وقتی انفجار بمب، خشونت و نسلکشی سرخطِ خبرها را تشکیل میدهند، آنچه برجا میماند، بدن زنان به مثابه بخش غیرقابلرؤیتِ کارزار است/ مارگو وال استروم (نماینده ویژه سازمان ملل در حوزه خشونت علیه زنان در مواقع جنگ)
از آغاز به کار «شبکه فمینیستی صلح» در سال 2001، من درباره میلیتاریسم و خشونت علیه زنان بارها و بارها نوشته و یا سخنرانی کردهام. مشکلات زیادی که در آن سالها شاهدش بودهام حتی حادتر هم شدهاند و درپرداختن به این فجایع بهبود قابل ملاحظهای حاصل نشده است. بنابراین من کماکان در حال نوشتن و گفتن درباره این موضوع هستم، و این نوشته گزیدهای از سخنرانی من در دانشگاه دیتون است. برای اینکه کاملا متوجه موضوع خشونت علیه زنان شویم لازم است با دیدگاهی جنسیتی به آن نگاه کنیم و من امروز روی این سؤال تمرکز خواهم کرد که کدام ویژگیِ میلیتاریسم، زنان را بالاخص در موقعیتهای مخاطرهآمیز قرار میدهد.
انسان با سه روش اساسی در پی کسب توانمندی است:
اول، قدرت فردی یا به عبارت دیگر، قابلیتها و نیروهای درونی خودِ فرد. سپس، قدرت جمعی یا قدرتِ جامعه (که همه ما در آن مشترک هستیم.) دست آخر، قدرتِ برتر (که به باور بسیاری میتوان با اعمال قدرت از بالا به توانمندی دست یافت.) میلیتاریسم و نظام پدر سالاری ــ که میلیتاریسم از آن دفاع میکند ــ مبتنی بر همین قدرت نوع سوم است که زنان را بالاخص در معرض خطر شکنجه، خشونت و آزار قرار میدهد. برای کسب توانمندی به این طریق لازم است قدرتِ برترِ خود را بر چیزی یا کسی اعمال کنید و برای اعمال آن، نیاز دارید هدفِ مزبور را «دیگری» قلمداد کنید.
وجه اساسی میلیتاریسم و خشونت علیه زنان، همین خلق «دیگری» است. خلق دیگری یعنی ایجاد تمایز ساختگی بین دو گروه از مردم. این «دیگری» به مثابه کمتر یا کهتر یا پائینتر تعریف می شود. وقتی «دیگری» به عنوان کمتر تلقی شود یا باید نابود شود و یا مورد حمایت قرار گیرد. امروزه تلفات غیر نظامیان 70% کل تلفات اقدامات نظامی را تشکیل میدهد. از آنجا که اکثریت جامعه متشکل از زنان و کودکان است، در نتیجه بیشترین تلفات جنگ از بین آنهاست.
چه ویژگی منازعات نظامی، زنان را آسیبپذیر و بیدفاع میکند؟
-در وهله اول تضعیف یا متلاشی دولتها و عدم اجرای قانون
-عوامل دیگر شامل بیخانمان شدن؛ دورافتادن از خانواده، بخصوص دور افتادن از مردان سرپرست و نانآور و پناهندگی
-و در نهایت از دست دادن شغل و یا منبع درآمد
موارد زیر سهلالوصولترین راههای شکنجه و آزار جنسی زنان در نتیجه نظامیگری است:
-تجاوز
-بردگی جنسی/ قاچاق جنسی
-ازدواج و بارداریهای اجباری
-زنکشی و نسلکشی
نکات دیگری که در این رابطه باید مد نظر قرار گیرد:
-دیگر جنگها نه در میدان نبرد که در شهرهای بزرک و کوچک و روستاها صورت میگیرد.
-در جنگها غالبا بدن زنان بخشی از زمین جنگی محسوب میشود که نیروهای متخاصم بر سر آن یا بر آن نبرد میکنند.
-اغلب، بدن زنان جزو غنایم جنگی به حساب میآید، و یا تحت عنوان کلی «خسارات فرعیِ» جنگ نادیده گرفته میشود.
-خشونت علیه زنان با خاتمه جنگ به اتمام نمیرسد. (همه ما از تجاوز سربازان حافظ صلح سازمان ملل گزارشهایی شنیدهایم و یا در مورد سربازانی که پس از بازگشت به خانههایشان مرتکب ضربوجرح یا قتل همسران خود میشوند.)
ارقام به خودی خود گویا هستند:
-در نسلکشی رواندا به بیش از 50 هزار زن تجاوز شد.
-64 هزار زن در طی جنگ در سیرالئون مورد تجاوز قرار گرفتند.
-40 هزار زن در بوسنی و هرزه گووین قربانی تجاوز شدند.
-4500 مورد تجاوز تنها در طی شش ماه در یکی از مناطق جمهوری دموکراتیک کنگو (زئیر سابق) صورت گرفت.
-و صدها مورد تجاوز به طور روزانه در دارفور صورت میگیرد.
با استناد به این ارقام قابل توجه و باور نکردنی قربانیان هم میتوان گفت که خشونت علیه زنان، ذاتیِ میلیتاریسم است. درهم تنیدگی نظامیگری و خشونت علیه زنان معضلی جهانی است، اما این بار میخواهم روی این موضوع متمرکز شوم که این امر چگونه در مورد ایالات متحده امریکا صادق است.
دلایل متعددی براین امر وجود دارد؛ امریکا دارای بزرگترین قدرت نظامی جهان است و بنابر حجم گسترده عملیات نظامی آن، ابعاد وسیع مساله متوجه ما آمریکائیها بوده و هست. بیشتر ما (حاضران در جلسه سخنرانی) شهروندان امریکایی هستیم و به گمانم قبل از نشانهروی انگشت اتهام بسوی دیگران، بهتر است درباره امکان خطاکار بودن خود سخن بگوییم و مسوولیت تغییر آن را به عهده بگیریم. بیایید ابتدا درباره افغانستان صحبت کنیم. چنانچه قبلا هم متذکر شدم یکی از توجیهات ما برای حمله به افغانستان آزادی زنان افغانی بود. اما چنانچه دیدهبان حقوق بشر هم، سال قبل اعلام کرد یکی از بدترین شکستها متوجه آن بوده است؛ «زنان افغانستانی یکی از بدترین شرایط را در جهان دارند. خشونت علیه زنان شایع است و دولت افغانستان در حمایت از زنان در مقابل جنایاتی نظیر قتل و تجاوز عاجز است. / دیده بان حقوق بشر- دسامبر 2009»
امروزه اکثریت زنان افغان در مقابل خشونت خانگی آسیبپذیرند. نظام قضائی کمک ناچیزی به زنانی که از این خشونتها جان بدر بردهاند میکند. در مواقعی که شاهدی بر ماجرا نیست آنها متهم به زنای محصنه میشوند. قربانیان اغلب محبوس شده یا به قتل میرسند. زنانِ در معرض خشونت خانگی، به فجیعترین اقدامات، نظیر خودکشی و قربانی کردن خود کشیده میشوند. بیمارستان سوختگی هرات 90 مورد از خودسوزی زنان را در تنها در 11 ماه گزارش کرده است. در افغانستان میزان خودکشی زنان بالاتر از مردان است. 70 تا 80 در صد زنان را قبل از 12 سالگی وادار به ازدواج میکنند. واقعا بازارهایی وجود دارند که زنان را برای فروش به آنجا میبرند. مدرسه رفتن برای دختران به دلیل بمبگذاری و یا اسیدپاشی پر مخاطره است. تعدادی از رهبران برجسته زن به قتل رسیدهاند که عاملان آنها حتی مجازات نشدهاند.
و حالا به عراق میرویم که دوباره همان توجیه عدم آزادی زنان برای آنجا هم وجود داشت. با اینکه زنان عراقی مشکلات جدی داشتند اما در میان زنان عرب، آنها از بیشترین سطح آزادی برخوردار بودند. اما در عراق پس از حمله امریکا: سه چهارم از یک میلیون زن بیوه در عراق، به هنگام جنگ، همسران خود را از دست دادهاند، که یا حمایتی جزئی از آنها میشود یا کاملا بیپناه ماندهاند. زنان زیادی به اردن و سوریه پناهنده شدهاند و اغلب به دور از خانوادههایشان که میتوانست مراقب و پشت و پناهشان باشد، بسر میبرند.
-در قانون اساسی جدید که امریکا هم موافق آن بوده اولویت به احکام شرعی داده شده تا به قوانین مدنی.
-قتلهای ناموسی به طرز چشمگیری افزایش پیدا کرده است.
-قاچاق جنسی در شرایطی که زنان برای امرار معاشِ خانودههایشان مجبور به تن فروشی میشوند یا به قاچاقچیان جنسی فروخته میشوند، بهطرزی شگرف افزایش یافته است.
بیشتر بخوانید:
وقتی مرگ سهم مردان میشود و تجاوز سهم زنان
پیکر زنان همچون میدان نبرد
اما فقط زنان غیرنظامی نیستند که در خطرند. بنابر تحقیقات انجام یافته، به 30% از زنان در حین خدمت در ارتش امریکا تجاوز میشود. 71% مورد هتک حرمت و حمله و 90% مورد آزار جنسی قرار میگیرند. باور بر این است که 90% از این موارد گزارش نمیشود. چنانچه یکی از نمایندگان زن کنگره امریکا اخیرا اعلام کرد، زنانی که در ارتش امریکا خدمت میکنند بیشتر از هر دشمنِ دیگری، ازسربازان و همسنگرانشان آسیب میبینند. وضعیت در صحنههای نبرد بدتر است و زنان از ترس اینکه مورد تجاوز قرار گیرند حتی میترسند به تنهایی استحمام کنند. یادآوری این نکته مهم است که وقتی نوبت به آزار و خشونت جنسی میرسد نوعی بخشودگی و معافیت از مجازات حاکم میشود و موارد بسیار اندکی از متهم کردن مجرمان وجود دارد.
بهعنوان نمونه، کمیته رسیدگی به خشونتهای جنسی در ارتش، درسوم فوریه 1910 به کنگره اعلام کرد که در روند جمعآوری اطلاعات و اسناد در مورد خشونت جنسی در ارتش وضوح، اعتبار و وثوق کامل وجود ندارد. همچنین لازم است در مورد تعدی به غیرنظامیان که مستقیما توسط نظامیان آمریکایی صورت میگیرد صحبت کنیم. تنفروشی در نزدیکی مقر نظامیان هم در خودِ امریکا، هم خارج از کشور افزایش یافته است. چنانچه معمول بوده و هست زنان و دختران را برای سرگرمی افراد ارتشی به پایگاههای نظامی میآورند. پنتاگون اقدام به تهیه لایحهای علیه فحشاء درسال 2004 کرد تا امکان معرفی خاطیان به دادگاه نظامی فراهم شود. اما محدودیت ارتش امریکا صرفا متوجه کلوپها و بارهایی (نوشگاه) شد که در امر فحشا فعالند. تلاش اندکی برای اجرای این لایحه صورت گرفته است.
اوایل امسال دولت فیلیپین از صدور مجوز کار برای زنان در بارها و کلوپهای مجاور پایگاههای نظامی امریکایی در کره جنوبی خودداری کرده، بدلیل اینکه سرانجام، این زنان مجبور به تنفروشی میشوند. بسیاری از این زنان برای سرگرمی نظامیان و برای رقص و آواز بکار گرفته میشوند، اما از آنها میخواهند که مشروبات را به قیمتی گزاف عرضه کنند؛ زنانی که از این کار عاجز باشند، با ارائه خدمات جنسی بهای کم کاری خود را میپردازند.
در ژاپن یکسال بعد از اینکه وزارت دفاع، تنفروشی را قدغن کرد هنوز هم گزارشهایی ارائه میشود که در نزدیک پایگاههای نظامی امریکا در ژاپن، دختران "ماساژور" در ازای 30 تا 70 دلار اقدام به تنفروشی میکنند. موقعی که تحقیق یا گزارش جدیدی در مورد آزار جنسی در ارتش به کنگره ارائه میشود (که البته بسیار نادر است)، اگر خبرنگاری از من بپرسد که آیا اینها تغییری در ماجرا بوجود خواهد آورد، جواب کوتاه "نه" خواهد بود. تجاوز و غارت زنان، سلاح بالفعل جنگ بوده و هست و استفاده ابزاری از آنان هنوز د ر ارتش کاملا کاربرد دارد.
به رغم ده سال ممنوعیت فروش محصولات پورنوگرافی در پایگاههای نظامی، ارتش اخیرا در مورد برخی از آنها نظیر پلی بوی و پنت هاوز تجدید نظر کرده و آنها را پورنو محسوب نمیکند. حالا نمیخواهم وارد بحث در مورد پورنو شوم اما استفاده ابزاری از زنان از دیرباز بخش لاینفک میلیتاریسم بوده و مدارکِ کنگره هم تغییری در آن ایجاد نمیکند. افزایش گزارشات آزار جنسی در ارتش بخشی مربوط به بهبود مکانیسم ارائه گزارش است اما کارشناسان امر بر این باورند که گزارشات ارائه شده، صرفا بخش کوچکی از واقعیتهای موجود را شامل میشود.
اما نکته حائز اهمیت این است که موارد پیگرد قانونی یا محکومیت مجرمان افزایش نیافته، و تا وقتی این اتفاق نیفتاده ایجاد تغییرات اساسی در شرایط موجود غیر محتمل است. با اینکه این بار توجه عمده من به میلیتاریسم امریکا معطوف شده، روشن است که عملیات نظامی توسط هر نیروی نظامی دیگر ــ چه نیروهای شبه نظامی، یا گروههای شورشی یا هر کسی که مرتکب خشونت میلیتاریستی میشودــ به خشونت علیه زنان میانجامد و هر جا چنین اتفاقی میافتد باید مورد توجه قرار گیرد چه در اندونزی یا دارفورِ سودان باشد، یا کنگو یا هر جای دیگر جهان. در گزارش 2007 «سازمان زنان کارن» از تجاوز، قتل، شکنجه و کار اجباری که زنان این ایالت که تحت سلطه رژیم نظامی برمه است با آن مواجهند، آمده است:«... بعد از تجاوز، آنها با شلیک گلوله به واژن وی، او را کشتند. هیچ اقدامی برای پیگیری صورت نگرفت.»
با توجه به گستردگی موضوع، در این فرصت کم نمیتوان به نقش امریکا در چنین مواقعی پرداخت. (به عنوان نمونه حمایت امریکا از دولت اندونزی یا عدم حمایت ما از مردم دارفور و نظیر آن.) اما صرفا به دلیل این که ما نقش مستقیم در اعمال خشونت نداشتهایم، به این معنی نیست که ما بیتقصیریم یا نباید در پایان بخشیدن به این خشونتها نقش داشته باشیم.
حالا من میخواهم راجع به اقداماتی صحبت کنم که میتوان در سطح ملی و بینالمللی برای تغییر الگویی که اجازه تعدی به زنان را در اقدامات نظامی میدهد، انجام داد. تمهیداتی برای پرداختن به این موضوع وجود دارند. یکی از مهمترین آنها "کنوانسیون رفع همه اشکال تبعیض علیه زنان" است که خشونت علیه زنان را به عنوان خشونت علیه حقوق آنان تعریف کرده و در واقع در حکم اعلامیه جهانی حقوق زنان است. 185 کشور جهان در آگوست 2009 این کنوانسیون را تصویب کردند. اما ایالات متحده امریکا یکی از معدود کشورها به همراه کشورهای اندکی نظیر ایران و سودان است که آن را نپذیرفتهاند.
همچنین در مصوبههای شورای امنیت سازمان ملل متحد، قطعنامههایی وجود دارد که دانستن آنها ضروری است. اولین آنها قطعنامه 1325 است که به تأثیرات بیش از حد مخرب نبردهای مسلحانه بر روی زنان، و کم بها دادن به نقشی که زنان میتوانند در جلوگیری از جنگ و ایجاد صلح داشته باشند، میپردازد و به بلااستفاده ماندن نیروهای زنان در حل معضل اذعان داشته و بر مشارکت کامل و برابر آنان بهعنوان عاملان صلح و امنیت تأکید میکند. قطعنامه 1820 نیز کلیه طرفین درگیر در منازعات را به قطع کامل خشونت جنسی علیه غیرنظامیان اجبار کرده و به ضرورت محافظت از زنان و دختران در مقابل همه اشکال خشونتهای جنسی فرا میخواند.
ما دیوان کیفری بینالمللی را داریم که در سال 1998 ایجاد شده که طبق مقررات آن خشونت جنسی، جنایت جنگی محسوب و در آن تمهیداتی لحاظ شده تا مجرمین، مسوول جنایاتی باشند که در طول جنگ مرتکب شدهاند. همچنین برای تسهیل در رسیدگی بهتر به جرایم جنسیتی تدابیری اتخاذ شده و نیز استانداردهایی برای محافظت از قربانیان و نیز شاهدان و وکلا و مشاوران حقوقی در نظر گرفته شده است. ایالات متحده با دیوان بینالمللی نیز مخالف است و در آن شرکت نمیکند. دست آخر اینکه، اینجا در ایالات متحده لایحه بینالمللی خشونت علیه زنان هم در کنگره و هم سنا دوباره مطرح شد. این میتواند اولین اقدام حمایتی امریکا در کمک رسانی خارجی ــ در نوع خودــ برای متوقف ساختن خشونت و فقر، جنسیتمحور باشد که به ایجاد فرصتهای اقتصادی برای زنان و ممانعت از خشونت علیه دختران در مدارس و در نهایت به توانمندسازی زنان بیانجامد.
موارد مذکور برخی از ابزارهای موجود در سطح ملی و بینالمللی هستند. اما شما و من که عضو کنگره یا نماینده سازمان ملل نیستیم؛ بنابر این میخواهم شما را با این سؤال ترک کنم که هر یک از ما ــ که اکنون در اینجا حضور داریم ــ برای تغییر این پارادایم چه میتوانیم انجام دهیم؟ برای دستیابی به صلح واقعی فراگیر برای زنان، باید ارتباطِ بین «دیگری سازیِ» منجر به نظامیگری و «دیگریسازی» منجر به خشونت جنسی را درک کنیم. ایجاد صلح در جهان، مستلزم ایجادِ صلح (احتراز از خشونت) در خانههای ماست. نکته آخر اینکه باید خشونتهای جنسی نیز همچون سایر خشونتهای جنگی جدی گرفته شوند. لازم است قبول کنیم که خشونت جنسی ابزار جنگ است. با راهی شدن مردان به جنگ، زنان و کودکان قربانیان بیگناه جنگها باقی میمانند. باید این موضوع را در مرکز توجه قرار دهیم.
اگر به خاطر داشته باشید، در ابتدا سه روش قدرت طلبی را برشمردم و اینکه باید کاری اساسی صورت گیرد تا از قدرتِ برتربودگی وارهیم و به جامعه مبتنی بر قدرت فردی و قدرت جمعی (همه افراد جامعه) برسیم .ما احتیاج به یک تغییر جهت اساسی برای تغییر این پارادایم و حرکت به سوی تفکر گروهی داریم - تفکری که رنه آیزلر پیشگام آن بود. به جای دشمنانگاری دیگران، بهتر است ببینیم چگونه میتوان با تشریک مساعی در پی ارائه راه حل برای ایجاد روابط عادلانه و معنیدار باشیم. تنها در این صورت است که واقعا قدرتمند خواهیم شد. سعی من بر این بود که چهره میلیتاریسم را از دیدگاهِ جنسیتی در یک نگاه به شما نشان دهم. اگر ما بدنبال پایانبخشی به منازعات و استقرار صلح هستیم، بدون لحاظ کردن اثرات میلیتاریسم بر زنان و شنیدن صدای آنان و گوش فرادادنِ واقعی به گفتههای آنان، نمیتوان تصویری کامل از اثرات نظامیگری و چگونگی پایان دادن به آن ارائه داد.
نویسنده: لیوسیندا مارشال
برگردان: فرانک فرید
منبع: مدرسه فمینیستی