ملیکا قراگوزلو: درحال حاضر که فضای توییتر به بازگویی و افشای آزارهای جنسی و تجاوز اختصاص پیدا کرده، مناسب دیدم که تجربه خودم از تجاوز و روند شکایتم را کامل توضیح دهم تا شاید به درد کسی بخورد.
اول از همه بعد از این اتفاق، به جای اینکه به نزدیکترین کلانتری محل وقوع تجاوز بروم، به محل کارم رفتم. ولی به نظرم شما این کار را نکنید و حتما سریعتر خودتان را به نزدیکترین کلانتری برسانید. در محل کارم با کلی تلاش، دبیر سرویس توانست از زیر زبانم بکشد که چرا دارم اینطور گریه میکنم و اصرار داشت که با مادرم تماس بگیرم. من از واکنش مادرم نمیترسیدم ولی یک جور حس خجالت داشتم برای همین نتوانستم به او بگویم. برای همین تصمیم گرفتم به دوستم زنگ بزنم. قبل از این که به اداره پلیس برویم، رفتیم قرص ضدبارداری خریدیم. بعد رفتیم کلانتری خیابان فلسطین.
آنجا اول دراتاقی مختصرا ماجرا را توضیح دادم. بعد من را به اتاق رئیس آن کلانتری فرستادند. آنجا با جزئیات کمی ماجرا را توضیح دادم. در تمام این مدت دوستم همراهیم کرد. مامورهای پلیس با ماشین پلیس من را به آگاهی ... رساندند. آنجا شروع به بازجویی کردن از من کردند و مثل متهم باهام برخورد کردند. برخوردشان واقعا پسندیده نبود. به من نامه برای پزشکی قانونی دادند و من هم به آنجا رفتم. در اتاق وقتی که دکتر میخواست معاینهام کند، با تمام وجودم ترسیده بودم. دکتر از من پرسید که تا به حال رابطه داشتم یا نه.
آن روز هیچ پولی همراهم نبود برای همین نتیجه را تحویلم ندادند. روز بعد حدود ۲۰۰ هزار تومان از من گرفته شد و بعد از گرفتن نتیجه به همراه دو نفر از دوستانم دوباره به آگاهی رفتیم. مامور رسیدگی، به من گفت کناری بنشینم و دوستم ا خواست تا ازش سوال بپرسد. به دوستم گفت: «این (یعنی من) چیزی مصرف میکنه؟ چرا موهاش آبیه؟!»
بعد از تحویل نامه پزشکی قانونی به من گفتند که فلان روز بیا که بریم به محل ارتکاب جرم. در روز مقرر به همراه مادرم به آگاهی رفتیم و با این جمله مواجه شدیم: الان ماشین نداریم. برید و فلان روز بیایید! ما رفتیم و روز بعد دوباره برگشتیم. این بار هم همون جواب را شنیدم. ولی این دفعه از کوره در رفتم و شروع کردم به فریاد کشیدن سر رئیس آنجا که بهم گفتند برو و آخر هفته ساعت ۹ اینجا باش که حتما برویم.
رفتم ۵شنبه با مادرم و دو مامور به محل رفتیم. خانه را نشون دادم و از من خواستند که همراهشان به ساختمان بروم. مدیر ساختمون به ماموران گفت که این جا خانواده زیادند و اگر داد و فریاد میکرد حتما یکی میشنید. (این اتفاق در پارکینگ خانه افتاده بود و من از ترس حتی نتوانستم بگویم آن دو نفر از رویم کنار بروند چه برسد به این که جیغ بکشم.)
مشخصات آن فرد را که دادم مادر و پدر و برادرش آمدند پایین. من گفتم که شبیهش است اما او نیست. پسر دیگه آنها پایین آمد و من گفتم که شک دارم ولی به نظر میآید که همین باشد. چهرهاش کمی برایم گنگ بود. او آن روز بازداشت نشد ولی برای روز شنبه وقت دادگاه گرفتم. بعد به دادگستری شماره یک تهران رفتیم وآنجا با قاضی شعبه ۳ صحبت کردم و ماجرا را گفتم.
از در که بیرون آمدیم مادر آن پسر برای بار دوم شروع کرد به متهم کردن من که برای چی سوار ماشینی شدی که دو تا پسر در آن بودند؟! گفت عشق و حالت رو کردی و یادت افتاد شکایت کنی؟ (بار قبل در پارکینگ همان خانه هم تقریبا همینها را گفت که با فریاد من و بیرون کردن من از خانه توسط پلیس مواجه شد.) این بار من سرش فریاد کشیدم و شروع کردن به جیغ زدن. با اشک پیش قاضی برگشتم و قاضی با مادر ان پسر با تندی حرف زد و از پدر متهم هم خواست که دفعه بعد با سند بیاید.
در انتهای جلسه بعدی، از من خواسته شد که سریعتر بروم و آنجا را ترک کنم که بعدا فهمیدم برای متهم قرار بازداشت صادر شد و به مدت سه روز در فشافویه بازداشت بوده. (به گفتههای مادر پسر) جلسات بعدی دادگاه همین طور ادامه داشت و واقعا خستهکننده شده بود. این اتفاق روز ۲۶ خرداد افتاد و ما شهریور به سراغ آن خانه که تجاوز در ان اتفاق افتاده بود رفتیم. من بالاخره با کمک «دیدبان آزار» که در این زمینه فعالیت میکنند توانستم وکیل بگیرم و از این بعد او پیگیر ماجرا شد. نزدیک عید بود که دوباره دادگاه از من یکسری مدارک خواست. فکر کنم اوایل تیر بود که جلسه رسیدگی به پرونده شروع شد. در دادگاه متهم همچنان انکار میکرد و میگفت من اصلا این خانم را نمیشناسم.
قبل از این مادرش مرتبا تماس میگرفت با مادرم که قرار ملاقاتی بگذارد. در آنجا گفت که اگر از پسر من بگذرید اسم آن یک نفر را لو میدهم. من فردای اوآنن روز سریعا با اگاهی تماس گرفتم و ماجر را گفتم. ولی پس از احضار، متهم باز هم انکار و اظهار بیاطلاعی کرد.
در دادگاه هم گفت که مادرم مریضی روانی دارد و قرص مصرف میکند، برای همین الکی پیش شما آمده و این حرفها ا زده. وکیلش هم در جلسه دادگاه گفت: «این خانم قبلا رابطه داشته و ممکنه خودخواسته با هر کسی رابطه بگیره و اتهام تجاوز بزنه!» حتی گفت: «اگر بر فرض هم که این اتفاق افتاده باشه من نباید سوار چنین ماشینی میشدم و مشکل از من بوده.» این حرفها، با اعتراض وکیلم روبرو شد.
بعد از آن وکیلم گفت که جلسه خوب پیش رفته و بعد از چند وقت رای دادگاه برایم آمد. بنابر علم قاضی و نتیجه پزشکی قانونی، یکی از متجاوزان به 2 سال اقامت اجباری در نیکشهر و 100 ضربه شلاق محکوم شد و آن یک نفر دیگر هنوز شناسایی نشده است.البته به توصیه وکیلم باز هم اعتراض زدم. این اتفاق برای من فراموش شدنی نیست و گاهی خوابش را میبینم. امیدوارم کسانی که این اتفاق برایشان افتاده بتوانند این آسیب را پشت سر بگذارند و امیدوارم هیچ متجاوزی نتواند آزاد بگردد.