فضا و مکانها به اشکال مختلف و متنوعی در فرهنگها و در طی زمان جنسیتی میشوند. این فضا و مکانها نه تنها چگونگی شکلگیری جنسیت در جوامع را نشان میدهد بلکه متقابلا بر آن تاثیر میگذارند. هدف این مقاله این است تا نشان دهد چگونه فضا و مکان و نیز درک ما از آنها جنسیتمدار است. فضا و مکانها به اشکال مختلف و متنوعی در فرهنگها و در طی زمان جنسیتی میشوند. این فضا و مکانها نه تنها چگونگی شکلگیری جنسیت در جوامع را نشان میدهد بلکه متقابلا بر آن تاثیر میگذارند.
برای من هنگامی که شروع به بررسی پدیدههای اجتماعی از پشت عینک جغرافیا کردم، جنسیت متغیر مطرحی نبود. در این مقاله اما میخواهم با یک مثال، نشان دهم چگونه جنسیت راه خودش را به جغرافیا باز کرد. بدین منظور به سراغ مطالعات توسعهی منطقهای در بریتانیا رفتم و بر پروژه تمرکززدایی منطقهای از مشاغل که در اوسط دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ در این کشور پیاده شد، متمرکز شدم. اما پیش از آغاز بحث ذکر برخی نکات مفید خواهد بود.
در این دوره زمانی حزب کارگر با نخستوزیری هارولد ویلسون بر سرکار بود. کشور شاهد کاهش چشمگیر مشاغل در بخش معادن زغالسنگ به ویژه در شمال شرق انگلیس، جنوب ولز و قسمت مرکزی اسکاتلند بود. سیاستگذاری منطقهای در جهت ایجاد مشوقهایی برای سرمایهگذاری شرکتها در مناطقی بود که بیکاری بیشتری وجود داشت، تلاش بر این بود تا از تمرکز مشاغل در مناطق جنوبشرقی و مرکزغربی که فرصتهای شغلی زیادی داشت کاسته شود و در مناطق شمالی که نرخ بیکاری بالا بود، مشاغل جدیدی ایجاد شود. سوال مطرح در آن زمان این بود که چگونه میتوان این تمرکززدایی مشاغل را توضیح داد؟
تحلیلهای مختلفی از این پروژه صورت گرفت که در ادامه به سه دسته از آنان اشاره میشود:
تحلیلهای اولیه عمدتا بر کارهای آماری و نرمافزارهای کامپیوتری مبتنی بود. آمارگیران و متخصصان کامپیوتر با گرفتن همبستگی میان سیاست تمرکززدایی از مشاغل و ایجاد فرصتهای شغلی در مناطق شمالی دست به نتیجهگیری زدند. آزمون آماری نشان داد که با پیشرفت سیاستهای منطقهای، مشاغل جدیدی در این مناطق ایجاد شده است. اما این همبستگی قوی، به رابطهای علّی میان این دو تفسیر شد. یعنی سیاست منطقهای علّت افزایش مشاغل در مناطق شمالی است. در نتیجه، در این تحلیل سیاست منطقهای موفقیتآمیز قلمداد شد.
تحلیلهای بعدی، از جانب ناراضیان سیاسی در اتحادیههای کارگری مردسالار و شوراهای محلی و بر اساس تحقیقات و شواهد کمیسیونهای پارلمان صورت گرفت. از نظر آنها هر کاری، شغل محسوب نمیشد. اعتراض آنها به این بود که مشکل در مناطق شمالی، بیکار شدن مردان است، اما مشاغل جدیدی که بر اساس سیاست تمرکززدایی در این مناطق ایجاد شده، به اشغال زنان درآمده است. در نتیجه مشاغلی واقعی ایجاد نشده است.
در محیطهای دانشگاهی سوال اصلی این بود که زنان چگونه این مشاغل را کسب کردند. پاسخی که داده شد، امروزه به خوبی شناخته شده است: زنان در نتیجهی رویکرد «دستمزد خانوادگی»، ارزانتر بودند و حقوق کمتری میگرفتند. همچنین زنان بواسطه سنت تقسیم کار خانگی، برای مشاغل پارهوقت بیش از مردان در دسترس بودند. هر دوی این دلایل به روابط میان زن/مرد در خانه و بازار کار مرتبط است. اما دلایل دیگری هم وجود داشت که مربوط به مناطقِ شمالی با نرخ بالای بیکاری میشد. زنان در این مناطق به خاطر مشارکت پایین در مشاغل مزدبگیر، در اتحادیههای کارگری قدرت سازماندهی پایینی داشتند. در کل این زنان مشارکت بسیار کمی در فعالیت اقتصادی داشتند.
بدینترتیب مسئله پیچیدگی بیشتری به خود گرفت. تحلیلگران به این مسئله پی بردند که زنان و مشاغل آنان چیزی متفاوت از مشاغل مردان است. با ورود جنسیت به تحلیلها، ارزیابی از سیاستگذاری منطقهای و سودمندیاش نیز مورد تجدید نظر قرار گرفت. دیگر مانند تحلیلگران آماری حرفی از موفقیت صددرصد این سیاستها در میان نبود. در بالا دو نمونه از این تجدید نظرها را مرور کردیم: اولی که رویکرد جنسیتزده داشت و مدعی بود مشاغل جدید، مشاغل واقعی نیستند چرا که زنان آنها را اشغال کردند. تحلیل دوم، رویکرد آکادمیکتری داشت ولی همچنان کسب مشاغل توسط زنان را مایه نگرانی میدانست. به این خاطر که زنان دستمزد کمتری نسبت به مردان دریافت میکردند و در نتیجه، درآمد کل منطقه همچنان پایین باقی میماند.
تحلیل چهارم و پیچیدهتری هم وجود دارد که این سوال را مطرح میکند: چرا اساساً نرخ فعالیت اقتصادی زنان در این مناطق به طور تاریخی پایین بوده است؟ این سوال، پای فرهنگ جنسیتی در آن مناطق را به میان میکشد. به نظر پژوهشگران جغرافیا و جامعهشناسی، زندگی با مردان معدنکار، زنان را در چارچوب کار خانگی محدود میکند. چرا که زمان طولانی کار و بینظمی شیفتهای معدنکاران، کار بیرون از خانه را برای زنان مشکل میکند. همچنین نوع خاصی مردانگی که حول مشاغلی مثل معدنکاری شکل میگیرد، دلیل این امر را نشان میدهد که چرا مناطق شمالی بیش از سایر مناطق کشور از الگوی فرهنگیِ مرد نانآور – زن خانهدار پیروی میکند.
تا اینجا چهار رویکرد را مرور کردیم: از رویکردی که اصلا توجهی به مسئله جنسیت ندارد آغاز کردیم و به رویکردهایی رسیدیم که زنان را مورد توجه قرار میدهد. گفتیم که در رویکرد آخر نقشهای جنسیتی (هم مردان و هم زنان) و روابط جنسیتی موجود در مناطق شمالی انگلیس در تحلیلها اهمیت مییابند. هر کدام از این رویکردها، تحلیلی متفاوت و ارزیابیای منحصر به فرد از این سیاستگذاری منطقهای، یعنی تمرکززدایی از صنایع به دست میدهند.
اگرچه این سیاستگذاری منطقهای تنها مشاغل کم درآمد را به وجود آورد، اما نکات مثبتی نیز با خود به همراه داشت. مهمترین نکته مثبت این بود که پس از دههها زنان مستقلاً صاحب درآمد شدند. نکته دوم دگرگون شدن روابط جنسیتی پیشین است که با کمک این مشاغل جدید میسر شد.
جدول زیر خلاصهای از این چهار رویکرد را نشان میدهد:
|
|
|
||||||
|
|
موفق | ||||||
|
|
|
||||||
|
|
|
||||||
|
|
|
نخست آنکه توجه به جنسیت به ما کمک میکند ارزیابی دقیقتری از سیاستگذاری منطقهای داشته باشیم. همچنین تحلیل جنسیتی فهمی عمیقتر از سازماندهی و بازسازمانیابی فضای اقتصاد ملی به دست میدهد. پیشتر اشاره کردیم که سیاست تمرکززدایی از صنایع بر انتقال صنایع به سمت شمال کشور اصرار میورزید تا بدین طریق در رقابت فشرده جهانی از هزینهها بکاهد. میتوان نشان داد چگونه صنعت بریتانیا از روابط جنسیتی و تفاوتهای منطقهای فعالانه استفاده کرد تا راه برونرفتی از بحران اقتصادی بیابد.در ادامه چند نکته را از دل این تحلیلها بیرون میکشم:
دوم آنکه اگرچه توجه به زنان نقطه آغاز کار بود، اما فهم عمیق سیاستهای منطقهای با تمرکز صرف بر روی مسئله زنان ممکن نمیشود. بلکه دیگر متغیرهای جغرافیایی که در شکلگیری مردانگی و زنانگی و روابط میان این دو دخیل هستند نیز باید مورد بررسی قرار گیرند. جغرافیای فمینیستی همانقدر که به مسئله زنان میپردازد، به مردان نیز بایستی توجه کند.
نکته سوم آنکه تمرکز بر متغیرهای جغرافیایی بدین معنی است که ما برداشتی ذاتگرایانه از مردان و زنان نداریم. برخلاف رویکرد ذاتگرایانه، جغرافیای فمینیستی نحوه برساخته شدن زنان و مردان را کانون توجه خود قرار میدهد.
در پژوهش جدیدم درباره مناطقی که به تازگی رشد اقتصادی قابل توجهی داشتهاند، و با تمرکز بر کمبریج ، هر سه نکته پیشین (نیاز به توجه بر مردان و مردانگی، اهمیت پرداختن به دیگر متغیرهای جغرافیایی و ارایه تحلیل غیرذاتگرایانه) را مدنظر دارم.
کمبریج نام مکانی را به ذهن متبادر میکند که کانون تجمع تکنولوژیهای پیشرفته است. مرکز علم و اختراع، خانه کارمندان یقه سفید. کمبریج فرسنگها از معادن زغال سنگ فاصله دارد، هم به لحاظ جغرافیایی و تکنولوژیکی و هم به لحاظ اجتماعی. مسئله کمبریج همچون معادن زغال سنگ شمال انگلیس نیست. پژوهش من درباره کارگران متخصصی است که در بخش صنایع پیشرفته مشغول به کارند. بیش از ۹۰ درصد از این متخصصین مردانی هستند که از کارشان لذت میبرند.
این کارمندان ساعتهای متمادی با مسایل غامض سر و کله میزنند و بدین طریق تصویری از خودشان میسازند که گویی زندگیشان وقف کارِ دستمزدی است. اما آیا این کار زیاد در کمبریج به هزینه محدود کردن کسانی دیگر به دست نیامده است؟ در تحقیق قبلیام تنها یک خانم از میان معدود خانمهای موجود در این مشاغل پیدا شد که به استفاده از انعطافپذیری ساعات کار برای انجام کار خانگی اشاره کند- او گفت بعضی اوقات ساعت ۶ از سر کار بیرون میزدم تا به خانه بروم و گربهام را غذا بدم. بنابراین ساختار این نوع مشاغل به گونهای است که افرادی مانند این خانم از انجام کارهایی مثل مراقبت از دیگران و یا باردار شدن عاجز اند. در واقع در بهترین حالت، کارمندان باید کسانی را داشته باشند که از آنها مراقبت کنند. بنابراین فقط جنبشهای کارگری گذشته به زنان بیتوجه نبودند، بلکه مسئله روابط جنسیتی در مناطق «مردان جدید» نیز وجود دارد. آنچه در مناطقی مانند کمبریج که رشد سریع اقتصادی را تجربه میکنند در حال شکلگیری است، گونه جدیدی از مردانگی و نوع جدیدی از نقشها و روابط جنسیتی است که علیرغم توجه به حقوق زنان، همچنان به تقسیم کار جنسیتی دامن میزنند.
نویسنده: دورین مسی
برگردان: آتنا کامل و ایمان واقفی
منبع: میدان