برخی از آزاردیدگان از «هاروی واینستین» ارتباط دوستانه خود را با او حفظ کردند. همان کاری که من در قبال متجاوز خود انجام دادم. دلیلش را در ادامه میخوانید.
هنگامیکه درحال خواندن یادداشت عالی «رونان فارو» در نیویورکر بودم که به تاریخچه تجاوزها و آزارهای جنسی هاروی واینستین پرداخته بود، با پرونده تجاوز واینستین به یک بازیگر به نام «آزیا آرجنتو» مواجهه شدم. آرجنتو مدعی است که واینستین بدون رضایتش در هتل اقدام به برقراری رابطه جنسی دهانی با او کرده است.
آرجنتو اضافه کرد پس از آن که توسط واینستین مورد تجاوز قرار گرفت، ارتباط نزدیکتری با او پیدا کرد، تاجاییکه هدایای تهیه شده از سوی واینستین را پذیرفت، به دیدن مادر او رفت و رابطه جنسی مبتنی بر رضایت متقابل با او برقرار کرد.
با خواندن این مطالب حس بیمارگونهای وجودم را فرا گرفت. برایم قابل درک بود که آرجنتو چگونه ارتباطش را با مردی ادامه داد که به ادعای خودش به او تجاوز کرده بود. این را هم میدانستم که این سلسله وقایع بعد از پیشقدم شدنش در مورد گزارش تجاوز چگونه اعتبار او را در افکار عمومی خدشهدار کرد.
آرجنتو درمورد ارتباطی که بعد از مورد تجاوز قرار گرفتن توسط واینستین با او شکل داده به رونان فارو گفته بود: «طوری رفتار میکرد که انگار دوستم است و برایم احترام قائل است.» این وضعیت چنان برایم آشنا بود که تنم را به لرزه درآورد.
روزگاری متجاوز من که فردی پرنفوذ و شناختهشده بود، همین کار را با من کرد. نهتنها مرا تشویق میکرد که تظاهر کنم چنین اتفاقی میان ما رخ نداده است، بلکه به صراحت اعلام کرد که برای ساکت کردن من از نفوذ و قدرتش نیز استفاده خواهد کرد.
«یک قربانی واقعی تجاوز چنین کارهایی انجام نمیدهد»
یکی از باورهای اولیه فرهنگ تجاوز، تجسم متجاوز در شمایل هیولایی اهریمنی است. فرهنگ تجاوز اجازه درنظر گرفتن چنین احتمالی را نمیدهد که متجاوز میتواند فردی عادی و خانوادهدار، همسایه یا همکار، یک دوست معتمد، یا فردی بانمک که در یک مهمانی به شما لبخند میزند هم باشد. برای آنکه چنین احتمالاتی وارد فرهنگ عامه بشوند باید ابتدا بپذیریم که هیچکدام ما از چنین وضعیتی به طور کامل مبرا نیستیم. همچنین باید بپذیریم که بازمانده تجاوز نمیتواند براساس رفتارهای متجاوز، وقوع تجاوز را پیشبینی کند.
یکی دیگر از اسطورههای تجاوز باور به این است که «قربانی واقعی تجاوز» همواره پس از وقوع تجاوز شجاعانه عمل میکند. امکان ندارد با متجاوز خود ارتباط دوستانهای داشته باشد و با او بهمنزله انسانی که اهریمن درونش را برملا کرده برخورد خواهد کرد. یکی از مثالهای مشهور در این زمینه پرونده «اما سالکوویچ» یا «دختر تشکی» است، که یکی از دانشجویان دانشگاه کلمبیا را به تجاوز جنسی متهم کرده بود. به این دلیل که سالکوویچ پس از حادثه به «پاول نانگسر» پیامهای دوستانه ارسال کرده بود، صحت روایت او مورد تردید قرار گرفت. نانگسر ادعا کرد که مورد تبعیض جنسیتی قرار گرفته و تقاضای غرامتش از سوی دانشگاه کلمبیا پذیرفته شد.
وقتی که با یکی از دوستان مرد خود در مورد این موضوع صحبت میکردم به من گفت: «قربانی واقعی تجاوز اینگونه عمل نمیکند.»
چنانچه سناریوی یادشده را مورد تردید قرار دهیم، همزمان تفاوت جایگاه زنان و مردان را در مناسبت قدرت در جامعه و همچنین مکانیسم خودبیزاری و خودسرزنشگری بازماندگان بعد از وقوع تجاوز را نادیده گرفتهایم.
شبی که مرا تغییر داد
وقتی در دهه سوم زندگی بودم و تازه حرفه نویسندگی را آغاز کرده بودم، با همکار جذابی آشنا شدم. بسیار موفق بود و تحسینکنندگان بسیاری داشت. این درحالی بود که من نویسنده شناختهشدهای نبودم. او به دلیل رویکرد سیاسی مترقیاش شهره بود. خبرنگاران مقالات نفسگیری درمورد اینکه خواندن آثار او چگونه زندگیشان را متحول کرده بود مینوشتند. علیرغم اینها، او چهرهای فروتن و کمرو بود. آن فروتنی و خجل بودن همانند نقابی بر چهرهاش بود.
وقتی بار دیگر در شهر دیگری که کسی را آنجا نمیشناختم باهم ملاقات کردیم، با کمال میل دعوتش به یک مهمانی را که در خانه دوستش برگزار میشد، پذیرفتم. بعد از شادی و خنده و نوشیدنِ بسیار آن اتفاق رخ داد؛ او خم شد تا مرا ببوسد، و همانجا بود که دنیای من وارونه شد.
او مرا بهسمت یک اتاق خالی هدایت کرد و من هم بهدنبالش رفتم. چیزی که بهعنوان یک رابطه با رضایت متقابل آغاز شده بود، کمکم با خشونت او تبدیل به ماجرای دیگری شد.
در میان هجوم الکل، بهیاد میآورم که چنان با شدت مرا میفشرد که از درد به گریه افتادم. واضح بود که از درد کشیدنم لذت میبرد، چراکه از همان موقع اوضاع بدتر هم شد. در ابتدا باورم نمیشد که چنین اتفاقی درحال رخ دادن باشد. مرتب میگفتم: «داری اذیتم میکنی، نمیخوام ادامه بدی، لطفا نکن.» عذرخواهی کرد، اما باز هم ادامه داد.
بارها و بارها پس از آنکه مرا بوسید با این جمله روبهرو میشدم: «باید بهتر او را میشناختی.» این صدا بلند و واضح در سرم طنینانداز میشد. جوان بودم و تحت تاثیر او قرار گرفته بودم. در کودکی نیز مورد تجاوز و آزار جنسی قرار گرفته بودم. چگونه پیش از وقوع حادثه متوجه نشانهها نشده بودم؟ بعدها به این نتیجه رسیدم که هیچ نشانهای از وقوع این اتفاق وجود نداشت.
با طلوع خورشید بالاخره رهایم کرد تا بروم. هردوی ما میتوانستیم رد کبودی و خراشها را روی پوستم ببینیم. از وحشت و انزجار به خود میلرزیدم. او میان دوراهی عذرخواهی و تظاهر به این موضوع که هیچ اتفاقی رخ نداده گیر کرده بود. سپس به تحسین استعدادهای من پرداخت. او گفت که آینده روشنی را مقابل من میبیند اما همچنان نیاز دارم که برای دستیابی به موفقیت تلاش کنم.
متجاوزم مرا در آغوش گرفت و درمورد حرفه نویسندگی توصیههایی کرد. کنار او نشستم و اشکهایم را پاک کردم و به حرفهایش گوش سپردم.
ما با هم دوست بودیم، آن داستان خیالی و زاییده ذهنم بود. ما فقط زیادی نوشیده بودیم. اوضاع فقط اندکی «گیجکننده» بهنظر میآمد. او که واقعا نمیخواست به من آسیب برساند. گزارش کردن تجاوز را پاک به فراموشی سپردم. حتی اعتراف به اینکه چنین اتفاقی برایم افتاده جانم را به لبم میرساند.
بیشتر بخوانید:
چرا بازمانده تجاوز رابطهاش را با متجاوز ادامه میدهد؟
چرا بازماندگان آزار جنسی زودتر قدم پیش نمیگذارند؟
وقتی کنار آمدن با متجاوز «امری ضروری برای حرفه» شما باشد
پرداختن به چنین اتفاقی برای حرفه نویسندگیام خطرناک بود. وقتی که در حلقه کاری من پیدایش میشد در ذهنم تجسم میکردم چه میشد اگر میگفتم: «این فرد در واقع یک متجاوز است که از درماندگی و درد کشیدن من لذت میبرد. از او فاصله بگیرید.» هواداران او که بسیاری از آنها دوستان مشترک ما بودند چه واکنشی نشان میدادند؟ مرا منزوی میکردند. به من برچسب دروغگو، حسود، فریبکار و فاحشهای روانی میزدند که میخواهد اعتبار ادیبی بزرگ را خدشهدار کند. چه کسی بعد از آن حاضر میشد با من کار کند؟
در همان حال متجاوزم مرا به افراد جدیدی معرفی میکرد و در شبکهسازی کمکم میکرد و هروقت در جمعی بودیم مرا به دوستانش نشان میداد. به دیگران این چنین میگفت: «ناتالیا بااستعداد است، نمایشنامههایش را بخوانید.» با خودم میگفتم: «که اینطور، البته تاجایی که میدانم به من تجاوز هم کردهای.» افکار ضد و نقیضی در سرم جریان داشتند. احساس میکرد که به من مدیون است، و بههمین دلیل این کارها را انجام میداد. شاید هم نوای نفرت از خود که در من طنینانداز بود میگفت که این منم که به او مدیونم. تجاوز جنسی صرفا بدن را درگیر نمیکند. ذهن فرد را هم آلوده میکند.
او قبلا مرتکب این عمل بد شده بود و به من تعرض کرده بود. حالا حداقل کاری که میتوانست انجام دهد این بود که در صدد جبران آن اتفاق برآید. روایتهای زیادی را از زنانی شنیدهام که بعد از مورد تجاوز قرار گرفتن توسط همکار خود تا سالها چنین وضعیتی را تجربه کردهاند. اما حقیقت این است که مورد لطف واقع شدن توسط یک متجاوز بازی بیمارگونه دیگری است که بازمانده تجاوز را در خود غرق میکند. باعث جبران هیچ چیزی نمیشود، خصوصا درون فرد خشونتدیده. تنها اوضاع را وخیمتر میکند. آرجنتو نیز درمورد واینستین میگفت: «وقتی او را میبینم، احساس حقارت، حماقت و ضعف به من دست میدهد.» این حس کاملا برایم آشناست.
تعرض جنسی به این وضعیت دامن میزند، و ماندن در شرایطی که مجبور به ادامه رابطهای دوستانه با متجاوزت باشی موجب تداوم این حس بد میشود. دچار عذاب وجدان میشوی چون میدانی سکوت تو ممکن است به متجاوزت کمک کرده باشد تا به دیگران هم آسیب برساند، و این حس شرم مانند تیغی در قلبت فرو میرود.
در ایالات متحده، تنها یک سوم تعرضها و تجاوزهای جنسی گزارش میشوند. دلیلش صرفا این نیست که پیگرد قانونی چنین جرمی دشوار باشد، مشکل اینجاست که رویکرد ابتدایی ما در قبال تجاوز سادهانگارانه است. تا همین امروز، همچنان موضوع بحث ما بر سر این است که زنان برای پیشگیری از آنکه مورد تجاوز قرار گیرند باید دست به چه اقداماتی بزنند، درصورتی که در قبال نحوه تربیت و آموزش پسران و نگرش آنها نسبت به بدن زنان هیچگونه نگرانیای نداریم.
هاروی واینستین، در عینحال که به بخشی از اشتباهاتش اقرار میکرد و ارتکابش به تجاوز را کذب میخواند، از طرفی اعمال خود را بهواسطه اینکه محصول نسل و دوره متفاوتی است توجیه میکرد. و این درحالی است که ما فردی را بهعنوان رئیسجمهوری و قدرتمندترین فرد کشورمان برگزیدیم که درمورد تعرضش به یک زن فخرفروشی میکند. با تمام اینها اوضاع تا چه حد تغییر کرده است؟
برای خودم بدین ترتیب بود که سالها بعد از آن اتفاق شروع به بازسازی عزت نفسم و مبارزه با افکار منفی کردم. این روزها با خود میگویم من آنی نیستم که او سعی کرد به آن تبدیلم کند. هیچ دِینی به او ندارم. هرچند گاهی این کلمات توخالی به نظر میرسند.
امیدوارم این کلمات روزی با تمام وجود معنا پیدا کنند.
نویسنده: ناتالیا آنتونوا
برگردان: سپهر بهارلوئی
منبع: vox