زمان است و زندگی را در خود حمل می‌کند. عکس‌های او، دانه‌های همبستگی‌اند برای فراموش‌نکردن و به‌یاد‌آوردن تک‌تک‌ گل‌هایی که پرپر شدند و گلستانی که همواره باقی است. چراکه یادآوری این استمرار در روییدن، بدنه ظلمی را می‌لرزاند که از رویش ناگزیر گل‌ها می‌ترسد. به همین دلیل است که در صدد ریشه‌کنی کنش چوپان و بازنمایی او از خود برآمدند. پیشنهاد ثبت گل، به جای خود، صحه‌گذاشتن روی قدرت سرکوب و سانسور بود. گویی با این جایگزینی به شکلی او را به گلی زیبا و میرا تشبیه کرده باشند. تک‌گلی جداشده از باقی گلها و از بستر باغ. چراکه باغ برایشان تداعی جمع است و آنها از نیرویِ جمع هراس دارند؛ برآنند تا با شکننده نشان‌دادن فرد و جداکردن او از جمع، از کوتاهی عمر مبارز و مبارزه‌ بگویند. عمری که به خیالشان در دستان آن‌هاست. اما چیزی جلودار نیروی دانه‌ها نیست. اگر گلی عمرش تمام شود، روییدن تمام نمی‌شود. ممکن است حتی گلستانی به آتش کشیده شود اما خاک و نور و آب را نمی‌توان از بین برد. 

مهاجرت چوپان مانند آوردن این دانه‌ها به خاکی دیگر بود. سفری که در آثار جدیدش متبلور شد. عاملیت او برای دانه‌پراکنی‌ها در شهر، چیزی در حافظه جمعی ما کاشت. مانند تمامی کنش‌های دیگر در راستای فراموش‌نکردن. مقاومت چوپان برای آگاه‌ماندن نسبت به خود و بسترش، حامل نیروی باروری است که مدام چرخه زندگی را یادآور شده و بر مرگ چیره می‌شود: مانند گل‌هایی که از دانه‌های گل‌های قبلی می‌رویند. چوپان توانست در هنرش تداعی گل را بازپس بگیرد.

 

پانوشت‌ها:


[1] بعد از دستگیری آتشی شوک بزرگی به اهالی هنر وارد شد و واکنش‌هایی در این راستا شکل گرفت که به دلایل امنیتی بی‌و‌سر‌و‌صدا انجام شد. مانند پرفورمنسی اعتراضی که پس از لغو نمایشگاه عکس آتشی، توسط چهار نفر(اعم از هنرمند، نویسنده و کارمند گالری) در یکی از گالری‌های تهران اجرا شد. در این اجرا، هر چهار نفر به دور خود دیواری کشیدند و شرایطی مشابه یک سلول ایجاد کردند. شرایطی سخت که هر کاری چون غذاخوردن و دست‌شویی‌رفتن آن‌ها را تحت‌تاثیر قرار داد و چهار روز مداوم طول کشید. در روز چهارم، با دعوت برخی به اجرایی بدون توضیحات، دیوارها جلوی تعدادی از مخاطبان گالری شکسته شد تا آرزوی آن‌ها برای آزادی تمامی زندانیان سیاسی را بیان کند.

itsjustdelusionoftouch[2]

itsjustdelusionoftouch[3]

 NY Times [4]

[5] Redcat Gallery

 e-flux[6]

 Salzburger Kunstverein[7]

منبع تصویر: چوپان مهرانه آتشی/ از مجموعه مطالعه V/2 ۱۳۹۰-۱۴۰۰

مطالب مرتبط