دیدبان آزار: از آغاز جنبش منهم در ایران، کمتر صدای مردان بازمانده خشونت جنسی شنیده شده است. مردانی قربانی آزار جنسی، با موانع اجتماعی مضاعفی برای افشای تجربههای خود مواجهند. هنجارهای جنسیتی و کلیشههای پیرامون مردانگی، موجب ناچیزانگاری خشونت جنسی علیه مردان میشود. سازمان Rainn که در زمینه حمایت از بازماندگان خشونت جنسی تخصص دارد میگوید مردان با چالشهای جنسیتی مختص خود مواجهند، آنها دائما خود را به پرسش میکشند و بابت "قوی نبودن" خود را سرزنش میکنند.
این سازمان میگوید برخی از مردان و پسران که در حین تجاوز برانگیختگی جنسی یا حتی ارضای جنسی را تجربه کردهاند دچار سردرگمی میشوند. در حالیکه این واکنش طبیعی و فیزیولوژیک بدن است و به هیچوجه به معنای اینکه فرد خواستار تجاوز بوده یا از آن لذت برده نیست.
تجربه خشونت جنسی برای مردان در دوران کودکی و نوجوانی عواقب متفاوتی نسبت به تجربه دوران بزرگسالی میتواند داشته باشد. در جریانی نو، این بار مردان بیش از گذشته دست به قلم شدهاند تا از تجربههای خود در دوران کودکی و نوجوانی بنویسند. آنها در شرح روایات خود به عواملی که آنها را به سکوت کشانده نیز اشاره کردهاند.
علیرضا در توییتر روایت خود را با عبارت «در باب حرف نزدن از تجاوز» آغاز کرد و نوشت: «سال ۸۸ که ده سال بیشتر نداشتم پسردایی مامانم اهواز سرباز بود و بعد از شیفتش میومد خونه ما، یه پسر ۱۹ ساله نمازخون. صدتا اتاق که نداشتیم، این هم شبها تو اتاق من میخوابید، کنارم. ۱۸ ماه خدمتش هرشبی که خونه ما بود بهم تعرض شد. دخول نبود، ولی دست میزد. بدترین ۱۸ ماه زندگیم بود. هیچوقت دوست نداشتم شب بشه، از شب متنفر بودم. شام خانواده ما رو میخورد و شب با وقاحت آزار میرسوند. تموم روز حالم بد بود و تنها سالی توی زندگیم بود که نمرات ۱۲،۱۳ میگرفتم. کاملا داشتم نابود میشدم. چیزی هم نمیتونستم بگم، میگفت نگو. 12 سال گذشته، ولی هنوز نمیشه به خانواده بگم. نمیدونم واکنششون چیه. هم میترسم بیتفاوت باشن و هم میترسم واکنش نشون بدن.»
«این تجربه 23 سال با من بود اما مجالی برای بازگویی نداشتم»
مسعود، دیگر کاربر توییتر نیز از تجربهای در پنج سالگیاش نوشته و تاکید کرده که هرگز از یک قربانی نپرسید چرا این همه مدت سکوت کرده است: «پنچ سالم بود، سال ۷۵ بود و فلهای خونه یکی از اقوام دور مادری دعوت بودیم برای شام. همه سرگرم خودشون بودن و منم عشق اسباببازی و به این بهانه رفتم تو اتاق پسر خانواده که محمود نام داشت و گفت اگر میخوای باهاشون بازی کنی باید شلوارتو دراری و رو تخت دراز بکشی و اونجا بهم تعرض کرد. واقعا درکی نداشتم دخولی صورت گرفته یا نه ولی آلتشو حس میکردم که ب پشتم میخوره و خلاصه اذیتاشو حس کردم و از اتاق اومدم بیرون و تموم شد همهچی. ولی اون فضا و استرس باهام باقی موند تا دقیقا ۲۳ سال بعد یعنی دوسال پیش توی عروسی یکی از اقوام که محمود رو با بچه کوچیکش دیدم و یهو همه چی واسم تازه شد و خشم و ترس و لرزی بود که تمام وجودمو فرا گرفت. اونجا دیگه یه بچه نبودم و ۲۹ سالم بود و تمام فکر و ذکرم توی همون مراسم عروسی نابود کردنش بود. میتونستم دعوا و کتککاری راه بندازم و هزار جور داستان دیگه. چند دقیقه بیرون تالار راه میرفتم و میگفتم اگه نشد خونه و آدرسشو گیر میارم و بالاخره تلافی میکنم.»
مسعود این شانس را داشت که در آن دوران تحتنظر مشاور بود و در آن لحظات هم توانست از مشورتهای یک متخصص کمک بگیرد: «تو همون حیاط زنگ زدم به مشاورم و خیر ببینه خانم دکتر که وقت گذاشت و آرومم کرد و باهام حرف زد و گفت فردا پاشو بیا. اینارو گفتم تا برسم به این نکته که برای من همهچی بعد ۲۳ سال و با یک نگاه دوباره به صورت محمود زنده شد. پس بیوجدانهای کمعقل نفهم نگید چرا توی این مدت ساکت بوده طرف! یا دلیلش چی بوده الان داره دربارش حرف میزنه. برای خود من در یک ثانیه همهچی برگشت و تازه شد چون تو ناخودآگاه من نقش بسته بود و تمام این مدت باهام بوده ولی مجالی برای ابرازش نبود.»
بیشتر بخوانید:
مردان بازمانده خشونت جنسی در سکوت رنج میبرند
تربیت فمینیستی و ضرورت مقابله با مردانگی سمی
«شاید زود پاک کنم اما میگویم»
مهرزاد در حالی تصمیم به انتشار روایتش گرفته که در ابتدا مینویسد «شاید زود پاک کنم ولی خب میگم»: «یازده دوازده سالم بود با داداشم و دوستاش رفتیم نمایشگاه کتاب. برگشتنه تو مترو بهخاطر حجم ازدحام بین من و بقیهمون فاصله افتاد. جلو قسمت جداکننده بخش زنا و مردا قرار گرفتم و یه پیرمرده روبهروم با فاصله خیلی کمی قرار گرفت. کت شلواری با این کلاهای شاپو. قطار که راه افتاد، دستش رو آورد جلو شروع کرد به آزار رسوندن. من قفل کردم؛ به معنی واقعی کلمه قفل کردم. تو اون سن کم حتی نمیدونستم داره چه اتفاقی میافته و طرف چرا داره این کار رو میکنه. جز چشمام هیچجامو نمیتونستم تکون بدم. با چشمامم یا داشتم به یارو نگاه میکردم یا به منظره وحشتناک پایین یا دنبال داداشم و دوستاش میگشتم. با هر توقف قطار برا چند ثانیه قطع میشد و با راه افتادنش ادامه پیدا میکرد. تو توقف اول فکر کردم تموم شده ولی بعد هربار تکرار حس بیچارگیم بیشتر میشد تا کلی ایستگاه بعد که خلوتتر شد، داداشم صدام کرد و تازه اونجا تونستم فرار کنم. اون روز و هفته که هیچی، تا سالها اینا اسم با مترو جایی رفتن رو میآوردن من مخالفت میکردم. مجبور که میشدم از دم ورود تا لحظه خروج حالم بد بود. نمایشگاهم تا امروز که تقریباً ده سالی میشه دیگه نرفتم.»
مهرزاد اگرچه دوران سختی را گذرانده اما سعی میکند با دیگران درباره تجربهاش صحبت کند: «بعد از فک کنم پنج شش سال آرومآروم دیگه مشکل مترو رفتنم حل شد و بعد از اونم شروع کردم با بقیه دربارش حرفزدن(تقریبا همه جز مامان بابام، اونم نه اینکه بترسم صرفاً بهخاطر اینکه نمیخوام مغزشونو بهم بریزم). بهنوعی پشت سر گذاشتم ولی هنوزم که عمیق میشم تو فکرکردن به اون لحظه مغزم تاریک میشه و یه حس خیلی بدی همراه با حس خفگی بهم دست میده.»
این ترومای سنگین در ناخودآگاه بازماندگان دفن میشود
بهنام شریفی، تحلیلگر و مدرس سینما معتقد است به خاطر قربانینکوهیهای فراوان و وظیفه انسانی که بر دوش خود حس میکند باید بنویسد. او ضمن اشاره به تجاوزی که در 15 ساگی از سوی یکی از همکلاسیهای خود متحمل شده از تجربه خود نوشته تا بر نکاتی تاکید کند: «این تروما آنقدر سنگین است که به سرعت در ناخودآگاه دفن میشود و تاثیرش را روی خودآگاه میگذارد. از طرفی به خاطر وجود عدم آگاهی از وضعیت، ترسها و کاراکترها هر فرد ممکن است چنان نگاه روشنی به زندگی وجود داشته بشد که پیشبینی چنین رفتاری از طرف مقابل ممکن نباشد. بسیاری هم ناخودآگاه به دام میافتند و علت نگفتنها به خاطر آبرو، خانواد، عرفیات، شرعیات، شغل و مناسبات و بزرگی تروماست.»
او با اشاره به تاثیر بازگویی چنین مواردی در یک جامعه مردسالار مینویسد: «حالا در جامعه مردسالاری که این ماجرا را چون لکه ننگی میداند مینویسم و باکی از قضاوت هیچ احدی هم ندارم…. تنها وظیفهام میدانم همراه این جنبش باشم و از زنان و مردان آسیبدیده دفاع کنم.»
«چرا هنجارهای جنسیتی، ترومای آزار جنسی را برای مردان پیچیده میکند؟»
«اون جونز» در مقالهای با عنوان «چرا هنجارهای جنسیتی، ترومای آزار جنسی را برای مردان پیچیده میکند؟» در روزنامه گاردین به این موضوع پرداخته و میگوید جامعه از همان سنین پایین، هنجارهای جنسیتی سفت و سختی را در ذهن پسران فرو میکند: احساس «قوی» و «سرسخت» بودن، نشان ندادن ضعف یا آسیبپذیری.
او به درستی اشاره میکند که وقتی صحبت از تجاوز به مردان میشود، هنجارهای جنسیتی با تروما تقاطع پیدا میکنند: «بسیاری از بازماندگان احساس گناه یا شرم میکنند و خود را با سؤالاتی از قبیل چرا با "مهاجمان خود مقابله نکردند؟" شکنجه میکنند و یا نمیدانند که در این میان آسیبپذیری پنهانی وجود دارد که سبب شده آنها مورد هدف قرار بگیرند. هنجارها برای بازماندگان تبدیل به مانع بزرگی برای مقابله با آسیب تروما میشود: "به یک مرد واقعی تجاوز نمیشود"، "بازماندگان تجاوز و آزاردیدگان حتما همجنسگرا هستند"، "تجاوز بیشتر مرتبط با میل جنسی است نه قدرت و کنترل"، یا اینکه "احتمالا آزاردیدگان خودشان هم به آزارگر تبدیل خواهند شد."»
در انگلستان برخی سازمانهای حمایتی، خط تلفنی برای مشاوره دادن به مردان بازمانده خشونت جنسی راهاندازی کردهاند. به عقیده جونز برای برخی همین تماس تلفنی کافی است: «فقط برای تأیید اینکه بدانند مقصر نیستند، که اشتباهی نکردهاند، که غیرعادی نیستند. وقتی تجاوزهایی رخ میدهد که بر سر زبانها میافتد، تماسهای تلفنی هم افزایش مییابند. در پی محاکمه سیناگا، تماسها با یکی از مراکز ۵ هزار درصد افزایش یافت. برخی برای مدتی طولانی، سنگینی این بار را تحمل کرده بودند: پایان سال گذشته پیرمردی ۹۳ ساله با این مرکز تماس گرفت و گفت برای اولین بار در شش سالگی مورد سوءاستفاده جنسی قرار گرفته است. فعالیت چنین سازمانهایی زندگی افراد را متحول میکند، اما هیچگونه خدمات قانونی برای مردان بازمانده تجاوز وجود ندارد و تجاوز به مردان در همان استراتژی دولت درباره خشونت علیه زنان میگنجد و در اینجا، دوباره عواقب هنجارهای جنسیتی که مردان را در تنگنا قرار میدهد، مشاهده میکنیم: در انگلیس اصلیترین عامل مرگ مردان زیر ۴۵ سال، خودکشی است چراکه غالبا قادر به دریافت پشتیبانیهای مورد نیاز خود نیستند.
«دانکن کریگ» که خودش نیز یکی از بازماندگان آزار جنسی است و خیریهای با نام «بازماندگان منچستر» را برای حمایت از سایر بازماندگان راهاندازی کرده است، درباره حمایت از مردان میگوید: «برای حمایت از پسران و مردان باید زبان جدیدی را ابداع کنیم و بپذیریم: هیچ اشکالی ندارد که آسیبپذیر هستیم. من میدانم نقطه آسیبپذیری من، نقطه قدرت من است. این اسلحه من است که با آن از روزهای تاریک عبور میکنم.»