دیدبان آزار

من یک سیاه‌پوستم و دیگر اسنپ سوار نمی‌شوم

آرمان امیری: «رُزا پارکس» یک زن سیاه‌پوست آمریکایی بود. یک روز ایستاد؛ به تبعیض نه گفت و زندانی شد. گناهش این بود که توی اتوبوس صندلی‌اش را به یک سفیدپوست واگذار نکرده بود. در دوران تبعیض‌نژادی، اولویت نشستن هم با سفیدپوست‌ها بود. رزا پارک اما روی صندلی‌اش نشست و جای‌اش را به هیچ کس نداد. البته به دلیل این تمرد بازداشت و زندانی شد، اما طغیان ساده او بلافاصله به موجی از اعتراض بدل شد. سیاه‌پوستان در همراهی با رزا پارکس، شرکت اتوبوس‌رانی را تحریم کردند و آن را به مرز ورشکستگی رساندند.

به نظر می‌رسد که حتی باور این حجم از تبعیض، امروز برای ما بسیار دشوار است. گاه حتی از شنیدن مصادیق این تبعیض‌ها تعجب می‌کنیم، اما من گمان می‌کنم اگر جای تعجبی وجود داشته باشد، دقیقا از همین تعجب‌ کردن‌های ماست! آیا ما در زیست روزمره خود شاهد همین تبعیض‌ها نیستیم؟ آیا ما عادت نکرده‌ایم که به استادیوم‌هایی گام بگذاریم که نیمی از جمعیت کشور از ورود به آن‌ها محروم هستند؟ آیا ما عادت نکرده‌ایم در هر اداره و ساختمانی که وارد می‌شویم، تابلوهایی تبعیض‌آمیز و گاه حتی توهین‌آمیز علیه زنان کشور را ببینیم؟ نیمی از جمعیت کشور که حتی از حق انتخاب پوشش خود محروم شده‌اند و گاه این تبعیض به دایره تحصیل، اشتغال و دیگر حقوق آن‌ها نیز تسری پیدا می‌کند. چه اتفاقی باید بیفتد که باور کنیم، ما دقیقا در وسط همان فاجعه تبعیض‌آمیز قرار داریم، با این تفاوت که عادت کرده‌ایم بر آن چشم بپوشیم؟

روز گذشته، خبری منتشر شد از یک راننده اسنپ، که به ادعای خودش به صورت «آتش به اختیار» نسبت به حجاب مسافرش وارد عمل شده و در نهایت دختر مسافر را وسط اتوبان پیاده کرده است. مسافر، اعتراض خودش را به شرکت اسنپ گزارش داده و خبر آن را نیز در توییتر منتشر می‌کند. بلافاصله، پروپاگاندای حکومتی هم وارد عمل می‌شود و مدعی می‌شود نه تنها این راننده نباید مورد سرزنش قرار بگیرد، بلکه باید از او تقدیر کرد. اردوکشی بلافاصله از پیاده‌نظام تبلیغاتی فراتر می‌رود و صدا و سیما به شب نکشیده به سراغ راننده می‌رود تا او از همه همتایان‌اش دعوت کند که رفتارهای مشابهی انجام دهند. طبیعتا فشارهای دیگری هم اعمال می‌شود تا شرکت اسنپ، با صدور اطلاعیه اعلام کند که: نه تنها به دلیل این بدرفتاری هیچ برخوردی با راننده خاطی نخواهد کرد، بلکه «از راننده مذکور بابت رعایت قوانین شرکت قدردانی به عمل خواهد آمد».

آپارتاید، عنوانی است برای نظام‌هایی که شهروندان‌شان را بر اساس ملاک‌های مختلف، به شهروندان درجه اول و درجه دوم تقسیم‌بندی می‌کنند. می‌خواهد این تبعیض بر پایه رنگ پوست باشد (مثل آفریقای جنوبی) یا بر پایه مذهب (مثل اسرائیل). پس باید پرسید: توصیف مناسب وضعیت ما چیست؟ مایی که در قوانین‌مان هم تبعیض‌های مذهبی را نهادینه کرده‌ایم و هم تبعیض‌های جنسیتی را؟

ماشین پروپاگاندا تلاش می‌کند تا با توجیه «قانون‌گرایی» بر رفتارهای زشتی نظیر گشت ارشاد، یا افسارگسیختگی نیروهای بسیجی سرپوش بگذارد. فرمان‌های «آتش به اختیار» هر روز برای این قماش صادر می‌شود تا در خیابان به جان هرکسی که خواستند بیفتند و در نهایت، نه تنها حکومت بهره ببرند، بلکه حتی ژست متمدنانه «قانون‌گرایی» نیز به خود بگیرند. به باور من اما، تبعیض علیه انسان‌ها نمی‌تواند قانون باشد. چنین قوانینی، مصداق آپارتاید و توحش است و باید در برابرش ایستاد تا شکسته شود.

به ما می‌گویند که در اقلیت هستیم و خواسته اکثریت چیز دیگری است. باشد. بگذارید فرض کنیم که ما، معترضان به این شیوه تحمیلی از سبک زندگی، درست به مانند سیاه پوستان آمریکا در اقلیت هستیم. من اما باور دارم، ما، حتی اگر زورمان هم نرسد که جلوی این زیاده‌خواهی و ظلم روزافزون زیر لوای قانون را بگیریم، حداقل می‌توانیم به اندازه خودمان در برابرش طغیان کنیم و تمام آنانی که با این بازی تبعیض همراهی می‌کنند را تحریم کنیم. اجازه بدهید از اتوبوس‌هایشان پیاده شویم و بگذاریم این شهروندان درجه یک تنهایی با صندلی‌هایشان بازی کنند. ما فکر می‌کنیم، دنیا بدون اتوبوس و اسنپ به آخر نمی‌رسد، اما بدون احترام، آزادی و هم‌دلی، جامعه به بن‌بست می‌رسد. 

 

منبع: کانال «مجمع دیوانگان»

منبع تصویر: Jennifer Mondfrans

مطالب مرتبط