دیدبان آزار

الهه محمدی و نیلوفر حامدی به قید وثیقه آزاد شدند

مرهمی برای تن زخم‌خورده و سرکوب‌ناپذیر جمعی

غنچه قوامی: ۱۵ ماه برای این قاب انتظار کشیدیم. انتظاری نه از جنس انسداد عمل و خیره‌شدن و منفعلانه چشم‌دوختن به وهم و واهیات، که از جنس حفظ سنگر و ساخته‌ها. دست‌های زیادی به نام شما بهم گره خوردند، محکم‌تر یکدیکر را چسبیدند، به پشتوانه شما که نمی‌خواستید و نگذاشتید خون ژینا بر زمین بماند، به بهای از دست دادن آزادی، دورافتادن از عزیزانتان و رنج‌های گفته و ناگفته، مشقت‌های گفتنی و ناگفتنی ۱۵ ماهه.

آزاد شدید و حالا می‌توانید متن‌هایی را که برایتان و درباره‌ حضورتان در آن لحظه نوشته شده بخوانید، رسانه، عرصه نمایش  لحظات پرشکوه، کنش‌های قهرمانانه و یک‌آنی‌های خیره‌کننده است و با تداوم و تاریخ، با ترسیم راه‌های آمده و راه‌های پیش رو ناسازگار. اما در انتظارتان بوده‌اند خیل کسانی که عملکردتان را با اتکا به یک‌به‌یک قدم‌های پشت سر گذاشته این سالیان و در امتداد آن معنا کردند، عکس‌ و نامتان را در پیوند با مبارزات قدمت‌دار جنبش زنان بالا بردند، به شما متصل ماندند و‌ به قول سین عزیز دربندمان با شما شدند و شدیم «یک تن در جغرافیاهای مختلف»، در برابر بهتان و دیوار.

حالا خنده‌هایتان بلندتر است و قدم‌هایتان آزادتر.‌ این آزادی نابهنگام، مبارک و مرهم عزیزان جان‌به‌لب‌آمده‌تان، مبارک و مرهم این تن جمعی زخم‌خورده و سرکوب‌ناپذیر، و مبارک «زن، زندگی، آزادی».

 

بیشتر بخوانید: 

تجسمی از تحقق آرمان «فمینیستی‌ زیستن»

«نیلوفر حامدی و الهه محمدی به مسئولیت حرفه‌ای خود عمل کردند»

 

روایت زر از لحظه آزادی الهه محمدی و نیلوفر حامدی در مقابل زندان اوین

امروز طبیعت هم مهربان‌تر بود. مسیر را که طی می‌کردیم کوه‌ها سفید و استوار بودند و آسمان پاکیزه. ابرها، بوی خنک و شیرینِ در هوا، حتی انگار ساختمان‌های بلند کنار اتوبان می‌دانستند به استقبال #الهه_نیلوفر می‌رویم. چندبار در این ماه‌ها و هفته‌ها این لحظه را تصور کردیم؟ شما چندبار آمدنتان را خیال کردید؟ چقدر اینسو و آنسوی دیوار خواندیم برای «آزادی»؟

قلب‌ها در سینه می‌کوبید. به مقصد آشنا که رسیدیم گفتند جمع نشوید، جمع نباشید، بروید دورتر منتظر بمانید. آن دورتر ولی چه زیاد بودند آن‌ها که دوستتان دارند. ده‌ها ده‌ها نفر با چشم‌های خیس و لب‌های خندان و نفس‌های به‌شماره‌افتاده زیر پل ایستاده بودند و نام شما در فضا می‌چرخید. نرگس‌ها و میخک‌ها دست‌به‌دست می‌شد.
صبر و صبر، التهاب و ناگهان ندایی بلند شد «اومدن! اومدن.»

همه دویدند. دویدیم به سمتتان، بی‌قرار، صدازنان. و چه زیبا، چه آشنا، چه مرهم‌وار پدیدار شدید. با دست‌های بلند و چشم‌های بیدار. با مهربانی خود را انداختید در دریای بوسه‌ها، اشک‌ها، آغوش‌ها. شما که نامتان پیوند خورده با خواست هزاران، با شکل این «ما»ی نو، حالا پایتان روی زمینِ بیرون است، زیر آسمانی بزرگ‌تر از چارچوب دیوارهای سیمانی. بمانید آزاد تا این بار شما برای آن‌ها که هنوز چشم‌به‌راه‌شان هستیم بخوانید:

«کسی می‌آید که در دلش با ماست
 در نفسش با ماست
در صدایش با ماست 
کسی که آمدنش را نمی‌شود گرفت و دستبند زد و به زندان انداخت»

 

 

منبع تصویر: دیدبان آزار

مطالب مرتبط