دیدبان آزار

روابط عاطفی از دریچه «زن، زندگی، آزادی»

من عشقم را در سال بد نیافتم

نویسنده: تس

تاریخ ما مشحون است از عشق­‌های زنان به مردانی که مبارزه کردند، کشته شدند و ستاره‌­ای شدند در ظلمات شب‌های تار اختناق. این عشق برای اکثریت این زنان وجهی سیاسی نیز داشته است؛ انگار که تمرینی باشد برای آزادی، ایستادگی و فداکاری. پوری سلطانی، همسر مرتضی کیوان را به یاد دارید؟ پوری کتاب «هنر عشق‌ورزیدن» اریک فروم را در سال 1335، پس از اعدام کیوان و در زمانه کشتار آزادی و عشق ترجمه کرد. کتابی که در پیش‌گفتار آن آمده است: «این کتاب می­‌خواهد اثبات کند که اگر آدمی همسایه­‌اش را دوست نداشته باشد و از فروتنی واقعی، شهامت، ایمان و انضباط بی‌بهره باشد، از عشق فردی خرسند نخواهد شد...» مثال­‌ها و روایات بسیارند که تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل و صدای زنانۀ پرقدرت سیمین غانم در تمنّای باوری از سوی مرد قهرمان را در هزارتوی سالیان، از انقلاب 57 تا جنبش 88 و خیزش 98 بشنو که می­‌خروشد: «بذار باور کنم یه تکیه­‌گاهم برای غربت یه مرد عاشق». به هر ترتیب مردان قهرمان این تاریخ همواره حتی در سال‌های بد، امتیاز برخورداری از عشق باشکوه زنی را داشته‌­اند. نه بدین معنا که پیش از این هرگز با چنین تصاویر و صداهایی مواجه نشده باشیم اما در قیام ژینا بود که زن به‌طور خاص و گسترده تبدیل به همان معشوق مبارزی شد که باید برایش خواند و نوشت و تصویر کرد. این بار شوهران، پارتنرها و عشاقی در فضای مجازی و غیرمجازی پا به میدان نهاده بودند که می­‌خواستند به موازات عشق شخصی خود به معشوقی در فضای خصوصی و خانه، به مردمی در خیابان‌ها هم مهر بورزند. ما در این دو سال بارها شاهد تجلی این لحظه­‌های عاشقانۀ قهرمانانه بوده‌­ایم. ابراز عشق دگرجنس­گرایانه مردی به زنی قهرمان، زنی که می­‌خواهد آزاد باشد و انتخاب می‌­کند و عصیان می‌­کند چه‌بسا حتی زمانی علیه خود آن مرد. اما از پسِ پشت لحظه های روزمرۀ عشق و رابطه چه کسی حرف می‌زند؟ آیا بسیاری از ما زنان به‌قدر وسع خود در این دو سال، قهرمانانی در متن همین زندگی روزمرۀ تحت دیکتاتوری نبوده‌ایم؟ اگرچه معدودی از ما نیز نیز عشق خود را در این سال‌های بد یافتند اما چرا بسیاری از ما به‌عنوان زنی دگرجنسگرا در این دو سال بیش از هر زمان دیگری اتفاقاً از عشق و رابطه اگر نهراسیده که حداقل اجتناب کرده‌ایم؟ شاید چون به نظر می‌رسد معشوق مرد ما در بهترین حالتِ همراهی همچنان سودای لحظه‌های قهرمانی برای دیگری و بالاخص برای خویش را دارد.

حتما تا‌به‌حال با مردانی مواجه شده‌اید که در کوی و منبر، قهرمانی‌های زنانی را تحسین می‌کنند و در رابطه خصوصی اگرچه زن را تحقیر نکنند اما دمی او را از شر اضطراب و ناکافی‌بودن در رابطه‌ای دونفره در امان نمی‌گذارند. آن‌هم وقتی که زنان دست‌دردست هم، پاکوبان بر آسفالت‌های خونین خیابان‌ها سرود «آواز لیلاها» را خوانده‌اند که: «یه پنجره واسه دیدن/ یه پنجره واسه شنیدن/ باید که اسم منجی رو/از آینه پرسیدن». مردانی که آینه‌ای دربرابر تصویر نجات‌دهندۀ آینۀ زنان نمی‌گذارند و هم‌چنان پنجره‌ای برای دیدن و شنیدن را شریک نمی‌شوند. مردانی که همچنان می‌خواهند به میانجی «زن، زندگی، آزادی» و حتی در قابی به همراه خیلِ همراهان زن خود، بیشتر خود دیده و شنیده شوند تا ببیند و بشنوند و البته که نمود واضح و پررنگ این امر بیش از هرجا در رابطه‌ای خصوصی و عاشقانه جلوه‌گر می‌شود. آیا در گذرانِ این ایام دیکتاتوری، همه لرزش دست‌و‌دلمان از این نیست که عشق پناهی گردد؟ آیا عشق و رابطه در زمانۀ سرکوب و نابرابری‌ها، تمرینی نیست برای به‌رسمیت‌شناختن برابرِ دیگری؛ دیگری‌ای که بتواند بی‌ترس زخم‌ها و آسیب‌پذیری‌هایش را نمایان کند و تمرین ساختن چیزی ورای من و تویی که هردو طرف حق برابر از آن دارند؟ آیا نباید توقع همدلی و تکیه‌گاه عاطفی از مردانی ساکن بر مناسبات گذشته در برابر این زنان پاکوبان داشت؟ پرسش‌هایمان بسیار است، می‌دانم. اما چرا زنها سخت‌گیرتر از قبل در مواجهه با روابط خود با مردان به نظر می‌رسند؟ شاید چون بیش از هر زمان دیگری شعار «شخصی، سیاسی است» در این انقلاب «زن، زندگی، آزادی» برای زنان نمود عینی پیدا کرده است. با تجربه‌ای به بلندای تاریخ مبارزات آزادی‌خواهانه‌مان می‌دانیم از تبعات ناگزیر جنبش‌های اجتماعی و سیاسی که با وجود ریشه‌دارشدن، در کوتاه‌مدت با سرکوبی شدید مواجه می‌شوند -همچون چیزی که در قیام ژینا مشاهده کردیم- یکی گرفتاری در یأس و رخوتی فلج‌کننده و از طرف دیگر فروغلتیدن در هدونیسمی افسارگسیخته است. تبعات دوگانه‌ای که به‌ویژه برای زنان هراس‌انگیز است چرا که هراس از فراهم‌شدنِ چنین بستری برای تعرضِ چه بسیار آزارگران و هولی که چه‌بسا از دلِ چنین مواجهاتی در تن خودمان پیچیده را نیز می‌شناسیم.

امروز که با لطمات روانی و حتی ازدست‌دادنِ دوستان و یاران زنی مواجه شدیم که در میانۀ دوراهۀ بالا فروشکسته‌اند، می‌دانیم که نمی‌توانیم نقش بسیاری از مردان نزدیک به آنها را در این شکست‌ها نادیده بگیریم. حال حتی دقیق‌تر به روابط شخصی خود می‌نگریم و معشوق مرد را زیر ذره‌بینی می‌بریم که عدسی آن، همۀ امور شخصی را با بزرگنمایی‌ای به‌شدت سیاسی‌شده نشان می‌دهد. دیگر چگونه می‌توان شعار «زن، زندگی، آزادی» سر داد و در رابطه‌ای باقی ماند که در سیطرۀ سلطۀ مردانه است؟ کدام زنِ حتی روشنفکر دگرجنسگرا هست که حداقل در برهه و دوره‌ای از زندگی خود تحت نفوذ این سلطه نبوده، چه خودآگاه، چه ناخودآگاه و با دستکاری روانی؛ چه از سر جبر و چه از سر انتخاب اشتباه. اما از زمانی که خواندیم «که شهر، سرود زن شود»، گویا دیگر نمی‌توان چنین روابطی را تاب آورد، گویا کمترین حقی که در رابطه‌ای دونفره از زن پایمال شود، حقی از آنِ شهر و شهروندی است که به تاراج می‌رود و بیم از عقبگرد است که بر شانه‌ها سنگینی می‌کند. این دلهره و اضطراب را حتی در زنانی که به قسمی خود را گول زده‌اند نیز می‌بینی، آنها که به قاب‌های خوشبخت دوتایی دل خوش کرده‌اند و در پای منبر مردانی به زعم خود قهرمان زانو زده‌اند. هنوز اما این اضطراب و وسواس دامن‌گیر بسیاری از مردانِ همراه این جنبش نشده است. دست‌یازیدن به سنگر پدرسالاری و رفاقت‌های مردانه، هرچند که به آزار دیگری آلوده باشد، هنوز پناهگاه محکم‌تری برای دلهره‌های آنان برای آزادی و مبارزه است. حتماً کسانی هستند که تنهایی و سکوتِ آخرِ شب‌های خون و خروش را تجربه کرده باشند. وقتی که با پاهایی خسته و تنی کوفته از میانۀ جمعیت و فریادها به خانه پناه می‌بردی و از پس پنجره با اضطراب به نبض شهر گوش فرا می‌دادی و به فردایی دیگر می‌اندیشیدی. شاید باید مردان هم این‌روزها به‌جای سنگرهای به‌زعم خود قهرمانانه، هرچه بیشتر به پنجره‌های روزمرۀ دیدن و شنیدن پناه ببرند. پنجره‌هایی که در آستانۀ اندرونی و بیرونی جا خوش کرده‌اند و بهترین مکان‌ها برای اندیشیدن موازی به مناسبات خصوصی و عمومی هستند؛ پنجره‌هایی که گرچه صدای پای گزمه‌ها از پس آنها همچنان به گوش می‌رسد، اما دریچه‌ای رو به عشق، فردا و آینده نیز هستند.

مطالب مرتبط