این متن، نسخه اصلاحشده از یک سخنرانی در فوریه ۱۹۸۱ مراسم افتتاحیه یک انجمن عمومی در مورد آزار جنسی است که توسط یک گروه از فعالان فمینیست در بوستون تامین بودجه شده است. این مقاله ابتدا در نشریه Radical America در سال ۱۹۸۱ در یک شماره ویژه برای آزار جنسی منتشر شد. بازنشر دوباره این مقاله به عنوان یک یادآوری دردناک، نشان میدهد که نه تنها فمینیسم موج دوم در ایجاد یک ضمانت بادوام برای امنیت و آزادی زنان شکست خورد، بلکه همچنین فضای فرهنگی متاخر نیز از تعرض و خشونت مردانه حمایت میکند. برخی مسائلی که در سخنرانی ۱۹۸۱ مطرح شد هماکنون در شرایط فعلی نیازمند تجدیدنظر است.
در شرایطی که توامان شاهد ترویج و مشروعسازی تعرض جنسی و خیزش اخیر جنبش زنان علیه آن هستیم، ابتدا با تصریح آنچه که اکنون یک فهم مشترک فمینیستی است باید گفت که آزار جنسی نوعی اعمال قدرت یا نمایش تملک است. این که دونالد ترامپ با افتخار درباره آزار زنان حرف میزند با تمایل درونی اثبات شدهاش به دروغگویی کاملا مطابقت دارد: هردوی اینها حامل این پیام هستند که «من آنقدر قدرتمند هستم که میتوانم هر حرفی که میخواهم بزنم و هر کاری که میخواهم انجام دهم و دیگران باید این قدرت را تصدیق کرده و در برابر آن تسلیم شوند.» علیرغم تاکید بر این که مسئله اصلی قدرت است، تشخیص مرز میان لاس زدن و آزار جنسی نیز لازم است. نیاز نیست که به ترسهای قرن نوزدهمی فمینیستی از سکسوالیته زنان بازگردیم اما مرز میان لاس زدن و آزار جنسی همیشه واضح نیست و برای افراد مختلف و در موقعیتهای متعدد میتواند متفاوت باشد. لاس زدن عالی است. اغلب، هردو طرف میتوانند از آن لذت ببرند. افراد دخیل در آن ممکن است سیگنالهای مبهم برای هم بفرستند. اگرچه که به وضوح، هزاران شکایتی که ما امروزه از آنها میشنویم مبهم نیستند. در عوض، این شکایتها، عدم توازن قدرت را نشان میدهند و به چالش میکشند. روابط نابرابر قدرتی که که فرد دارای جایگاه فرودست را از گفتن یا فریاد زدن «دست نگه دار!»[3] بازمیدارد یا به مرتکبان مجوز میدهد که پاسخ صریح منفی را نادیده بگیرند.
قدرت کنترل بر دیگران و احساس غرورآمیز محق بودن نسبت به آنها، از اَشکال متعدد ناعدالتیها ناشی میشود (نه فقط سکسیسم بلکه نژادپرستی، جایگاه طبقاتی، همجنسگراهراسی و حتی قدرتمندی فیزیکی.) همانطور که ما قوانین تجاوز را برای حفاظت از کمسنوسالان در مقابل بزرگسالان وضع کردیم، همانطور که بسیاری از دانشگاهها روابط جنسی میان استاد و دانشجو را ممنوع اعلام کردند تا از فرد کمقدرت (در اینجا دانشجو) در برابر فرد قدرتمندتر محافظت کنند، پس به موازات این اقدامات، لازم است درک کنیم که فشار از سمت یک فرد دارای جایگاه قدرت برای وادار کردن کسی به برقراری رابطه جنسی، مصداق تعرض است (اگر نگوییم تجاوز حداقل یک شبهتجاوز است).
دوم، آزار در امتداد زنجیرهای اتفاق میافتد که از یک جوک سکسیستی شروع میشود، با یک شوخیکثیف و یا لمس کردن ناخواسته پای دیگری ادامه پیدا میکند و در نهایت به تجاوز ختم میشود. حتی ملایمترین این رفتارها با توجه به زمینهای که در آن رخ میدهد میتوانند آزار تلقی شوند و بنابراین تجربیات واقعی میتوانند انواع نامحدودی داشته باشند. هیچگونه دستهبندی قابل تعمیمی قادر به دربرگیری تمام اشکال ممکن خشونتها نخواهد بود. سوم، سکسیسم کماکان یک معضل بزرگ است که به طرق پیچیدهای با آزار جنسی تقاطع پیدا میکند. معاون رئیسجمهور «مایک پنس»[4] در پاسخ به ادعاهای مبنی بر آزار جنسی، شیوه مقرراتی خود را مطرح کرد و گفت که با هیچ زنی تنها دیدار نمیکند. شیوهای که در عمل زنان را از مشارکت برابر در سیاست و حکمرانی حذف میکند. در واقع این «راهحل» برای مقابه با مسئله آزار جنسی، متهمانگاری قربانیان و سلطه مردانه را تقویت میکند. پیشنهاد پنس همچنین از پیشفرض او پرده برمیدارد؛ به این معنی که در قبال کنترل برانگیختگی جنسی و خشونت، مسئولیتی متوجه او نیست. موضع او در واقع امتداد نگرش قربانینکوهی دوره ویکتوریایی است که زنان را تشویق میکند که در محیطهای «امن» بمانند؛ فرضیهای که بارها توسط اعتراضات منتسب به «شب را پس بگیر»[5] به چالش کشیده شده است. (البته که «راه حل» پنس آزار جنسی توسط همجنس را نیز نادیده میگیرد.)
دقیقا همانند سال ۱۹۸۱، امروز هم ما خواستار مجازات قانونی علیه آزار جنسی هستیم. آزارگران تنها هنگامی متوقف میشوند که از مجازات بترسند؛ تشخیصهای اعتیاد به سکس و نسخه درمانی دادن برای این افراد موثر نخواهد بود. اما ترجمه انواع مختلف رفتارهای آزارگرانه به قوانین و پیگردهای حقوقی و جرمانگاری آنها کار آسانی نخواهد بود. از آنجایی که اکثر آزارها در فضاهای خصوصی رخ میدهند، دسترسی به شواهد اثباتکننده همیشه امکانپذیر نیست. اگرچه ما هماکنون در زمینه مدارک و شواهد اثبات جرم، دارای استانداردهایی کارآمد هستیم. به طور مثال این که قربانی پس از وقوع حادثه، با شخص دیگری در این رابطه حرف زده باشد یا این که زنان دیگری در مورد اتهامات شهادت بدهند، به عنوان شواهدی معتبر تلقی میشود.
بنابراین برای متوقف کردن آزار جنسی تنها اقدامات قانونی کفایت نمیکند بلکه تغییرات بنیادین اجتماعی و اقتصادی نیاز است. تغییری که ما به آن احتیاج داریم در واقع کاهش نابرابریها و به طور مشخص قرار دادن تعداد بیشتری از زنان در جایگاههای قدرت است. این مطالبه همچنین مستلزم آن است که ما یک فرهنگ احترام جنسی ایجاد کنیم و آزار جنسی را به امری بیاعتبارکننده بدل کنیم که مرتکبان احساس شرم و حقارت کنند. اما اگر این تحمیل احساس شرم به یک فرآیند محاکمه تبدیل شود که تمامی مصادیق آزار از تجاوز تا یک اغواگری آزاردهنده یا یک شوخی جنسی را به یک اندازه جدی تلقی کند، ما با مشکلی جدی مواجه خواهیم بود. حتی اگر یکی از هزاران شکایت کذب باشد (و این موضوع اجتنابناپذیر است که برخی از آنها کذب باشند) همان یکی میتواند این ادعای محافظهکاران و راستگرایان را تقویت کند که در واقع مردان، قربانی زنان کینهتوز هستند.
تنبیه مردان بابت اتهاماتی که در انتها واهی بودنشان اثبات میشود نیز ترس قربانیان را از این که کسی حرفشان را باور نخواهد کرد، تشدید میکند. هرچقدر هم که زنستیزی گسترده باشد، وظیفه اخلاقی ما است که نگذاریم متهمان به خاطر طرح ادعاهایی که حقانیشان اثبات نشده است، شغل و اعتبار خود را از دست بدهند. آزادیهای مدنی که ما برای حفاظت از آزادی بیان و آزادی خود در بسیجسازی عمومی به آن نیاز داریم، باید به صورت همگانی اعمال شوند. شرایط سیاسی کنونی این امر را ضروری میسازد که بفهمیم چه چیزی میتواند در مواردی که مشمول پیگرد قانونی نمیشوند به مثابه «دادرسی عادلانه» در نظر گرفته شود، به خصوص در مورد حقوق متهمان. بخش عمدهای از فرآیند ریشهکن کردن آزار جنسی در گروی ایجاد احساس امنیت برای قربانیان است تا بتوانند با خیال راحت شکایت کنند و جنبش MeToo گامی رو به جلو در این مسیر است. استراتژی فمینیستی نه تنها باید بر مجازات متجاوزان بلکه همچنین بر حمایت از شاکیان در مقابل انتقامجویی تمرکز کند. کارفرمایان کینهتوز و صاحبان مشاغل که دست به اقدامات تلافیجویانه میزنند، لاپوشانی میکنند یا بر سر مبالغ سنگین به شرط عدم افشا توافق میکنند، به سلسهمراتب قدرت کلیسای کاتولیک میمانند که بر کودکآزاری سرپوش میگذارند. ما باید این ساختارها و سیستمهای حامی آزارگران را نیز مورد هدف قرار دهیم.
بیشتر بخوانید:
آغاز راه آزادی: سکس، قدرت، خشونت، #MeToo
ما نیازمند اتحادی فمینیستی و خواهرانه هستیم
سیاست آزار جنسی (۱۹۸۱)
این متن اولین بار در نشریه«Radical America» شماره ۱۵ دوره ۴ (جولای-آگوست ۱۹۸۱): ص ۱۴-۷ منتشر شد. این نسخه کمی اصلاح شده است.
نفس وجود این نشست عمومی نشاندهنده پیروزی بزرگی است که ما پیش از این به دست آوردهایم. این دستاوردی بزرگ برای جنبش رهاییبخش زنان است که آزار جنسی از حریم ضمنی برتری مردانه خارج شده و دیگر در پوشش مبدل «شوخطبعی بیخطر» پنهان نمیشود. ماهیت آزار جنسی افشا شده و به عنوان مصداق نقض حقوق زنان شناخته میشود. امروز آزار جنسی نه تنها نقض قانون، بلکه از نظر عموم، ستم و بیعدالتی آشکار تلقی میشود. یک دهه قبل مردم این موضوع را به رسمیت نمیشناختند. در واقع تا یک دهه قبل عبارت «آزار جنسی» به گوش بیشتر مردم این کشور ناشناخته بود.
ایجاد دایره واژگان جدید توسط جنبش فمینیستی به هیچ عنوان دستاورد کمی نیست. مفاهیم جدیدی مثل سکسیسم و آزار جنسی و بازتعریف مفاهیمی مانند تجاوز، نمادهایی از تحولات بنیادین در آگاهی جمعی ما هستند. چنین تغییراتی، از ملزومات ترقی به سوی جامعهای بهتر است و به اندازه دستاوردهای عینی و سازمانی اهمیت دارند. در حقیقت از آن جا که آگاهی زیربنای مبارزه سیاسی است، چنین تغییراتی اساسیتر هم هستند. هیچ تعریف جهانشمولی از آزار جنسی وجود ندارد؛ دلالتهای مناقشهبرانگیزی در این تعریفسازی دخیل است که به برخی آنها بعدتر اشاره خواهم کرد. کمیسیون فرصتهای شغلی برابر[6] با اشاره به آزارهای قابل پیگیری قانونی در محیط کار، تعریف مشخصی از این مفهوم دارد.[7] اتحادیه مقابله با سرکوب جنسی[8] در بوستون تعریف بسیار منعطفتر و واقعگرایانهتری از آزار جنسی ارائه میدهد.
لازم به ذکر است که تعریف «رفتار نادرست»، خود به لحاظ تاریخی در حال تحول و تکامل است. چرا که طول زمان، زنان قدرت یافتهاند تا استانداردهای بالاتری در مورد اینکه چگونه میخواهند با آنها رفتار شود تعیین کنند. به علاوه زنان و مردان، استانداردهای متفاوتی در تعیین مرزهای رفتار جنسی قابل قبول شکل میدهند. مستندات اولیه از تجربههای زنان در محیطهای اجتماعی و دگرجنسگرای کاری حاکی از شکایات آزار جنسی است. در سال ۱۸۲۰ در کارخانههای نساجی «لاول» زنان به آزار جنسی اعتراض کردند. زنان لاول، همانطور که پیشنهادات بیشرمانه کارفرمایان را مصداق آزار جنسی میدانستند، استفاده از واژگان توهینآمیز را نیز آزار تلقی میکردند (زبانی که امروزه توسط خود زنان هم ممکن است به کار رود.) روند آزار جنسی توسط مردان توامان پیوسته و متغیر بوده است.
نکته دوم این است که هیچ تعریفی از آزار جنسی هرگز نمیتواند جامع باشد. چرا که مردان در اشکال متعددی سکس را به مثابه ابزار ارعاب، کنترل و انقیاد زنان به کار میگیرند. بیشترین مصادیق آزار جنسی در قالب کلام، اشارات بدنی و در نگاههای خیره گستاخانه رخ میدهد (ژستها و رفتارهایی که فردبهفرد و همچنین بر اساس فرهنگ، گروه اجتماعی، طبقه و دوره تاریخی متنوع است.) یکی از پیامدهای گستره وسیع مصادیق آزار جنسی این است که معمولا اثبات این که یک رفتار آزار جنسی بوده غیر ممکن است. تاحدودی باید پذیرفت که این امر وابسته به احساسی است که شخص زن به آن رفتار دارد. علاوه بر این، تهدید تلویحی میتواند بسیار نامحسوس باشد. مردان به روشهای متعددی بر زنان اعمال قدرت میکنند. نیازی نیست حتما تهدید و خصومت مستقیم در کار باشد تا رفتار آنها خشونتآمیز و تحمیلی تلقی شود. رفتاری که یک زن آزاردهنده تلقی میکند لزوما ماحصل سوءنیت و خصومت عامدانه مرد نیست. مردان معمولا در مورد ظاهر زنان به قصد تمجید زیبایی اظهارنظر میکنند.
اما این تعریفها ممکن است به زنان القا کند که تنها ابژههایی جنسی هستند و آنها را از این قابلیت که خود را به عنوان کارمند، دوست و انسانی صاحبنظر درباره جهان جدی بگیرند، محروم میسازد. علیرغم این تنوع و تغییر تاریخی در ماهیت آزار جنسی، عواقب یا به عبارت دیگر کارکردهای آزار جنسی استمرار و تداوم داشته است. همانند ۱۵۰ سال پیش در کارخانههای نساجی لاول، آزار جنسی نقش مهمی در ایجاد خودآگاهی برای زنان به عنوان شاغل و کارگر داشته است. همچنین عاملی مهم در ایجاد خودآگاهی مردان و تعیین نگاه و آگاهی دو جنس نسبت به یکدیگر بوده است. این تصور که بازار کار مزدی اساسا جای زنان نیست، دائما با نگاه و رفتاری که زنان را ابژههای جنسی منفعل تلقی میکند، تثبیت و تقویت میشود. در مقابل، مردان نیروهای کاری هستند (نمیتوان گفت که با مردان «به مثابه» نیروی کار برخورد میشود چرا که آنها برای خود حق تعریف قائل هستند) که هر وقت اراده کنند میتوانند رفتارهای جنسی از خود بروز بدهند.
با تعمق در الگوهای متعددی که بر اثر آزار جنسی به وجود آمدند، به سختی میشود تمامی پیامدها را به خاطر سپرد. زنان مجبور میشوند که بپذیرند که این آزارها، هزینه ناگزیر حضور در فضاهای عمومی است و این امر حس تعلق آنها را به خانه و خانواده و حوزه خصوصی را تقویت میکند. به تبع آن، تقسیم جنسیتی نیروی کار که منشا اصلی نابرابری جنسیتی است نیز تحکیم و تثبیت میشود. نگرشهایی که آزار جنسی را بازتولید میکند، همچنین باعث تحکیم پیوندی قدرتمند میان مردان میشود که نه تنها هرگونه آگاهی طبقاتی موجود را تضعیف میکند بلکه از موانع بزرگ بر سر راه توسعه آن است. باید تاکید کنم که این تازه نگاه خوشبینانهای به مسئله است. دیدگاه بدبینانهتر این است که آگاهی طبقاتی به عنوان میراث و مفهومی تاریخی، اساسا برساختی استوار بر پیوندهای مردانه و برادری بوده است. بنابراین برای دربرگیری زنان، بازسازی این مفاهیم ضروری است.
بنابراین از یک چشمانداز سوسیالیستی و همچنین از زاویه دید فمینیستی هیچ مسئله عمومیای از آزار جنسی مهمتر نیست. مبارزه با آن و غیر قابل پذیرش کردن آن، در واقع یکی از اصلیترین موانع را در مقابل اتحاد مردمی قرار میدهد که دارای امکان و ظرفیت ایجاد تغییرات اجتماعی رادیکال هستند. این کار در واقع به معنای به چالش کشیدن یکی از ابعاد ایگوی مردانه و فرهنگ مردسالار است که فمینیستها به شدت از آن بیزار هستند (ایگو و فرهنگی که بر اطاعتپذیری و فرودستی دیگران متکی است). دشواری موجود در تعریف آزار جنسی را باید به عنوان یک فرصت نگاه کرد. زیرا نمیتوان با یک روش مکانیکی، حقوقی یا سطحی با آن مبارزه کرد. آموزش به مردان برای ترک آزار جنسی زنان را نمیشود با یک روش سطحی و طوطیوار انجام داد. این مستلزم تشویق آنها به تماشای جهان از دیدگاه زنان است؛ مستلزم این است که همدلی نحیف موجود در میان مردم را توسعه دهیم؛ مستلزم به چالش کشیدن تمامی الگوهای پیشین پیوند و اتحاد است که امکان فهم یک نقطهنظر متفاوت را مسدود میکنند.
من آزار جنسی را به عنوان پدیدهای جنسیت-خنثی فرض نمیکنم که زنان و مردان به یک میزان نسبت به یکدیگر مرتکب میشوند. من این امر را که زنان میتوانند از سکس به روشی آزاردهنده استفاده کنند، نفی میکنم؛ کاملا برعکس! سکس یکی از معدود سلاحهایی است که زنان ممکن است داشته باشند. اما بیمعنا است که آزار جنسی مردان توسط زنان، یا آزار زنان توسط زنان را معضل اجتماعی فراگیر تصور کنیم. به همان اندازه بیمعنا که تجاوز توسط زنان را مسئلهای عمومی قلمداد کنیم. خوب یا بد باید بپذیریم که سکسوالیته زنان در فرهنگ ما (چه دگرجنسگرا و چه همجنسگرا) عموما تهاجمی و خشن نیست. علاوه بر آن، رابطه جنسی یا لاس زدن را نمیتوان از بستر عمومی سلطه مردانه جدا کرد و به طور انتزاعی مورد بررسی قرار داد. در این بستر، زنانی که به قدرت اعمال زور و سرکوب دست پیدا میکنند مواردی استثنایی هستند. این حقایق ابتدایی، با قطع ارتباط میان مبارزه علیه آزار جنسی و جنبش زنان میتواند نادیده گرفته شود. اتفاقی که در حال حاضر تا حدودی رخ داده است. از این رو است که ما با نظرسنجیهایی مواجه میشویم که نشان میدهند مردان هم به اندازه زنان مورد آزار جنسی قرار میگیرند.
به واسطه این موضوع به دومین مسئله عمومی میرسیم؛ تغییر و تحولاتی که ما با جرمانگاری آزار جنسی به دست آوردهایم. شاید مهمترین شاخصه این پیروزی شکنندگی آن باشد. در این دوره که جریانهای ضدفمینیستی در حال قدرتیابی هستند، تصور اینکه آزار جنسی دوباره مجوز رسمی پیدا کند و سلاحهای قانونی و اجتماعی که علیه آن در دست داریم، از ما گرفته شود چندان دور از ذهن نیست. تنها هوشیاری و ستیزهجویی مداوم در مورد این مسئله میتواند این سلاحها را برای ما حفظ کند.
علاوه بر این، به دلیل عدم امکان تعیین تعاریف مشخص، ما به عنوان یک فمینیست باید در چگونگی استفاده از این سلاحها تامل کنیم. میان سکسیسم و آزار جنسی همپوشانی وسیعی وجود دارد. آزار جنسی جزئی از سکسیسم است؛ جدا کردن آن از این بستر ممکن است به ناچیزانگاری مسئله منجر شود. با این حال ما میخواهیم که آزار جنسی را به طور خاص تعریف کنیم تا بتوانیم از سلاحهای قانونی و اخلاقی که به دست آوردهایم، استفاده کنیم. اگر ما در تعریف «جرم» بر سوبژکتیویته مطلق تاکید کنیم (به این معنی که آزار هر آن چیزی است که یک زن احساس کند از آن آزار دیده است)، هر گونه امکان دسترسی به سلاحهای قانونی را از دست خواهیم داد. شاید روزی ما به عنوان یک جنبش به قدر کافی قدرتمند باشیم که بتوانیم سکسیسم را جرمانگاری کنیم؛ اما هنوز به چنین مرحلهای نرسیدیم و «صرفا» فشار آوردن برای از بین بردن آزار جنسی گزینه امکانپذیرتر و واقعگرایانهتری است.
ما در تعریف معنای دقیق آزار جنسی منفعت دیگری هم داریم؛ از آنجا که ما زنان در حال تغییر هستیم و تصمیم میگیریم که رفتاری که قبلا آن را عادی میپنداشتیم دیگر نپذیریم، بسیاری از مردان گیج شدهاند. در واقع بسیاری از مردان خشمگین شده و در موضع تدافعی قرار گرفتهاند؛ بسیاری از آنها فشارهای فعلی علیه آزار جنسی را به نفی شخصیت و موجودیت خود تعبیر میکنند و اعتماد به نفسِ یافتن منابع هویتی دیگر را ندارند. بنابراین ما مسئولیت داریم تا بررسی کنیم که آن چه که ما آن را آزار میپنداریم دقیقا چیست و حداقل قادر به تعریف کردن آن برای دیگران باشیم. البته که این تقصیر ما نیست که مردان در این مورد پوستکلفت هستند و تلاشهای تبیینگرانه ما احتمالا غالبا شکست میخورد. زیرا مردان از آزار دادن زنان سود میبرند و بنابراین منفعت آنها در عدم فهم مسئله است. با این وجود، تنها امید ما این است که اکثریت مجبور به تغییر شوند به صورتی که هنجار جدیدی بتواند شکل بگیرد، الگویی جدید از روابط عمومی که بگذارد زنان فضای بیشتری برای تعریف و آغاز کردن محتوای جنسی در برخوردها را داشته باشند. هیچ چیز به اندازه صبوری و توضیح دادن مکرر، موثر و کارساز نیست.
ضرورتهای ارائه یک تعریف خاص در مورد آزار جنسی تهدید جدیدی را برایمان در پی دارد: منفک کردن این جدال از مبارزه سیاسی کلان علیه برتری مردانه. به یقین چنین جداییای دقیقا همان چیزی است که دولت و سایر نهادهایی که تحت فشار ما مجبور به مقابله با آزار جنسی شدهاند، دوست دارند که محقق شود. آنها میخواهند که کنترل موضوع را از دست ما بگیرند و مسئله را به مجموعهای از روندهای بروکراتیزهشده و مکانیکی تبدیل کنند تا تنها رفتارهایی محدود را ممنوع اعلام کنند. چنین قسمی از قانونگرایی افراطی، به اکثر افراد آزاردیده خواهد گفت که تجربیات آنها به عنوان آزار جنسی قلمداد نمیشود و باید آن را تحمل کنند. بنابراین تعهد و توسل اولیه به ابزار غیرحقوقی و غیر بروکراتیک مبارزه، برای جنبش زنان حیاتی است.
طرح دعوی در زمینه آزار جنسی، مخاطرات عمدهای مبنی بر حقوق و آزادیهای مدنی به دنبال دارد که به طور مشخص از تعهد ما به مبارزات فراقانونی و جنبشمحورانه نشات گرفته است. شهرت یک فرد ممکن است با یک اتهام آزار جنسی حداقل در چشم برخی گروهها و اجتماعات نابود شود. ما معتقد نیستیم که نقض این حقوق و آزادیها به نفع زنان باشد. چرا که وجود چنین حمایتهایی برای ما زنان به عنوان یک گروه فرودست اجتماعی بسیار اهمیت دارد. علاوه بر این ما میخواهیم قربانیان را به اعتراض تشویق کنیم و زنان اگر بار این مسئولیت را بر دوش نداشته باشند که ممکن است زندگی یک نفر را بابت خطایی که مرتکب شده، نابود کنند، خیلی راحتتر سکوت خود را میشکنند. به علاوه، روندهای رسمی مقابله با آزار جنسی به عنوان جزئی از یک کمپین همجنسگراستیز میتواند به راحتی علیه همجنسگرایان به کار گرفته شود.
پیشینه موارد آزار جنسی که تا کنون تحت پیگرد قانونی قرار گرفتهاند نشان میدهد که دولت و نهادها عموما علیه متهمانی اقدام قانونی انجام میدهند که خود متعلق به گروههای آسیبپذیر اجتماعی هستند (به طور مثال اقلیتهای نژادی و چپگرایان و ...) و با قضاوت بر اساس آمارهای کذایی که ادعا میکنند مردان غالبا توسط زنان مورد آزار قرار میگیرند، چنین روندهایی میتواند به راحتی علیه زنان دگرجنسگرا هم به کار رود و زنان رنگینپوست و دیگر گروههای تحت فشار و سرکوبشده را آسیبپذیرتر کند.
ملاحظات مربوط به آزادیهای مدنی ما را به این باور میرساند که روندهای مربوط به آزار جنسی (چه رسمی و چه غیررسمی) در صورت امکان باید با مکالمات و گفتوگوهای خصوصی آغاز شود. از آنجایی نمیتوان انتظار داشت که زنان آزاردیده ریسک تنها حاضر شدن در چنین مواجهات و ملاقاتهایی را بپذیرند، بنابراین ایجاد سازمانها و گروههای حمایتی حیاتی است. تشکلهایی که در تمام موقعیتها به نمایندگی از آزاردیده با متهم دیدار کرده و به او شانسی برای عذرخواهی و تغییر بدهد. پیش از آنکه اقدام حقوقی صورت بگیرد که ممکن است تمامی وجوه زندگی طرف مقابل را در معرض تهدید قرار دهد. علاوه بر این، رویههای ما باید تصدیقکننده این امر باشد که زنان هم ممکن است اشتباه کنند. ما هم مانند هر کس دیگری عصبانی میشویم و میتوانیم از خشم به دیگران آسیب بزنیم. ما همچنین باید از افتادن در دام تصاویر غالب از قربانی بودن پرهیز کنیم. تصویری که القا میکند هر آزاردیده باید یک فرشته بدون نقص باشد تا به عنوان یک قربانی حقیقی و مستحق عدالت شناخته شود.
مخاطره دیگر این است که از فعالیت علیه آزار جنسی به عنوان مخالفت با روابط و تعاملات جنسی تعبیر شود. در گذشته، فمینیسم به دلایل موجهی، نسبت به احتیاط و محافظهکاری جنسی تمایل نشان داده است. روابط جنسی با سکسیسم در هم تنیده است؛ روابط جنسی با مردان برای زنان غالبا استثمارگرانه، عاری از لذت و فاقد آزادی بوده است. در قرن نوزدهم زنان به جز دگرجنسگرایی گزینههای اندکی داشتند (چه به لحاظ اقتصادی و چه اجتماعی) و منطقی بود که فمینیستها رابطه جنسی دگرجنسگرا را محدود به خانواده تصویر کنند. در اوایل قرن نوزدهم جنبش فمینیستی آغاز به یافتن راههایی در جهت خوشایندسازی دگرجنسگرایی برای زنان کرد. در دهه گذشته نیز موج دوم جنبش فمینیستی به همجنسگرایان کمک کرده که خود را علنا ابراز کنند. یکی از اهداف یک کمپین علیه آزار جنسی این است که این امکان را بیشتر برای زنان فراهم کند که از آزادی جنسی لذت ببرند (به عنوان مشارکتکنندگان فعال و نه به عنوان دریافتکنندگان منفعل.) امروزه وقتی یک جریان واکنشی ضدفمینیستی و راستگرا تلاش میکند محدودیتهای مرتجعانه و سرکوبگرانه بر سر راه آزادی جنسی قرار دهد، این موضوع از همیشه مهمتر است که فمینیستها نگرشهای ضدسکسوال (ضدجنسینگی) را مطرح نکنند.
مبارزه با آزار جنسی بدون اینکه در ستیز با امیال جنسی قرار بگیریم، کار پیچیدهای است. زیرا که رابطه جنسی به خودی خود پیچیده است. لاس زدنهای جنسی دوطرفه و لذتبخش معمولا شامل تمسخر هم میشود؛ و با در نظر گرفتن سنت دیرینه استیگماتیزه کردن کسانی که در مورد میل جنسی به راحتی حرف میزنند، زنان برخی اوقات نه میگویند در حالی که منظورشان در واقع بله است. بدون شک چنین اتفاقی رخ میدهد زیرا در یک فرهنگ سکسیست، سکسوالیته با خشونت گره خورده است و حتی بازیها و معاشقهها نیز با سرکوب و انقیاد زنان آمیخته شده است. برخی افراد ممکن است با چنین وضعیتی مقابله کنند اما عده کمی میتوانند زندگی جنسیشان را بدون این هنجارهای فرهنگی زیست کنند و تنها از قواعد خود پیروی کنند. علاوه بر این، افراد مختلف ممکن است یک رفتار خاص را به اشکال بسیار متفاوتی تجربه کنند. باز هم تاکید میکنم که باید معیارهایی تا حدودی سوبژکتیو درباره آن چه که آزار محسوب میشود وجود داشته باشد. چنین معیارهایی باید زنان را ترغیب کند که مسئولیت رفتارهای جنسی خود را بپذیرند: تشخیص دادن آنچه که به ما احساس مورد آزار قرار گرفتن میدهد (که خارج از کنترل است) و باز پسگیری تکانههای جنسی و لاس زدنهایمان.
از آنجایی که زنان به روشهای متفاوتی به پیشرویهای مردان پاسخ میدهند، اجتناب از اخلاقگرایی به غایت مهم است. اخلاقگرایی با اخلاقیات یکی نیست. اخلاقگرایی یکی از انواع راستگرایی است که در آن ما استانداردهای خودمان را به دیگران تحمیل و به فرهنگ و شرایط آنها بیاحترامی میکنیم. اخلاقگرایی به طور مکرر بحثهای مربوط به آزار جنسی را مورد حمله قرار میدهد. عدهای از زنان، دیگران را به خاطر سکسی لباس پوشیدن و لذت بردن از رفتارهایی توسط مردان که به نظر آنها گستاخانه و توهینآمیز است، تحقیر میکنند؛ برخی زنان نیز به خاطر عصبی شدن در برابر رفتاری که به نظر بقیه زنان نرمال است تحقیر میشوند. یک هدف دراز مدت ممکن است افزایش استانداردهای تمامی زنان در مورد رفتاری که از دیگران انتظار دارند باشد و تقویت اعتماد به نفس آنها برای اعتراض به مواردی که طبق انتظار با آنها برخورد نمیشود، در نظر داشته باشد. ولی یک هدفگذاری کوتاهمدت باید با احترام گذاشتن به احساس هر زن در مورد این که چه چیز تمامیت او را خدشهدار کرده و به آن لطمه میزند آغاز شود و یا دست کم با پذیرش این مسئله که شکایت او، حقوق کس دیگری را نقض نمیکند.
موضوع اصلی تمام این بحث این است که یک مبارزه تاثیرگذار علیه آزار جنسی نباید از مبارزه کلان علیه سلطه مردانه مجزا شود. ما باید یک استراتژی ایجاد کنیم که آزادیهای مدنی را محترم بشمرد، سوبژکتیویته اجتنابناپذیر قضاوتها را بدون از دست دادن امکان توسل به قوانین را تصدیق کند، آزار جنسی و نه لاس زدن را نقد کند (حتی اگر دومی اَشکالی به خود میگیرد که ممکن است شخصا ناخوشایند باشد) و به مردم درباره ارتباط میان آزار جنسی به طور مشخص و سکسیسم به طور عمومی آموزش دهد. اما تمام این اهداف متعدد به طور طبیعی مشمول تعهد اصلی ما میشوند؛ تبدیل جهان به جای بهتری برای زنان. بنابراین با چنین چشماندازی نمیتوانیم پیچیدگیها و گرههای موجود را نادیده بگیریم. بعید است بتوانیم تمامی این موارد را همواره در خاطر داشته باشیم. و در برخی مواقع خشم ما ممکن است و البته باید که به سادگی فوران کند. اما من فکر میکنم بسیار مهم است که پیپچیدگی این مبارزه را درک کنیم و بفهمیم که اگر کارزارهای مقابله با آزار جنسی تبدیل به اصلاحجویی تکبعدی و جداافتاده از افق کلان فمینیستی برای تغییر جهان شوند، بیشترین خسران را خودمان متحمل خواهیم شد.
فارغ از این که دیدگاههای ما در مورد جامعه جدیدی که دوست داریم محقق شود چقدر رادیکال و جاهطلبانه هستند، به هر حال نقطه آغاز باید این باشد که آزار جنسی برای زنان آسیبزا است. آزار جنسی زنان را در محیط کار معذب میکند و آنها را ترغیب میکند که خود را به عنوان نیروی حاشیهای در بازار کار بپذیرند؛ آنها را در بدترین مشاغل طبقهبندی میکند و از همه جهت نسبت به مردان در موقعیت فرودست قرار میدهد. کارکرد آزار جنسی این است که زنان را محدود به خانه و حوزه خصوصی نگه دارد و این سنت را که مکانهای عمومی متعلق به مردان است، تقویت کند. ما (به ویژه دگرجنسگراها) را در دوگانه «سکسی بودن» و «خانم بودن» محبوس میکند. برای یک «زن واقعی» بودن لازم است که سکسی باشیم، اما نه خیلی سکسی. و این باعث میشود که خود را برای عدم توانایی در برآوردن این انتظارات متناقض، سرزنش کنیم. آزار جنسی، جنسیانگاری نهادینه زنان را در وضعیت منفعل تثبیت میکند و ما را در جایگاه واکنش و پذیرش نسبت به رفتارهای جنسی قرار میدهد و نه آغازکننده و پیشقدم. این جنسیانگاری منفعل، باعث میشود زنان در جنبهها و ابعاد دیگر نیز نتوانند خود را جدی بگیرند. خیلی دشوار است که زنی کارکرد یک روشنفکر جدی در دانشگاه را داشته باشد در حالی که مدام تعریف و تمجید درباره ظاهرش دریافت میکند. خیلی دشوار است که فردی با مهارت و قدرت کار یدی انجام بدهد در حالی که این کار او از نظر دیگران سکسی به نظر برسد. سخت است که کسی بتواند فعالیت سیاسی بکند در حالی که صدایش شنیده نمیشود.
آزار جنسی مربوط به یک سبک رفتاری نیست. بلکه شکل بنیادینی از سرکوب و ستم و متداولترین نوع آن در جامعه ما است. پذیرش آن، خلاف منافع هر کسی است که به آزادی و برابری متعهد باشد. فهم این مسئله و مبارزه علیه آن تنها در چارچوب یک تحلیل جامع فمینیستی قابل پیگیری است. البته که ما در مواقع لازم، از رویههای قانونی و اداری که در دسترس داریم علیه آزار جنسی استفاده میکنیم، اما باید در برابر واگذاری کامل قدرت به دولت یا نهادهای رسمی دیگر مقاومت کنیم. ما باید برای تعریف آزار جنسی به قدرت خود متوسل شویم و درک کنیم که تنها حمایت قابل اتکا برای زنان، قدرت جنبش زنان خواهد بود و نه تهدید به مجازات رسمی. بنابراین هدف اولیه ما باید این باشد که آگاهی باقی زنان را درباره نوع رفتاری که شایسته آن هستند افزایش دهیم و ظرفیت دفاع از حقوق «فردی» یکدیگر را به صورت جمعی تقویت کنیم.
نویسنده: لیندا گوردون
برگردان: آریاناز گلرخ
منبع: Radical America
[1] The Politics of Sexual Harassment, with a new introduction
[2] Linda Gordon
[3] Stop!
[4] Mike Pence
[5] Take Back the Night:
«شب را پس بگیر» یک رخداد بینالمللی و سازمان مردمنهاد با هدف پایان بخشیدن به خشونت جنسی عمومی و خانگی در تمامی اشکال آن است. صدها رخداد در بیش از ۳۰ کشور تحت این عنوان برگزار شده است. این رویدادها معمولا شامل راهپیماییها، گردهماییها و اعتصابهایی است که به عنوان اعتراض و اقدام مستقیم علیه تجاوز و سایر فرمهای خشونت جنسی، خشونت در رابطه و خشونت خانگی محسوب میشود.
[6] The Equal Employment Opportunities Commission
[7] پیشرویهای جنسی ناخواسته، درخواستهای مربوط به خدمات جنسی و سایر رفتارهای کلامی یا فیزیکی از نوع جنسی میتوانند مصداق آزار جنسی باشند وقتی که: ۱) تسلیم شدن در برابر چنین رفتاری به صراحت یا به طور ضمنی یکی از شرایط استخدام فرد باشد ۲) تسلیم شدن یا رد کردن چنین رفتاری توسط یک فرد به عنوان اساس تصمیماتی که بر زندگی شغلی او اثر میگذارد به کار گرفته شود ۳) چنین رفتاری با این هدف انجام شود که بیدلیل عملکرد شغلی فرد را مختل کند یا یک محیط کاری مرعوبکننده، خصمانه و تهاجمی برای او ایجاد کند.
[8] The Alliance Against Sexual Coercion (AASC)