دیدبان آزار

فراسوی مرز درون و بیرون؛ بازاندیشی در جریان‌های فمینیستی

نویسنده: دریا

مدت‌ها بود که می‌خواستم نقدی درونی درباره جنبش زنان* بنویسم. گاه و بیگاه با چالش‌هایی در زندگی کنشگری‌ام روبرو می‌شدم و هم‌زمان چیزی سهمگین مانع نوشتن‌ام می‌شد. هربار با طنین تبعیض‌آمیزی در میان جمع‌های فمینیستی که خودم را به آن‌ها متصل می‌دانستم/می‌دانم، به سمت کاغذ می‌رفتم تا بنویسم؛ ایده‌هایم را می‌نوشتم اما آن را تبدیل به متنی شسته‌رفته نمی‌کردم. بارها و بارها این اتفاق افتاد و همین امروز هم، آنچنان مطمئن از نوشتن پاره‌ای از آنچه که در طی سال‌ها تجربه کردم نیستم. گویی انتشارش می‌توانست با حذف من از تعدادی میادین فمینیستی گره بخورد. حتی با وجود اسم مستعار، احساس امنیت و راحتی از ابراز این نقدها ندارم. گویی حتی این نام مستعار نیز می‌تواند آماج حمله و تخریب شخصی قرار گیرد، چرا که نقدی است به آنچه بسیاری از ما در روابط روزمره‌مان بدیهی می‌انگاریم. در سومین همایش هشت مارس دیدبان آزار، ارائه ارنواز با عنوان «جایی میان بیرون و درون؛ چالش‌های جنبش زنان در مواجهه با مثلث ائتلاف، اتحاد و مرزبندی» از نقدی درونی در میان جنبش زنان گفت. این متن نیز در گفت‌و‌گویی با ارنواز است که خود، امید و شجاعتی برای نوشتن من بوده است. من نیز در ابتدا همچون ارنواز که گفت: «نقدهای درونی من با علم به این مساله مطرح می‌شود که از فشارهای امنیتی بر فعالان، از سنگ‌اندازی نهادها و افراد بر سر راه فعالیت‌‌هایشان و از معضل نبود امکانات مادی برای سازماندهی خبر دارم.» می‌خواهم از فشارهای امنیتی، یاد کنم که بر ما فمینیست‌ها وارد شده و می‌شود. این فشارها، نوشتن نقد را نیز با چالش‌هایی روبرو می‌کند. بی‌شک تحلیل‌ من از شرح موقعیت‌ها نیز بی‌نسبت با این فشارهای امنیتی نیست. همچنین این متن، روزنه‌ای برای گفت‌و‌گوهایی بیشتر درباره مناسبات فمینیستی و بازنگری در آن است و هیچ ادعای بیشتری ندارد. مباحث مطرح‌شده در این متن نیز اصلاً و ابداً درباره تمام گروه‌های فمینیستی نیست. این متن صرفا طرح بحثی درباره بخشی از مناسبات فمینیستی است که من در طی شش سال مشاهده کردم و فکر می‌کنم نیاز داریم درباره‌‌اش گفت‌و‌گو کنیم تا بتوانیم پیوند‌هایمان را محکم‌تر کنیم.  همچنین ذکر این نکته لازم است که در این شش سالی که تصمیم گرفتم به‌طور جدی به‌عنوان یک فمینیست فعالیت کنم، با گروه‌ها و کنش‌گران متعددی روبرو شدم که می‌توانم با قاطعیت بگویم بدون وجود آن‌ها و یادگیری و مراقبت پی‌درپی در کنار هم، در لحظاتی واقعا نمی‌توانستم تاب بیاورم. به‌عبارتی، خواهرانگی فمینیستی در استواری و بودن من تاثیرگذار بوده است. اما این تنها جنبه رهایی‌بخش خواهرانگی نیست که معنادار است؛ بلکه سطوحی پرابلماتیک هم دارد که فکر می‌کنم ما فمینیست‌ها برای حفظ این خواهرانگی، نیازمند به بازاندیشی و گفت‌وگو حول آن هستیم. 

 

عضویت در گروه‌‌های فمینیستی

در طی این شش سال با گروه‌های فمینیستی متعددی روبرو شدم و با آن‌ها همکاری‌‌هایی کردم که گاه با تجاربی خوشایند و گاه دلسردکننده همراه بود. این گروه‌ها تنها محدود به ایران نبودند و بعضی در خارج از کشور فعالیت می‌کردند. در اینجا قصد ندارم بحثم را معطوف به این یا آن گروه/کنشگران کنم؛ چرا که فکر می‌کنم این مسائل، مسائل خاص چند نفر/گروه نیستند، بلکه می‌توانند در گروه‌های متعددی بازتولید شوند. ازاین‌رو، توجه‌ام را نه معطوف به چند نفر خاص بلکه به شکل و فرم روابط می‌کنم. مقصودم از عضویت در گروه‌ها، لزوماً عضو‌شدن رسمی و ثبت‌شدن نام فرد در گروه‌های فمینیستی نیست. البته که می‌شود این حالت را هم در نظر گرفت. اما مسئله من بیشتر معطوف به قرارگیری غیررسمی فرد در داخل مناسبات و گروه‌های فمینیستی است؛ به‌نوعی که خود فرد نیز نقشی قابل‌توجه در این مناسبات و پرکتیس‌های فمینیستی داشته باشد. به‌عبارتی، در این حالت می‌توان گروه‌هایی که ساختارهای غیررسمی دارند را هم در نظر گرفت و  همکاری‌ها با این گروه‌ها را هم در این دسته قرار داد. درباره‌ این عضو‌شدن‌ها می‌توان بسیار پرسید و نوشت‌؛ عضوشدن‌هایی که در فرایند خودبازنگری فمینیستی می‌تواند امری مسئله‌مند (پروبلماتیک) در نظر گرفته شود. در این مسیرِ خودبازنگری می‌توان این سوال‌ها را مطرح کرد: چه کسی می‌تواند عضو کدام گروه فمینیستی شود؟ آیا نوعی از رزومه در واردشدن به این گروه‌ها نقش ایفا می‌کند؟ چه نوعی از بودن فمینیستی در این گروه‌ها مطلوب است؟  اگر  خواهرانگی تنها به محفل‌های دوستی تقلیل پیدا کند، این امر چه نقشی در جذب افراد ایفا خواهد کرد؟ و ... یکی از اولین واکنش‌هایی که در نسبت با راه‌نیافتن به این گروه‌ها معنادار است؛ طنین فشارهای امنیتی است. طنینی که مناسبات و چینش نیروها را برهم‌ می‌زند. من هم با این نگاه همدل هستم؛ اما فکر می‌کنم تنها فشارهای امنیتی نیست که مانع جذب فمینیست‌های دیگر می‌شود بلکه فرایندهای عضو‌شدن/نشدن‌ خود می‌توانند همچون پدیده‌ای غیرفمینیستی عمل کنند که وجود و نام‌دار شدن چند فمینیست را در برابر دیگر فمینیست‌هایی که خواهان مشارکت در آن فضای کنشگری هستند، تثبیت می‌کند. هم‌زمان که این عضو‌شدن‌ها می‌تواند تنها به گروه‌های دوستی محدود شود.

برای مثال ارنواز در ارائه خود به این مسئله اشاره کرد که «اگر محفل به ثابت‌ترین شکل ساختاریابی در جنبش زنان تبدیل شود، در نهایت باعث می‌شود که تک‌افراد پرمخاطبی از درون جنبش به‌شکل منفرد بیرون بیایند که جو فریمن از آنها به‌‌عنوان ستاره‌های جنبش نام برده است. این مفهوم ستاره به آنچه ما سلبریتی فمینیستی می‌نامیم بسیار شبیه است.» سلبریتی-فمینیست‌‌هایی (فمینیست‌های ستاره‌) که گویی بدل به نمایندگان یک جنبش می‌شوند. به باور ارنواز، فمینیست‌های دیگر باید زمان و انرژی زیادی صرف کنند تا توضیح دهند که آن‌ها نماینده یک جنبش نیستند. من با ارنواز موافقم و فکر می‌کنم می‌توان مفهوم فمینیست‌های ستاره را به شکل سیال‌تری نیز استفاده کرد. برای مثال، این فمینیست‌ها می‌‌توانند شناخته‌شده هم نباشند، بلکه در نسبت با فمینیست‌های کم‌تر دیده‌شده به این جایگاه دست پیدا کنند؛ هم زمان که می‌توانند در مقابل سلبریتی-فمینیست‌های ایرانی که چندصدهزار دنبال‌کننده دارند، در جایگاهی فرودست قرار گیرند. در این خوانش از فمینیست ستاره، ستاره ‌بودن به چند کنش‌گر فمینیست در خارج از ایران محدود نمی‌شود، بلکه می‌تواند در ایران و در میان روابط خرد‌ و انضمامی‌مان بازتولید شود. برای مثال می‌توان به ستاره‌هایی در ایران اشاره کرد که نام‌شان را به شکل پی‌در‌پی در تمام گفت‌و‌گوها و پنل‌های فمینیستی با موضوعات مختلف می‌بینیم. اما هم‌زمان این افراد در نسبت با فمینیست‌های پرشهره در دیاسپورا، در جایگاه فرودست قرار دارند. این ستاره‌های عرصه اندیشه و کنش در ایران می‌توانند خود بدل به نمایندگان فمینیست شوند، به‌طوری که گویی تنها عده‌ای محدود در این میدان فعالیت دارند و کنش‌های دیگر در حاشیه قرار بگیرند یا بی‌اهمیت تلقی شوند. منظور آن دسته از فمینیست‌های ستاره‌ای است که خود را در جایگاهی می‌بینند که عضویت دیگران را تایید/لغو کنند و در این فرایند، به حضوری مسلط و مداوم رسیده‌اند. در مقابل، کنشگری که کمتر دیده شده است، تنها زمانی کنش‌گری‌اش معنادار می‌شود که ستاره‌ها، این ویژگی و رسمیت را به او اعطا کنند.

علی‌رغم ساختگی‌بودن دوگانه خصوصی/عمومی و مبارزه بی‌وقفه فمینیست‌ها در عرصه‌های گوناگون از خانه تا خیابان و با نام مستعار و ...، چه کسانی از قابلیت رد یا تایید‌کردن فمینیست‌‌بودن دیگران برخوردارند؟ ارنواز در ارائه‌اش از دوگانه ساختگی فمینیست خوب/ فمینیست بد سخن گفت؛ دوگانه‌ای که همچون یک معیار در مقابل فمینیست‌ها قرار می‌گیرد. من دوگانه‌ جعلی فمینیست سیاسی(کنش‌گر)/ فمینیست غیرسیاسی را نیز اضافه می‌کنم؛ دوگانه‌ای که به برخی فمینیست‌ها یادآور می‌شود که به اندازه کافی کنش‌گر و سیاسی نیستند و شایستگی ورود به حلقه‌های فمینیستی را ندارند. این دوگانه اما در عین ساختگی‌بودنش، به‌شدت متناقض است. چطور می‌توان از فمینیسم صحبت کرد و تنها تعدادی از کنش‌های معطوف به آن را سیاسی دانست؟ آیا تنها کنش در عرصه عمومی است که سیاسی تلقی می‌شود؟ در این شرایط، آیا باری دیگر ناچیزشماری مناسبات و مبارزات عرصه خصوصی را تثبیت نکرده‌ایم؟ زمانی که تایید/عدم تایید کنشگری افراد به دیگرانی محول می‌شود، این فرآیندهای سلسله‌مراتبی، چه نسبتی با پرکتیس‌ فمینیستی دارند؟ می‌خواهم ادعا کنم که حتی مواقعی، هویت و موقعیت فرد پیش از آنکه به کلام بیاید، برای فمینیست‌های صاحب‌نام، مشخص و معلوم است و حتی ارائه رزومه‌ای از فعالیت‌ها و شکل‌گیری مکالمه نیز خدشه‌ای در تصویر اولیه ایجاد نمی‌کند. فرودست نمی‌تواند سخن بگوید و در ایده‌‌ها و کلام فرادست خلاصه می‌شود؛ طبق تجربه من، این روابط قدرت در رویارویی فمینیست‌های کم‌سن (فرودست) با فعالان سابقه‌‌دار پررنگ‌ شود. گویی کنشگر بودن افراد کم‌سن تنها با گواه‌دادن افراد پرسابقه می‌تواند معنادار شود. در مواردی این تایید تنها در حلقه‌های دوستی‌ افراد سابقه‌دار اتفاق می‌افتد و فعالانی که در این محفل‌ها حضور ندارند، تاییدیه لازم را کسب نمی‌کنند و فرصت حضور در گروه‌های فمینیستی را از دست می‌دهند.

برای مثال، به یاد دارم که دوستی بی‌وقفه از حضور در این و آن حلقه فمینیستی یاد می‌کرد و به‌واسطه بودن در این حلقه‌های فمینیستی و احضار آن در گفت‌و‌گو‌ها به جایگاه ویژه‌ای دست یافته بود. گویی من و یا چندی دیگر از کنشگران به‌واسطه حاضرنبودن در آن حلقه خاص، نابلد تلقی می‌شدیم. این حلقه‌ها به شکل صلب و سختی درآمده بودند که گویی با اعضای مشخصی تثبیت شده‌اند و امکان ورود افراد دیگر به آن وجود ندارد و در این صلبیت است که عضویت در این گروه‌ها می‌توانست بدل به امتیازی در مقابل دیگر فمینیست‌ها شود. به‌علاوه، این عضو شدن/نشدن‌‌ها با حجم عظیمی از عواطف گره می‌خورند که می‌توانند نه‌تنها زیست کنشگرانه بلکه کل زندگی فرد را درنوردند. زندگی‌ای که می‌تواند با تنهایی‌ و عدم احساس تعلقی پیوند بخورد که این‌بار در نسبت با خواهرانگی به وجود آمده است. این تنها وجه رهایی‌بخش خواهرانگی نیست که معنادار است؛ بلکه خواهرانگی می‌تواند تنها با حلقه‌های دوستانه/محفلی تعریف و از ابعاد سیاسی آن دور شود. همچون ارنواز که در ارائه خود این پرسش‌ها را مطرح کرد که «ما تا کجا خواهرانگی را در معنای سیاسی آن پرکتیس می‌کنیم؟ و در کجا به خواهرانگی معنایی احساسی و شخصی و حتی محفلی می‌دهیم؟ آیا خواهرانگی تنها درون محافل دوستانه «ما» به جریان می‌افتد؟ آیا تجربهٔ خواهرانگی وابسته به روابط شخصی و اغلب دوستانه «ما» با دیگر افراد است؟» به باور من، در این حالت محفلی، خواهرانگی می‌تواند همچون مرزی عمل کند که فمینیست‌های دیگر را از خود دور می‌کند و آن‌ها را با احساس «ناکافی بودن» تنها می‌گذارد؛ چرا که هنوز شایستگی ورود را از فمینیست‌های نام‌دار کسب نکرده‌اند. خواهرانگی‌ای که می‌توانست جنبه حمایتی/مراقبتی و رهایی‌بخش پیدا کند، پرابلماتیک می‌شود و خود، مسائل جدیدی را در مقابل کنشگر فمینیست قرار می‌دهد.

در انتها فکر می‌کنم که این تنها فرایند عضو شدن/نشدن نیست که می‌تواند پروبلماتیک شود بلکه «خود ورود و همکاری در حلقه‌های فمینیستی و خواهرانگی»، می‌تواند با مناسبات قدرت عجین شود و ما فمینیست‌ها نیاز داریم با توصیف این مکانیسم و روابط، به مناسبات قدرتی که تولید و بازتولید می‌کنیم آگاه شویم. روابط قدرتی که خود می‌توانند سویه‌های پدر-مردسالارانه داشته باشند. برای نمونه، این که چه فعالیت‌هایی باید انجام شوند؛ این کنش‌ها چطور ارزش‌گذاری می‌شوند و چه کسانی، کدام فعالیت‌ها را انجام می‌دهند، بخشی از سوالات کلیدی است. آیا می‌توانیم از قسمی نامرئی شدن فمینیست‌هایی که کار «کم ارزش‌‌شده» به آن‌ها محول شده است، صحبت کنیم؟ فمینیست‌هایی که ملزومات لازم و پایه‌ای را فراهم می‌کنند و غالبا از آن‌ها زیاد نمی‌دانیم. برای مثال، در برگزاری نشست‌ها و دوره‌ها این تنها خود نشست و افرادی که به‌عنوان ارائه‌دهنده نام‌شان در پوستر قرار می‌گیرد، نیستند که نقش بازی می‌کنند؛ بلکه کنش‌گران دیگری هم هستند که هماهنگی‌ها را انجام می‌دهند، فضای فیزیکی را آماده می‌کنند، کارهای فنی را برعهده می‌گیرند و …. این نام‌ها ممکن است در مواقعی ذیل نام‌های ارائه‌دهنده‌ها پاک شوند. در واقع، فکر می‌کنم ما فمینیست‌ها نیاز داریم، کار بازتولیدی را در جمع‌های خودمان نیز بازشناسیم و بر آن آگاه باشیم و ارج بنهیم.

 

کلاس‌ها و درس‌گفتارهای فمینیستی

بخشی از فعالیت‌های ما فمینیست‌‎ها در حوزه آموزش اتفاق می‌افتد. فعالیتی که گاه ما را در مقام آموزش‌دهنده قرار می‌دهد و گاه در مقام یادگیرنده. در این بخش می‌خواهم به روابط میان آموزش‌دهنده-آموزش‌گیرنده در کلاس‌های فمینیستی فکر کنم و این مسئله را به میان بکشم که تنها محتوای فمینیستی در کلاس‌ها نیست که حائز اهمیت است بلکه ساختار/فرم نیز مهم است. در این معنا، این سوال مهم می‌شود که چه نسبتی میان محتوای فمینیستی و فرم فمینیستی برقرار است؟ با اتکا به تجربه خود، می‌توانم از محتوایی فمینیستی‌ صحبت کنم که در خدمت فرمی مردسالارانه قرار می‌گیرد. به‌عبارتی، الزاما کلاسی که درباره فمینیسم است، ساختاری فمینیستی ندارد. در این معنا، علاوه بر محتوای کلاس‌ها باید بیش از پیش به ساختار/فرم کلاس‌ها توجه کنیم. ذکر این نکته لازم است که این مشاهدات، معضل ذاتی/ماهوی چند فمینیست خاص نیست؛ بلکه مسئله‌ تمام مایی است که خود را فمینیست می‌دانیم و در مناسبات و روابط‌مان این نوع از بودن معنادار می‌شود. برای مثال در چند کلاس با محتوای فمینیستی شاهد بودم که جایگاه آموزش‌گر فمینیست‌ در معلم‌بودگی‌ یک‌سویه‌اش تثبیت شده است. گویی او را تنها می‌توان در مقام آموزش‌دهنده شناخت و هیچ قسمی از یادگیرندگی او در مقابل شاگردان را نمی‌توان بازشناخت. این آموزش‌دهنده بودن در مواقعی آنقدر صلب و سخت می‌شود که گویی دیگران تنها با رجوع به این دانای کل است که می‌توانند آموزه‌های فمینیستی را فراگیرند. این فرادستی‌ معلم تنها می‌تواند در نسبت با شاگردان/نابلدان تثبیت شود. شاگردان باید در جایگاه ابدی دریافت‌کننده تثبیت شوند و امکان برون‌رفت از آن را ندارند. شاگرد(ان)ی که بخواهد که از این مناسبات خارج شود، نابلد و یا حتی نافمینیست تلقی می‌شود و حمایت گروه را نیز از دست می‌دهد. این یک‌سویگی نمی‌تواند فمینیستی باشد چرا که رابطه آموزش دهنده/آموزش‌گیرنده را نه سیال بلکه ثابت‌شده می‌فهمد و شاگرد را تنها در مقام فرودست صورت‌بندی می‌کند.

این معلمان فمینیست و تثبیت‌شده در مقام آموزش‌دهنده، به‌راحتی در معرض ستاره شدن قرار دارند و این مسئله با پیامدهایی روبرو است. برای مثال، دیگر لزوماً حرف معلم نیست که شنیده می‌شود. جایگاه او در ساختار است که اهمیت و اعتبار حرفش را تعیین می‌کند. اینجا ما با خطر انحصار دانش و حقیقت مواجهیم. بار مسئولیت همه‌چیز‌دانی بر دوش معلم است و او را وامی‌دارد تا درباره‌ی تمامی ساحات، اظهار‌نظر کند. حتی از او انسانیت‌زدایی می‌شود چون حق خطا کردن ندارد. انحصار تولید و انتقال دانش، مرزها را عمیق‌تر می‌کند و به مناسبات میان دیگر گروه‌ها/کنش‌گران فمینیست نیز کشیده می‌شود. در نهایت می‌خواهم به این نکته اشاره کنم که این مناسبات قدرت در گروه‌ها و کلاس‌ها می‌توانند در ساختار رسمی/غیررسمی رخ دهند. اما همان‌طور که فریمن در مقاله «استبداد بی‌ساختاری» می‌گوید، نمی‌توان از بی‌ساختاری آن صحبت به میان آورد؛ چرا که در هر حالت ساختاری در میان است حتی اگر ناپیدا به نظر برسد. در این ساختار غیررسمی که در زیر نام بی‌ساختاری محو شده است، تصمیم‌گیری می‌تواند گعده‌ای شود. ما فمینیست‌ها، باید ساختارها و مرزهای ساخته شده رسمی/غیررسمی درون گروه‌های خود را به چالش بکشیم و با عبور از یارکشی، آن‌ها را همچون امری مفروض و بی‌ساختار درنظرنگیریم. نیاز داریم به این مرزهای انضمامی میان‌مان بیاندیشیم و آن‌ها را بحرانی کنیم. ارنواز نیز برای بازبینی و نقد درونی جنبش زنان از لزوم نوشتن تاریخ مواجهات فمینیست‌ها با مسائلی چون حجاب اجباری، زن طبقه متوسط و .. گفت. من نیز با این گفته ارنواز همدلم و می‌خواهم این مسئله را نیز اضافه کنم که ما نه‌تنها این امور کلان بلکه باید روزمرگی‌هایمان و مواجهات خرد و کوچک‌مان (همچون گفت‌و‌گوهای روزمره‌مان با یکدیگر) را بنویسیم و از آن‌ها بدیهی‌زدایی کنیم. این امور نه دم‌دستی و پیش‌پاافتاده بلکه عمیقا سیاسی هستند. اموری انضمامی که مناسبات قدرت میان ما را نمایان می‌کنند.

 

مرز داخل/خارج : فراسوی مرز درون و بیرون

در اینجا قصد ندارم که به طور مفصل به مرز میان فعالین داخل-خارج بپردازم، بلکه می‌خواهم کمی این دوگانه را به چالش بکشم تا بتوانم از خلال آن به مرزهای دیگری که در پس این دوگانه، کم‌رنگ شده‌اند بپردازم. شاید همه‌ ما بپذیریم و بارها در جاهای مختلف از این موضوع گفته باشیم که کنش‌گران داخل به‌واسطه فشارهای امنیتی، قابلیت رویت‌پذیری کمتری دارند و در مقابل، این فعالان خارج هستند که به ستاره‌های جنبش بدل می‌شوند. المیرا بهمنی نیز در مقاله «نگاهی به جنبش روایت‌گری علیه آزار جنسی» فیگور زن کنش‌گر را در جنبش روایت‌گری و مناسبات جنسیتی پیرامون آن می‌کاود. بهمنی، فمینیست کنش‌گر را نه همچون شخصیتی منفعت‌طلب که به دنبال نام است، بلکه فردی می‌بیند که در درون ساختارهای جنسیتی است و در درون این ساختار دست به کنش‌هایی می‌زند. کنش‌گر زنی که همچنان که بار خشونت جامعه را به آرامی بر دوش می‌کشند باید خاموش بماند، متواضعانه ببخشد و آموزش دهد اما هرگز رویت‌پذیر نشود (بهمنی،۱۴۰۳). من نیز در ادامه‌ بحث المیرا بهمنی، فکر می‌کنم صحبت از سوژه فمینیست داخل و خارج از ایران، بدون درنظرگیری مناسبات میان‌مان امکان‌پذیر نیست. اما می‌توان این دوگانه را سیال‌تر کرد و این پرسش را به میان آورد که مگر ما در ایران هم به یک اندازه رویت‌پذیریم؟ اگر این رویت‌پذیری است که یک فرد را به فمینیست و فمینیست را به ستاره تبدیل می‌کند، آیا نمی‌توانیم از رویت‌پذیری‌های نابرابر در داخل کشور صحبت کنیم؟ رویت‌پذیری‌ای که در نسبت با طبقه، سن، اتنیک، سرمایه‌های اجتماعی و .. معنادار می‌شود. باید به مرز‌های متعددی فکر کرد که زیر سایه دوگانه فعال در خارج-ایران محو می‌شوند و نابرابری‌های موجود در میان خود کنش‌گران داخل یا در میان فعالان دیاسپورا را به نفع گروه حاکم در آن قلمرو پاک می‌کنند. در این دوگانه، کدام فعالان داخل/خارج دست بالا را دارند و کدام گروه‌ها ذیل این نام‌ها حذف می‌شوند؟ برای مثال، آیا در بیانیه‌ کنش‌گران فمینیست با عنوان «نقدی درونی بر شیوه روایت‌گری جنبش می‌توی ایران»، می‌توان به انحصار کنش‌گران می‌تو فکر کرد بدون اینکه درباره رویت‌پذیری، انحصار و مناسبات میان کنشگران در ایران سخن گفت؟ این به معنای نادیده‌گرفتن فشارهای امنیتی نیست؛ بلکه بحرانی کردن مرزی است که فعالان ایران و تعدادی از فعالان خارج از کشور را همچون یک کل یکپارچه نشان می‌دهد و در عین حال از فرم بیانیه‌ای استفاده می‌کند که خود مؤید قسمی مرزکشی است. ما کنشگران داخل ایران نیز یکپارچه نیستیم و مرزهای مختلفی در میان‌مان جاری است و بدون پرسشگری از «خود» و ارتباطات‌مان، نمی‌توانیم به سیاستی فمینیستی فکر کنیم. در انتها، می‌خواهم یادآور شوم که اگر کنش فمینیستی را کنشی برای بحرانی‌ کردن مرزها در نظر بگیریم، می‌توانیم این مرزها را نه فقط در میان دوگانه‌های خارج/ایران، بلکه در تمام قلمرو‌های خصوصی خود درنظرگیریم که بدون پرسش و بدیهی‌زدایی از آن‌ها، نمی‌توانیم به پیوندی دیگرگون میان‌مان بیاندیشیم.

 

مطالب مرتبط