دیدبان آزار

جایی میان بیرون و درون؛ چالش‌های جنبش زنان در مواجهه با مثلث ائتلاف، اتحاد و مرزبندی

نویسنده: ارنواز

این ارائه را تقدیم می‌کنم به تمام فمینیست‌های ایرانی؛ از بی‌بی‌خانم استرآبادی تا نوجوان‌هایی که برای آزادی می‌جنگند

امروز بنا دارم بر سه مفهوم در جنبش زنان* تامل کنم. هر چند که بی‌چهره و بی‌نام در میان شما هستم اما در آستانه ۱۴۰۳ وارد دهمین سال فعالیتم در جنبش زنان می‌شوم. در ماه‌هایی که از قیام ژینا گذشت، بسیاری از فمینیست‌ها به‌تنهایی یا به‌شکل گروهی به بازنگری در حدود و ثغور جنبش زنان پرداختند. بسیاری از دوستی‌ها و همکاری‌ها در این مدت از هم گسست یا دوباره به‌ هم رسید؛ اتحادها و مرزبندی‌ها بازتعریف شدند و دقایق ائتلافی شکل گرفت. در این متن بر سه مفهوم تمرکز خواهم کرد: خواهرانگی، معنای نقد و محفل‌گرایی. این سه مفهوم را تا جایی ممکن به شکلی ساده‌سازی‌شده مطرح می‌کنم و تلاش می‌کنم نسبت این سه را با مثلث اتحاد-مرزبندی-ائتلاف روشن کنم که از ارکان اساسی جنبش زنان هستند. هرچند برای بسیاری از پرسش‌هایی که مطرح خواهم کرد پاسخ دقیق و متقنی ندارم اما به نظرم فکر‌کردن به این سه مفهوم می‌تواند به شناخت دقیق‌تر بسیاری از شکاف‌های درونی در جنبش فمینیستی کمک کند. نقدهای درونی من با علم به این مساله مطرح می‌شود که از فشارهای امنیتی بر فعالان، از سنگ‌اندازی نهادها و افراد بر سر راه فعالیت‌‌هایشان و از معضل نبود امکانات مادی برای سازماندهی خبر دارم. یکی از دلایل امتناع من از ارائه پاسخ قاطع به پرسش‌های مطرح‌شده همین سایه همیشه و همه‌جا حاضر نهادهای امنیتی در کنار حملات تخریب‌گرایانهٔ زن‌ستیزانی متعلق به هر جناح سیاسی است. مخاطب من در این‌جا در درجه اول اعضای جنبش زنان* خواهند بود و هرچند که چهره و نام ندارم، اما امیدوارم این طرح مساله مقدمه‌ای باشد برای گفتگوهای فمینیستی در آینده‌ای نزدیک.

پرسش اول:‌ اتحاد و خواهرانگی

اعضای جنبش زنان در سراسر جهان با مفهوم خواهرانگی آشنایند. مفهومی که اولین‌بار توسط فمینیست‌های رادیکال آمریکایی استفاده شد. خواهرانگی هرچند از ابتدای جنبش مشروطه در میان فمینیست‌‌های ایرانی به کار می‌رفت اما به‌نظر می‌رسد که در سال‌‌های اخیر بیش‌تر از سمت زنان چپ استفاده شده و در مقابل مفهوم «رفیق» در ادبیات چپ ایران قرار می‌گیرد. دربارهٔ خواهرانگی می‌توان بحث‌های بسیاری داشت اما آنچه که فکر من را بیش از هرچیز به خود مشغول کرده شیوه‌های به جریان درآمدن مفهوم خواهرانگی در جنبش زنان است: این‌که خواهرانگی تا کجا بر معنای فمینیستی خود وفادار مانده و کردارها و پرکتیس‌های سیاسی خواهرانگی فمینیستی تا کجا جلو آمده است. خواهرانگی تا کجا به رفاقت تنه و به محفل‌گرایی دامن می‌زند و تا کجا به معنای جنبشی همبستگی و سازماندهی نزدیک شده است؟ برای بسیاری از فمینیست‌های ایرانی، خواهرانگی مفهوم ترسناکی بود که به‌طور علنی بیان نمی‌شد. حتی اعلام صریح هویت فمینیستی برای بسیاری از زنان هزینه‌هایی گزاف، حتی در فضای روشنفکری، داشت. فمینیست‌ها متهم می‌شدند که میان زنان و مردان تفرقه می‌اندازند و مانع ایجاد همبستگی در برابر دیکتاتور می‌شوند. در فضای روشنفکری ایران همواره این هشدار مطرح بود که «مبادا همه‌چیز را هویتی و زنانه-مردانه کنیم». به زنان فمینیست، اغلب از سوی مردان و گاه نیز زنان تذکر داده می‌شد که «همه ما علیه دیکتاتور با یکدیگر می‌جنگیم و در تحلیل نهایی همراه یکدیگر و با هم برابریم». خوشبختانه در سال‌های اخیر این ترس‌ها میان فمینیست‌های ایرانی بسیار کم‌تر شده و امروز تقریبا در تمام جمع‌های فمینیستی صحبت از «مردفهم کردن»، «اشغال فضا»، قیم‌مآبی و حضور مصرانه و پررنگ مردان در حوزه نمادین به گوش می‌خورد. تمام این نقدها نسبت به فضای بیش‌مردانهٔ روشنفکری فارسی به‌جا و درست است؛ اما در ادبیات فمینیستی ما کمتر حول مفهوم خواهرانگی نوشته شده است. ما تا کجا خواهرانگی را در معنای سیاسی آن پرکتیس می‌کنیم؟ و در کجا به خواهرانگی معنایی احساسی و شخصی و حتی محفلی می‌دهیم؟ آیا خواهرانگی تنها درون محافل دوستانه «ما» به جریان می‌افتد؟ آیا تجربهٔ خواهرانگی وابسته به روابط شخصی و اغلب دوستانه «ما» با دیگر افراد است؟ مشاهدات من به این پرسش پاسخ مثبت می‌دهند. ما بارها شاهد بودیم که افراد تنها تا زمانی که با کسی نزدیکی عاطفی دارند او را خواهر خود می‌نامند. از جایی به‌بعد گویی که معنای خواهر اسم رمز دوستی بین دو زن بود و نه ارتباط سیاسی و اتفاق‌نظر بر سر هم‌سرنوشتی بسیاری از زنان با یکدیگر.

البته که دوستی نیز امری سیاسی است و همه زنان نیز لزوما هم‌سرنوشت یا آسیب‌دیده از ستمی دقیقا یکسان نیستند. اما خواهرانگی در معنای فمینیستی اشاره به چیزی فراتر از معنای عاطفی، دوستانه و شخصی دارد. هرچند که حدود ستم بر تمام زنان یکسان نیست اما خواهرانگی به معنی اتحاد زنان علیه تقاطع ستم مردسالارانه با ستم اتنیکی، ستم مذهبی، ستم طبقاتی و انواع دیگر ستم است. بل‌هوکس در مقاله‌ای تحت عنوان «خواهرانگی:‌ اتحاد سیاسی میان زنان» اشاره کرده بود که همبستگی و حمایت دو مفهوم یکسان نیستند. حمایت آسان است. چیزی است شبیه بده‌وبستان، اما خواهرانگی سخت است و نیازمند تعهد مستمر. چراکه برای ساخت خواهرانگی سیاسی لازم است به اجماعی بر سر منافع و اعتقادات مشترک با هدف متحدکردن زنان برسیم.»

 

پرسش دوم: مرزبندی و معنای نقد

گریس اتکینسون (Ti-Grace Atkinson) نویسنده و فمینیست رادیکال آمریکایی روزی نوشت:‌«خواهرانگی قدرتمند است؛‌ چنانکه می‌تواند بکشد، بیش از همه خواهران را». جو فریمن (Jo Freeman) در سال ۱۹۷۶ مقاله‌ای می‌نویسد با عنوان «له‌کردن:‌ سویهٔ تاریک خواهرانگی». فریمن به عنوان یکی از پیشگامان جنبش زنان در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی، تجربه خود از کنار گذاشته شدن و انزوا از جنبش را مکتوب کرد و به‌ نظرش می‌رسید که در جنبش زنان مرز میان «نقد» و «له‌کردن» مخدوش شده است. نه فریمن و نه اتکینسون با وجود نقد به خواهرانگی موجود در جنبش رادیکال‌فمینیستی آمریکا، در پی انکار تام‌وتمام این مفهوم نبودند. آنان بیش از همه درباره شیوه‌های به جریان درآمدن نقد در بین فمینیست‌ها هشدار می‌دانند.

نقد جایی است که عمل و ایده‌ای خاص بررسی می‌شود و له‌کردن (trashing) شخص و هویت او را هدف قرار می‌دهد. ترشینگ باعث می‌شود که افراد حس کنند حضور آنان برای جنبش زنان مضر است، حرف‌هایشان کاری از پیش نمی‌برد، وجودشان مانع اتحاد خواهرانه است و نقد و نظرشان همیشه جایی دور را هدف قرار می‌دهد. ترشینگ تا جایی ادامه پیدا می‌کند که خود این زنان با احساس ناامنی مدام، نسبت به توانایی‌ها و ایده‌های خودشان روبرو می‌شوند. با قیاسی ساده‌سازی‌شده شاید بتوان ترشینگ را دارای شباهت‌هایی با پدیده گسلایتینگ دانست. در هردوی این مواجهات مخاطب به تصوری دستکاری‌شده از خود می‌رسد و درنهایت باور می‌کند که اضافی و از اساس نابه‌جا است. از همین‌روست که ترشینگ کیلومترها با نقد فاصله دارد.

ترشینگ در جنبش زنان سازوکاری مشابه رویکردهای قهری، واکنشی و بیش‌مردانه در فضای سیاسی ما دارد. فمینیست‌‌های ایرانی در سراسر جهان در وضعیتی به کار خود ادامه می‌دهند که هرروز با حجم زیادی از حملات شخصی یا سازمان‌دهی‌شده مواجهند. حملات شخصی، آزار جنسی، نامرئی‌سازی قهری از سوی فضای مردانه، سایبربولی و انگ‌زنی تنها بخشی از این جدال روزمره‌ست. همه این حملات در حالی است که فمینیست‌ها بخش قابل‌توجهی از کار نامرئی و کار عاطفی فضای سیاسی را بر عهده دارند. دقیقا در میانه این حملات ناتمام است که عمل سخت نقد درونی در جنبش زنان به‌شکلی مضاعف پیچیده می‌شود. بل هوکس می‌نویسد:‌ «زنان نیاز دارند تا در عرصه‌هایی که اختلاف‌نظر دارند با هم به مذاکره بپردازند تا میان خودشان تعامل و ارتباط ایجاد کنند. خصومت می‌تواند عرصه و روشی باشد برای دستیابی به همبستگی.»

یکی از نشانه‌های نبود نقد پویا در فضای سیاسی، احساس دائمی ترس از ابراز صریح عقاید است. بعید می‌دانم کسی در این فضا نفس کشیده باشد و با سایه این ترس ناآشنا باشد: ترس از گفتن برخی نقدها و به‌جان‌خریدن طرد از گروه. و اگرنه طرد، دست‌کم ترس از چشم دیگران افتادن. واهمه دائمی از بیان نقد فضایی سترون ایجاد می‌کند که در آن همگی ناچارند از خود تصویر فردی تنزه‌طلب و پاک‌دست را به نمایش بگذارند. از دل همین گفتن‌ها و نگفتن‌هاست که دوگانه‌ای جدید ایجاد می‌شود: دوگانه «فمینیست بد» و «فمینیست خوب». دوگانه‌ای که در واقع بازتثبیت همان کلیشه زن خوب/ زن بد یا فمینیست افراطی/ فمینیست میانه‌رو در جامعه مردسالار است. این ترس مدام باعث می‌شود آن‌کس که با ایده‌های مقبول و عمومی جنبش مخالف است، نقدش را به جمع‌های خصوصی می‌برد. نقد به جمع‌های خصوصی می‌رود و انتقادهای «جمعی» مشترک و هم‌صدا نسبت به جنبش، درگوشی، یا نهایتا از طریق پست‌‌های فضای مجازی (و اغلب برای یارگیری گسترده‌تر) به بیرون درز می‌کند. به همین‌ ترتیب است که ترس مستمر از ابراز صریح عقیده، نه‌تنها امکان ایجاد محفل و گعده را تسهیل می‌کند بلکه درنهایت جنبش را به گروه‌های کوچکی تبدیل می‌کند که به‌جای عضویت‌گیری حرفه‌ای غالبا متشکل از گروهی از دوستان هم‌مسلک با کمترین میزان اختلاف آراست. 

در همین فضاست که گاه می‌بینیم گویی فمینیسم تبدیل به عرصه رقابت می‌شود و نه عرصه‌ای برای پیشبرد حقی سیاسی و جمعی در اجتماع، آن‌هم به‌شکلی همبسته. شخصی‌شدن محافل و ایجاد فضایی که در آن کمترین نقد به خود و بیشترین نقد به دیگران در جریان باشد، امکان خودبازنگری را مسدود می‌کند. جنبش زنان و اساسا هر جنبش مترقی دیگری، از دل نوشتن و آزمودن ایده‌ها و بعد بازنگری در همان کنش‌ها و ایده‌هاست که رشد می‌کند‌. مثال مهمی که در این مورد در جنبش زنان ایران به ذهنم می‌رسد، نحوه برخورد جمعی با مسئله حجاب اجباری است. حتما همه ما فعالان با کنشگران و گروه‌های مختلفی مواجه شده‌ایم که تا قبل از رخداد زنان خیابان انقلاب، مسئله حجاب اجباری را نه مسئله‌ای مربوط به بدن، بلکه مسئله زن طبقه متوسط و از این‌رو مسئله‌ای بی‌اهمیت می‌دیدند و توجه چندانی به مبارزات روزمره زنان بر سر حجاب اجباری نمی‌کردند. بسیاری هم بودند که هرچند این مسئله را بی‌اهمیت نمی‌دانستند، اما نوشتن از آن و هزینه‌دادن برای پوشش اختیاری را، استراتژی ضروری جنبش زنان تلقی نمی‌کردند. نگرشی که مشابه دیدگاه قاطبه فعالان سیاسی در تظاهرات زنان ایران علیه حجاب اجباری در اسفند ۵۷ بود. هم‌زمان با تکرار دائمی کلیدواژه زن طبقه کارگر، از سوی فعالان مواجه بودیم، آن‌هم در زمانی که هرگز امکانات تئوریک و مادی برای کمک به تشکل‌یابی زنان کارگر یا جذب آنها به جنبش فراهم نشد. بنابراین می‌بینیم که در چنین وضعیتی، زنان به‌شکلی مضاعف نادیده گرفته شدند‌. نه‌تنها مسئله حجاب به‌شکلی اعجاب‌آور طبقه‌متوسطی فرض شد، و نه‌تنها از زن طبقه متوسط انسانیت‌زدایی شد، بلکه با مسائل زن طبقه کارگر برخوردی توکنیستی و سوبژکتیو صورت می‌گرفت. چنین رویکردی در نهایت باعث شد که سال‌ها مسئله حجاب جز در معدود متن‌هایی از سوی برخی فعالان داخل و خارج، مغفول بماند و در آخر این زنان ایرانی در شبکه‌های اجتماعی بودند که با انتشار تصاویر خودشان از رنج حجاب اجباری و تاکید بر اجباری بودن حجاب، بازنمایی جدیدی از دغدغه روزمره زن ایجاد کردند‌. به نظر من یکی از مهم‌ترین کارهایی که جنبش زنان برای شناخت خود و فضای سیاسی‌ای که در آن تنفس می‌کند باید انجام بدهد، نوشتن تاریخ مواجهات خودش با مسائلی مثل حجاب اجباری است و مسئله زن طبقه متوسط است. نوشتن از اختلافات، نوشتن از آنچه که باعث شد در آن دقیقه تاریخی خاص، چنین استدلالی درباره حجاب داشته باشیم، نوشتن از اینکه چگونه گفتمان سیاسی روز، معضل حجاب را نامرئی می‌ساخت، نوشتن از اینکه مردان به‌قول خودشان حامی جنبش، چه نظری درباره حجاب داشتند و نوشتن از اینکه چگونه شد که در مسئله حجاب، جنبش زنان در پشت سر زنان ایرانی حرکت کرد و نه پیشروانه یا همراه آنها‌. نوشتن از عقاید گذشته، زمانی که هیجان‌ها کمتر شده و فاصله‌گیری عاطفی از آن عقاید پرشور قدیمی ایجادشده، نه‌تنها به ما امکان بهتری برای بازنگری و بازشناخت خودمان به ما می‌دهد، بلکه مکتوب‌شدن سیر ایده‌ها در جنبش زنان هم کمک می‌کند. جنبش زنان با مکتوب‌کردن سرگذشت ایده‌ها، نوشتن از خطاها اشک‌ها، ناامیدی‌ها، لبخندها، پیروزی‌ها و شکست‌ها، نه‌تنها مسیر را برای فعالان نسل بعد هموارتر می‌کند، بلکه شکل آلترناتیوی از نگارش تاریخ جنبش‌های اجتماعی را به فضای سیاسی ایران ارائه می‌دهد.  تاریخ خودبازنگرانه‌ای که با رتوریک فالوگوسنتر نوشته می‌شود همواره شکلی از ژانر قهرمانی یا ابرقهرمانی را بازتولید می‌کند‌ که در آن سوژه‌های فعال سیاسی و قهرمانان داستان، اغلب در کشاکش و سختی‌ها در مبارزه با شر پیروزه شده یا با سری بلند شکست می‌خورند. چنین نگاه آرمانی‌ای هرچند رگه‌هایی از حقیقت هم با خود به همراه داشته باشند، اما هرگز به پیشبرد جنبش زنان کمکی نخواهد کرد. جنبش زنان برای فاصله‌گیری از گفتمان‌ مردسالار، نه‌تنها در کنش‌ها، نقدها، همبستگی‌ها و رویکردهایش، بلکه در شیوه نگارش سرگذشت خود هم نیاز به بازنگری دارد.

 

پرسش سوم: محفل‌گرایی و ائتلاف

نبود فضایی برای نقد پویا در سپهر عمومی، که در آن اعضای جنبش بدون ترس از حمله و طرد، به ابراز عقیده و نقد بپردازند، به ایجاد محافل کوچک و بدبین نسبت به سایر گروه‌ها و اعضای جنبش منجر می‌شود. به همین شکل است که محفل‌گرایی مانع از همبستگی فمینیستی، خواهرانگی، نقد پویا و ائتلاف‌های استراتژیک در بزنگاه‌ها‌ی سیاسی می‌شوند. در عین حال محفل‌گرایی، امکان بیشتری برای ترشینگ (trashing) ایجاد می‌کند و همدلی و همبستگی با سایر فمینیست‌ها را از بین می‌برد. در نهایت محفل‌ها به هسته‌هایی منفک که مسئله فمینیسم را نه به‌شکل امری سیاسی-اجتماعی که پیشبردش مستلزم همبستگی با سایر گروه‌هاست، بلکه به‌شکلی سوبژکتیو می‌شناسند که در گعده‌ها مطرح می‌شود و در همان‌جا پاسخ پرسش‌های گوناگون و بسیار پیچیده به‌صورتی دم‌دستی ارائه می‌شود. قطعا حضور گروه‌های کوچک برای هر جنبشی بسیار مهم است. اما تبدیل‌شدن محفل به ثابت‌ترین شکل ساختاریابی در جنبش زنان، درنهایت باعث می‌شود که تک‌افراد پرمخاطبی از درون جنبش به‌شکل منفرد بیرون بیایند که جو فریمن از آنها به‌‌عنوان ستاره‌های جنبش نام می‌برد. این مفهوم ستاره به آنچه ما سلبریتی فمینیستی می‌نامیم بسیار شبیه است، هرچند که به اندازه سلبریتی تحقیرآمیز نیست.

این افراد معمولا به دلایل مختلفی از جمله داشتن امنیت نسبی و سرمایه‌های اجتماعی مختلف، بیشتر مورد توجه رسانه‌ها قرار می‌گیرند و جامعه کم‌کم آنها را به‌عنوان نمایندگان جنبش می‌شناسد. حتی زمانی که این افراد خود صراحتا اعلام می‌کنند که نماینده جنبش نیستند، باز هم درنهایت تاثیری بر فهم عمومی از نقش آنها ندارد و مردم آنها را نماینده جنبش زنان می‌دانند. اعضای جنبش زنان هم دائما خود را ملزم می‌دانند که بر نماینده‌ نبودن این زنان تاکید کنند و بیشتر از آنکه برروی اهداف خود تمرکز کنند، درصدد مرزبندی و فاصله‌گیری از آنها برمی‌آیند. رفته‌رفته فاصله بین این زنان ستاره و اعضای جنبش چنان زیاد می‌شود که حملات دیگر مستقیما شخص آن را نشانه می‌گیرد؛ اپورتونیست، فاندبگیر، قلدر، اصلاح‌طلب، پرسروصدا، شارلاتان، ... اما مسئله نه ویژگی‌های شخصی این زنان، بلکه سازوکار درون جنبش است که چهره‌های عمومی ایجاد نکرده جز همین چند زن سوپراستار. صرف‌نظر از اینکه ما با این زنان، عقاید و کنش‌هایشان موافق باشیم یا نه، که اغلب نیستیم، حضور همیشگی آنها و فقط آنها در رسانه‌ها و مجامع عمومی، درواقع نشان از فقدان ارتباط ارگانیک میان اعضای جنبش و ارتباط ارگانیک میان اعضای پرسابقه جنبش و مردم دارد. درواقع هرچند نقد مفهوم سلبریتی یا ستاره‌سازی در جای خود بسیار مهم است، اما در اینجا لازم است به جای تکرار هرچه دیگران بیش و پیش از من گفته‌اند، روی یک خلاء در جنبش زنان دست بگذارم که امکان ایجاد ستاره‌ها را بیشتر می‌کند.

درنهایت ستاره‌سازی نه‌تنها به نفع جنبش نیست، که برای همین زنان هم با سرخوردگی‌های شخصی همراه است و به جای استفاده از پتانسیل‌های فردی خود برای جنبش، چاره‌ای جز کار انفرادی ندارند. این زنان معمولا تبدیل به دخترخوانده‌های جنبش می‌شوند و گویی تا ابد محکومند که انفرادی کار کنند، انفرادی پیش بروند و احتمالا درنهایت هم سرخورده و منزوی می‌شوند. مسئله نمایندگی، با مسئله رهبری مطلق بسیار متفاوت است. فریمن در مقاله استبداد بی‌ساختاری اشاره می‌کند که سازماندهی جنبش با حضور افرادی در نقش‌هایی دقیقا تعریف‌شده‌ای که آنها را نسبت به سایر اعضا پاسخگو و مسئولیت‌پذیر می‌کند، مانع از ایستایی جنبش می‌شود. کارول هانیش، پژوهشگری که مطالعات گسترده‌ای در مسئله رهبری و نمایندگی در جنبش زنان داشته، در رابطه با شکست جنبش رادیکال فمینیستی آمریکا اشاره می‌کند زمانی که جنبش به مرحله‌ای از رشد رسیده بود که دیگر حضور سازمان‌های ساختارمند با نمایندگان پاسخگو را می‌طلبید، با مقاومت اعضای جنبش برای تعیین نمایندگان روبرو می‌شد و همین امر تاثیری عمیق بر ناتوانی فمینیست‌های رادیکال برای اتحاد، مبارزه و بقای فعالانه در صحنه جنبش‌های سیاسی گذاشت. مایل نیستم مبحث نمایندگی را چندان باز کنم، چون برای خودم هم حامل پرسش‌هایی مبهم و پایان‌ناپذیر است، اما به‌هرروی، پرسش آخر من، بحث نمایندگی در جنبش زنان است. یکی از مهم‌ترین مسائلی که جنبش زنان با آن روبروست، مسئله نمایندگی، مسئولیت‌پذیری نماینده و پاسخگویی او نسبت به ساختار جمعی جنبش است. نمایندگی نه به‌شکل غیردموکراتیک، طولانی‌مدت و راهبرانه، بلکه به‌صورت گردشی و دموکراتیک. هرچند این مسئله چنان پیچیده و دست‌کم در ایران به لحاظ امنیتی چنان خطیر است که می‌فهمم اگر خواهران فمینیستم حتی از بیان این پرسش هم دلگیر شوند. اما از یاد نبریم که در محافل کوچکی که بسیاری از ما تجربه کرده‌ایم هم حتی اگر این ادعا وجود داشته باشد که کسی به شکل منفرد پاسخگو و مسئول نیست و همه با هم برابریم، باز هم افراد مشخصی به دلیل بهره‌مندی از سرمایه‌های مختلف قدرت بیشتری دارند‌. زنانی که اغلب متاهل یا در رابطه‌ای طولانی‌مدتند، پرسن‌وسال‌ترند، مرفه، پرسابقه، دارای ارتباطات اجتماعی متعدد و به لحاظ کاراکتری مقتدرتر و معتمدبه‌نفس‌تر هستند، معمولا از سرمایه‌های مختلفی برخوردارند و همین افرادند که همیشه در جمع‌ها تبدیل به رهبران پنهان و هسته‌های قدرت می‌شوند، حتی اگر خودشان و اعضا از این تقسیم پنهان قدرت ناخشنود باشند. رهبران پنهان، قدرتی دقیقا مشابه رهبران آشکار دارند‌. اما چیزی که آن دو دسته را هم از هم جدا می‌کند این است که ما از پاسخگوکردن رهبران پنهان عاجزیم. وقتی کسی به‌شکلی صریح دارای مسئولیت و نمایندگی نیست، به‌راحتی می‌تواند از قدرت خود سوءاستفاده کند و در عین حال پاسخگو هم نباشد. درنهایت، این نوشتار حاصل تجربیات و مشاهداتم در این یک دهه بود و ادعایی بیش از آنچه مطرح شد، ندارم. از نقدها استقبال می‌کنم شاید همین نام مستعار و بی‌چهره بودن نوعی توفیق اجباری باشد برای اینکه بدون شناخت هویتم و محفلی که شاید من را به آن منتسب کنند، بر محتوای متن تمرکز شود. تمام این بحث‌ها و نقدها با درنظر گرفتن این امر طرح شد فعالان حوزه زنان در ایران و بعضا در خارج از ایران تحت شدیدترین حملات امنیتی هستند. با این حال اگر قرار است جنبش زنان دوباره با قدرت احیا شود، شاید بهترین راه این است که بر سازوکارهای امروزینش و نحوه به جریان درآمدن مفاهیم کلیدی‌اش بازنگری کنیم.

منبع تصویر: میلاد موسوی

مطالب مرتبط