آتنا کامل: زنان و مردان از حضور در فضاهای عمومی تجربه یکسانی ندارند. حتی گروههای مختلف زنان و مردان برحسب ویژگیهای طبقاتی، سنی و قومی تجربیات متفاوتی از حضور در اماکن عمومی گزارش میکنند. برای مثال زنان طبقه متوسط و بالا امکان بیشتری به دسترسی امن و راحت به فضای عمومی دارند؛ داشتن ماشین شخصی، دسترسی بهتر به وسایل حمل و نقل عمومی، فضای ترددِ روشنتر و امنتر همگی متغیرهای مهمی در ایجاد فضایی امن و راحتاند. با این حال «زنان» علیرغم تمایزات درونیشان، درک متفاوتی از خطر دارند و ترس بیشتری از قربانی شدن بروز میدهند. تردد در شب یا در مناطق خاصی از شهر یا خارج از شهر، پلهای عابر پیاده، مکانهای بسیار خلوت یا بسیار شلوغ، سوار شدن تاکسی در شب و بسیاری موقعیتهای دیگر در زنان هراس ایجاد میکند.
ادعای اصلی این یادداشت آن است که محرومیت نسبی زنان از فضاهای عمومی به تنهایی قابل تحلیل نیست بلکه باید آن را در ارتباط با محرومیت سایر شهروندانِ حاشیهای فهمید. تهران نه فقط برای زنان ناامن است که برای سایر گروههای کمقدرت و بیرون رانده شده همچون کودکان کار، کارتنخوابها و غیره نیز امن نیست. مسولان شهری به دنبال هر چه بیشتر یکدست کردن فضاهای شهریاند و پاکسازی، گشتزنی و حذف برخی گروهها به این یکسانسازی ظاهری کمک میرساند.
با هم نگاهی بیاندازیم به گروههای در حاشیه و بیقدرت شهری. زنان همواره بواسطه آموزههای اجتماعی و هشدار در مورد رخدادهای خطرناکی که در فضای عمومی اتفاق میافتد از تردد طولانی مدت در ساعتهایی از شبانه روز در خیابان نهی میشوند. فرودستان با منطق اقتصادی به حاشیه شهرهای بزرگ رانده میشوند، ساکنان «بافت فرسوده» به دلیل پهنهبندی پاکسازی میشوند، کودکان کار به دلیل بدمنظر و جریحهدار کردن احساسات عمومی جمعآوری میشوند و «معتادان متجاهر» و «اراذل و اوباش» هر از چندی از سطح محلات و پاتوقها پاکسازی میشوند. شهر به مکانی برای تردد منظم خودروها تبدیل شده و اولویت شهرسازی با عبور و مرور ماشین است تا عابرانی که با هویتهای مختلف در آن تردد میکنند. شهروندان خوب آنهاییاند که در ماشینها و خانههای شخصیشان حضور دارند و بدها آنهاییاند که طولانی مدت در خیاباناند؛ درآمدزایی میکنند، معاشرت میکنند، بحث میکنند، تجمع میکنند و نظم امور را بهم میزنند.
وقتی صحبت از امنیت زنان به میان میآید، مردان عموماً گروه خطرآفرین محسوب میشوند. البته نه هر مردی. مردانی با خصوصیاتی ویژه همچون مردان بیکار و جوان، مردان معتاد و کارتنخواب، کارگران ساختمانی و مردان جوانی که در قلمرو محلی به «گندهلات» معروفاند. میتوان وجه مشترک آنها را پایگاه اجتماعی-اقتصادی پایینشان نامید. بدین ترتیب امنیت زنان غالباً در ارتباط با این گروههای «خطرناک» درک میشوند. یعنی امن بودن فضا برای زنان منوط به حذف شهروندانِ درحاشیه و مطرودی است که تهدید محسوب میشوند. اما تنها مردان نیستند که میتوانند امنیت فضا را برای حضور زنان در عرصه عمومی به خطر اندازند. گروهی از خود زنان نیز جزو دسته «خطرناک» و برهمزننده امنیت فضا قرار میگیرند: کارگران جنسی.
بدین ترتیب منطق کنترل و سختگیری بر تردد زنان در فضای عمومی، حضور و تهدید گروهی از مردان به علاوه زنان روسپی است. در این صورتبندی، هم کسانی که تهدید میکنند (مردان فرودست و زنانِ روسپی) و هم کسانی که در معرض خطرند و قربانیِ تهدید میشوند (زنان محترم)، دسترسیشان به فضای عمومی کنترل و محدود میشود. این منطق هم زنان و هم مردان فرودست و مهاجر را غریبههای عرصه عمومی تعریف میکند. نگرانی از حضور تام و تمام زنان در فضای عمومی از جنس نگرانی از حضور مهاجران افغانستانی، معتادان و سایرِ به حاشیه راندهشدگان است. بدیهی است که وجوه تمایز بسیاری میان این دو گروه میتوان ترسیم کرد اما از یک طرف تجربه محرومیت نقطه اتصال آنهاست و از طرف دیگر هر دو گروه، بازیگران اصلی سیاست کنترل و انضباط شهریاند. مقامات شهری در پی نظمبخشی و کنترل فضاهای عمومیاند و حضور بیقیدوشرط این دو گروه در فضای عمومی، بینظمی و اختلال اجتماعی ایجاد کرده و چشمانداز ایدهآل را به خطر میاندازد.
بنابراین زنان محترم بایستی ملاحظاتی در آمدوشدشان به فضای عمومی رعایت کنند؛ مثلا زمان و مکان تردد و نوع پوشش از فاکتورهای بسیار مهماند. گفته میشود که رعایت این فاکتورها احتمال آسیبپذیری زنان را کاهش میدهد. آسیبپذیری در اینجا بیش از هر چیز بار جنسی دارد. هراس از آزارهای جنسی و تجاوز عمدهترین ترس زنان از فضاهای عمومی است. این ترس بیانگر پنداشت زنان از خطر است و این نکته در آن مستتر است که زنان چقدر از اینکه قربانی جرایم مشخص جنسی شود، بیمناکاند. اگر میزان ترس از وقوع جرایم را با نرخ واقعی وقوع آنها مقایسه کنیم، روشن میشود که تا چه میزان این ترس پای در واقعیت دارد. علیرغم اینها، مسئله این نیست که نرخ ترس از جرم زنان نسبت به نرخ واقعی جرایم جنسی در جامعه چند برابر است، بلکه مسئله مهم آن است که زنان مسئول تمام و کمال هر گونه پیامدِ حاصل از حضورشان در جامعهاند. یعنی هر نوع سهلانگاری در زمانمندی و نوع پوشش، میتواند عواقبی داشته باشد که تنها متوجه خود زن میشود. به عبارت دیگر در تجربه آزارهای خیابانی همواره این زناناند که پس از آسیبدیدگی اولیه بار دیگر مورد شماتت اجتماع، خانواده و نزدیکان قرار میگیرند به این خاطر که متهم میشوند زمینه بروز حادثه را خود فراهم کردهاند.
شیلپا فادکه[1] استاد دانشگاه در هند برای توضیح حضور زنان در فضاهای عمومی از ایده بیحرمت کردنِ فضا/زنان استفاده میکند. به زعم وی، نظام مراقبت و کنترل در جامعه زنان را به دو گروه تقسیم میکند: 1- زنان محترمی که ممکن است در اماکن عمومی مورد بیحرمتی قرار بگیرند و در نتیجه بهتر است حضورشان هدفمند باشد و از انتظار کشیدن طولانی در گوشه خیابان یا اماکن عمومیِ باز (خیابان و بازار) خودداری کنند. 2- زنان دیگر (نامحترمی) که ممکن است حرمت اماکن عمومی را با حضور نابجایشان از بین ببرند (Phadke.a, 2007: 57-8). فادکه با همین منطق میپرسد چه کسانی تهدید برای زنان محترم محسوب میشوند و این تهدید چه تاثیری بر دسترسی آنها به فضای عمومی دارد؟ همچنانکه پیشتر گفته شد عمدتا مردان (کارگر، مهاجر، معتاد و کارتن خواب) منشا تهدید برای زنان قلمداد میشوند. به همین ترتیب در طرحهای جمعآوری «اراذل و اوباش»، «معتادان متجاهر» و پاتوقهای معروف تهران که هر از چندی اجرا میشود، از آنها با عنوان «مزاحمان نوامیس» نام برده میشود. نشانه رفتن این گروهها و تعریف آنها به عنوان تهدید امنیت شهری، خود نشان میدهد تعریف «تهدید» میتواند حاوی مکانیسمی انضباطی و کنترلگر باشد که تلاش دارد شهروند هنجارین و نرمال را تعریف کند و دسترسی به فضای عمومی را بر این اساس تنظیم کند (Phadke.b, 2007: 1515). در این منطق همانقدر که دسترسی مزاحمین نوامیس به فضای عمومی محدود میشود و زندگی مخفی را برایشان رقم میزند، نوامیس نیز بایستی کنترلی سفتوسخت و درونی بر خود اعمال کنند تا گرفتار نشوند.
بنا بر آنچه گفته شد، در بحث درباره ناامنی و خشونت شهری علیه زنان مهم است که به خشونت علیه سایر فرودستان شهری (دستفروشان و بساطیها، معتادان و کارتنخوابان)، روسپیان، کودکان کار و مهاجران افغانستانی نیز توجه کنیم. چرا که تنها در این صورت است که مسئله امنیت و دسترسی زنان به عرصه عمومی در بستر اجتماعیاش دیده میشود. بدین معنا که شاهد اشکال طرد، محرومیت و انزواسازیهای چند لایهای خواهیم بود که در بستر فضای عمومی رخ میدهد. حذف و پاکسازی «اراذل و اوباش» یا مزاحمین نوامیس مردم، «معتادان متجاهر» و روسپیان نه تنها عملی خیرخواهانه به نفع حضور زنان در عرصه عمومی نیست بلکه بخشی از پروسه پیچیده محرومسازی و طردسازی است که در آن یک گروهِ در حاشیه در برابر گروه در حاشیه دیگر قرار میگیرد. در نتیجه سیاستهایی که حذف مردان فرودست از عرصه عمومی را خواستار است با سیاست طرد زنان از فضاهای عمومی مرتبط است. حال آنکه بهرهبرداری این دو گروه از فضای عمومی در تعارض و رقابت با یکدیگر نیست ولی نیازمند توجه و برنامه برای استفاده هر دو گروه است. بحث بر سر این است که هر نوع ادعایی نسبت به فضای عمومی باید با رعایت حقوق «دیگران» به آن فضا همراه باشد و دیگران نمیتواند بعد طبقاتی، جنسیتی، سنی، قومیتی و ملیتی به خود بگیرد.
مرتبط دانستن محرومیت زنان با محرومیت سایر شهروندان طردشده از فضای عمومی به معنای نادیده گرفتن جنسیت و بیرون راندنشان از تحلیل نیست؛ بلکه توجه به این نکته است که این تنها زنان نیستند که در دسترسی به فضای عمومی با محدودیت مواجهاند و محرومیت زنان از فضای عمومی نمیتواند جدا از پروسه طرد و محرومیتِ سایر شهروندانِ حاشیهای از فضای عمومی تلقی شود. اگرچه مسئله زنان و جنسیت ویژگیهای خاصی به نوع و شکل محرومیت آنها میدهد، اما امنیت زنان یا دسترسی بهترشان به فضای عمومی در غیاب و نادیده گرفتن بستر کلیتر فضای عمومی شهری برای تمامی شهروندان قابل درک و قابل رفع نیست. بدیهی است که همه گروههای حاشیهای یکسان نیستند و مقولات مهم و متفاوتی میانشان تمایز ایجاد میکند و همچنین این گروهها لزوما با یکدیگر روابط مثبت و حسنهای ندارند اما در تجربه محرومیت مشترکاند؛ چه محرومیت آشکار و چه پنهان، چه اعمال شده از سوی خانواده و اجتماع و چه طردشده از سوی بازار و نهادهای اقتصادی و حاکمیت.
منابع:
Shilp, Phadke.a (2007). “Remapping the Public: Gendered spaces in Mumbai” in Madhavi Desai (ed.) Gender and the Built Environment, New Delhi: Zubaan Books
Shilpa Phadke.b 2007. "Dangerous Liaisons: Women and Men: Risk and Reputation in Mumbai". Economic and Political Weekly. 42 (17): 1510-1518.
منبع: معمارنیوز