زهره رجبی: اتفاقها و حوادث ماههای اخیر در ایران سرعت بالایی دارد و این یادداشت مربوط به اواسط مهر تا اواسط آبانماه است. زمانی که چند روزی در متن جامعه بودم و میتوانستم صاحب تجارب عینی خود باشم. بهعنوان مسافری از خارج، شرط عقل و احتیاط این بود که هیچ اکتی نداشته باشم، نمیتوانستم در تظاهرات شرکت کنم، چون ریسک بازداشت و انگهای بعدی حسابی بازدارانده بود. اما نمیتوانستم بیتفاوت باشم، با خودم گفتم دستکم میتوانم که حجاب نداشته باشم. (تنها کاری که از من برمیآید!) اولینبار با خواهرزادهام بودم که تجربهاش کردم، بعد از اینکه روسریام خودبهخود افتاد و دیگر نپوشیدم. (احساسات متناقضی داشتم، هرچندگاهی در گذشته در فضاهای شهری بیروسری بودم، اما اینکه تصمیم بگیرم هیچکجا؛ در تاکسی، اتوبوس، مطب دکتر، داروخانه، وقتهایی که دنبال خواهرزادهام در مدرسه میروم، اصلا روسری نپوشم برایم عملی چالشی، گاهی ترسناک و بیشتر قدرتبرانگیز بود.)
سالها پیش، زمان دانشجویی، روسری پوشیدن به جای مقنعه در دانشگاه برایمان تغییر بزرگی بود و حالا در آستانه چهلسالگی و سالها زندگی زیر سایه سرکوب و ترس از جمهوری اسلامی، مدرسه و جامعه، در حال تجربه تغییر بزرگی در برابر همین جامعه هستیم. سرپیچی از قوانین ظالمانهای که همیشه ما زنان را بهعنوان نیمی از جامعه، ندیده است، سرپیچی از قوانین سرکوبگرانهای که بدیهیترین حقوق ما را نادیده گرفته و مبارزه همواره برای ابتداییترین حقوق انسانی، ما را به این مقطع مهم و ارزشمند و تاریخی رساند.
آنشب وقتی به گاردیهای نزدیک چارسو رسیدیم؛ دیدم گاردیها به من نپریدند، پس دستم که رفته بود سمت روسریام برای پوشیدنش ناخودآگاه متوقف شد. هنوز ترس و هیجان داشتم، ولی شلوغی آن محدوده مانع از این شد که ترسم ادامه پیدا کند. از محدوده جمهوری تا ولیعصر تقریبا تنها زن بدون حجاب بودم و حضور مغازهدارهای مرد و نگاهشان سنگین بود، به هرحال، تازه ۲۰ روز از حوادث تلخ بعد از قتل مهسا امینی گذشته بود.
از فردای آن روز زمانهایی که خودم به تنهایی در شهر رفتوآمد میکردم، هم میترسیدم و هم عصبانی بودم از حضور گارد و نیروهای ضدشورش در هر کوی و برزنی. بعضی از رانندهتاکسیها حمایتگرانه برخورد میکردند. یکی به شوخی میگفت: «نباید ازت کرایه بگیرم باید هوای انقلابیونو داشته باشیم.» راننده یک ماشین شخصی که حتی از من کرایه نگرفت گفت: «از بیحجابا نمیگیرم.»
یکبار هم یک راننده شخصی سوارم کرد، بعد از چند ثانیه محترمانه گفت: «میشه روسریتون رو سر کنید؟ چون جریمهام میکنن.» من هم گفتم: «نه نمیشه. شما دیدین من حجاب ندارم چرا سوار کردین» و گفتم نگه دارید پیاده میشم. رانندهها اغلب سر صحبت را باز میکردند: «به نظرت چی میشه؟ چرا مردم نیومدن بیرون؟ گاردیها رو ببین اینا چطور میتونن روی مردم باتوم و اسلحه بکشن و ... .»
نگاهها به سمت گاردیها خشک و غیظآلود بود. برخی هم میگفتند حجاب اصلا مسئله نیست، که اینطور وقتها خونم به جوش میآمد و میگفتم حجاب مسئله است، موضوع حجاب نشاندهنده موضوعات عمیقتر و مرتبط است، یعنی نادیدهگرفتن حقوق زنان بهعنوان نیمی از جمعیت کشور.
یک روز میدان ونک بودیم. خلوت بود، ظهر جمعه. گاردها کل میدان و فضاهای اطرافش را قرق کرده بودند، نیلو گفت: «نمیترسی؟» گفتم: «میترسم، اما قصد ندارم روسری سر کنم. تو هم خودت تصمیم بگیر... .» با ترسولرز گذشتیم. گاهی وقتها حس میکردم قلبم تیر میکشد از درد، مخصوصا روز چهلم ژینا، چون تنها کسی که در شهرری و در مقابل گاردیهای اطراف میدان حجاب نداشت من بودم و فقط سعی کردم سریع عبور کنم. این کار را با نگاهی سراسر از خشم و نفرت به گاردیها انجام دادم.
باید به آنها گفت، به همه حامیان استبداد و زور گفت، به نظام مردسالار گفت که این بدنهای شورشی، رها و آزاد فریاد میزنند: «ما را ببینید، موهای ما، حضور ما بدون پوششهای سیاه و کدر را ببینید، ببینید که شهر چه زیبا شده، ببینید!» همانطور که تالی هاتوکا معتقد است: «عملکرد فرد در فضای عمومی بهعنوان سازهای متاثر از فرهنگ تلقی میشده که انسانها در برخوردهای اجتماعی از آن استفاده میکردند تا از خود محافظت کنند. بنابراین، رفتارهای عمومی بهعنوان یک آیین اجتماعی و نمایش شیوههای رفتار و انتظارات تلقی میشوند، نه نقشهای از پیش تعیینشده.» ( تالی هاتوکا ، 2022)
حضور زنان با تصمیم آگاهانه بر بیحجاب بودن، کنشگری اجتماعی است و انگار ورود به عرصهای جدید برای زنان است که خود و حضورشان در شهر و جامعه را به گونهای متفاوتتر از زمان قبل از کشتن بیرحمانه ژینا امینی تعریف میکردند. حضور زنان و دخترانی که به اکتهای هنرمندانه دست میزنند، مثل پخشکردن شعارهای جنبش روی کاغذ کوچک، حمایتهای لفظی، نشان دادن علامت پیروزی از سوی رانندهها، نشاندهنده این است که هنر و کنشگری به روشهای بیشماری با هم همپوشانی دارند. در اینجا، واقعیت اجتماعی بهعنوان یک بازی تصور میشود که در آن بازیگران اجتماعی حس شادی و رهایی، آزادی و شگفتی را به آن اضافه میکنند. زیگموند فروید معتقد است با انکار امکان رنج، شوخطبعی جایگزین مجموعه بزرگی از روشهایی میشود که ذهن انسان برای فرار از اجبار به رنج ابداع کرده است.
این نافرمانی مدنی و به چالش کشیدن قوانین ناعادلانه با پرفورمنس و نمایش بدنهای عاصی، شورشی و زیبا، با هیجان و خندههای دختران مدرسهای، شعار دادنها به وقت تعطیلی مدارس، انگار نوعی بازی اعتراضی در فضاهای شهری برای نسل جدید است. بنجامین شپارد در مقالهای اشاره میکند: «در ارتباط با جنبشهای اجتماعی، شوخطبعی و لذت خرابکارانه، سیستمهای قدرت را مختل میکند، رهایی میبخشد و خلع سلاح میکند.»(کریچلی، هولت، مورال، سندرز) دقیقا کاری که بازیگران اجتماعی، بهویژه دختران نوجوان انجام میدهند و از طریق طنز و بازی، قواعد بازی زندگی مدرن را به چالش میکشند و راههای بدیلتری را برای تصویر کردن واقعیت اجتماعی برجسته میکنند.
بوگاد معتقد است که انگیزههای بیشماری، اغلب متناقض، پشت اجراهای سیاسی وجود دارد، از جمله؛ الف) ابراز مخالفت، ب) معنابخشی به خود، ج) نشاندادن قدرت جنبش، د) جذب اعضای جدید، ه) گردهمایی و بازکردن فضای بیان. وجه مشترک آنها این است که راههای جایگزینی را برای تجربه، شکلدهی، مشارکت، طراحی صحنه و حفظ جامعه باز میکنند. آنها سلسلهمراتب اجتماعی را به چالش میکشند، درحالیکه پارامترها را بین درون و بیرون، تماشاگر یا اجراکننده مشخص میکنند. اجراهای سیاسی، حس گرانشی ایجاد میکند که افراد فعال در این اجرا را به هم متصل میکند. در اینجا، کنشگران از نقشهای خود خارج میشوند تا کیفیت صحنهسازی تجربیات و پرفورمنسها را به ما یادآوری کنند و تماشاگران را به سمت گرایش انتقادیتر نسبت به ماهیت چارچوببندیشده واقعیت سوق دهند.
مردم در فضاهای شهری جمع میشوند، برنامهریزی میکنند، اشغال میکنند و یکدیگر را پیدا میکنند. «شهر به فضایی برای رویدادهایی از جنس واقعیت تبدیل شده است، مکانی برای میل و آرزوهای نادیده گرفتهشده ما..» (شپارد، 2016) با پیوستن بیشتر و بیشتر مردم به این اکتها و پرفورمنسهای شورشی و رها، خودبودن و رهاشدن از قید قوانین نابرابر به «تعامل متقابل مردم» در بخشهای مختلف شهر منجر شده است. هرکدام از مثالهای مربوط به اکتهای اعتراضی، به راههای رهایی تخیل به نفع عاطفه و مراقبت اشاره میکند و هر کدام، به منبعی برای مشارکت جنبش اجتماعی تبدیل میشود و به روند تغییرات اجتماعی نشاط میبخشد. فضاهایی را ایجاد میکند که بازیگران در آن انسانیتی که از خود بیگانه نشده را تمرین میکنند، با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند و روشهای جدیدی برای ساختن جامعه در خارج از ساختارهای شیئشده میآزمایند. (همان)