با بیشتر شدنِ اتهامات تجاوز جنسی، این پرسش هم نمایانتر میشود که چرا زنان زودتر چیزی نگفتند. شرم، ترس از انتقام، و این باورِ متأسفانه عمومی که خود آنان مقصر تحریک متجاوز بودهاند، اینها چند مورد از دلایل پرشماری است که سبب میشود زنان تهدید یا آزار یا تجاوز را گزارش ندهند.
البته هر زنی دلایل خودش را برای سخن نگفتن دارد، اما از منظر گروهی، گروهِ زنان سیاهپوست کمترین احتمال گزارش را دارند. بنابر تحقیقات، این تا حدودی به دلایل فرهنگی مرتبط است، از فشار برای حفاظت از مردان سیاهپوست گرفته تا مطرح نکردن مسائل شخصی در فضای عمومی. با این حال، این هم مهم است که زنان سیاهپوست میگویند که گمان نمیکنند گزارش دادن دردی را دوا کند. پس از آنکه قربانی میشویم، مهم است که چهکاری را میتوانیم تصور کنیم و چهکاری را نمیتوانیم. زیرا انتخاب ما آن عملی است که تصور میکنیم به نتیجه مطلوب میرسد ــ و اگر نتوانیم آن را تصور کنیم، به آن عمل نمیکنیم. زنان سیاهپوست بهنسبتِ زنان دیگر گزارش نمیدهند، زیرا نمیتوانند تصور کنند که با رفتاری عادلانه روبرو میشوند.
دیوید هیوم[1]، فیلسوف اسکاتلندی قرن هجدهم، گفتهاست که «هیچچیز رهاتر» از تخیل آدمی نیست. شاید. اما برای برخی از ما، قوه تخیل مغلوبِ تجربهای انسانیتزداست. در نتیجه، ما فلج شدهایم و آن نوع تخیلی که به کارِ عمل میآید، در ما تحلیل رفتهاست. تنوع پیامدهای قابلتصور بر تنوع عملهایی که قوه تخیل به ذهنمان عرضه میکند، اثر مستقیم دارد. بسته به اینکه چه پیامدی را تصور کنیم، تصمیم میگیریم که به مقامات گزارش بدهیم یا خیر ــ یا از سوی دیگر، شاید تصمیم بگیریم که به هیچکس چیزی نگوییم، چه برسد به مقامات. آنچیزی که پیامد مطلوب و واقعگرایانه در نظر میگیریم، ما را به عملی هدایت میکند که تصور میکنیم به آن پیامد ختم میشود. خودِ آنچه که ما تصور میکنیم، به تجربههای قبلی ما بستگی دارد؛ پس اگر نتوانیم عملی را تصور کنیم که به پیامد مطلوب ختم شود، آن را انجام نمیدهیم.
من در مقام زنی سیاهپوست، باورهای تأییدآمیزی دربارهی خودم دارم اما میدانم که جامعه آنها را باور ندارد، و این مرا وادار میکند از باورهای خود چشم بپوشم. این همان چیزی است که ویلیام دوبوآ[2]ی جامعهشناس در سال 1903 «آگاهی دوگانه» نامید ــ اینکه خودم را بهنحوی میبینم و همزمان میدانم که جامعه سرکوبگر مرا جور دیگری میبیند ــ و همین مسئله است که قوه تخیل را مُثله میکند. ذهن را به مسیر نسنجیده و گیجکنندهای میکشاند که در گزینش عملهایی که به پیامد مطلوب ختم میشوند، به بنبست میرسد. زنان سیاهپوست زندگی را در این آگاهی دوگانه، و حتا سهگانه، به پیش میبرند ــ در تقاطع جنسیت و نژاد و سکسوالیته، تقاطعی آلوده به سروصدا و رفتوآمد. ما موقعیت منحصربهفردی داریم.
بیشتر بخوانید:
تجاوز جنسی، نژادپرستی و افسانه متجاوز سیاه
در سپتامبر امسال (2018)، کریستین بلازی فورد[3] رسماشهادت داد که برت کاوانا[4]، که نامزد یکی از کرسیهای دیوان عالی ایالات متحده بود، به او تعرض جنسی کردهاست. کیمبرلی کرینشاو[5]، پژوهشگر حقوقی، در واکنش در مقالهای در روزنامه نیویورکتایمز اشاره کرد به ماجرای مشابهی در سال 1991، اتهام آزار جنسی آنیتا هیل[6] علیه کلرنس تامس[7] پیش از نامزدیاش برای ورود به دیوان عالی، و درسهایی که از آن نیاموختهایم: «هنوز هم آسیبپذیری منحصربهفرد زنان سیاهپوست را انکار میکنیم.» در این میان، کسانی از بین ما که مانند هیل به نحوی چندگانه به حاشیه رانده شدهاند، مجبورند از همهسو ــ از جمله از سوی «مردم خودمان» ــ با پیامدهای منفیِ متقاطع مبارزه کنند. هیل بین گروههای نژادپرست که طرف تامس را گرفتند و جنسیت هیل را انکار کردند، و گروههای فمنیست که نژاد او را نادیده گرفتند، گیر افتاده و در نتیجه به دو نیم تقسیم شده بود ــ و هیچیک از این دو دسته به سلامت زنی که سرگرم دوتکه کردنش بودند اهمیتی ندادند. و در این شرایط مستمر، زن سیاهپوست چگونه تصور کند که جدیاش میگیرند، که او را انسانی شایسته حمایت میدانند، و بهعنوان پیامدی واقعگرایانه، با او رفتار عادلانهای در پیش میگیرند؟
بین آزار یا تجاوز و یا تهدید تا تصور اینکه چه باید کرد، لحظات کوتاهی هست که طی آن، تخیل ما صفی از عملهای ممکن را در برابرمان میگذارد. آن لحظاتِ ارزشمند برای سلامت ما ضروریاند. اکنون که تخیل ما از شیوههای ناروای رفتار مقامات با آدمهایی چون ما سرشار شده، اکنون که تخیل ما با ناباوری و تردیدی ــ از جانب آدمهایی که ما را نمیشناسند (یا حتا میشناسند) ــ مغشوش شده که میدانیم ممکن است با آن مواجه شویم، شاید فکرمان به جایی قد ندهد جز اینکه مسئله را صرفابرای کسانی که به آنها اعتماد داریم فاش کنیم، چه برسد که بخواهیم به مقامات گزارش دهیم.
در سال 2015، من یک نامه پستی دریافت کردم، از سوی مردی که تهدید میکرد ــ حتماــ به دانشگاه محل کارم میآید و «درسی به من میدهد». او از یادداشتی که پس از دیدنِ مونتی سلو[8]، خانه تامس جفرسون در ویرجینیا، برای واشینگتنپست نوشته بودم به خشم آمده بود. در آن یادداشت نوشته بودم که در آن بازدید، بسیاری از سفیدپوستان به انتخاب خود تنها به تماشای خانه میرفتند و از قسمت بردگان میگذشتند. نوشته بودم که نباید گذشتن از چیزی که در تاریخ ایالات متحده اینقدر اهمیت دارد، امری انتخابی باشد؛ آن هم وقتی میراث بردهداری هنوز هم باقی است. بیش از هفتصد پاسخ آنلاین برایم نوشتند؛ و اکثر پاسخهایی که خواندم حملههایی وقیح و شخصی به جنسیت، نژاد و گرایش جنسی من بود. برای آنها جوابی نوشتم، اما نمیدانستم درباره آن نامه تهدیدآمیز چه کنم.
در چنین شرایطی، کسانی که از جهات مهمی با من تفاوت دارند بهیقین و بیدرنگ به انتظامات دانشگاه گزارش میکنند، اما چنین چیزی به ذهن من خطور نکرد. نمیتوانستم تصور کنم که آدمی شایسته حمایت دانسته شوم. یا در نوزدهسالگی هم که قربانی یک تعرض جنسی شده بودم، تصور نکردم که بایستی پلیس را خبر کنم. هیچ به فکر نیفتادم که گزارش بدهم ــ اصلابه عقلم نرسید.
زندگی من برای خودم مهم است، اما آگاهم که برای بسیاری هیچ اهمیتی ــ یا دستکم اهمیت چندانی ــ ندارد، دقیقابه این علت که زندگی یک نفر سیاهپوست است. اگر اینگونه نبود، جنبشی با عنوان «زندگی سیاهان اهمیت دارد» به راه نمیافتاد. اینکه انتظار داشته باشیم زن سیاهپوستی که مورد آزار یا تعرض جنسی قرار گرفته یا تهدید شدهاست آن را گزارش دهد، معادل این است که از آنان بخواهیم کاری قهرمانانه انجام دهند: یعنی نادیده گرفتن تجربههای بس پرشماری از این که در حرف آنان تردید شده، یا باور نشدهاند، یا انکار شدهاند، پلیس رفتار ناعادلانهای با آنان کرده، و یا کسانی که مورد اعتمادشان هستند توصیه کردهاند که برای حفظ «مردان» خودمان لازم است دم برنیاورند. زنان سیاهپوست در میانه گرداب تناقضاتیاند که قوه تخیل ما را بیاثر میکند و فضایی خالی است که باید با عدالت پر شود.
مضحک آنکه مادام که تخیل ما بازبماند، تخیل افراد صاحب امتیاز هم تحلیل میرود. آنان که دنیا را هدایت میکنند اما بهواقع از تجربه رویاروییِ دائمی با تردید و ناباوری به دورند، آنان که انکار و ناپذیرفتگی را حاشا میکنند، نمیتوانند تصور کنند که بهجای ما بودن چه شکلی است؛ نمیتوانند تصور کنند که چه حالی دارد وقتی ما در دریای پیامدهای منفی کاوش میکنیم تا ــ اگر تخیلمان مجال دهد ــ یکیدو پیامد مثبت بجوییم، هرچند از آنها هم اغلب دست میکشیم. آنان نمیکوشند تصور کنند اینکه در یک فرهنگ تجاوز نژادپرست قربانیِ مردانِ متجاوز باشیم، یعنی چه.
بیایید امیدوار باشیم که هرچه زنان بیشتر فاش بگویند، گزارش دهند و بهدنبال عدالت باشند، قوه تخیلِ جمعی ما عدالت را از خیالپردازی دور و به واقعیت نزدیک کند. در مورد من، بخت یارم بود که آن تهدید به جایی نرسید. خوششانس بودم که آن تعرض جنسی «کامل» نشد و این اتفاق خوبی بود، هم به خودیِ خود و هم از این بابت که تنها میتوانم تصور کنم که اگر آن اتفاق میافتاد، چه بلایی بر سرم میآمد.
نویسنده: دزیره اچ. ملتن[9]
برگردان: امیر یدالهپور
منبع: Aeon
[1] David Hume
[2] W. E. B. Du Bois
[3] Christine Blasey Ford
[4] Brett Kavanaugh
[5] Kimberle Crenshaw
[6] Anita Hill
[7] Clarence Thomas
[8] Monticello
[9] Desiree H Melton