دیدبان آزار: عاطفه رنگریز در اعتراض به بلاتکلیفی و صدور و فسخ چندباره قرار وثیقه در پرونده خود، از امروز صبح اعتصاب غذا کرده است. عاطفه رنگریز، پژوهشگر و فعال حقوق زنان از روز ۱۹ شهریورماه ۱۴۰۱ در بازداشت موقت بهسر میبرد. تاکنون سه بار به خانواده او وعده داده شده که با تامین وثیقه فرزندشان آزاد خواهد شد، اما او همچنان در زندان شاهرود محبوس است. عاطفه مهرماه سال ۹۸ نیز در اعتراض به روند غیرقانونی پرونده خود دست به اعتصاب غذا زده بود. او از جمله ۳۵ نفری بود که در تجمع روز جهانی کارگر سال ۹۸ در برابر مجلس شورای اسلامی دستگیر شدند.
عاطفه در نامه اعلام اعتصاب غذای خود نوشته بود: «بدن خود را سلاحی میکنم در برابر این همه بیعدالتی که بر ما گذشت و میگذرد و اعتصاب غذای خود را در اعتراض به عدم پذیرش غیرقانونی وثیقهای که تاکنون پنج بار با در بسته و دیوارها روبرو شد و همچنین صدور احکام ناعادلانه و نگهداری غیرقانونی در زندان قرچک اعلام میکنم. نیک آگاهم که جان من برای آنانکه به بازیاش گرفتهاند ارزش محافظت ندارد، و این رنج را برای شکستن این دیوار سکوت که قتل خاموش جامعه مدنی و صدای حقطلبی ما است، تحمل میکنم. ازاینرو، نوشتهام را با دو کلمه تمام میکنم که پژواک آن در سرتاسر تاریخ ما فرودستان پیچیده است: "یا مرگ یا آزادی".» در ادامه متن «در ستایش زندگی»، نوشته عاطفه رنگریز را میخوانید که در تاریخ 17 آبان 1401 در سایت نقد اقتصاد سیاسی منتشر شده است:
عاطفه رنگریز: این روزها از خلال دیوارها و تصویرها نیز با هم حرف میزنیم، پس راههای زیادی هست برای اینکه «همدیگر را پیدا کنیم.» این نوشته بماند برای ثبت این روزهایمان. این نوشته در ستایش روزهایی است که در قلب موقعیت انقلابی تنفس کردیم، در ستایش «ما»ی جدید است که خواست زندگی و شدن دارد. این نوشته برای پارچهنوشت آویزان از روی پل هوایی است که بر روی آن میخوانیم: «اندوهت را کنار بگذار و برخیز.»
«زن، زندگی، آزادی»، کلمات نو، نویدبخش جهانی نو است. «زن، زندگی، آزادی» این شعرگونه و شعار انقلابی در هرلحظه از گورستان، خیابان، دانشگاهها، مدارس، … و مهمتر در خودمان بانگ میزند و تکثیر میشود، از جایی به جایی دیگر، از شدنی به شدن دیگر و از اجرایی (پرفورمنس) به اجرای دیگر، از بدنی به بدن دیگر و از ژستی به ژست دیگر. این شعار، نشان از زادهشدن «ما» دارد؛ زادهشدن مردمانی که بساط جهان کهن را برمیچینند و چیز تازهای میآفرینند. در این نزدیک به دو ماه، موقعیتی خلق شد که برگشت به عقب را دیگر ناممکن کرده است. «ما»ی جمعی خود را وقف خلق این موقعیت کرده است. این «ما» آری میگوید به نجوایی که بر آن است که: «پس انقلاب کن.» نجوایی که در گوشاش میپیچید و بهپیش میراندش. این قدرتِ خواستِ زندگی است، قدرت فریاد «ژن، ژیان، آزادی». زندگی روزمرهمان مختل شده است اما به این اختلال خوشباوریم و بر این گمانیم که با انقلابیگری مدام و تمرین هرروزه، محکمتر از قبل، پیش برویم.
دشمنان صدای متکثر «جنین، زند، آجوئی»، که تملک، سلطه، منفعت و سودشان را در خطر میبینند، با هر روشی سد راهمان میشوند: ازاینسو، با باتوم و اعتراف اجباری و از آن سو با تحریف شعارهامان. با خفه کردن صدای متکثر با فریاد «جاوید شاه»، و با کلیدواژه «اتحاد» و دعوت به «سکوت»، در کار سرکوب انقلاب هستند. اما «قادین، یاشام، آزادلیق» دعوت به همبستگی است و خلق آینده رنگینکمانی و تکثر صداها به نفع «آزادی». نمیتوان حامیان اقتصاد بازار آزاد و نیروهای خارجی را نیز نادیده گرفت و خوابهایی که اینبار برایمان دیدهاند و نقشههایی که در سر دارند. بااینهمه، میل و خواست زندگی و باور به توانمان در ساخت آنچه که میخواهیم، ما را سراپا نگه خواهد داشت؛ چراکه خوب میدانیم که «این انقلاب تنها راهیه که داریم.»
هیچچیز شبیه به قبل نخواهد شد، گرچه روزهای سختی را گذراندیم و پیش رو داریم. «زن، زندگی، آزادی»، انقلابی است علیه اکثریت زورگو: مرد، ارباب، سرور، پدر امت، پدر تاجدار، کارفرما و دستان نامرئی بازار. انقلابی علیه تملک، سلطه، ستم و استثمار. انقلابی علیه مثلهکردن بدن و زندگیمان با نامیدن و هویتبخشی تحمیلی، انقلابی علیه سلطه سرمایه و استثمار بدنمان با مزدیکردن کار و ازخودبیگانگی و تکهتکهکردن بدنمان. و انقلابی علیه اقتداری با محوریت مرد فارس شیعه، با نهادهای مدرناش از ارتش و بانک و همهی و سازوبرگهای ایدئولوژیکش با هویتی تحمیلی، که برایمان سلسلهمراتب ملیتی و جنسیتی و دینی را رقم زده است. این خواست زندگی، شورشی است علیه نام پدر، مرد، ارباب، خلیفه و نام جهان سوم. این طغیانی است علیه دولت حاکم، مردسالاری و سرمایهداری. انقلابی علیه زندهمانی صرف هر روزهمان؛ که برای نمردن، گویی از زندگی انصراف دادیم. انقلابی علیه سروران و نهگفتن به بندگی. شورش علیه ستم بر زنان، و همه اقلیتها، استثمار کارگران و بیکاران، سرکوب ملیتها و غیره. این خواست یک «نه مقدس» به انقیاد و استثمار و ستم و سلطه و بندگی است و یک «آریگویی» به زندگی.
تولد زن شورشی برای پسگرفتن و آزادکردن بدن است. اما جرقه این موقعیت انقلابی: ژینا، زن کرد ایرانی، برای حجاب به دست مأموران گشت ارشاد کشته شد. همهچیز در همین یک جمله عریان است، مگر برای کسی که پنبه در گوشهایش کرده باشد. تکینگی «زن، زندگی، آزادی» و مبارزه اینبار ما، در همین روایت یکخطی از کشتهشدن ژیناست. زیرا چیزی به اسم «حجاب اجباری یا بیحجابی اجباری»، عنصر مهم ساخت و برساخت «زن ایرانی» به دست حاکمیت است. چراکه به محض شنیدن نام زن ایرانی، حجاب به ذهن متبادر میشود. بدن «زن» امری سیاسی است که به دست نظام مالکیتمحور و پدرسالار تولید شده است. اما تکینگیها در جغرافیاهای متفاوت وجود دارد که بسیار مهم است؛ زن خاورمیانه مختصات ستم خاص خود را نیز دارد. و نام «زن ایرانی» از اواخر دوره قاجار و اوایل دوره مدرنیته با مسئله «حجاب» گره خورده که عامل کشتار و فرودستی است؛ چه «کشف حجاب» اجباری در دوره رضاخان و چه «حجاب اجباری» اکنون. ما به یاد میآوریم که زنِ کارگری در سمنان، به وقت کار در کارخانه، به دلیل گیرکردن مقنعه در دستگاه کشته شد.
بیشتر بخوانید:
شبکهای متکثر علیه تکینگی پدرسالارانه
«رهایی حق ماست/ ژینا اسم رمز ماست»
دولت مدرن در ایران از همان ابتدا در جهت منافع سیاسی و اقتصادی، بر بدن زنان حکمرانی کرده است. اما به درازای تاریخ سرکوب، میشود تاریخ مقاومت و جنگیدن زنان را نیز مرور کرد: از اسفند ۵۸ تا دی ۹۶ و تا امروز، و یا بهتر هرروز و همیشه از خانه تا خیابان و غیره. زیرا روسری بهسان پرچم زورگویی حاکمیت بر زنان که خواستار تملک، بچهآوری، خانهنشینی و ابژه میل جنسی بودن زنان است. کردبودن ژینا، نشان از سرکوب ملی در ایران داشت. بلوچ، عرب، کرد، لر و ... و زبان و فرهنگ و دیناش به رسمیت شناخته نمیشود و این یعنی سلطه حکومت مرکزی. اما نام کرد نیز، مقاومت و مبارزه با سرکوب را در دل خود دارد، بیجهت نبود که از همان ابتدای استقرار حاکمیت با سرکوب گسترده مواجه شدند. پس نام تحمیلی هویت ایرانی- اسلامی، همواره یکدستسازی و خفهکردن صداها و زبانهای دیگر، بدنهای دیگر و … بود. زبان، فقط ابزار انتقال اندیشه نیست، زبان خود اندیشه است و خود تاریخ بدن. پس بهرسمیتنشناختن زبانهای دیگر، یعنی سرکوب هرگونه دگراندیشی و دگرزیستی.
پس تقاطع ستم جنسیتی (زنبودن) و ستم ملیتی (کردبودن) و ستم دینی و بنیادگرایی، جرقهای شد برای خلق لحظهای نوین. این قتل چیزی را افشا کرده که موقعیت انقلابی ویژهای را رقم زده است و آن سلطه بر بدن همه (کارگر، اقلیتهای ملی و …) و بهویژه زنان بود، افشای سلطه بر بدن. یکباره گویی همه شنیدند: «پادشاه لخت است» و «الان وقتش است». کردها و زنها با سابقه مقاومت و مبارزه در روز دفن پیکر ژینا فریاد «زن، زندگی، آزادی» سر دادند و مرد و زن با هم فریاد زدند: «کشتن به خاطر روسری، تا بهکی خاکبرسری؟» و در گورستانی که برای تکتکمان میخواستند: زنان روسری از سر برکندند و شعار «ژن، ژیان، ئازادی» سر دادند. پس نام ژینا نماد شد و فردایش فعالان حقوق زنان، در همراهی با مردم کردستان فراخوان دادند و پیشگامان انقلاب، زنان شورشی، همدیگر را یافتند و در رشت و بسیاری جاهای دیگر نیز زنان پیشگام سوژه انقلابی شدند تا بدنهایشان را پس بگیرن؛ از روسریسوزان، تا رقصیدن، و تا فریادی که کماکان برجا مانده است. و حالا یک پرسش: آیا نام من زن است؟
نام زنی که دربردارنده تمام ستمهایی است که سالیانی دراز بر زنان رفته است و زندگیشان از طرف حکومت، نظام اقتصادی و مردان، تیره شده است. سیستم بازار و دولت، زنان را صرفاً ابژه جنسی، کارخانه بچهآوری و حمال خانه و نیروی کار ارزان خواستهاند. زنان ایرانی نیز سالها اینگونه مخاطب قرار گرفتند: «یا روسری یا توسری» و ضعیفه خوانده شدند. این زن، نماینده فرودستی دربرابر اکثریت زورگو، اعم از دیکتاتور دولت، مرد و غیره است که به آنها گفتیم نه. زن شورشی شدیم و به فرودستی، به تملک و ... نه گفتیم. این اقلیتبودگی آنها را به نیروی شورشی بدل کرده است: اقلیتی پرقدرت. پس نام زن در «زن، زندگی، آزادی» چیست؟ آیا من این نامم؟ آری. زنشدن، همان قدرت اقلیت است برای آزادی از بندگی. ازاینرو نام زن، در این شعار، نام تمام اقلیتهایی است که از تعیین حدودوثغور زندگیشان، سکسوالیتهشان، کارشان، فراغتشان و تسخیر بدن و زندگیشان خسته شدهاند. نام تمام اقلیتهاست: کوییرها، ترنسها، بلوچها، کردها و همه فرودستان.
روی دیواری نوشته بودند: «زن، بلوچ ایران است»، پس زنشدن، یعنی بلوچ، زن، کرد، مرد، ترنسی که خواستار واژگونی قدرت به نفع زندگی و آزادی است. دیوارنویسی دیگری در رشت: «اگر مردی، زن شو.» این یعنی خواست جهان دیگر. خواست جهان دیگری که اکثریت و نامهاشان و ارزشهاشان مسلط نباشد. خواست زندگی به جای مرگ، خواست نابودی سیستم سرمایهسالارانه، دولت حاکم، و مردسالاری که زندگی را نفی میکند. پس زنشدن یعنی: اقلیتشدن و نهگفتن به ارزشهای اکثریت و آریگویی به زندگی و خواست جهان دیگر. در این دو ماه، مردان و جوانان و بلوچ و ترک و کرد، دانشآموز و دانشجو همه همراه با زنان شورشی، زن شدند؛ «ما»یی زاده شد که در این 40 روز چه به وقت جنگیدن در خیابان، چه به وقت مدرسه، چه در خانه و جاهای دیگر زنشدن را تمرین کرد و لحظهها را ساخت.
فوران خشم و انرژی و شور و اضطراب ما را واداشته به امتناع، اختلال و اعتصاب و «زن، زندگی، آزادی» تمرینی هرروزه است، نه، تمرین نه! خود زندگی روزانه ما شده است: از امتناع از نقشهای تحمیلیمان، فرزند خوب، پدر متعصب، مادر فداکار و دانشآموز زرنگ و اختلال در وظایف و رعایت سلسلهمراتب و شورش در خیابان. دستدردست هم برای مختلکردن. البته که هرروز بیشتر یاد خواهیم گرفت که دیگر مرد و زن روبروی هم قرار نگیرند، دیگر بلوچستان را تروریست نخوانیم، تلویزیون را از پشتبام به خیابان پرت کنیم و همدلی کنیم با آغوشی باز. ما خواست تعیین سرنوشت به دست خودمان را داریم، خواست پسگرفتن بدنهایمان، چون به قول اسپینوزا «ما هنوز نمیدانیم بدن چه توانها که دارد.» خواست واژگونی قدرت سرکوبگر: از خود خانه تا سپهر سیاست.
باز آنچه که غافلگیرمان میکند، ستایش زندگی است، دیگر به صرف زندهماندن اجباری و دستوپازدن برای یک لقمه نان، بردگی و ایفای نقشهای تحمیلی قانع نیستیم، دیگر با کلمه «اتحاد» گول نمیخوریم که پدر تاجدار را جایگزین این یکی کنند. در برابر «الان وقتش نیست» میایستیم و از هر امکانی استفاده میکنیم برای گشودن امکانها و جهان نو. الان وقت تکینهگیها، پسگرفتن بدن و لبخندهایمان است. وقت تعیین سرنوشت به دست خودمان با عزمی راسخ، قهر و خشونت برای آفریدن زندگیای که به قهر و خشونت مرگبار پایان دهد که قرنهاست از طریق بهرهکشی و ستم انسان بر انسان تحمیل میشود. باید خود را وقف این موقعیت انقلابی کنیم تا آزادی سر برسد.
مایکل هارت، در پیامی ویدئویی که در حمایت از این شعار منتشر کرد، گفت: زن بهعلاوه زندگی میشود: آزادی. من با صورتبندی این فرمول از طریق خودم به این رسیدم که اقلیت شورشی با خواست زندگی، همان آزادی است. آخر جایی خواندم آزادی وقتی ممکن است که آزاده شوی. شورش و نهگویی. آفرینش و زندگی چیزی نیست جز جهان آزاده. البته که باید در ستایش آزادی نوشت و آن را واقعیت بخشید. ما مشغول همین هستیم و به همین دلیل این نوشته را همینجا شتابزده تمام میکنم.