آمار محکومین به تعرض جنسی به زنان بهشکلی تکاندهنده پایین است؛ در بریتانیا تنها ۶ درصد از پروندههای شکایت منجر به صدور رای علیه متهمان به تعرض جنسی میشود. نرخی که بسیار پایینتر از تمامی دیگر جرایم سنگین است. یکی از نویسندگان گاردین شرایط را اینگونه توصیف میکند: «گویا تجاوز قانونی است»
در مورد پایین بودن این آمار تفاسیر گوناگونی صورت گرفته است؛ یکی از فاکتورهای موثر در این قضیه اینست که شواهدی که در موارد جنایی مورد بررسی قرار میگیرند باید «ورای شکهای منطقی» باشند. یعنی هیات منصفه باید هیچگونه شک منطقی درباره مجرم بودن متهم نداشته باشد تا بتواند او را محکوم کند. هیات منصفه باید آن شکهایی که معقول به نظر نمیرسند یا مبتنی بر فرضیات هستند را کنار بگذارند.
بدبختانه چنین معیاری در پروندههای مربوط به تعرض جنسی منجر به برائت بسیاری از متهمان میشود؛ یعنی در پروندههایی که تمیز دادن تعرض جنسی از رابطه جنسی همراه با رضایت دشوار است. در چنین پروندههایی، رای قاضی صرفا مبتنی بر شهادت طرفین دعویست و وقتی دو نفر دارند ماجرایی را بهشکلی متقاعدکننده تعریف میکنند، روایت هر یک از آنها متضمن شک منطقی بر روایت دیگریست.
افسانههای فراوانی درباره تجاوز رواج دارد؛ از جمله پیشداوریها، کلیشهها و باورهای نادرست درباره کسانی که مورد تجاوز قرار گرفتهاند و کسانی که مرتکب تجاوز شدهاند؛ وجود این افسانهها نیز باعث میشود که همان معیار هم به شیوهای نادرست بکار گرفته شود. چنین افسانههایی افرادی که مورد تجاوز قرار گرفتهاند را سرزنش و با متجاوز همدلی میکنند؛ باور رایج اینست که زنان بر اثر حسادت، حس انتقام یا بغض و کینهجویی برانگیخته میشوند و پس از رابطه جنسی همراه با رضایت، به دروغ ادعای تجاوز میکنند.
میراندا فریکر، نظریهپرداز فمینیست در دانشگاه شفیلد، مفهوم «بیعدالتی در ارائه شواهد» را پیش نهاده است؛ این مفهوم میگوید تمایلی سیستماتیک و موذیانه وجود دارد که به ناحق و اغلب بطور غیرعمد، شواهد ارائه شده از سوی زنان را بیاعتبار میکند. این بیعدالتی در شنیدن شهادت زنان و افسانههای موجود درباره تجاوز، دست به دست هم میدهند تا شکهای غیرمنطقی را در ذهن قضات و اعضای هیات منصفه منطقی تصویر کنند. به این معنا که قضات هم گرفتار کلیشههای گلدرشت درباره رفتار جنسی زنان میشوند.
بخشی از راهحل در مورد چنین موقعیتهای وخیمی مطمئنا اینست که از خشونت علیه زنان پیشگیری شود و آگاهیها نسبت به پیشداوریهای ریشهدار اجتماعی (که نادرستند) افزایش یابد. اما باز هم باید پرسید که چه چیزی به آن معیارِ شک منطقی حقانیت میبخشد؟ و چرا بهشکلی ناروا در پروندههای تعرض جنسی زنان بسط پیدا میکند؟ مشهورترین اظهارات در دفاع از معیار شک منطقی احتمالا به ویلیام بلکاستون، حقوقدان قرن هجدمی، تعلق دارد؛ او استدلال میکند که «بهتر است ده مجرم رها شوند تا اینکه یک بیگناه متحمل رنج شود». به نظر میرسد این استدلال مبتنی بر بینشی نیرومند است: آسیب ناشی از محکومیت یک بیگناه آنچنان شدید است که معیار قانونی برای ارائه سند و گواه باید از احتمال وقوع آن بهشدت بکاهد.
آسیبهای وارده به یک محکوم بیگناه حقیقتا میتواند شدید باشد؛ از لکه ننگی که بر پیشانیاش مینشیند تا روابطی که فرومیپاشد، تا دستخوش خشونت شدن در زندان، از دست رفتن شغل و درآمد، افزایش احتمال ارتکاب جرم در آینده، دشواری پیدا کردن شغل جدید پس از آزادی از زندان و.. در نگاه اول به نظر میرسد پتانسیل خسارت وارد کردن به یک فرد بیگناه، معیارهای سختگیرانه درباره ارائه شواهد را برحق میسازد، مثل چیزی که در مورد معیار شک منطقی گفتیم.
اما اگر تامل کنیم میبینیم که چنین استدلالی، آسیبهای ناشی از حکم برائتی که صادر میشود را نادیده میگیرد؛ اگر میخواهیم ببینیم که معیار اثبات یک ادعا برحق است یا نه، توجه صرف به آسیبهای ناشی از محکومیت یک فرد بیگناه کفایت نمیکند؛ آسیبهای ناشی از رهایی آن ده نفر که به غلط آزاد شدهاند هم باید بررسی شوند. یعنی حقانیت معیارِ اثباتِ ادعا باید آسیبهای منتج از یک حکم برائت نادرست برای فردی که مورد تجاوز قرار گرفته، برای کسانی که در آینده مورد تجاوز قرار میگیرند و برای جامعه را نیز در نظر بگیرد.
وقتی پای تعرض جنسی به میان میآید، چنین آسیبهایی بسیار بسیار شدید میشوند؛ کسی که مورد تعرض قرار گرفته در پروسه قضایی رنجی وحشتناک را متحمل میشود؛ بارها از او خواسته میشود که جزئیات مشمئزکننده آنچه رخ داده را بازگو کند؛ و زمانی که به غلط حکم برائت صادر میشود، همه اینها دود میشود و به هوا میرود. بدتر از این، فردِ مدعی برچسب دروغگو میخورد و باید با ترومای ناشی از آن نیز سر کند.
آسیبهای ناشی از حکم برائتی که به غلط صادر میشود، در آینده نیز امتداد مییابد و تشدید میشود و دامنگیر کسانی میشود که در آینده مورد تعرض فرد مجرم قرار میگیرند. تحقیقات نشان داده ترومای ناشی از تعرض جنسی بزرگتر از آن چیزیست که سربازان بازگشته از جنگ تجربه کردهاند.
بهعلاوه، این احتمال وجود دارد که کسانی که مرتکب تعرض جنسی به دیگران میشوند، بارها و بارها دست به چنین کاری بزنند؛ در یک مطالعه دیده شد که افراد متجاوز بهطور میانگین مرتکب ده جرم سنگین شدهاند، حتی همان زمان که هنوز «کارشان» را به انجام نرسانده بودند. پس اگر بخواهیم نسبت مورد اشاره بلکاستون را با ارجاع به خشونت جنسی تفسیر کنیم، باید اینطور نتیجه بگیریم که بهتر است یکصد نفر مورد تعرض جنسی قرار بگیرند تا اینکه یک نفر به اشتباه محکوم شود؛ نتیجهای غیرقابل دفاع.
افسانههای فراوانی درباره تجاوز رواج دارد؛ از جمله پیشداوریها، کلیشهها و باورهای نادرست درباره کسانی که مورد تجاوز قرار گرفتهاند و کسانی که مرتکب تجاوز شدهاند؛ وجود این افسانهها نیز باعث میشود که همان معیار هم به شیوهای نادرست بکار گرفته شود. چنین افسانههایی افرادی که مورد تجاوز قرار گرفتهاند را سرزنش و با متجاوز همدلی میکنند؛ باور رایج اینست که زنان بر اثر حسادت، حس انتقام یا بغض و کینهجویی برانگیخته میشوند و پس از رابطه جنسی همراه با رضایت، به دروغ ادعای تجاوز میکنند.
میراندا فریکر، نظریهپرداز فمینیست در دانشگاه شفیلد، مفهوم «بیعدالتی در ارائه شواهد» را پیش نهاده است؛ این مفهوم میگوید تمایلی سیستماتیک و موذیانه وجود دارد که به ناحق و اغلب بطور غیرعمد، شواهد ارائه شده از سوی زنان را بیاعتبار میکند. این بیعدالتی در شنیدن شهادت زنان و افسانههای موجود درباره تجاوز، دست به دست هم میدهند تا شکهای غیرمنطقی را در ذهن قضات و اعضای هیات منصفه منطقی تصویر کنند. به این معنا که قضات هم گرفتار کلیشههای گلدرشت درباره رفتار جنسی زنان میشوند.
بخشی از راهحل در مورد چنین موقعیتهای وخیمی مطمئنا اینست که از خشونت علیه زنان پیشگیری شود و آگاهیها نسبت به پیشداوریهای ریشهدار اجتماعی (که نادرستند) افزایش یابد. اما باز هم باید پرسید که چه چیزی به آن معیارِ شک منطقی حقانیت میبخشد؟ و چرا بهشکلی ناروا در پروندههای تعرض جنسی زنان بسط پیدا میکند؟ مشهورترین اظهارات در دفاع از معیار شک منطقی احتمالا به ویلیام بلکاستون، حقوقدان قرن هجدمی، تعلق دارد؛ او استدلال میکند که «بهتر است ده مجرم رها شوند تا اینکه یک بیگناه متحمل رنج شود». به نظر میرسد این استدلال مبتنی بر بینشی نیرومند است: آسیب ناشی از محکومیت یک بیگناه آنچنان شدید است که معیار قانونی برای ارائه سند و گواه باید از احتمال وقوع آن بهشدت بکاهد.
آسیبهای وارده به یک محکوم بیگناه حقیقتا میتواند شدید باشد؛ از لکه ننگی که بر پیشانیاش مینشیند تا روابطی که فرومیپاشد، تا دستخوش خشونت شدن در زندان، از دست رفتن شغل و درآمد، افزایش احتمال ارتکاب جرم در آینده، دشواری پیدا کردن شغل جدید پس از آزادی از زندان و.. در نگاه اول به نظر میرسد پتانسیل خسارت وارد کردن به یک فرد بیگناه، معیارهای سختگیرانه درباره ارائه شواهد را برحق میسازد، مثل چیزی که در مورد معیار شک منطقی گفتیم.
اما اگر تامل کنیم میبینیم که چنین استدلالی، آسیبهای ناشی از حکم برائتی که به غلط صادر میشود را نادیده میگیرد؛ اگر میخواهیم ببینیم که معیار اثبات یک ادعا برحق است یا نه، توجه صرف به آسیبهای ناشی از محکومیت یک فرد بیگناه کفایت نمیکند؛ آسیبهای ناشی از رهایی آن ده نفر که به غلط آزاد شدهاند هم باید بررسی شوند. یعنی حقانیت معیارِ اثباتِ ادعا باید آسیبهای منتج از یک حکم برائت نادرست برای فردی که مورد تجاوز قرار گرفته، برای کسانی که در آینده مورد تجاوز قرار میگیرند و برای جامعه را نیز در نظر بگیرد.
وقتی پای تعرض جنسی به میان میآید، چنین آسیبهایی بسیار بسیار شدید میشوند؛ کسی که مورد تعرض قرار گرفته در پروسه قضایی رنجی وحشتناک را متحمل میشود؛ بارها از او خواسته میشود که جزئیات مشمئزکننده آنچه رخ داده را بازگو کند؛ و زمانی که به غلط حکم برائت صادر میشود، همه اینها دود میشود و به هوا میرود. بدتر از این، فردِ مدعی برچسب دروغگو میخورد و باید با ترومای ناشی از آن نیز سر کند.
آسیبهای ناشی از حکم برائتی که به غلط صادر میشود، در آینده نیز امتداد مییابد و تشدید میشود و دامنگیر کسانی میشود که در آینده مورد تعرض فرد مجرم قرار میگیرند. تحقیقات نشان داده ترومای ناشی از تعرض جنسی بزرگتر از آن چیزیست که سربازان بازگشته از جنگ تجربه کردهاند.
بهعلاوه، این احتمال وجود دارد که کسانی که مرتکب تعرض جنسی به دیگران میشوند، بارها و بارها دست به چنین کاری بزنند؛ در یک مطالعه دیده شد که افراد متجاوز بهطور میانگین مرتکب ده جرم سنگین شدهاند، حتی همان زمان که هنوز «کارشان» را به انجام نرسانده بودند. پس اگر بخواهیم نسبت مورد اشاره بلکاستون را با ارجاع به خشونت جنسی تفسیر کنیم، باید اینطور نتیجه بگیریم که بهتر است یکصد نفر مورد تعرض جنسی قرار بگیرند تا اینکه یک نفر به اشتباه محکوم شود؛ نتیجهای غیرقابل دفاع.
منبع: میدان
نویسنده: کریستوفر وارهام جیمز وس
مترجم: محسن هویدایی