نویسنده: خ. الف
احتمالا برای بسیاری از ما که مواجههمان با حضور زنان در انقلاب ۵۷، آغاز و آستانه و امتدادش از طریق فیلم و عکس بوده، پیش آمده که در زندگی دنبال زنانی میگشتیم که در آن تصاویر دیدهایم، زنانی که در خلق آن تجربهها سهیم بودهاند و از خود پرسیدهایم آنها کجا هستند؟ تصاویر زنها اغلب چیزی را با ما به اشتراک میگذارند که در روایتهای مکتوب کمتر دیده میشود. من سالها دنبال زنانی بودم که بلوزهای چهارخانهشان را روی شلوار میانداختند و اسلحه یا جزوهبهدست در خیابان میایستادند. آنها که موهایشان را ساده شانه میکردند و با مشتهای گرهکرده فریاد میزدند. همیشه از خودم میپرسیدم این زنها کجا رفتهاند؟ در خاورانها خوابیدهاند یا جانشان را برداشتهاند و در همان سالها که ما متولد میشدیم، برای همیشه از ایران رفتهاند؟ چطور رابطه ما با نسل زنان موثر پیش از خودمان تا این حد گسسته شد؟
در سالهای اخیر در جستوجویم بازنگری کردهام. تاریخ زنهای اسلحه/جزوهبهدست اگرچه همچنان به گمانم ناگفته، نانوشته و جذاب است، اما چنین جستوجویی خود محصول کنجکاویای سامان دادهشده، گلچینشده و اسطورهپرداز بود. این بازنگری بیشتر از پسِ «زن، زندگی، آزادی» و در نگاهی پسنگرانه به تاریخ مبارزات جمعی زنان علیه نابرابری، از جمله مبارزه علیه حجاب احباری رخ داده است. اینبار زنانی که پیشان میگردم، ستارههایی برجسته در روایتهای تاریخی نیستند، بلکه زنانی هستند در میان جمعیتهای زنانه، یکی از هزاران. کبری امین سعیدی (شهرزاد) یکی از این زنان در میان جمعیت است. کسی که از طریق یادآوریاش در یک جمع میتوانیم هم خودش را بهتر ببینیم، هم تاریخ زنان پیش از خودمان را و هم جمعیتی که روزی در تیر ماه ۱۳۵۹ او بدان تعلق داشت و حالا به «ما» تعلق دارد.
اگر هنرمند شناختهشدهای درفقر و انزوا از دنیا برود، رسم معمول این است که از نادیده گرفتهشدن صحبت میشود. چند مصاحبه رقتبار از دوران کهنسالی و فقرش بازنشر میشود که احتمالا در همان زمان انتشار هم کمکی به او نکرده است. از این جمله بود کبری امین سعیدی (شهرزاد)، رقصنده، بازیگر، شاعر و فیلمساز که روز گذشته در بیمارستانی در تهران درگذشت و روایت زندگی او در مقام قربانی یک سرنوشت تلخ و پر از محرومیت همهجا دیده میشود. شهرزاد زنی بود با دو «اولین» شگفتانگیز در کارنامه حرفهای خود که بهکل نادیدهگرفتنش را در تاریخ هنر ایران ناممکن کرده بود: نخست آنکه او اولین زنی بود که در اعتراض به فضای فیلمفارسی، عامدانه و علنی[i] از کار هنرپیشگی کنارهگیری کرد تا به «سینمای آزاد»[ii] بپیوندد. دوم آنکه او یکی از نخستین زنان در تاریخ سینمای ایران است که فیلمی کارگردانی کرد (پس از شهلا ریاحی و فروغ فرخزاد)، به سرمایهگذاری زنی دیگر (پوری بنایی). شهرزاد همچنین نویسنده و شاعر است و سه کتاب قابلاعتنا[iii] دارد. شعرهایی نوشته که به توصیف اخوان «مثل رگ بریده، خون زنده ازش میریخت»[iv]
تلنگری بر آب زدم
سازی که زمین آن را میشنود
آسمان آن را میشنود
تلنگری بر گیجگاه عشق
رعدی سخت درمیگیرد
پرنده مهاجر تنم بال میگشاید و میخواند
زندگی اینگونه است
تلنگری بر دهان کاملترین انسان
پایان آرامش
و یا آغاز شورش[v]
و گلستان سختمزاج را به تحسین واداشته است: «بعد رفتم آن جلد لاغر آکنده از بیان زندۀ بیدادگر را که سالها پیش با عنوان با تشنگی پیر میشویم درآمد، در آوردم. از آن برایش تکهها خواندم. شعر کار خود را کرد. خود را میگرفت نگرید، که عاقبت نتوانست. افتاد به هقهق. بلند شد رفت. بعد که آمد گفت: این از کجا آمد، کیست؟ گفتم: همین دیگر. بیخبر هستیم. به خود گفتم و همچنان همیشه میگویم، در دالان تنگ هیاهوی پرت غافل میشویم از دنیایی که در همسایگی زندگی دارد. گفت: مثل رگ بریده، خون زنده ازش میریخت. گفتم: همین دیگر. گفت اسمش هم به گوش من نخورده بود، اسمش چیست؟ گفتم: همین دیگر. اشکال از اسم و آشنایی با اسم میآید. از روی اسم چه میفهمیم؟ اسمش بنا به آنچه معروف است، شهرزاد است.» [vi]
اینها را بگذاریم کنار کارنامه او در سینمای ایران، احتمالا آنقدر کفایت میکند که لازم نباشد تکرار کنیم نام او نباید نه در تاریخ هنر ایران و نه در تاریخ زنان ایران تا این حد در حاشیهای تراژیک باقی میماند، اما ماند. این یادداشت اما قصد ندارد تصویر شهرزاد را میان کارنامه هنری و ادبی قدرنادیدهاش برجسته کند. جایگاهی که راوی تاریخ مذکر بهراحتی ممکن است از زنی دریغ یا با هزار حاشیه و اگر و اما به او اعطا کند. اگرچه نام شهرزاد لایق بازنمایی در تاریخ هنر این سرزمین بوده است اما برای دیدن تصویر واقعی او و زنانی مانند او، زنانی که روی شانههایشان ایستادهایم، قصد دارم سراغ تصویر پرجمعیتتری بروم: شهرزاد میان هزاران زن دیگری که علیه اجباریشدن حجاب مقاومت کردند. لحظهای که او، زنی متولد ۱۳۲۵، رقصنده در کابارههای دهه 40، هنرپیشهای عصیانگر و بیرونزننده از سرنوشت محتوم، جوینده جایگاهی پشت جلد کتابهای شعر، گروه فیلم آزاد و کانون نویسندگان ایران را به اکنون ما و «زن، زندگی، آزادی» پیوند میدهد.
در سالهای نخست پس از انقلاب ۵۷، زنان بسیاری علیه اجباریشدن حجاب مقاومت کردهاند. شهرزاد در اعتراض به اجباریشدن حجاب، سیاهپوش میشود، با دوربین هشت میلیمتریاش به میان زنان میرود و جزو نخستین زنان، به قول روزنامه کیهان یکی از«هشت نفر محرکین اصلی» است که «دستگیر و تحویل کمیته مرکزی انقلاب اسلامی» میشوند.[vii] در تیرماه ۱۳۵۹، روزنامه کیهان در یادداشتی که علیه «زنان طاغوتی ضدانقلاب» مینویسد شهرزاد را بهطور ویژهای خطاب قرار میدهد: «فاحشه درجه اول».
کیهان مینویسد: «اگر میبینیم در بین یکی-دو هزار تظاهرکننده زن در مقابل نخستوزیری جهت اعتراض به این دستور جدید دولت، فاحشههای درجه اول هم وجود دارند خود حکای از عمق توطئهای می کند که رهبریتش مستقیم یا غیرمستقیم در دست آمریکا است. شهرزاد، هنرپیشهای که شاعرش هم کردند از جمله آنان بود و یا ژاله کاظمی آن زنک تلویزیونی همسر سابق گرگین، وابسته تلویزیونی رژیم درباری شاه و البته پدر و مادر و خواهر و برادر مردههائی هم که در رژیم انقلاب خمینی بهواسطه همکاری نزدیک با شاه اعدام شده بودند در این تظاهرات نقش موثر داشتند و آنهائی هم که نیامدند یا حالش!!! را نداشتند و یا نخواستند با اینگونه زنان همدم و همسخن شوند… این وظیفه دولت اسلامی است که حتی با استفاده از نیروی قهریه، احکام الهی را تحکم بخشد چه به قول امام: "ما باید به زور اینان را در بهشت داخل کنیم… حجاب یک امر اجتماعی است و اساسا مساله شخصی و فردی نیست که تصمیم انتخاب یا عدم انتخابش با شخص باشد و لذا رعایتش ضروری و واجب است.»[viii]حالا میدانیم این قطعه از متن روزنامه کیهان با محوریت شهرزاد علیه زنانی که با اجباریشدن حجاب مبارزه کردند، قطعهای تکرارشونده در سالهای بعدی خواهد بود: همه زنانی که در این مبارزه سهم داشتند فاحشههایی خطاب شدهاند که از جایی خط و پول میگیرند.
همچنین روایت مبهمی از هما ناطق وجود دارد درباره زنی عضو کانون نویسندگان که پس از انقلاب دستگیر میشود، اما کسی از اعضای کانون (منهای سعید سلطانپور) حاضر نمیشود برای آزادی او اقدامی بکند. به نظر میرسد این زن همان شهرزاد است.[ix]همین روایت مبهم نشانمان میدهد که جایی اگر قرار است برای شهرزاد پیدا کنیم نه در تاریخ سینما و ادبیات که کنار جمعیت زنانی است که او را در میان خود داشتند. در تیرماه ۱۳۵۹، پس از حدود 15 ماه مقاومت زنان در مقابل اجباریشدن حجاب و ایستادگی در مقابل اعلامیهها، بخشنامهها، تهدیدها، حملات فیزیکی، برچسبزنیها و «توسری»ها، وزارت کشور اطلاعیهای رسمی و تهدیدآمیز مبتنی بر اجباریشدن حجاب در ادارات دولتی صادر میکند: «به پیروی از اوامر موکد رهبر عالیقدر و با توجه به لزوم رعایت سنن قطعی و ضروری اسلام و نیز با توجه به لزوم احترام به آرای اکثریت قریببهاتفاق ملت شریف ایران دایر به پذیرش جمهوری اسلامی ایران، به کلیۀ سازمانها و ادارات تابع اخطار میگردد که از روز شنبه ۱۴ تیرماه ۱۳۵۹ کلیه بانوان کارمند باید با پوشش اسلامی و لباسهای سنگین که مناسب با شئون اسلامی محل کار است در محل خدمت حاضر شوند… و افرادی که نمیخواهند خود را با مسیر انقلاب منطبق سازند از دولت جمهوری اسلامی نمیتوانند انتظار احترام متقابل داشته باشند.»
شهرزاد در میان یکی-دو هزار زن تظاهرکنندهای است که برای اعتراض به این اطلاعیه به جلوی ساختمان نخستوزیری میرسد. این آماری است که روزنامه کیهان ارائه میدهد، اما منصوره پیرنیا مینویسد تظاهراتی در آن روز بر ضد حجاب به راه افتاد که «یک سر آن در خیابان سعدی و انتهای آن مقابل عمارت دادگستری بود.»[x] شهرزاد، با پیراهنی سیاه، در این جمعیت است. پوشیدن لباس سیاه در سال ۱۳۵۹ برای نشاندادن مخالفت با حجاب اجباری، احتمالا نخستین «کمپین» زنان ایران علیه حجاب اجباری است که با استفاده از یک نشانهگذاری استتیکی هویت خود را اعلام میکند. آنچه بعدتر به بخشی مهم از مبارزه زنان علیه حجاب اجباری تبدیل شد. تعدادی از زنان در اعتراض به حجاب اجباری و با پوشیدن «لباسهای سیاه» در جلوی دانشگاه و خیابانهای اطراف حاضر میشوند و از بقیۀ زنان میخواهند که در این تجمع اعتراضی آنان را همراهی کنند. به سیاقی که بعدتر در تاریخ مبارزات زنان ایران بسیار خواهیم دید و شنید، پوشیدن لباس سیاه به همکاری با ضدانقلاب و عزاداری برای طاغوت تعبیر و ممنوع میشود و زنان سیاهپوش شاغل در ادارات و سازمانها از کار اخراج میشوند. مثلا محمد ریشهری حاکم شرع دادگاه ارتش، ۱۳۱ کارمند زن ارتش و شهربانی را به جرم «پوشیدن لباس سیاه» از کار اخراج میکند. در اطلاعیهای که به همین مناسبت منتشر شد نوشته شده که دلیل اخراجشان پوشیدن «جامههایی به سیاهی قلبشان» و «پیروی از صدای آمریکا و اسرائیل در سوگ ارزشهای پوسیده نظام ستمشاهی» است.[xi] فقط طی پنج روز از ۱۸ تا ۲۲ تیر ۱۳۵۹، ۱۳۹ زن به علت عدم رعایت حجاب اسلامی از ارتش، ۴۳ پرستار در مسجدسلیمان و سه زن از بانک مرکزی اخراج میشوند.[xii]
شهرزاد که به نظر میرسد روایت حضور و دستگیریاش را میان زنان سیاهپوش را نه در مصاحبهای یادآوری کرده و نه در مستندهایی که از او ساخته شده، یکی از زنان حاضر در جمعیتی است که به لطف عکسها و روایات، آنچه را امروز تجربه میکنیم عمق و معنا میبخشد. او قطعا این دستگیری را که بر زندگی حرفهای او در سالهای پس از انقلاب تاثیر بسیاری داشته فراموش نکرده است. شاید ملاحظاتی داشته یا از اهمیت آن آگاه نبوده است. برای نسل ما اما، پیداکردن اون در روایات مبارزات زنان ایران علیه حجاب اجباری، چهرهدارکردن زندگی پرفرازونشیب یکی از زنانی در تاریخ ایران است که کنار دیگر زنان ایستادگی کردند و اثر گذاشتند. یکی از هزاران چهره آشنایی که ممکن است ندانیم کجا هستند و چه میکنند، اما باید در یادمان نگه داریم که کجا بودهاند و چه کردهاند.
در مرگم بود
که قاریها
شرارتهایم را
میخواندند...
گفتم دوباره آمدم
آخرین شرارتم
بریدن زبانِ
قاریها بود
که آرزویشان
مردن من است[xiii]
[i] در کانال تلگرام پوشه (آرشیوخوان) میتوانید چند مصاحبه از شهرزاد با مجله فردوسی در اینباره را بخوانید: https://t.me/poosheh_channel/250
[ii] جنبشی آلترناتیو در سینمای ایران که در سال ۴۸ و با هدف مقاومت علیه فیلمفارسی شکل گرفت. (اینجا بخوانید: https://meidaan.com/archive/64824)
[iii] دو کتاب شعر به نامهای با تشنگی پیر میشویم و سلام آقا و نیز یک رمان اتوبیوگرافیک شاعرانه به نام توبا. این سه کتاب بهعلاوه داستان کوتاهی از شهرزاد به نام آ، بابا، قیقام را که در کتاب جمعه منتشر شده، میتوانید از سایت باشگاه ادبیات در این آدرس دانلود کنید: https://www.bashgaheadabiyat.com/
[iv] ابراهیم گلستان، سی سال و بیشتر با اخوان، دنیای سخن. به نقل از https://parand.se/?p=5788
شعرهای شهرزاد و شبهرمان توبا متنها چنان جانداری هستند که میتوان آتش اشتیاق و استعداد یک قلم گرم را در آنها پیدا کرد. متاسفانه اما درباره شعرهای شهرزاد جز این دو اشاره که آن هم در متنی از ابراهیم گلستان درباره مهدی اخوان ثالث است چیزی نوشته نشده است. شهرزاد را با زندگی سخت و آوارگی میشناسند تا با ادبیاتش. شاید این تایید صادقانه از طرف گلستان نیز در پرتو اطمینان به عدم حضور او در فضای رسمی ادبیات ممکن شده باشد.
[v] شهرزاد، از مجموعه با تشنگی پیر میشویم
[vi] ابراهیم گلستان، سی سال و بیشتر با اخوان، دنیای سخن. به نقل از https://parand.se/?p=5788
[vii] اطلاعیه کمیته مرکزی انقلاب اسلامی، به نقل از علی سلطانزاده، چه شد که حجاب اجباری شد؟ قابل دسترسی در: https://hatefcenter.org/
[viii] کیهان، ۲۶ تیر ۵۹ شماره ۱۱۰۴۷ صفحه ۱۴ به نقل از نیما نامداری، گام سوم، یا حجاب یا اخراج، قابل دسترسی در https://iran-women-solidarity.net/?p=441
[ix] منیره کاظمی، بخشی از تاریخ جنبش روشنفکری ایران، جلد نخست، انتشارات باران، ۲۰۰۲، به نقل از مسعود نقره کار، آخرین شرارتِ شهرزاد-کبری امین سعیدی، قابل دسترسی درhttps://news.gooya.com/2025/07/---955.php
[x] منصوره پیرنیا، خانم وزیر: خاطرات و دستنوشتههای فرخرو پارسای، نشر مهر ایران، ۱۳۸۶
[xi] محتوا به نقل از تصویری از اطلاعیهای در روزنامه کیهان، علی سلطانزاده، چه شد که حجاب اجباری شد؟ قابل دسترسی در: https://hatefcenter.org/
[xii] گزارشهای روزنامه کیهان در ۱۸، ۱۹ و ۲۲ تیر به نقل از مریم فومنی، گاهشمار ۱۷۵ سال مبارزه: مقاومت در برابر حجاب اجباری میراث مادران ما است، قابل دسترسی در https://www.aasoo.org/fa/articles/4509#_ftn35
[xiii] شهرزاد، از مجموعه با تشنگی پیر میشویم