دیدبان آزار

روایتی از 25 شهریور در مقابل بیمارستان کسری

«دیگر راه برگشت را بلد نیستیم»

نویسنده: ناشناس

دوباره مشت خورده بود توی صورتمان. هنوز در مشت شلیر رسولی بهتر هم نشده بود. دوباره احساس استیصال داشتیم. تا وقتی تصمیم گرفتیم همدیگر را پیدا کنیم. برای این‌که مشتمان قوی شود راهی جز پیداکردن همدیگر نداریم. قرارمان شد بیمارستان کسری. این‌بار یکی از ما را به‌خاطر حجاب کشته بودند. رفتیم دم بیمارستان که نگذاریم برادرش احساس غریبی کند. مأمورها و لباس‌شخصی‌ها با دوربین‌هایشان مثل همیشه آماده بودند. پراکنده بودیم ولی همیشه از چشم‌ها می‌شود همدیگر را شناخت.

ون دیگری مأمور آمد. مثل همیشه همزمان احساس ترس و خشم و قدرت داشتیم. صدایمان بلند شد. شروع کردند دادزدن و باتوم تکان‌دادن و پخشمان کردند. چند نفری را هم فوراً بازداشت کردند. ما ولی ساکت نشدیم. شروع کردیم به راهپیمایی و شعاردادن: از کردستان تا تهران ستم علیه زنان. انگار با این کلمات کیلومترها به کردستان سفر کرده بودیم تا دست‌های بیشتری را بگیریم. هرچه خواسته‌اند ما را از کردستان جدا کنند انگار ما مصرتر شده‌ایم که خودمان را به این چشم‌وچراغ ایران برسانیم. شروع کردیم به سرودخواندن و روی زخم‌های تنمان جوانه زدیم. و این اولین جوانه‌ها در تهران بود. کم نبودیم. آنقدری بودیم که بخواهیم باز هم برگردیم. خواهرمان زنده نشده بود که ما به خانه‌هایمان برگردیم.

بعد از مدت‌ها دوباره همدیگر را در خیابان دیده بودیم و یادمان آمده بود چقدر زیادیم و چقدر نیاز داریم در خیابان با بدن‌هایمان حضور پیدا کنیم و خودمان را به همدیگر نشان دهیم و نگذاریم دیگر هیچ‌کداممان بعد از مشتی بر صورتش احساس تنهایی کند. پدر و مادر داغدیدهٔ توی راهروی بیمارستان می‌توانست پدر و مادر خودمان باشد. اصلاً مگر نه که ما یک خانواده‌ایم؟ حالا دو سال از آن روز می‌گذرد. خاطرهٔ آن جوانه زنده است ولی. زمستان سردی‌ست ولی جوانه را هنوز می‌توان در موهای رها در خیابان دید. این راهی که رفته‌ایم را نمی‌توانیم برگردیم، ما دیگر هیچ‌کداممان آدم‌های قبلی نیستیم، دیگر اصلاً راه برگشت را بلد نیستیم. امروز بعد از دو سال وظیفهٔ ماست که با خاطرهٔ شکوهمند گذشته آینده‌ای شکوهمند را بسازیم.

منبع تصویر: نیلوفر حامدی

مطالب مرتبط