نویسنده: غزاله معتمد
وقتی زنی در چرخه خشونت گرفتار میماند، واکنش رایج اطرافیان اغلب پرسشگر و قضاوتگر است: «چرا از این رابطه خارج نمیشود؟»، «چرا کمک نمیگیرد؟»، «حتما خودش خواسته بماند.» این پرسشها با آنکه ساده به نظر میرسند، در حقیقت لایههای پیچیده خشونت را نادیده میگیرند و مسئولیت را از دوش خشونتگر برمیدارند. ماندن زنان در چنین روابطی هرگز ناشی از «ضعف شخصی» یا «انتخاب آگاهانه رنج» نیست، بلکه بازتاب مستقیم ساختارهای مردسالار و نابرابریهای نهادی است، حاصل درهمتنیدگی عواملی ساختاری و فردی است؛ ترس از تشدید خشونت یا از دست دادن فرزندان، فشارهای فرهنگی و اجتماعی، نبود حمایت قانونی و اجتماعی کافی، وابستگی اقتصادی، و فرایند تدریجی هویتزدایی و بیقدرتسازی؛ این مجموعهیپیچیده از عوامل، شبکهای از محدودیتها را شکل میدهد که خروج از چرخه خشونت را دشوار میکند.
نرمالسازی خشونت از دوران کودکی
در جوامعی که بر پایه فرهنگ مردسالار شکل گرفتهاند، خشونت خانگی نهتنها محکوم نمیشود، بلکه اغلب بخشی از «نظم خانوادگی» و «حق مرد» تلقی میگردد. دختران در چنین محیطهایی از کودکی شاهدند که خشونت پدر علیه مادر امری عادی و حتی قابلتحمل است. این تجربه روزمره، بهتدریج درونی میشود و به دختر میآموزد که خشونت بخشی اجتنابناپذیر از زندگی مشترک است. زمانی که خشونت بهعنوان «ابزار تربیت»، «غیرت» یا حتی «عشق» تفسیر میشود، قربانی به جای شناسایی آن بهعنوان آزار، آن را نشانهای از علاقه و توجه تعبیر میکند. بدینترتیب، نرمالسازی خشونت از کودکی، زنان را برای پذیرش و تداوم آن در بزرگسالی آماده و چرخه خشونت را بهعنوان یک الگوی فرهنگی بازتولید میکند.
فشار نقش مادری؛ شرم و تهدید
به زنان از کودکی آموخته میشود که نگهداشتن خانواده وظیفهای زنانه است؛ «مادر خوب» کسی است که برای فرزندانش فداکاری کند و حتی به قیمت جان و سلامت خود، خانه را از هم نپاشد. چنین آموزههایی، ماندن در رابطه خشونتآمیز را نشانهای از ازخودگذشتگی و مادری مسئول جلوه میدهد. نبود ساختارهای حمایتی برای مادران تنها ــاز سرپناه و حمایت مالی گرفته تا خدمات اجتماعیــ این فشار را تشدید میکند. درنتیجه، بسیاری از زنان حتی در شرایط خطرناک هم میمانند تا فرزندانشان «بیپدر» نشوند. در کنار این فشارها، تهدیدهای مستقیم و مداوم آزارگر ــاز کتک زدن و کشتن گرفته تا ربودن فرزندان، قطع ارتباط با دوستان یا آبروریزی عمومیــ فضای ترس و بیپناهی را چنان گسترش میدهد که زن راهی جز سکوت نمیبیند. همزمان، احساس شرم از افشای خشونت و ترس از قضاوت اجتماعی یا سرزنش خانواده، زن را بیشتر در این چرخه اسیر میکند. در فرهنگی که از زنان انتظار دارد «آبرو» و «آرامش خانه» را به هر قیمت حفظ کنند، سخن گفتن از خشونت بهمثابه شکستن بزرگترین تابو قلمدادمیشود/ چنین هنجارهایی بار مسئولیت خشونت را از دوش آزارگر برمیدارند و بر دوش زن آسیبدیده میگذارند، تا جایی که سکوت و تحمل به تنها گزینه ممکن بدل میشود.
فقر و وابستگی اقتصادی
بسیاری از زنان به دلیل فقر و نداشتن پشتوانه مالی، حتی از تأمین ابتداییترین نیازهای خود و فرزندانشان ناتواناند. نبود دسترسی برابر به آموزش، اشتغال و منابع مالی سبب میشود ترک رابطه خشونتآمیز به معنای مواجهه با گرسنگی، بیخانمانی یا خطرات بزرگتر باشد. وابستگی اقتصادی به مردان، زنان را در موقعیتی قرار میدهد که تنها منبع بقا و معیشتشان همان رابطه خشونتآمیز است. کارهای ناپایدار با دستمزدهای ناچیز، نبود فرصتهای شغلی برابر و تبعیض ساختاری در بازار کار، همه عواملی هستند که آزادی انتخاب زنان را محدود میکنند. در چنین شرایطی، خروج از چرخه خشونت نهتنها دشوار، بلکه گاهی ناممکن به نظر میرسد.
بیاعتمادی نهادی و نبود حمایتهای مؤثر
یکی از بزرگترین موانع رهایی زنان از روابط خشونتآمیز، ضعف و ناکارآمدی سازوکارهای قانونی و اجتماعی است. در بسیاری موارد، قوانین موجود نهتنها پشتیبان زنان نیستند، بلکه به سود مرد آزارگر عمل میکنند. محدودیتهای جدی در زمینه طلاق، حضانت فرزندان و مالکیت، زنان را در موقعیتی نابرابر نگه میدارد و اعتماد آنها به نظام حقوقی را از میان میبرد. مراجعه به پلیس یا دادگاه نیز غالباً تجربهای تحقیرآمیز و بینتیجه است. خشونت خانگی اغلب «مسئله خانوادگی» قلمداد میشود و زن آسیبدیده به جای حمایت، با بیاعتنایی یا حتی بازگرداندن به خانه آزارگر مواجه میشود. چنین تجربههایی نهتنها احساس بیپناهی را تشدید میکنند، بلکه به بازتولید خشونت مشروعیت میبخشند. از سوی دیگر، زیرساختهای حمایتی نیز ناکافی و نابرابرند. مراکز مشاوره، پناهگاههای امن یا خدمات حقوقی و روانی رایگان، یا وجود ندارند یا برای همه زنان در دسترس نیستند. در غیاب چنین پشتیبانیهایی، ترک رابطه برای بسیاری از زنان به معنای پرتاب شدن به خلا است؛ خلایی که ترس از آن، زنان را ناگزیر به ماندن در چرخه خشونت میکند.
ترس از پیامدهای روانی و اجتماعی
ترک یک رابطه خشونتآمیز همیشه به معنای رهایی فوری نیست؛ گاه خود آغاز مرحلهای از تهدیدها و خطرهای تازه است. بسیاری از زنان میدانند که تصمیم به جدایی میتواند خشونت را تشدید کند: همسر آزارگر ممکن است زن یا حتی اعضای خانواده او را به آسیب جدی، آبروریزی یا محروم کردن از فرزندان تهدید کند. این تهدیدها در کنار چشمانداز تنهایی، انزوای اجتماعی و فشارهای روانی ناشی از جدایی، زنان را در موقعیتی قرار میدهد که ماندن در رابطه به نظر «کمخطرتر» از ترک آن میآید. بدینترتیب، ترس از پیامدهای پس از جدایی خود به یکی از قویترین ابزارهای تداوم چرخه خشونت بدل میشود.
آسیب روانی و تخریب تدریجی اعتمادبهنفس
خشونت روانی مداوم ــشامل تحقیر، بیارزشسازی و کنترل شدید ـ بهتدریج زن را از درون تهی میکند. زن آسیبدیده در چنین وضعیتی آرامآرام به این باور میرسد که «لیاقت زندگی بهتر را ندارد»، «هیچکس او را نمیخواهد» یا حتی «خودش مقصر خشونت است». این درونیسازی مداوم سرزنش و بیارزشی، اعتمادبهنفس زن را تخریب کرده و او را از عاملیت و توان تصمیمگیری مستقل محروم میسازد. نتیجه، نوعی از خودبیگانگی و وابستگی روانی به آزارگر است که زن را در چرخه خشونت نگه میدارد؛ چرخهای که هرچه طولانیتر شود، رهایی از آن دشوارتر میگردد.
عشق و امید به تغییر
بسیاری از زنان در روابط خشونتآمیز نه بهخاطر خودِ خشونت، بلکه به دلیل لحظاتی از محبت و پشیمانی به رابطه دل میبندند. چرخه خشونت معمولاً تنها به آزار محدود نمیشود؛ پس از دوره خشونت، مرحلهای از آرامش و ابراز ندامت آغاز میشود که در آن آزارگر با عذرخواهی، ابراز عشق یا وعده اصلاح، اعتماد دوباره را جلب میکند. این الگو که با دستکاری عاطفی همراه است، امید به تغییر را در زن زنده نگه میدارد. زن آسیبدیده با تکیه بر همان لحظات کوتاه آرامش، آیندهای بهتر را تصور میکند و در رابطه باقی میماند.
باورهای مذهبی و فرهنگی تحمیلشده
بسیاری از زنان زیر فشار آموزههای سنتی و مذهبی رشد میکنند که به آنها یاد میدهد صبر و تحمل ارزش است، بخشش فضیلت است، و حفظ خانواده حتی به قیمت جان و سلامت، وظیفهای زنانه محسوب میشود. این باورها خشونت را نه بهعنوان ظلم، بلکه بهعنوان امتحان الهی یا بهایی برای حفظ «آبرو» و «کانون خانواده» تفسیر میکنند. چنین نظام اعتقادی بهطور غیرمستقیم زنان را از حق مقاومت و رهایی محروم میسازد و به ابزاری برای کنترل و محدودیت بدل میشود. در نتیجه، زن آسیبدیده بهجای آنکه خشونت را به چالش بکشد، آن را درونی میکند و ماندن را فضیلتی اخلاقی یا تکلیفی دینی میپندارد.
راهکارهای آگاهی و مقابله:
۱. آگاهیبخشی درباره حقوق و اشکال خشونت
بسیاری از زنان خشونت را تنها در شکل فیزیکی میشناسند. آموزش درباره همه ابعاد خشونت ــروانی، اقتصادی، جنسی، کلامی و ساختاریـ پیششرط مقابله است. این آگاهی میتواند از طریق کارگاههای ساده و قابلفهم، برنامههای آموزشی آنلاین و حضوری، تالیف و تدوین متون آگاهیبخش رسانهها و مراکز اجتماعی گسترش یابد. شناخت خشونت، نخستین قدم برای نامگذاری و مقاومت در برابر آن است.
۲. ایجاد شبکههای همبستگی زنانه
انزوای اجتماعی یکی از دلایل اصلی ماندن زنان در خشونت است. تشکیل حلقههای دوستی، گروههای حمایتی محلی و آنلاین و شبکههای همیاری زنمحور میتواند احساس قدرت جمعی را تقویت کند و به زنان امکان دهد در برابر خشونت تنها نمانند.
۳. توانبخشی روانی و بازسازی اعتمادبهنفس
خشونت مداوم عزتنفس را تخریب میکند و زنان را از عاملیت تهی میسازد. دسترسی به مشاوره فردی و گروهدرمانی باید بهعنوان یک خدمت عمومی و در دسترس (در محل یا آنلاین) فراهم شود تا زنان بتوانند اعتمادبهنفس از دسترفته را بازسازی کنند و دوباره قدرت تصمیمگیری بیابند.
۴. دسترسی به حمایت حقوقی و خدمات اجتماعی
تصویب قانون کافی نیست؛ اجرای آن باید تضمین شود. زنان باید بتوانند بدون ترس شکایت کنند و مطمئن باشند که از حمایت قانونی برخوردار خواهند شد. فراهم کردن مشاوره حقوقی رایگان یا کمهزینه، مراکز و خانههای امن، و خدمات اجتماعی ادامهدار، پیششرط ایجاد امنیت برای زنان است.
۵. حمایت اقتصادی و استقلال مالی
بدون استقلال اقتصادی، ترک رابطه خشونتبار اغلب ناممکن است. برنامههای آموزش مهارتهای فنی و حرفهای، تسهیل اشتغال، حمایت از کسبوکارهای کوچک خانگی و دسترسی به منابع مالی میتواند به زنان امکان برخوردار شدن از استقلال دهد تا قدرت تصمیمگیری پیدا کنند.
۶. آموزش مردان و خانوادهها
مبارزه با خشونت نیازمند تغییر نگرشها در سطح خانواده و جامعه است. مردان باید بیاموزند که خشونت نه «حق»، بلکه نقض آشکار کرامت و حقوق انسانی است. آموزش روابط برابر و محترمانه در خانواده و جامعه، و مشارکت خانوادهها در این مسیر، نقشی کلیدی دارد.
۷. تغییر نگاه فرهنگی به زنان رهاشده و مادران تنها
زنان نباید بابت ترک رابطه خشونتآمیز سرزنش شوند. تا زمانی که طلاق و مادری تنها ننگ تلقی شود، زنان قربانی سکوت را بر رهایی ترجیح میدهند. رسانهها، صنعت سینما، سریالسازی و تولید محتوای فرهنگی باید زن مستقل و موفق را بهعنوان الگویی مثبت بازنمایی کنند.
۸. آموزش روابط سالم به کودکان و نوجوانان
ریشهکن کردن خشونت نیازمند آموزش از کودکی است. دختران باید یاد بگیرند حق «نه گفتن» دارند و پسران باید از نقشهای سمی مردانه دور شوند. آموزش درباره روابط عاطفی سالم، بدون سلطه و کنترل، میتواند نسل بعدی را از بازتولید چرخه خشونت برهاند.