رواندرمانی فمینیستی، رویکرد و شیوهای برای بهبودی افراد است که بر مشاورۀ برابرنگر روابط تاکید دارد، و بر اهدافی که مطابق با کسب برابری در همه ابعاد روابط انسانیاند، و بر چشماندازی که شرایط فرهنگیاجتماعی و اکولوژیکیای را بررسی میکند که مسائل و مشکلات زندگی در آن تجربه میشوند. رواندرمانی فمینیستی بر «شخصی، سیاسی است» تاکید میکند، که مسائل شخصی را مرتبط با ساختار اجتماعیای میداند که در آن زندگی میکنیم و تاثیراتی در تغییر اجتماعی و فردی دارد. این پیشفرضها و باورها دلالت بر این دارند که مشاورهای فمینیست چه نگاهی به بهبودی پس از خشونت جنسی دارند.
رواندرمانگرهای فمینیست، علائم و نشانههای شخصی استرس و اضطراب در هر فرد، به انضمام پیامدهای خشونت جنسی، را به عنوان مکانیسمهای بقا میدانند. آنها مراجعانی را میبینند که برای سازگاری با چالشهای زندگی خشونت را تا سر حد توانشان تجربه کردهاند، و چالشهای روانی مرتبط با پس از خشونت جنسی نشاندهنده واکنشهای «نرمال» به شرایط غیرنرمال است. به بیان دیگر، رواندرمانگرهای فمینیست معتقدند که «همه علائم ونشانهها، نوروتیک نیستند. درد واکنش تطبیقی به یک شرایط بد است، و به علت بیماری نیست.» از این منظر، رواندرمانگر، مراجع را فردی میداند که بهترین متخصص خودش است، و هر دو با هم به عنوان شریک همکاری میکنند تا از مسائل و مشکلات پردهبرداری کنند و بهبودی را ارتقا دهند. اقدامات و تلاشهای مُراجع برای دستوپنجه نرم کردن با عواقب و پیامدهای خشونت، اغلب خود را در علایم و نشانههای سردرگمکنندهای نشان میدهد. کار رواندرمانگر و فرد مُراجع این است که بفهمند چگونه این انرژی شخصی را که به چنین علایم و نشانههایی منجر شده است، منتقل کنند و یا مسیرش را به سمت شیوههایی برای کسب سلامت و حل مشکل تغییر دهند.
گاهی اوقات تصور میشود که کلمه فمینیست یا فمینیسم فقط مربوط به زنان، و حتی مشخصا مربوط به زنان سفیدپوست است، ولی همانند عنوان یکی از کتابهای بل هوکس، فمینیسم برای همه است، فمینیسمهای دربرگیرنده شامل تعهد به پایان دادن به انواع و اقسام ظلم میشود و تلاقیهای نژادپرستی، طبقهگرایی، همجنسگراستیزی، سنگرایی یا تبعیض سنی، استعمارگرایی، جنسیت زدگی، تبعیض علیه معلولیت، و دیگر اشکال مختلف نابرابری را مد نظر میگیرد. با اینکه خشونت جنسی اکثرا توسط مردان علیه زنان صورت میگیرد،ولی هم زنان و هم مردان میتوانند مرتکبان خشونت جنسی و هر دو هم میتوانند بازماندگان خشونت جنسی باشند.
مطالعه موردی: چرا رواندرمانی فمینیستی؟
تجربه شخصیام را در اینجا بازگو میکنم که نشان میدهد چرا معتقدم رویکرد فمینیستی،گزینهای ضروری برای بهبود و شفاست. مدت کوتاهی پس از اینکه خودم را به عنوان رواندرمانگر فمینیست شناختم، با زنی کار کردم که به او تجاوز شده بود و بعد در یک تجربه نابرابر رواندرمانی دوباره قربانی شده بود. چند هفته بعد، آنا جزئیاتی را درباره تجربه رواندرمانی قبلیاش برایم بازگو کرد. آنا توسط کسی که به زور وارد خانهاش شده بود، مورد تجاوز قرار گرفته بود، و رواندرمانگرش که در مکتب سنتی رواندرمانگری آموزش دیده بود به او گفته بود که آنا در طول تجاوز، در سطوح عمیق و ناخوادآگاه، نوعی لذت مازوخیستی را تجربه کرده بود. با وجودی که رواندرمانی ده سال قبل اتفاق افتاده بود، ولی هنوز در ذهنش پررنگ باقی مانده بود. آنا از این بازخورد گیج و خشمگین و سردرگم شده بود که چطور رواندرمانگرش این اتفاق بسیار ویرانگر را به عنوان عملی تصویر کرده بود که به او رضایت مازوخیستی داده بود. رواندرمانگر به جای کمک به او برای رویارویی موثر با تبعات بعد از خشونت جنسی، به حالات و رفتارهای خودسرزنشیاش افزوده بود که او را در وضعیت فلج روانی نگه داشته بود. از روایت آنا شوکه و وحشتزده شده بودم و نگرانیام را ابراز کردم که یک رواندرمانگر چنین نظر تکاندهنده و توهینآمیزی را مطرح کرده بود. هفتههای بعد، زمان زیادی را صرف کردیم تا باورهای نادرست درباره تجاوز را به چالش بکشیم، در حالیکه این باورها با تجربه شخصی آنا از برخورد رواندرمانگرش تقویت شده بودند. وقتی این باورهای نادرست را به چالش کشیدیم، کمکم اعتمادش به من بیشتر شد، و تلاش کرد تا تجربهاش را با توجه به متن و بستر فرهنگیای درک کند که از سرزنش قربانیان حمایت میکند، و ابزارهای جدید و موثری برای رسیدن به اهدافش فراهم میکرد.
رواندرمانگر آنا طبق الگوی کلاسیک رواندرمانی کار میکرد که زنان را منفعل، نارسیست و مازوخیست در نظر میگیرد. منشا این خصایص سهگانه «زنانه» به دیدگاههای زیگموند فروید درباره تفاوت بین جنسها برمیگردد که بعدها توسط تعدادی از پیروانش، از جمله رواندرمانگرهای زن مثل هلن دویچ، بسط و گسترش یافت. این رویکرد، در رابطه با مازوخیسم،این موضوع را مطرح میکند که زنان به صورت ناخودآگاه در جستجوی درد و رنجاند، و ممکن است خودشان را با تجربیات دردآوری وفق بدهند. فقط افکار و ایدههای اصلی فروید درباره زنان نیست که از این دیدگاههای منفی حمایت میکند. در دهه ۱۹۶۰، مقاله تاثیرگذاری با عنوان «همسرِ شوهر کتکزننده»در حوزه خشونت در روابط صمیمانه، این موضوع را مطرح کرد که تعرض و پرخاشگری شوهر نیازهای مازوخیستی زن را برآورده میکند تا در رابطهای که چرخهای بین منفعل بودن و تهاجمی بودن است، توازن برقرار شود. ذکر این نکته مهم است که از دهه ۱۹۶۰،فمینیستها تلاش کردهاند این سوگیریها و پیشداوریها را تصحیح کنند و فمینیسمهای آگاه روانکاوانهای را مطرح کردهاند که منطبق با اقدامات مشاورهای فمینیستی هستند.
دیدگاههایی که در بالا شرح دادم، پیشداوریها و سوگیریهای همیشگی و پایدار در تئوریهای روانکاوی اولیه را آشکار میکند. فیلیس چسلر در کتاب زنان و جنون، رواندرمانی سنتی را با رابطۀ پدرسالاری و بیماری مقایسه میکند. او مواجهه رواندرمانی سنتی را «مورد دیگری از رابطه نابرابر، وفرصت دیگری برای پاداش گرفتن به خاطر بیان پریشانی و اندوه، و «کمککردن» برای (استادانه)تحت سلطه قرار گرفتن» توصیف میکند. در چنین رابطهای، باور مُراجع به درماندگیاش و وابستگیاش به فرد دانای مطلق تشدید میشود. این سناریو منطبق با تجربه منفی رواندرمانیای است که خلاصهاش را مطالعه موردی مطرح کردم، و رواندرمانگر با بیان اینکه تجاوز به آنا را در سطوحی به عنوان برآوردندۀ نیاز مازوخیستیاش دیده است، دیدگاه کوتهفکرانهای از خشونت جنسی را به مُراجعش تحمیل کرده بود. برای خنثیسازی چنین دیدگاههایی، روانکاوهای فمینیست که تحت تاثیر جنبشهای زنان در دهه ۶۰ و ۷۰میلادی بودند، شیوههای جدیدی از رواندرمانی و بهبود را مطرح کردند. این رواندرمانیهای فمینیستی بر اهمیت آگاهیرسانی درباره چگونگی تاثیرگذاری نابرابری در مسائل و مشکلات تاکید کردهاند. آنها همچنین رویکردهایی را برای بهبودی مطرح کردهاند که به نقطهنظرات زنان اهمیت میدهد و آنها را توانمند میکند تا کنترل زندگیشان را در دست بگیرند، و از سوی دیگر سیستمهای اجتماعی خدماترسان به قربانیان خشونت را تغییر دهد.
در پاسخ به تلاشهای فمینیستها، مراکز بحران تجاوز و خانههای امن برای خشونت خانگی ایجاد شدند که قربانیان خشونت میتوانستند مورد تائید و حمایت قرار بگیرند و در محیطهای امن بهبود یابند. روانکاوهای فمینیست، خشونتهای جنسی را آن دسته از اقدامات و اتفاقاتی میدانند که فرد را دچار تروما میکند، احساس امنیت و هویت وجودیاش در این جهان را به چالش میکشد و به الگوهای قابل پیشبینی علائم پس از خشونت جنسی، برچسب سندروم ترومای تجاوز و سندروم زنان کتکخورده میزند. در این توصیفها «شخصی» و «سیاسی»به هم متصلاند، توصیفهایی که نشان میدهد خشونتی که فرد مرتکب آن را از فرهنگ آموخته است، میتواند حس امنیت خشونتدیده را ویران کند و علایم شخصی گیجکنندهای در او به وجود بیاورد. به بیان دقیقتر، رنج و درد شخصی بازمانده خشونت نتیجه ضعف داخلی و یا بیماری نیست، بلکه از عواقب و پیامدهای جامعهای است که با خشونت مدارا میکند. عواقب و تاثیرات شخصی خشونت به ما از ضرورت تغییر سیاسی و اجتماعی میگوید. کنشگران پیشرو همچنین مشخص کردند که خشونت میتواند تغییراتی در ساختار درونی خود فرد به وجود بیاورد و منجر به درماندگی آموختهشده، طفرهروی و گوشهگیری،کرختی عاطفی و یا دیگر مشکلات احساسی، کابوسهای تکاندهنده، گذشتهنمایی، و یا اختلال شناختی از جمله سردرگمی و خودسرزنشی شود. بسیاری از این علایم امروزه در زمره علایم اختلال استرس پس از سانحه قرار میگیرند که الگوهای احساسی، شناختی، و رفتاریای را شناسایی میکند که اغلب به دنبال انواع سوانح تروماآور رخ میدهند. میزان تاثیرگذاری و تنوع رویکردهای فمینیستی در چهار دهه گذشته افزایش یافته است. در بخش بعدی به زمینه اجتماعی بروز خشونت جنسی میپردازم.
زمینۀ اجتماعی بروز خشونت جنسی
خشونت جنسی، مشکلی جهانی است و بازماندگان خشونت جنسی در جوامعی زندگی میکنند که باورهای نادرست درباره خشونت جنسی گسترده و شایعاند و به فرهنگ عمومی هم نفوذ کردهاند. بازماندگان اغلب به صورت ناخودآگاه در معرض خطر درونیسازی این پیغامها هستند. به چالش کشیدن و مبارزه با این باورهای اجتماعی جنبه مهمی از حرکت و تلاش برای کسب سلامتی کامل است. از جمله باورهای نادرست این است که قربانیان در خفا تمایل دارند تا خشونت جنسی را تجربه کنند، و زنان با برخوردها و یا نحوه پوشش اغواگرانه «طلب میکنند» که به آنها تعرض شود، و تعرض جنسی در وهله اول نتیجه تمایل قوی و شدید مردان به برقراری رابطه جنسی است، و فرد مرتکب در حقیقت قصد تعرضیا تجاوز به قربانی را ندارد. از دیگر باورهای نادرست، این افکار و تصورات است که قربانیها درباره تاثیر تعرض جنسی اغراق میکنند، و قربانیها باید قادر باشند به سرعت «بهبود یابند»، و یا اینکه فقط افراد غریبه مرتکبان خشونت جنسی هستند. علاوه بر این کسانی که وارد درگیری فیزیکی نمیشوند و به شیوههای دیگر تلاش میکنند تا بعد از تجاوز به بقا ادامه دهند به عنوان قربانیان «واقعی» دیده نمیشوند، و وقتی قربانیان از مرتکبان تجاوز شکایت قضایی میکنند، این اقدام اغلب به عنوان تلاش برای انتقامگیری از مردها تعبیر میشود، آن هم به دلیل تصورات غلطی که خود این زنان در گذشته نسبت به این مردان داشتهاند.
اولین باور نادرست در فهرست بالا، یعنی تمایل پنهانی زنان به اینکه مورد تجاوز قرار بگیرند، مشابه همان باور نادرست رواندرمانگر آنا درباره تجاوز است، و نشاندهنده گستردگی و فراگیری زیاد باورهای نادرست است و میتواند کسانی که تجاوز و دیگر اشکال خشونت جنسی را تجربه کردهاند، دوباره قربانی کند. وجود این باورهای نادرست تاکیدی است بر علت اهمیت دیدگاهها و مواضع فرهنگیاجتماعی برای بهبودی از خشونت جنسی. در طول رواندرمانی فمینیستی، رواندرمانگرها معمولا کشف میکنند که قربانی/بازمانده از چه راهی باورهای نادرست درباره خشونت جنسی را در خودش درونی کرده است، و به مُراجع کمک میکنند تا با این باورها درگیر چالش و مبارزه شود. رواندرمانگرها همچنین ممکن است از طریق فراهمآوری اطلاعات بر مبنای تحقیقات انجامشده درباره واقعیات تجاوز با این باورهای نادرست مقابله کنند. متاسفانه، سیستم حقوقی و حتی افراد با حسننیت در سیستم حمایتی از بازمانده خشونت، اغلب حالات و رفتارهای سرزنشگر قربانی را منتقل میکنند که کار بازمانده رابرای پیشی گرفتن از قدرت باورهای نادرست درباره خشونت جنسی دشوار میکند.
پاتریشیا رُزه در ۹۷درصد از ۳۵ جوامعی که در آنها تحقیق و بررسی کرده است، تجاوز «هنجاری»یا «مجاز» را شناسایی کرده است. خشونت جنسی هنجار در اشکال مختلف و گوناگونی ازجمله تجاوز زناشویی، تجاوز تبادلاتی(تجاوز به عنوان ابزار معامله)، تجاوز تنبیهی(تجاوز به یک زن به قصد مجازات یک خانواده یا یک گروه)، تجاوز آیینی(تجاوز برای ورود به دوره زنانگی)، تجاوز به عنوان سلاح جنگی، و تجاوز موقع آشنایی و یاقرار گذاشتن با یک نفر. خشونت جنسی میتواند موقعیت مردان نسبت به زنان و یا قدرت یک قوم را بر قومی دیگر را مستحکمتر کند. حق آزاد بودن از خشونت به عنوان حقوقاساسی بشر شناخته شده است، اما با اینحال شواهد نشان میدهد که خشونت جنسی بارسنگینی بر سلامت جهانی است که پیامدها و تاثیراتی بر سلامت جسمی و روانی میگذارد. به بیان دیگر، اِعمال خشونت که اقدامی شخصی است، پیامدهای سیاسی دارد. بنابراین، رواندرمانی فمینیستی که بههمپیوستگی شخصی و سیاسی را تشخیص میدهد، بنیانی مهم برای کار به سمت بهبودی و شفا است. از منظر فمینیستی، تغییر باید در سطوح فردی،بین فردی، خانوادگی، جوامع، ملتها، و جهانی رخ دهد.
مراحل بهبودی از منظر فمینیستی
بهبودی از خشونت جنسی اغلب پروسهای طولانیمدت است. بازماندگان اغلب(اما نه همیشه) درمسیر بهبودی مراحلی قابل پیشبینی را تجربه میکنند، و آگاهی نسبت به این تجربیات مشترک میتواند خودسرزنشگری را کاهش و صبوری فرد نسبت به خودش را افزایش دهد. همانطور که پیش از این گفتم، خشونت جنسی در بستر اجتماعیای رخ میدهد که باورهای نادرست درباره خشونت جنسی گسترده و متداولاند. بنابراین اولین مرحله، سوانح قبل از خشونت جنسی و باورهای اجتماعیفرهنگی را نشان میدهد. این واقعیات ممکن است حتی قبل از بروز خشونت جنسی باعث هراس زنان از آزادی رفتوآمد شود. با توجه به قدرت این شرایط فرهنگی و این واقعیت که بازماندگان خشونت جنسی احتمالا با خدمات نامناسب حقوقی و دارویی سیستمهای حمایت اجتماعی دوباره قربانی میشوند، درک و شناخت چنین بستراجتماعیای اولین مرحله از رویکرد مرحلهای برای درک خشونت جنسی و تاثیر آن بر افراد است.
مرحله دوم، شامل اقدامات خشونتآمیز جنسی میشود، از جمله سلسلهحوادث مشخصی که قبل، درطول، و بعد از خشونت جنسی اتفاق میافتد. در این مرحله، دغدغه و نگرانی اصلی قربانی/بازمانده، رهایی آنی و ادامه بقاست. در مورد خاصِ تجاوز، معمولا اتفاقات درفاصله زمانی نسبتا مشخص و محدودی رخ میدهد. اما برعکس، وقتی فرد قربانی آزار جنسی طولانیمدت یا خشونت در روابط صمیمانه است، شاید فرار فیزیکی امکانپذیر نباشد، و شاید مهارتهای سازگاری ذهنی با خشونت مستمر در اولویت قرار بگیرد. در خشونتهای بین فردی کوتاهمدت و بلندمدت، شرایط متفاوت بین فردی بر ماهیت علایم بازماندگان و نیازهای آنیشان برای مواجهه و سازگاری تاثیر میگذارد.
معمولا بحران و احساس اختلال و بههمریختگی به دنبال خشونت جنسی رخ میدهد. با اینکه نحوه واکنش به خشونت متفاوت است، ولی در یک تحقیق مشخص شد که ۹۴درصد از قربانیان تجاوز،علایم تروما و فشار عصبی را بلافاصله بعد از بروز آزار جنسی تجربه کردهاند. واکنشهای اضطرابی شدید در خشونتدیدگان مشترک است، و تحقیق دیگری نشان داد که ۴۵درصد ازقربانیان تجاوز جنسی، در فاصله زمانی سه ماه پس از بروز این اتفاق، نشانههای قطعی علایم استرس پس از سانحه را دارند. مطالعه دیگری هم نشان داد که در بین زنان خشونتدیدهای که استرس پس از سانحه را تجربه کردهاند، ۵۲درصدشان هم دچار افسردگی شدهاند.
بیشتر بخوانید:
تأثیر روانشناختی تجربیات بازماندگان از آزار جنسی در نظامهای حقوقی، پزشکی و بهداشت روان
واکنش روانی غالب در مقابل تجاوز، سرشدگی و یخ زدن است
پس ازاین مرحله، افراد تمایل دارند که با بازگشت حتیالامکان سریع به زندگی «نرمال» از پس این شرایط بربیایند. در این دوره ممکن است تلاشهایی برای طفرهروی از فکر کردندرباره خشونت صورت بگیرد که خود را در صور مختلف انکار یا تقلیل تاثیر خشونت نشان میدهد. با این حال قربانیان/ بازماندگان مختلف از مکانیسمهای سازگاری متفاوتی استفاده میکنند و عدهای ممکن است به جای طفرهروی و یا انکار از مکانیسمهای انطباقی متمرکز برمشکل استفاده کنند. وقتی افراد خشونت جنسی طولانیمدت را تجربه میکنند، احتمال مشاهدۀ تغییرات پیچیده و چشمگیر در تصویرشان از خود یا تجربه احساسیشان بیشتر میشود، و یا از مرتکبان خشونت ایدهآلسازی میکنند تا با خشونتی کنار بیایند که قادر به فرار و رهایی فیزیکی از آن نیستند.
هرچند انکار و تظاهر به اینکه هیچ اتفاقی نیافتاده است، از مکانیسمهای سازشیتکرارشوندهاند، ولی حفظ این مکانیسمها در طولانیمدت، تا حد زیادی به دلیل هزینههای روانی و استرس ناشی از این شیوههای جایگزین، کار دشواری است. در نتیجه، قربانیان اغلب خودشان را در حال تجسم و مرور دوباره صحنههای مرتبط با خشونت مییابند و یابه این نتیجه میرسند که کنترل واکنشهایشان یا «خودداری» از بروز واکنش برایشان دشوارتر میشود. طفرهروی افراد از مراجعه به مشاور امری غیرعادی نیست تا وقتیکه علایم و نشانههای سردرگمکننده مرتبط با این مرحله را تجربه کنند. در طول این مرحله، مشاور و مُراجع بر یادآوری و پردازش جزئیات و بخشهای تکهپارهشده خشونت جنسی کار میکنند تا روایت جدیدی درست کنند که بازمانده به کنترل بیشتر و دیدگاه وسیعتری برسد.
مرحله پایانی را میتوان به راهحل و یکپارچگی شخصیت نسبت داد. بازماندکان شیوههایی پیدا میکنند تا خشونت جنسی را از منظر گستردهتری ببینند، و اغلب بتوانند از احساس قربانیشدگی گذر کنند و احساس توانمندی بیشتری کنند. بازماندگان همچنین میتوانند با مشارکت در پیشگیری از خشونت، تغییر اجتماعی، و کنشگریای که در ایجاد جهان بهتری برای دیگران نقش دارد، معنا و هدفی برای خود پیدا کنند.
حوادث گذشته، شرایط فعلی، و الگوهای آموختهشده رفتاری توسط یک زن در واکنشهای متنوع و مختلف زنان به خشونت، سازگاری با آن، تجربه استرس و بهبودشان نقش دارد. «مراحل»ی که در اینجا توضیح دادم، فقط نمونهای بود از اینکه چگونه بحران و بهبودی ممکن است اتفاق بیفتد. در برخی تجربیات ممکن است همه مراحل رخ ندهد، و ترتیب واکنشهای بارز ممکن است متفاوت باشد، و همین موضوع نشاندهنده تفاوتهای فردی و فرهنگی بسیار زیاد قربانیان و بازماندگان است.
رابطه مشاورهای در رواندرمانی فمینیستی
درطول قرن بیستویکم، طیف وسیعی از رویکردهای مشاورهای بر اهمیت همکاری و مشارکت به عنوان بنیانی برای رواندرمانی موفقیتآمیز و بهبود تاکید کردهاند. رواندرمانگرهای فمینیست از اولین گروه روانکاوهایی بودند که بر رابطه برابرنگر به عنوان عامل مرکزی برای بهبودی موفق تعیین/تشخیص دادند. برای مقابله و خنثی کردن تاثیر منفی خشونت جنسی، رابطه مشاورهای امن، مهم و اساسی است.
رواندرمانگرهای فمینیست معتقدند که برای انتقال احترام به مُراجعانشان، آگاهی از ارزشهای شخصی و تجربیات احتمالی زندگی گروههای مختلف و متفاوتی از زنان مهم است، از جمله زنان فقیر، لزبینها، زنان رنگینپوست، دختران نوجوان، و زنان سالمند. رواندرمانگرهای فمینیست معمولا ارزشهای فمینیستی خودشان را به مراجعانشان منتقل میکنند در عین حال که به جهانبینی، تجربیات شخصی، و ارزشهای آنها احترام میگذارند.
رواندرمانگرهای فمینیست بخصوص این اعتقادشان را به مراجعان منتقل میکنند که افرادی که برای بهبودی از خشونت جنسی تلاش میکنند، افرادی شایسته و توانا هستند که برغم دشواریهای کنونی مواجهه و سازگاری با این تجربه، بینش و فراست بسیاری دارند که که دربهبودشان نقش خواهد داشت. با اینکه مراجعان اغلب یاد گرفتهاند که شایستگیهایشان را مورد تردید قرار دهند و یا رفتارهایشان را «احمقانه» بدانند، اما رواندرمانگر به آنها کمک میکند تا آرامآرام انرژیشان را از مبارزه با علایم و نشانههای بیماری به سمت ارتقای سازگاری مثبت هدایت کنند. نقش رواندرمانگر این است که به عنوان یک راهنمای دانا و منبع موثق مُراجعانش رفتار کند، «هویتهای بیمار» را ریشهکنکند، و احساس ضعیف بودنش را به سمت قدرتمند بودن ببرد، و طرحهایی برای ایجاد مهارتهای جدید داشته باشد.
مشاور فمینیست تلاش میکند تا الگوهایی از مهارتهای ارتباطی از جمله صادق بودن، همدردی، مقابله، خود افشاگری، و توازن را به عنوان شیوههایی برای برقراری روابط برابرنگر ارائه دهد. وقتی افراد فرایند مشاوره را شروع میکنند، اغلب احساس ایزوله و ناکافی بودن میکنند و شاید باور داشته باشند که مشاور متخصص و کارشناس کاملا قدرتمندی است. در چنین شرایطی مشاور میتواند مواردی را درباره خودش افشا کند تا این موضوع را به مُراجع منتقل کند که او هم انسان است و باید برای حل مشکلات و مسائلش تلاشکند و یا در دورهای از زندگیاش با تاثیرات خشونت و یا اعتماد از دسترفته دستوپنجه نرم کرده است. وقتی مُراجع بتواند مشاور را به عنوان سرمشقی برای رویارویی و سازگاری ببیند، رواندرمانی برایش گیجکننده نخواهد بود و فضای برابرینگر تقویت میشود. علاوه بر سرمشق بودن برای رویارویی و سازگاری، رواندرمانگر فضای امنی را ایجاد میکند که مُراجع میتواند طیف کاملی از احساسات و واکنشهایش را بدون نگرانی و هراس از تاثر احتمالی مشاور مطرح کند. با در نظر گرفتن این واقعیت که ازهمگسیختگی و از دستدادن توانمندی نشانههای مهمی از خشونت جنسی هستند، رابطه مشاورهای که در آن اظهارنظر آزادانه، اعتباردهی، و امنیت برقرار باشد، عامل اساسی در روند بهبود است.
در مجموع، رواندرمانگرهای فمینیست الگوی دوسویهای از تاثیرگذاری را به کار میبندندکه طبق آن رواندرمانگرها مُراجع را هم در قدرت سهیم میکنند و از تصمیمگیری برای مُراجع اجتناب میکنند و اعتمادشان را نسبت به مهارتهای تصمیمگیری مراجع به او منتقل میکنند. این رواندرمانگرها با فرد مُراجع مثل یک همکار برخورد میکنند تا تا مطمئن شوند که او مهارتهای حل مسئله را در خودش ارتقا میدهد؛ مهارتهایی که به او کمک میکند در آینده به رواندرمانگر خودش تبدیل شود. رواندرمانگرهای فمینیست به سمت حذف محدودیتهای ساختگی و الگوسازی از رفتارهای برابرنگر حرکت میکنند که حامی مذاکرات مُراجع برای برقراری ارتباط موثر در روند مشاوره و در بیرون از آن است، با این حال رواندرمانگر به این موضوع آگاه است که خودش شخصی است که مهارت و تخصص را به رابطهاش با مُراجع وارد میکند و این مهارتها را سخاوتمندانه و محترمانه با او به اشتراک میگذارد.
به عنوان بخشی از رابطه برابرنگر مشاورهای، رواندرمانگر فمینیست و مُراجع با هم برای تعیین اهداف همکاری میکنند، تا اطمینان حاصل شود که هر دو تمرکزشان بر اهداف شفاف و مشخصی است و ریسک سوءتفاهم به حداقل برسد. زمانی که اهداف به صورت صریح و مشخص تبیین شوند، مُراجعان قادرند مسئولیت بیشتری برای تغییر خودشان بپذیرند و مرتبا پیشرفتشان را ارزیابی کنند. مراجعان اطلاعات بیشتری دارند از توقعاتی که میتوانند از رواندرمانگرشان داشته باشند و اینکه او چه توقعاتی از آنها دارد. این پیشبینیپذیری میتواند به بازمانده خشونت کمک کند تا از سردرگمی و تعدی مرتبط با خشونت جنسی بهبود یابد. همچنان که رابطه مشاورهای تکامل مییابد، احتمالا مُراجع نقش فعالانهتری را در تصمیمگیریها ایفا میکند و قادر است که سطح مسئولیتپذیریاش را هم در جریان مشاوره و هم در زندگی روزمرهاش بیشتر کند.
بسیاری از رواندرمانگرهای فمینیست، بیانیه حقوق و مسئولیت دارند که شامل توصیفاتی درباره رویکرد مشاورهایشان، نقاط قوت و یا تخصصشان، دیدگاههایی درباره چگونگی تاثیرگذاری فمینیسم بر مشاورهشان، و همچنین توقعاتشان از نقش مراجع در روند مشاوره میشود. بسته به نیازهای خاص هر مُراجع، توقعات میتواند شامل مشارکت در انجام تکالیف دادهشده، تمرین انواع مشخصی از مهارتهای سازگاری، فاشسازی احساسات شدید یا افکار خودکشی(اگر چنین افکاری به سراغشان آمد) شود، و همچنین طرح سوال در مواردی که مُراجع با نظر مشاور موافق نیست. جنبه مهمی از رضایت آگاهانه شامل ایجاد فضایی است که مُراجع میتواند به راحتی درباره مسیر و تمرکز مشاوره سوالاتش را مطرح کند. مُراجع نیاز دارد که برای مقابله با احساس ناتوانیای که به عنوان قربانی خشونت تجربه کرده است، بداند «حقوق و مزایایی دارد که از بین نمیرود، صرفنظر از اینکه چقدر احساس وحشت یا آسیبپذیری میکند.» علاوه بر این «رواندرمانگر خود را متعهد به حفاظت از این حقوق میداند و توانمندسازی مُراجع را بخش جداییناپذیر روند رواندرمانی میداند و نه بخش اتفاقی آن.»
همچنین، ارزیابی جامع از مُراجع باعث میشود رواندرمانگر بتواند درک کاملی از سابقه و تاریخچه، علایم، مهارتهای سازگاری و قدرتمندیهای مُراجع کسب کند. برای رواندرمانگر اهمیت بسیاری دارد که از علایمی که تجربیات خشونتدیده را دچار اختلال میکند و همچنین منابع و تواناییهایی را که برای سازگاری با مشکلات و دشواریهای زندگی استفاده کردهاند، آگاه باشد. اطلاع از منابع سازگاری خشونتدیده بنیانی را برای اعتمادسازی آتی و حمایت از رویکرد رشدمحور ایجاد میکند.
کسب اطلاعات درباره فرهنگ، طبقه اجتماعی، قومیت، و گرایش جنسی مُراجع برای درک تاثیر تروما و حمایت از سازگاری موفقیتآمیز اهمیت بسیاری دارد. تجربۀ گذشته ظلم و ستم و یا آزارهایی که با سوءاستفاده از قدرت رسمی صورت میگیرد، در میزان آسیبپذیری فرد تاثیر میگذارد و مانند سرنخی است که نشان میدهد باورهای نادرست درباره خشونت جنسی ممکن است چه تاثیری بر خشونتدیدگان گذاشته باشد. فاشسازی خشونت جنسی برای فردی غریبه کار دشواری است، و بازماندگان خشونت جنسی در شروع روند مشاوره ممکن است ابتدا از فاش کردن مشکلات «امنتر» شروع کنند. اما با توجه به اینکه خشونت در موارد بسیار زیادی با دشواریهای سازگاری روانی مرتبط است، ممکن است رواندرمانگرهای فمینیست از همه مراجعان جدید بپرسند که خشونت جنسی را تجربه کردهاند یا خیر. در زمان مناسب، رواندرمانگرها میتوانند از پرسشنامههایی برای ارزیابی تروما استفاده کنند تا از انواع علایمی که «توازن» مراجعان را بر هم زده است، درک کاملتر یپیدا کنند. رواندرمانگر فمینیست معمولا با توجه به آنالیز جامع هویت اجتماعی درباره تاریخچه تجربه خشونت جنسی از مراجعانش سوال میپرسند. ارزیابی هویت اجتماعی شامل انواع فعالیتهایی میشود که برای کشف هویتهای چندگانه فرد در رابطه با جنسیت، فرهنگ، نژاد، مذهب، طبقه، گرایش جنسی و دیگر حوزههای مرتبط شخصی طراحی شده است.
مداخلات در رواندرمانی فمینیستی
قبل از ظهور رویکردهای رواندرمانگری فمینیستی، اغلب الگوهای رواندرمانی در وهله اولبر اهمیت رفع درد و کمک به مُراجع برای سازگاری با واقعیات موجود متمرکز بودند،حتی اگر مُراجع در شرایط و محیط ناعادلانهای محصور شده بودند. با اینکه رفع دردو رنج گام اساسی برای بهبودی است، اما رواندرمانگرهای فمینیست بر ارزش تغییردگرگونکننده هم در فرد مُراجع و هم در فرهنگ تاکید میکنند. طبق اظهارات ماریبالو و کارولین وست «اهداف رواندرمانی فمینستی کسب ظاهر مناسبتر، ساکتتر، ومطیعتر در درون یک سیستم ظالم و ستمگر نیست.»
رواندرمانگرهای فمینیست با مُراجعانشان برای ایجاد منابع شخصی برای به چالش کشیدن و مبارزه با انتظارات و گرایشهای اجتماعی که در رنج آنها سهم داشتهاند، همکاری میکنند. بسیاری از مداخلات خاصی که رواندرمانگرهای فمینیست استفاده میکنند، شبیه همان مداخلاتی است که دیگر روانکاوهایی که خودشان را فمینیست نمیدانند از آن استفاده میکنند. ابزاری که رواندرمانگر از آنها استفاده میکند، تا حدود زیادی به مرحله بهبودی فرد مُراجع بستگی دارد. تمایز رویکرد فمینیستی تاکید دوگانه بر تغییر اجتماعی و تغییر فردی است و این فرض فلسفی که برابری از اهداف مهم انواع مشکلات مشاورهای است. به بیان دیگر، مشاوره فمینیستی دغدغه همه اشکال عدالت اجتماعی را دارد و تلاش میکند تا اشکال چندگانه ظلم را در سطوح فردی و اجتماعی ریشهکن کند.
بسیاری از مُراجعان وقتی دنبال مشاوره میروند که احساس میکنند با طیف وسیعی از خاطرات تروماآور و واکنشها فلج شدهاند. در این مورد، یکی از اولین اهداف رواندرمانگرهای فمینیست کمک به مُراجعان است تا با علائم و نشانههای سردرگمکنندهای که تواناییهایشان را برای عملکرد و کارکرد موثر محدود کرده است، دستوپنجه نرم کنند. طیف گستردهای از تحقیقات نشان میدهند که افشای خاطرات رنجآور و علایم بیماری نقش اساسی در کاهش شدت خاطرات تروماآور، کسب دیدگاههای جدید، کاهش اضطراب، افزایش چیرگی، و ارتقای مهارتها برای سازماندهی مجدد زندگی و پیشروی دارد. مداخلاتی که به مُراجعان کمک میکنند که با خاطرات و علایم تروما دستوپنجه نرم کنند بر طیفی از تکالیف و وظایف گوناگون تمرکز دارد از جمله نوشتن درباره تروما یا تجسم آن، به چالش کشیدن الگوهای فکری کژاندیش درباره تروما، تنفس صحیح و دیگر مهارتهای سازگاری با پردازش خاطرات دردناک، و سازماندهی مجدد افکار درباره سوانح تروماآور. مشاور فمینیست مراقب زمانبندی و گامبرداشتن به سمت افشای تجربیات دردناک و تروماآور است و همچنین به مُراجع کمک میکند تا مهرورزی به خود و مهارتهای سازگاریاش را برای رویارویی با مواردی که خاطرات ویرانگر یا علایم تروماآور در خارج از امنیت رابطه مشاورهای ظاهر میشود، ارتقا دهد. هدف این تکنیکها برقراری مجدد احساس امنیت، اعتماد، قدرت، عزت و احترام، ظرفیتسازی برای برقرای رابطه صمیمی، و احساس خودکارآمدی شخصی و شایستگی است.
مهارتهای خودمراقبتی و مهرورزی به خود ابزار مهمی برای این مرحله از کار هستند. خودمهرزوری شامل تائید و تصدیق ارزش خود به عنوان یک فرد، کسب آگاهی از اهداف شخصی و خواستهها،فکر کردن به گزینههای جدید، و فراتر رفتن از نقشهای قدیمی است. فعالیتهای خودمهرورزی که به فرد کمک میکند احساس لذت و چیرگی را تجربه کند، میتواند شامل تمرینات رویاپردازی و تعیین اهداف، فعالیتهای جسمی، مراقبت فردی، تکنیکهای مدیریت استرس، و یا دورههایی برای ایجاد مهارتهای جدید باشد. برای بازماندگان خشونت جنسی، یادگیری دفاع شخصی و یا هنرهای رزمی میتواند احساس اطمینان به تواناییهای جسمانی و مهارتهایشان راافزایش دهد.
همچنانکه بازماندگان تاثیر خشونت جنسی، تفاوت قدرت اجتماعی، و جامعهپذیری مرتبط با هویتهای اجتماعیشان را کشف میکنند، احتمالا نسبت به احساسات و عواطف نادیدهگرفته شده، مدفونشده، و سردرگمکنندهشان آگاه میشوند. بازماندگانی که آموخته بودند از بیحسی و کرختی، سرکوب، یا انکار برای سازگاری با درد استفاده کنند، شاید احساس خشم و عصبانیتشان بیشتر و برجستهتر شود. به عنوان بخشی از مشاوره فمینیستی، مُراجعان میآموزند که خشم و عصبانیتشان را به شیوه موثرتری منتقل کنند تا این خشم در آنها درونی نشود یا آن را به صورت تصادفی و در هر موقعیتی بیان نکنند. در عوض بیان خشمشان را به سمت شیوههای سازنده، مستقیم، و قاطعی ببرند که خودسرزنشی را کاهش دهد و مسئولیت را متوجه فرد مرتکب خشونت کند و قدرت و کارآمدی فردی را تسهیل کند.
خشونت جنسی اغلب در ایجاد حس تنهایی و طردشدگی تاثیر میگذارد. گروههای حمایتی و گروههای روانکاو فمینیست برای کاهش احساس ایزوله بودن و مقابله با افکار منفی و خودسرزنشی مفیدند. شرکتکنندگان در جلسات روانکاوی متوجه میشوند که دیگران هم بعد از خشونت جنسی به بقا ادامه دادهاند، و همین تشابه به آنها کمک میکند که خشونت جنسی رادر بستر کاملتری ببینند. به عنوان اعضای یک اجتماع امن، اعضای گروه میتوانند اعتمادآفرینی را تسهیل کنند، همدیگر را به چالش بکشند، از مهارتهای سازگاری یکدیگر حمایت کنند، و مهارتهای جدیدی را به کار گیرند. اعضای گروه ممکن است متوجه شوند که با حمایت از همدیگر، قادرند دیدگاههای جدیدی درباره درد و رنجشان پیدا کنند و همین به آنها کمک میکند که از شرایط فردیشان فراتر بروند. گروههای حمایتی که بین خشونت جنسی و بستر اجتماعی بزرگتری ارتباط برقرار میکنند که سرزنشگر قربانی نیست، میتوانند کمک ویژهای به بهبود فرد کنند.
در رواندرمانی فمینیستی، توانمندسازی شامل آنالیز ساختارهای قدرت در جامعه و ایجاد آگاهی درباره پروسه جامعهپذیریای میشود که به افراد احساس بیقدرتی میدهد، و همچنین کشف اینکه چگونه مراجعان میتوانند در عرصههای فردی، بین فردی، و سازمانی قدرت کسب کنند. در پرتوی چنین اهدافی، رواندرمانگرهای فمینیست از اهمیت برقراری ارتباط بین توانمندسازی فردی و تغییر اجتماعی آگاه هستند.
بسیاری از رواندرمانگرهای فمینیست در فعالیتهای پیشگیری، آموزش و تغییر اجتماعی مرتبط با خشونت جنسی مشارکت دارند. همچنان که بازماندگان احساس میکنند قدرت شخصی و اعتماد به نفس بیشتری دارند، مشاورهای فمینیست میتوانند تشویقشان کنند که مشارکت در ترویجگری و یا ایفای نقش در تغییر اجتماعی را مد نظر داشته باشند. این فعالیتها میتواند شامل همکاری با سازمانها و گروههای مردمی ضدخشونت، مشارکت در برنامههای آموزشی و پیشگیری، شرکت در ائتلافهای محلی علیه تعرض جنسی و یا فرومهای آنلاین مبارزه با خشونت شود. نمونهای از ابتکارات و اقدامات اجتماعی تاثیرگذار !INCITE است، سازمان مردمی، فمینیستی، چندنژادی، که فعالیتهای نوشتاری را هم منتشر کرده است. بازماندگان مکررا تشویق میشوند که بهبودی را فقط به عنوان یک تجربه فردی ببینند. یک رویکرد فمینیستیاکتیویستی به بازماندگان خشونت جنسی کمک میکند که رویای آیندهای پرامید برای خودشان و دیگران داشته باشند و به سمتش حرکت کنند.
نویسنده: کارولین زربانس
برگردان: محبوبه حسینزاده
منبع: پلهایی برای زنان