در پی برآمدن جنبش #MeToo من یک کتاب بازاری کوچک خاک گرفته از کتابخانهام برداشتم. کتاب «اخاذی جنسی» از لین فارلی که تجارب فراگیر زنان از ارعاب جنسی و آزار مستقیم در محل کار را گردآوری کرده است. مهمتر از همه او در کتابش تاکید میکند که تا زمانی که ما تاثیر سیستماتیکی را که تعرض جنسی کلامی و فیزیکی بر نیروی کار گذاشته است متوجه نشویم، نمیتوانیم مسائل کلان مربوط به اشتغال زنان همچون درآمد نابرابر، فقدان فرصت برای ارتقای شغلی، اخراج ناعادلانه و تبعیضهای جنسیتی را رفع کنیم.
کتاب فارلی دیگر چاپ نمیشود اما آنقدرها با شرایط امروز ما بیربط نیست. انگار نه انگار که 40 سال پیش چاپ شده است. کتاب او به ما یادآور میشود که آزار جنسی هسته مرکزی نابرابری جنسیتی در نیروی کار است ( به عبارتی مکانیزم اصلی حفظکننده و تداومبخش به موقعیت نامطلوبی که زنان در آن قرار دارند و پیشبرندهی اصلی نابرابریهای جنسیتی موجود است.) امروزه به موازات اینکه شمار زیادی از زنان مسئلهی آزار جنسی را مورد توجه قرار میدهند، مهم است که تاریخچهی مفصلی از این مدل فشار برای زنان را یادآوری کنیم.
یک قلمروی مردانه
محل کار مدتهای مدیدی به عنوان قلمرویی مردانه در نظر گرفته میشد که مردان در آن مردانگیشان را از خلال مهارتهای شغلی به نمایش میگذاشتند و تواناییشان را در جهت تامین و حمایت از خانواده اثبات میکردند. کارگران مرد برای حفاظت از قلمروشان و محدود کردن دایرهی رقابت، شروع به تصویب استراتژیهای محرومسازی کردند. در جریان صنعتی شدن، کارگران و کارفرمایان سفید پوست در جهت به حاشیه راندن خارجیها (دیگریهایی مثل کسانی که قبلا برده بودند، مهاجران، رنگینپوستان یا به عبارتی غیر سفیدپوستان و زنان) آنها را به کمدرآمدترین و سختترین مشاغل وامیداشتند. زنان به عنوان ماندگارترین گروه محذوفان باقی ماندهاند.
برداشتهای جنسیتی رایج میان مردم، مکانیسمهای محرومیت را تقویت میکنند. زبانی آغشته به مولفههای مذهبی، تربیتی، اطاعت و فرمانروایی که از سنین جوانی به دختران و پسران تلقین شده است، مرزبندیهای هنجاری رفتار را در آنان شکل داده است. ایدئولوژی خانه در هر موقعیتی که زنان (عمدتا آفریقایی-آمریکایی تبارها، مهاجران و فرزندانشان) نیاز به کسب درآمد و دستمزد داشتند در خدمت به کار گرفتن نیروی کار شکل گرفته است. بسیاری از زنان در ابعاد کوچک و بزرگ در برابر این ایدئولوژی شوریدند، اما در مواجهه با کلیشههای فراگیر در مورد نقشهای جنسیتی، اعتراضاتشان با تمسخر و اخراج از کار پاسخ داده شد.
مردان کارگر و همچنین کارفرمایان و سرپرستان برای آن که بتوانند زنان را در خانه نگه دارند، از کنایههای جنسی استفاده میکنند که در آن کارفرما اخراج نکردن و یا ارتقای شغلی نیروی کار زن را به دریافت خدمات جنسی از او منوط میکند و زنان را با نظرات خشونتآمیز جنسی دربارهی ظاهر، نحوه لباس پوشیدن و زبان بدنشان ارعاب میکند. از ابتدای قرن 19 مردان از زنانی که شاغلاند و کسب درآمد دارند اظهار نارضایتی و آنها را مانند باری بر دوش خود توصیف کردهاند. همچنین زنان نیز از اظهار نیاز برای کسب درآمد پروا میکردند، زیرا خود را در برابر خطر از دست دادن پاکدامنیشان مقابل مردان متجاوز قرار میدادند.
زنان به طور موثری از بیشتر مشاغل حرفهای حذف شدند و دایرهی مشاغلی که در آن اجازه ورود داشتند به تنها چند حرفه محدود شد؛ دستمزدشان به حداقلترین شکل ممکن کاهش یافت و بقایشان در مشاغلی که داشتند به خطر افتاد. برای زنان فقیرتر، این شرایط به مراتب بدتر بود. زنان زیادی به خاطر نیاز به حمایت خانواده یا نداشتن خانوادهای که از آنها حمایت کند، مجبور به ارائهی خدمات جنسی در ازای حفظ شغل یا در دورههای بیکاری در ازای استخدام میشدند. آنها به دلیل مشکلاتشان مورد مذمت قرار میگرفتند. یک زن خیاط قرن نوزدهمی که از برآوردن احتیاجهای روزمره زندگی خود نیز ناامید بود، میپرسد: «چرا وقتی یک زن با زحمتکشان میآمیزد، نمیتوان او را بافضیلت شمرد؟»
در حالی که مردان شاغل از این موضوع سود میبردند، کارفرمایان نیز از این امر استفاده کردند تا از همبستگی، ساخت اتحادیه و عمل جمعی جلوگیری کنند. کارفرمایان با تهدید کارگران زن، دستمزدها را پایین نگه داشتند و مطالبات مردان برای شرایط کاری بهتر را محدود کردند. همین تهدید به طور کارآمدی مردان طبقه کارگر را از اینکه به زنان آموزش دهند و آنان را به شاگردی قبول کنند، بازمیداشت. احتمالاً وضعیت مردان بدون زنان بهتر بود ولی فقدان همبستگی طبقه کارگر دستمزدها را پایین نگه داشت و خواستههای برابریطلبانه تمامی کارگران را محدود کرد.
تغییر تدریجی
سالها بود که ایدههای رایج در مورد حقوق بر پایه جنسیت که توسط آزار جنسیتی تقویت میشدند، زنان را قانع کرده بود که از رفتن به سمت مشاغل خوب پرهیز کنند. آزار جنسی چه از سوی زنان و چه مردان یا چه به شکل زمزمهای کنایی و چه به شکل توهین، مردان و زنان را وادار کرد که نیروی کار را در وهله اول امری مردانه تلقی کنند. بیشتر زنان در محدودههایی زندگی میکردند که جاهطلبیها و انتظارات آنان از کار و دستمزد را محدود میساخت. بسیاری از آنان فضای کار را ایستگاهی موقتی میدانستند و مقصد اقتصادی و هویتهای خود را در خانه متصور میشدند. کسانی که این امر را نمیپذیرفتند (از جمله زنان رنگین پوست که تلاش میکردند مدت بیشتری به عنوان نیروی کار باقی بمانند و در همان مشاغل بد کار کنند) با دیوار آجری تبعیض مواجه میشدند.
طغیانگرانی هم که پا از مرزها فراتر میگذاشتند، باید شوخطبعی، آزارهای کلامی و فیزیکی را دفع میکردند، دربرابر آنها سکوت یا در صورت لزوم رفتار آزاردهنده را تحمل میکردند. این وضعیت با قوانین حقوق بشر۱۹۶۴ شروع به تغییر کرد. این قانون برای اولین بار تبعیض بر اساس جنسیت و همچنین نژاد، مذهب و دیگر عوامل را ممنوع میساخت. در ابتدای پیادهسازی این قانون، فهم این مسئله که برخورد متفاوت با زنان منجر به تبعیض میشود برای کارمندان دولتی که موظف به اجرای قانون بودند و همچنین برای کل جامعه دشوار بود. اینکه مردان باید سود بیشتری از فضای کار نسبت به زنان ببرند، امری بدیهی به نظر میرسید.
پرونده دادگاهی که این مفهوم را به چالش کشید، مربوط به مسئله سلسلهمراتب نیروی کار بود. در سال ۱۹۷۲، دیان ویلیامز به عنوان یک کارمند آمریکاییآفریقاییتبار وزارت دادگستری ایالات متحده که به دلیل امتناع از همخوابگی با رئیسش اخراج شده بود، شکایت کرد تا شغل خود را پس بگیرد. پیروزی او یک رویه قضایی برای ممنوع ساختن تقاضاهای مبنی بر خدمات جنسی فراهم ساخت. در سال ۱۹۷۵، پائولت بارنز (که او هم یک زن آمریکایی آفریقاییتبار و کارمند دولت فدرال بود) متوجه شد که پس از اینکه پیشرویهای جنسی رئیسش را رد کرده است، از کارش اخراج شده است. زمانی که او شکایت کرد، دادگاه در ابتدا انکار کرد که او یک تبعیض مبتنی بر جنسیت را تجربه کرده است.
دادگاه استدلال میکرد که امتناع او نشاندهنده یک «رابطه شخصی ناموزون» بوده است که «مدرکی دال بر ایجاد مانعی خودسرانه در برابر ادامه اشتغال متشاکی بر اساس جنسیت او نیست». یک دادگاه فدرال این حکم را برگرداند و تقاضای فرد برای چنین خدماتی را «تبعیض جنسیت محور» نامید. پروندههای بیشتری با مسائل مشابه اتفاق افتاد و تا اوایل دهه ۱۹۸۰ اهمیت موضوع ثابت شد: آزار جنسی به فرمی از تبعیض غیرقانونی بدل شد که فرصتهای زنان را محدود میساخت و گزینههای آنان برای حضور در محیط کار را محدود میکرد. اما با این وجود که برخی از زنان در دریافت خسارت در برابر خدمات جنسی، پروندهی شکایتشان را با موفقیت به پیش میبردند، این تصمیمهای قضایی، فرهنگ آمریکایی را تغییر نداد. خشونت جنسی در فضای کار امری رایج باقی ماند که در روابط جنسیتزده ریشههای عمیقی داشت و تصورات هنجاری در مورد ماهیت زنان، نانآوری مردان و تعهد زنان به خانه را به شدت تقویت میکرد.
سال 1991 هم آنیتا هیل در برابر کمیتهای از مردان سفیدپوست عضو سنا، شهادت داد که کلارنس توماس – که جلسه برای رسیدگی به صلاحیت او برای عضویت دیوان عالی کشور تشکیل شده بود – هنگامی که رئیس آنیتا بود، او را مورد آزار و سوءاستفاده جنسی قرار داده است. تغییرات اجتماعی پشت پردهی برخی از مسائل را آشکار کرد. جنبش زنان دهه ۱۹۶۰ که توجهها را به سوی تقدس بخشی به نقش خانگی زنان معطوف کرده بود، با افزایش سریع تعداد زنان متاهل و مادران جوانی همراه شد که به دنبال شغل بودند. تغییرات تکنولوژیک نیز به یاری آنان آمد. کاهش سریع مشاغل تولیدی و افزایش در حوزه بهداشت، خدمات و اشتغال دفتری، انگیزههایی برای زنان فراهم ساخت تا به دنبال کار بروند. با کاهش اشتغال مردان، اشتغال زنان افزایش یافت.
در اوایل دهه ۱۹۹۰، زنان تقریباً نیمی از نیروی کار را تشکیل میدادند و میخواستند در مزایای مشاغل خوب سهیم شوند. تقاضاهای زنان مبنی بر دستمزدهای برابر یا نزدیک به مردان، به معنای پایان دادن به قواعد قلدرمآبانهی تبعیضآمیز و سقفهای شیشهای مردان بود و آنها را که به چنین رقابتی عادت نداشتند، تحریک کرد. گزارشهای مربوط به آزار جنسی احتمالاً به دلیل هراس مردان از اینکه زنان جایگاه سنتی آنان (به خصوص در تجارت و همچنین مشاغل مدیریتی) را تهدید میکردند، شدت یافت. در همین زمان، وجود دو منبع درآمد برای خانواده به امری ضروری بدل شد. زمانی که دیگر از مردان انتظار نمیرفت که خانواده را به تنهایی تامین کنند، مقاومت آنان در برابر کار دستمزدی زنان کمتر شد. در اوایل قرن بیست و یکم، زنان به منبع درآمد اول بیش از یکسوم خانوادههای دگرجنسخواه دارای دو منبع درآمد بدل شدند. زنان که از تکرار ماندن در خانه رها شده بودند، شروع به اعتراض با صدای بلندتر به نابرابریها و آزارها و توهینهای روزمره کردند.
گروه کُری برای اعتراض
هشتگ من هم همینطور (#MeToo) نمایشی از این تغییرات است. این جنبش همراه با دیگر صداهای برآمده در آکادمی، هنر، در مجموعههای اجرایی، توجهها را به ماهیت تثبیت شده خشونت جنسی در فضای کار جلب میکند و پرتویی بر یک مکانیسم کلیدی میافکند که روابط قدرت نابرابر و حق ویژه برای مردان حفظ کرده است. این جنبش، شکافهایی در فضای کار را افشا میکند که در طول تاریخ از تحقق عمل جمعی جلوگیری کرده است؛ این جنبش پیشخدمتهای با حقوق کم و نظافتکاران هتلها و کارگران خدمات درمانی را تشویق میکند تا سخن بگویند و صدای آنان را بلند میکند. بلند شدن صدای سرود اعتراضها باعث همهگیر شدن اعتراضها میشود که بین شکافهای نژادی، نسلی و جنسیتی پل میزند. تظاهرات بزرگی همچون تظاهراتی که توسط زنان سازمان داده شدند، راه را به سوی انتقادهایی وسیعتر به شکاف شگفتآور درآمدی و ثروتی هموار میسازد. در خیزش #MeToo شاید راه به سوی جامعهای برابریخواهتر پدیدار شود.
نویسنده: آلیس کسلر- هریس
برگردان: آریاناز گلرخ
منبع: jacobin