دیدبان آزار

پیکربندی جنسیتی مسکن

زنانگی و مسکن

در متن زیر قسمت‌هایی از یک گزارش تحلیلی درباره پیوند مسکن، جنسیت و شهر را می‌خوانید. متن کامل این گزارش را که در مجله «زنان امروز» منتشر شده، می‌توانید از اینجا مطالعه کنید.

***

از عمر مطالعات شهری در ایران بیش از نیم‌قرن می‌گذرد. از سمینار «بررسی مسائل شهر تهران» در سال ۱۳۴۱ و تأسیس مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات اجتماعی، که زمینه‌ساز اولین طرح جامع شهر تهران شد، تا امروز که دپارتمان‌ها و نهادهای شهری بی‌شماری قد علم کرده‌اند راهی طولانی طی شده است. از پسِ این مسیر حالا دیگر مسئلۀ شهر در قامت یکی از کانون‌های اصلی سیاست‌گذاری و اندیشه‌ورزی درآمده. دربارۀ ابعاد فنی و سویه‌های اقتصادی آن به‌کرات بحث شده و جنبه‌های سیاسی و تأثیرات اجتماعی‌اش به‌طور مبسوط به قلم آمده است. اما، در این میان، جای مسئلۀ جنسیت به‌عنوان یکی از وجوه برسازندۀ مسئلۀ شهر همچنان خالی ا‌ست. پر‌بی‌راه نیست اگر بگوییم مطالعات شهری ما در موضوع جنسیت بسیار الکن است و جز متون‌ متفرق و نشست‌های پراکنده چیزی در چنته ندارد. به‌ بیان دیگر، ما با فقدان سنت «مطالعات جنسیتی شهر» روبه‌روییم. غفلت محققان شهر از مسئلۀ جنسیت و فاصلۀ محققان جنسیت از موضوع شهر، در عمل، مانع زایایی و در‌هم‌تنیدگی این دو حوزۀ مطالعاتی شده است.

در این مطلب کوشیده‌ایم، به میانجی مسکن، جنسیت و شهر را در هم ‌بیامیزیم تا از روزنۀ شهر به جنسیت بنگریم و از خلال جنسیت به شهر بیندیشیم. متن پیش‌ رو چهار فرازِ به‌ظاهر جدا اما عمیقاً درهم‌تنیده دارد. در فراز اول، به گفت‌وگو با زنان نشسته‌ایم تا تجربۀ زیستۀ آنها را از مسکن به قلم بیاوریم. در فراز دوم، به مسئلۀ اشتغال و پایگاه طبقاتی زنان پرداخته‌ایم. در اینجا، به وساطت اشتغال، بر ماهیت جنسیتیِ مسکن درنگ کرده‌ایم. در فراز سوم، تجربۀ گروه خاصی از زنان را بررسی کرده‌ایم: زنانی که به دلیل مشکلات اقتصادی پس از سال‌ها زندگی مستقل به خانۀ پدری بازگشته‌اند. در این فراز، پیچیدگی‌ها و پیامدهای این بازگشت را کاویده‌ایم. فراز آخر نیز تلاشی ا‌ست برای پیکربندی جنسیتیِ مسئلۀ مسکن طی تاریخ معاصر. در اینجا می‌کوشیم سیر تحول مسکن شهری را، این‌ بار به میانجی مسئلۀ جنسیت، باز‌مفصل‌بندی کنیم.

 

نیاز به گفتن نیست که این طرح صرفاً جهدی اولیه برای در هم ‌تنیدن این دو حوزۀ مطالعاتی‌ است؛ دو حوزه‌ای که رشته‌رشته ‌شدنِ دانش دیواری بلند میانشان کشیده است.

 

تجربه زیسته زنان

تجربۀ زنان از جست‌وجوی مسکن در شهر تهران، بسته به طبقه، سن، موقعیت شغلی و وضعیت تأهل آنها (تجرد، فوت همسر یا طلاق) تفاوت‌های بارزی دارد. در گفت‌وگو با زنان متوجه شدیم این تجربۀ زیسته‌ در‌بر‌گیرندۀ طیف وسیعی از رفتارهاست. یک سرِ این طیف زن مجردِ شاغلی با پایگاه اقتصادی بالاست که می‌گوید «هیچ‌وقت مشکل خاصی برایم پیش نیامد» و سرِ دیگر این طیف زنی مطلّقه با پایگاه اقتصادی پایین و وضعیت شغلی منقطع و کم‌درآمد است که می‌گوید «علناً به من پیشنهاد داد و گفت که می‌توانم کاری کنم اصلاً اجاره ندهی و چند سال بنشینی. اجاره‌ و قبض‌هایت را هم خودم می‌دهم. فقط خانمم نفهمد

به‌‌رغم تنوع درون‌گروهی زنان، حدود و ثغور جایگاه آنها در ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و خانوادگی به‌طور بین‌الاذهانی درون چارچوب مشخصی تعریف شده است و، به ‌محض خروج از آن، ساختار قدرتی رؤیت‌پذیر می‌شود که در شرایط معمول قابل دیدن نیست. مطالعۀ ما نشان می‌دهد که وقتی شیوۀ اسکان زنان از ساختار مرسوم خانوادۀ هسته‌ای (زن، شوهر و فرزندان) خارج می‌شود اصطکاک به‌وجود می‌آید؛ اصطکاک با خانوادۀ خود و به‌ویژه با دیگرانی در همسایگیِ خانۀ جدید و صاحبخانه. این تجربه ساختار قدرت موجود را برای زنان نمایان‌ می‌کند. آنها هر‌چند از ساختارهای جنسیتی مرسوم در جامعه آگاه‌اند، اما این مانع شگفتی‌شان از برخی برخوردهای جاری نمی‌شود. گویی سرحدات ساختار قدرت در لحظاتی از زیست روزمره‌ برای زنان به‌نحو عریان‌تری نمایان می‌شود. تینا، که چند سالی با یک هم‌خانه در منطقۀ انقلاب زندگی کرده است، می‌گوید: «صاحبخانه به خودش اجازه می‌داد، بدون اینکه به ما بگوید، کلید بیندازد و بیاید داخل! مثلاً سرِ صبح که خوابیده بودیم یکهو می‌دیدیم آمده توی خانه. خیلی عجیب بود. سه، چهار بار این کار را کرد تا بعد قفل در را عوض کردیم و ماند پشت در. به او می‌گفتیم که ما دو‌‌‌تا دختریم. و مثلاً در گفتمان مذهبی بحث محرم و نامحرم را مطرح می‌کردیم، ولی اثر نداشت. اگر‌چه آدمی مذهبی به نظر می‌آمد، ولی برایش مهم نبود… فکر می‌کنم این خیلی به شرایط ما به‌عنوان دو‌‌‌‌تا دختر شهرستانی برمی‌گشت. اگر ما پسر بودیم یا جایگاه مستحکم‌تری در شهر داشتیم (مثلاً می‌دانست که پدر و مادرمان در همین تهران‌اند) برخوردش متفاوت بود. با خودش می‌گفت دو‌‌تا دختر دانشجو هستند که دستشان به جایی بند نیست و می‌توانم هر جور بخواهم با آنها رفتار کنم.»

این لحظات و موقعیت‌های چالش‌برانگیز، بسته به پایگاه اجتماعی-اقتصادی زنان و موقعیت جغرافیایی مسکن در سطوح طبقاتی شهر، متفاوت است. مثلاً سمیرای چهل‌و‌یک‌ساله که حدود پانزده سال است با پسرش تنها زندگی می‌کند از تجربیاتِ سال‌ها اجاره‌نشینی این‌طور می‌گوید: «یک بار، یکی از بنگاهی‌ها بعد از امضای قرارداد مدام می‌آمد سر راهم و می‌گفت که “صاحبخانه‌ات خیلی ایراد گرفته، ولی من متقاعدش کرده‌ام. می‌دانم تو تنها هستی و هوایت را دارم. در جابه‌جایی‌های بعدی، تو هم هوای مرا داشته باش”. من مدام انکار می‌کردم و می‌گفتم که همسرم هست. ولی فایده نداشت. می‌آمد دَم درِ خانه. مثلاً میوه می‌آورد، خرید می‌کرد و می‌زد به پنجره که “بیا بردار”! قشنگ احساس مالکیت داشت. انگار رازی را فهمیده که می‌تواند به‌خاطرش از من سوءاستفاده کند. دیگر مجبور شدم واقعیت را به صاحبخانه بگویم. گفتم “من همسر ندارم و آقایی هم که اینجا می‌آمد از بستگانم بود. به شما دروغ گفتم، ولی الان این آقای بنگاهی دارد اذیتم می‌کند”. صاحبخانه‌ام اولش خیلی ناراحت شد و پسرش آمد و گفت که “چرا دروغ گفتی؟ ما می‌توانیم از تو شکایت کنیم”. ولی بعد قبول کردند و یکی دو بار که باز بنگاهی آمد دَم درِ خانه، جلو خودش زنگ ‌زدم به صاحبخانه و بالاخره فهمید که رازی در کار نیست و رفت پی کارش».

 

مسکن و روابط شهری‌-‌جنسیتی

روند دگرگونی مسئلۀ مسکن به‌خودی‌خود می‌تواند تحول امور جنسیتی درون شهر را آشکار کند. به بیان دیگر، هم‌پای تطور ساخت شهری در تهران (و البته کلان‌شهرهای دیگر)، مناسبات جنسیتی نیز دگرگون می‌شوند. از منظر جنسیتی می‌توان سه دوره را برای مسئلۀ مسکن قائل شد: خانواده‌گرایی، جنسیت به‌سان مقوله‌ای فرهنگی، بازاری شدن مسکن.

برای شروع اجازه بدهید به پیش از دوران پهلوی بازگردیم، جایی که مسکن هنوز به کالایی برای خرید و فروش تبدیل نشده بود. این دوران را می‌توان دوران «پیشاتاریخِ» مسئلۀ مسکن خواند، به این معنا که مسکن هنوز در مقام مشکلی فراگیر و معضلی ضروری خود را بر فضای شهری حاکم نکرده بود. از این رو، تا اواسط دوران قاجار، بین ساکنان شهر سخنی از بی‌مسکنی یا کمبود مسکن نیست. همچنین حکمرانی شهری چندان نگرانی و مسئولیتی در برابر مسکن رعایای خود نداشت. حتی ظهور اولین نهادهای شهری، یعنی بلدیه و نظمیه در اواسط عصر قاجار، بیش از اینکه با مسئلۀ مسکن در ارتباط باشد، حول گفتار امنیت و بهداشت سر و شکل گرفت. طبیعتاً منظور این نیست که هیچ حرف و گفته‌ای در باب خانه و مسکن در دوران گذشته نبوده است. صحبت بر سر آستانه‌ای‌ است که با عبور از آن مسکن خود را به‌عنوان ضرورت بر جامعه تحمیل می‌کند.

در پیشاتاریخ، پیکرۀ فضاییِ شهر نیز به‌شکلی متفاوت با آنچه امروز تجربه‌اش می‌کنیم ساخت یافته بود. شهر نه بر اساس ارزش و قیمت زمین، بلکه متکی بر پیوندهای قومیتی و روابط خویشاوندی قشربندی می‌شد. با نگاهی به نقشۀ دارالخلافۀ طهران در دهۀ ۱۲۳۰ شمسی درمی‌یابیم که محلات شهر بر اساس قومیت و تبار‌شان نام‌گذاری می‌شدند: محلۀ عرب‌ها، ترکمن‌ها، کرمانی‌ها، ارامنه، یهودی‌ها، و یا کوچۀ افشارها، شام‌بیاتی‌ها و… در این دوره، فقیر و غنی در همسایگی هم زندگی می‌کردند و هنوز جدایی فضایی بین این دو به وجود نیامده بود. در این بستر، خانه هنوز به «مستغلات» تبدیل نشده بود. این مسئله ساختِ جنسیتی ویژه‌ای به خانه می‌بخشید. واحد «مشروعِ» اشغال‌کنندۀ خانه در این دوران «خانواده» بود. به این معنا، خانه هم‌پیوند بود با پدری نان‌آور، مادری خانه‌دار، و فرزندان. بنابراین، «زن‌» نمی‌توانست به‌صورت مستقل واجد حقِ «خانه-‌‌‌دار» شدن باشد و فقط به‌عنوان جزئی از یک واحد کلی‌تر به‌ نام خانواده معنا می‌یافت.

با ورود به قرن بیستم و غالب ‌شدن مناسبات سرمایه‌ در ایران، مسئلۀ مسکن نیز وارد دورۀ جدیدی شد. فرایند کالایی ‌شدن آرام‌آرام تمام ساحت‌های زندگی روزمره را در بر گرفت، تا آنجا که خانه ‌را نیز از تمام معناهای فرهنگی‌-روانیِ پیشین تهی و در قامت مستغلاتی برای خرید و فروش بازسازی کرد. پیکرۀ جغرافیایی شهر نیز هم‌پای این تغییر دگرگونی یافت. کم‌کم دوگانۀ بالای شهر/پایین شهر سر برآورد و اندازۀ جیب هر فرد مکان زندگی او را تعیین ‌کرد.

اما در این دوره یک اتفاق دیگر نیز رخ داد: شهر با سیلِ رو ‌به ‌رشدِ مهاجرانی مواجه شد که خود را برای بهره‌مند شدن از مواهب شهرنشینی به پایتخت می‌رساندند. در این میان، درهای مسکن به‌ روی گروه جدیدی از «مردانِ تنها»، که غالباً نیروی کار صنایع نوظهور بودند، گشوده شد. این مردان در دو دسته قرار می‌گرفتند: یا پدر خانواده‌ بودند و برای سنجش امکان زندگی به تهران و دیگر کلان‌شهرها مهاجرت کرده بودند، به امید اینکه در آینده‌ای نه چندان دور خانه و کاشانه‌ای دست‌و‌پا کنند و خانوادۀ خود را به آنجا ببرند، و یا پسران جوانی بودند که در آرزوی پیدا کردن کار و بهره‌مندی از ظواهر مسحورکنندۀ کلان‌شهر دنبال سرپناه و آلونکی می‌گشتند. به این ترتیب، از منظر ساخت جنسیتیِ مسکن، سلطۀ «خانواده» بر خانه ترک برداشت. حالا دیگر واحد مشروعِ اشغال‌کنندۀ خانه فقط خانواده نبود، بلکه مردانِ تنها هم می‌توانستند صاحبِ خانه شوند. در آغازِ کالایی ‌شدن مسکن، اگرچه خانه فقط با «پول» تاخت زده می‌شد، اما انگاره‌های جنسیتی همچنان بر آن حکم می‌راند. دقیق‌تر آنکه برای خانه‌‌-‌دار شدن تفاوتی معنادار بین مردِ تنها و زنِ تنها وجود داشت. اگر زنی تنها به‌دنبال خانه می‌گشت، انگاره‌های فرهنگی بسیاری به ‌میان می‌آمد و صاحبخانه و املاکی‌ها امکان‌های به‌مراتب محدودتری پیش‌ رویش می‌گذاشتند. گویی زنِ تنها مشروعیتِ تنها زندگی ‌کردن در خانه را ندارد. برای کسب این مشروعیت، زنانِ تنها باید تلاش می‌کردند خود را «موجه» نشان دهند، حال آنکه هر چه جلوتر می‌رفتیم مسئلۀ مسکن برای مردانِ تنها صرفاً به مسئلۀ مالی خلاصه می‌شد. مردِ تنها کافی بود نشان دهد که از پسِ مخارج خانه برمی‌آید. درست است که در این دوره مسئلۀ مسکن در چرخ‌دنده‌های اقتصاد ادغام شده بود، اما همچنان پیرنگی فرهنگی‌-جنسیتی داشت. در این معنا جنسیت مقوله‌ای فرهنگی محسوب می‌شد که پیش‌فرض‌ها و انتظاراتی غیر‌اقتصادی را با خود حمل می‌کرد.

اما در یک دهۀ اخیر پیکربندی جنسیت در حوزۀ مسکن مجدداً با چرخشی دیگر همراه بوده است. با عمیق ‌شدن مناسبات سرمایه، این انگاره‌های فرهنگی به‌تمامی تحت استیلای روابط اقتصادی درآمدند و از آن حد از استقلال که در دورۀ پیشین برخوردار بودند بی‌بهره شدند. در این میان، باز‌پردازی گفتار و تحول ساخت خانواده در دو دهۀ اخیر بسیار اثرگذار بوده ‌است. بالا رفتن سن ازدواج، افزایش شمار جدایی‌ها و متزلزل شدن خانوادۀ هسته‌ای ما را با تعداد زیادی از زنانِ تنها روبه‌رو کرده است که زندگی مستقل را حق خود می‌دانند. هم‌پای افزایش تعداد زنانی که تقاضای تنها زندگی کردن دارند، ساخت شهری‌-‌جنسیتی مسکن نیز دگرگون شده است. مصاحبه‌هایی که با زنانِ تنها انجام داده‌ایم از تغییر نگاه صاحبان خانه و مشاوران املاک خبر می‌دهد. اگر جنسیت تا اواسط دهۀ ۸۰ به‌سان مقوله‌ای فرهنگی نقش اساسی در جست‌وجوی مسکن داشت، حالا دیگر در برابر جادوی پول تمام رنگ و لعابش را از دست داده است. اقتصادِ مستغلات به ‌حدی سرنوشت‌ساز شده که از یک ‌سو بخش قابل توجهی از منبع درآمد صاحبانِ خانه از اجاره‌بها تأمین می‌شود و از سوی دیگر میزان چشمگیری از درآمد مستأجران به پرداخت اجاره‌بها اختصاص می‌یابد. کافی ا‌ست به رشد هزینۀ مسکن در سبد خانوار نگاهی بیندازیم. در سال ۱۳۸۵ حدود ۲۸درصد از سبد هزینۀ خانوار به مسکن اختصاص می‌یافت، در‌حالی‌که این میزان در سال ۱۳۹۴ به حدود ۳۵درصد رسید (در یکی، دو سال اخیر و در شهری مانند تهران این رقم به‌مراتب بیشتر افزایش یافته است، تا آنجا که برخی برآوردها تا ۶۰درصد را تخمین زده‌اند). در این وضعیت گویی انگاره‌های فرهنگیِ جنسیت جای خود را به انگاره‌های اقتصادی داده است. حالا دیگر زن‌ بودن یا مرد ‌بودن چندان محلی از اعراب ندارد و آنچه تعیین‌کننده به نظر می‌آید اندازۀ جیب مشتری ا‌ست. به‌ بیان دیگر، مقولۀ جنسیت به‌تمامی مقهور مناسبات اقتصادی شده است. می‌توان چنین نتیجه گرفت که در دهۀ ۹۰ مسئلۀ مسکن نه حول دوگانۀ مردِ تنها/زنِ تنها، که بر محور فرد پول‌دار/فرد بی‌پول باز‌پیکربندی می‌شود.

 

نویسندگان: آتنا کامل، ایمان واقفی
منبع: مجله زنان امروز

مطالب مرتبط