لاله ابر: از دیروز که کارزار اینستاگرامی «مخالف حجاب اجباری» راه افتاده و با استقبال (از دید من) کمنظیری روبهرو شده است، میبینم که برخی با شکاکیت میپرسند فایدهاش چیست؟ عدهای هم هستند که هنوز نتوانستهاند خود را قانع کنند که به این حرکت بپیوندند. شاید فکر میکنند این پشت گوشی و در جای امن نشستن و عکسی زیبا از خود، یا شاید تصویری که نشانه مبارزه سیاسی زنان باشد در اینستاگرام گذاشتن، حرکتی بیش از حد سانتیمانتال و بیمعنا در زمینۀ مبارزات واقعی برای اجبار حجاب باشد، آن هم زمانی که صبا کردافشاریها و فرهاد میثمیها و بهتازگی سپیده رشنو و نازی زندیه به خاطر اعتراض به حجاب اجباری در زندان هزینه میدهند.
در ماههای اخیر فشارهای گشت ارشاد در کنار سایر محدودیتها و فشارهایی که بر زنان اعمال میشود، افزایش چشمگیری یافته است. وضعیتی که یادآور شرایط دهه شصت و فشارهای بنیادگرایانهاش است. جای تکرار نیست که چرا در شرایط حاضر بخش بزرگی از جامعه حاضر به پذیرش این اختناق نیست. ویدئوهای نزاع زن محجبه با زن دیگری که به زودی دستگیر شد و ویدئوی دردآور ماشین گشت ارشاد که حتی حاضر نبود به خاطر مادری نگران فرزند که فریاد میزد «دخترم مریض است» هم توقف کند، خشم انباشته از این تحقیر روزمره را چندین برابر کرد. شاید در شرایطی که میدانستیم به راحتی نمیتوان 1500 نفر را در خیابان به ضرب گلوله کشت و یا کور کرد، و یا به راحتی برای صدها نفر دهها سال حکم زندان برید، این خشم این خشم به حضوری جمعی، فریادی جمعی در فضای حقیقی منجر میشد.
از بعد از 88 برای ما طبقه متوسط به ویژه تهراننشین، و بعد در اعتراضات دهه 90 برای بسیاری از سایر طبقات اجتماعی یا ساکنین سایر شهرها، امکان تجمع و فریاد زدن خشم و اعتراض ناممکن شد و یا دستکم هزینه آن چنان بالا رفت که بسیاری عطایش را به لقایش بخشیدند. ما اتمیزه شدهایم، پراکنده شدهایم.عده زیادیمان، دیگر حتی در ایران هم نیستیم. جماعتی معترض، خشمگین، زیرفشار، مستاصل هستیم که از یک سو ترس از جان و تتمۀ زندگی که در دستمان است باعث میشود از این حد فراتر نرویم، از سوی دیگر به نظر میآید اصولا اعتماد متقابل، نیروی چنگزنندۀ مشترک، همبستگی، و هر چیزی از این دست، چیزی از هر جنس که ما را ما کند و به ما احساس جمع بودن و نه فرد بودن بدهد، وجود ندارد که گرد آن جمع شویم.
بیشتر بخوانید:
شهادت دادن یا فراخواندن
زنان محصور، زنان نافرمان
اما من فکر میکنم این کارزار هیچ خاصیتی اگر نداشته باشد، یک فایده دارد؛ آن عدد جلوی کمپین که تعداد شرکتکنندگان را نشان میداد، عصر دیروز تقریبا هر دقیقه 1000 نفر بالا میرفت، تا امروز که این متن را مینویسم عدد نزدیک به 700 هزار نفر شده است، کمی مرا ذوقزده کرد و سر شوق آورد. یک کلمه کلیدی در ابتدای این کارزار وجود داشت: با این «اتحاد» همراه شو. اتحاد، رمز چیزی که از ما گرفته شده است، چیز که منهای کم رمق را تبدیل به مایی پرقدرت میکند. 700 هزار نفر، در یک کمپین شرکت کردهاند که دلالتهای مستقیمش مخالف با اجبار حجاب، و قانون حجاب اجباری و احتمالا برخوردهای قهری مترتب با آن است، و دلالتهای ضمنی فراوانش نیاز به واکاوی عمیقتر دارد. این عدد که به این سرعت بالا میرفت، از دید من شبحی از حس قدرت جمعی را تداعی میکرد. اینکه هنوز «ما»یی وجود دارد. مثل آن دستبندهای سبز که بعد از سرکوب جنبش سبز در تابستان 88 به دست میبستیم و باعث میشد به افرادی کاملا غریبه در خیابان، اتوبوس، مترو لبخند بزنیم. چون حس میکردیم بر سر چیزی توافق داریم. همبسته هستیم. «ما» هستیم.
این کمپین از نظر من یک اعلام حضور بود، اعلام حضور آدمهایی که در دل تاریکی شب، دانهدانه دستهایشان را بالا بردند و گفتند «من هم هستم.» انگار پرچمی که نشان بدهد تو تنها نیستی، من هم مثل تو میاندیشم و ما میتوانیم به مدد این خواست مشترک، یک بار دیگر «ما» باشیم. گرچه که خشم «من»های اتمیزه کاری از پیش نمیبرد، اما قطعا و طبعا، چیزی که میتواند همچون نیرویی قاطع در برابر وضعیت موجود بایستد و تغییر ایجاد کند، در کنار هم آمدن این ارادههای کوچک است. همان ارادههایی که اگر جمع شوند سیلابی خواهند شد و به همین خاطر است که این همه انرژی و توان صرف پراکنده کردن آنها شده است.
شاید فکر کنید بیش از حد پیش رفتهام. اینکه این کارزار شاید کوچک اینستاگرامی اینقدرها هم اهمیت ندارد. اما دلم میخواهد با نوعی خوشبینی، این کارزار را قطرهای دیگر در کنار سایر همبستگیهای این ماهها و سالها ببینم. در کنار سایر اعتراضات، در کنار اعتصاب معلمها، کارگرها، بازنشستهها و ... شاید که اینبار، تعداد بسیار بیشتری از آدمهایی که در همین کارزار شرکت کردند، جرات پیدا کنند و به مدد اطمینان از این قدرتیابی جمعی، اراده خود را از طریق دیگری که الان قابل تصور نیست متبلور کنند.
اهمیت مساله از سوی دیگر به نظر من در این بود که هیچ رهبری که متصل به منافع این یا آن سازمان و یا برجسته کردن فلان و بسار شخصیت باشد، هدایتگر این جریان نبود. جریانی کاملا مسطح و بدون سلسلهمراتب، و به این اعتبار، مردمی. گیرم که بتوان «مردم» مورد نظر را به لحاظ جایگاه طبقاتی و اجتماعی و خواست سیاسی، زیر ذرهبین برد، امری که در درجه بعدی به ساحت نقد واگذار خواهد شد. این کارزار، در این حد که بود را می توان چراغ بسیار کوچکی در تاریکی غلیظ امر ناممکن دید، بارقهای از امید. تبلور کوچکی که نشان دهد هنوز شکلگیری «ما» ممکن است. صدای آهستهای از زنجیرهایی که تکان میخورند و به دیگران میگویند «ما بیشماریم.»