دیدبان آزار

نقدی به دیدگاه بیولوژیک نسبت به کودکی

فمینیسم و کودکی

نویسنده: دال

پس از گذشت ماه‌های اولیه قیام ژینا، گزاره‌های متنوعی درباره کودکان و نوجوانانی که کشته شدند و مقاومت کردند، گفته می‌شد: «این بچه‌ها هیجانی‌ان، یه کاری دست خودشون می‌دن. وظیفه ماست که ازشون مراقبت کنیم»، سیاست جای بچه‌‌بازی نیست. نباید بذاریم توی شلوغی‌ها برن بیرون.»، «اینا الان نمی‌فهمند، کله‌شون داغه. بعدا پشیمون می‌شن»، «بالاخره این نسل زد، اینا رو کله‌ پا می‌کنه» و... .

این گزاره‌های قیم‌مابانه‌ای که گاه و بی‌گاه در نسبت با کودکی منتشر می‌شد، من را بر آن داشت تا در آستانه هشت مارس امسال متنی در این زمینه بنویسم. امیدوارم این متن بتواند برانگیزنده گفتگوی جمعی و انتشار روایات و متن‌های نظری بیشتری حول این موضوع شود. از گزاره‌های مذکور به‌شدت عصبانی شده‌ام و با خود می‌گویم: چرا در همه‌ حرف‌هایشان مرز معناداری میان خود و کسی که از آن‌ها کوچکتر است کشیده‌اند؟ چرا چند سال اختلاف سنی ما، در حدی جداکننده است که گویی ما در دو جهان متفاوت زندگی می‌کنیم؟ انگار جهان گوینده گزاره‌ها با پختگی و اظهارفضل و جهان سوژه مورد بررسی با عدم پختگی و ناتوانی توامان شده است.

به یاد گزاره ادوارد سعید درباره شرق و غرب می‌افتم. چنانکه این دوگانه ساختگی در ارتباط با نحوه استفاده گوناگون از قدرت ابداع شده‌ است. همچون دوگانه کودک/بزرگسال که در آن بزرگسال همچون اصل و مرکز جهان و فرد خردسال همچون حاشیه و در نسبت با بزرگسال معنا پیدا کرده است به‌نحوی که باید توسط بزرگسال کشف و رمزگشایی شود.

 

بیشتر بخوانید:

 

این نوع از مواجهه با دیگری خردسال، من را یاد تجربه دیگرم در بدن منسوب به زنان می‌اندازد. زنی که به حوزه خصوصی رانده می‌شود و در حاشیه متن اصلی قرار می‌گیرد. فکر می‌کنم فمینیستی زیستن و عمل کردن، نمی‌تواند بدون پرسش از مسئله کودکی گذر کند. پرسش از مناسبات قدرت در مسئله کودکی و نحوه بازصورت‌بندی نیروها برای زیستی انسانی. در این معنا به زعم من، بازشناسی سوژگی کودک اهمیت پیدا می‌کند. بازشناسی‌ای که نه از خلال گفتمان مسلط و جریان اصلی بلکه از خلال روایت‌های کودک میسر بشود. در این حالت، سن نه به‌عنوان تک‌عامل تاثیرگذار بلکه در نسبت و تلاقی با جنسیت، طبقه، اتنیک و ... درک می‌شود و گره‌گاه‌های مختلف، تجربه متفاوتی از بودن را برای فرد رقم می‌زند.

در این بازشناسی، اگر دوباره به طنین گزاره‌ «این نسل زدی‌ها آخر اینا رو کله‌پا می‌کنند» برگردیم و این‌بار در نسبت با خودم که از این نسل هستم بخواهم حسم را بازصورت‌بندی کنم، با قسمی تقلیل‌‌انگاری روبرو می‌شوم. در واقع در این جمله، سن من نه در پیوند با روابط اجتماعی درون زندگی من بلکه به‌عنوان تک فاکتوری بیولوژیک مفهوم پردازی می‌شود. به عبارتی بهتر، سوژه‌‌ای که (توسط گوینده بیرونی) در خلا و صرفا با تک عامل سن تحلیل می‌شود، نمی‌تواند تحلیلی دقیق از شکل‌گیری سوژه در پیوند با شرایط تاریخی، سیاسی ارائه دهد و در تصویری کلیشه‌ای از این نسل، باقی می‌ماند. تصویری که بدون ارتباط با جنسیت، طبقه، اتنیک، جغرافیا و ...، یک تجربه ساده‌سازی‌شده را اصل می‌گیرد و گاهی از این تصویر یک قهرمان نمایشی و یا یک فرد صغیر ناتوان در تصمیم‌گیری می‌سازد.

اما تصاویر دیگری نیز هستند که در پس پرده تصویر اول محو و نامرئی می‌شوند. تصاویر متکثری که با عبور از سد عادت می‌توان به آن‌ها نزدیک شد. شاید لازم باشد که از افق پیش‌ رویمان بگوییم؛ از لحظه‌ای که بر روی ندانسته‌هایمان توقف و از آن پلی برای گوش سپردن به دیگری‌ِ شنیده‌نشده و تعریفش از خودش، زده‌ایم. لحظه‌ای که نقطه شروع است و می‌تواند در بنیان‌های تبعیض‌آمیز، ترک‌هایی ایجاد کند. اما مسیر بسیار طولانی است و بدون بازبینی و بازشناسی مستمر در کنار هم ممکن نیست.

مطالب مرتبط