سحر. م: بدن زنان در ایران همواره نبردگاه قدرتهای سیاسی مختلف بوده است. بدن زنان چه در دوره پهلوی و چه در جمهوری اسلامی به ابزاری برای نمایش جهتگیریهای سیاسی و ایدئولوژیک دستگاه قدرت بدل شد. زنان ایرانی از سوی دیگر همواره در تلاش بودهاند تا به طرق مختلف به مبارزه با این قانوگذاریها و محدودیتهای جنسی و جنسیتی بپردازند. ادبیات و جهان روایت یکی از عرصههایی بوده که زنان ایرانی در آن تلاش کردهاند در برابر روایتهای کلیِ همسانساز قدرتها ایستادگی کنند و با بیان روایت فردیِ بدنهای خود، هرچند نامحسوس، گفتمان غالبِ یکسانساز را به چالش بکشند.
در این جستار برآنم تا به طور مختصر اشاره کنم چگونه سیستمهای مرد/پدرسالار و اقتدارگرا با از بین بردن و مخدوشکردن روایتهای فردی و نامگذاری و تفسیر تجربیات زنان به جای آنها، به حذف عاملیت زنان و فردیت آنها دست میزنند. از سوی دیگر نشان خواهم داد که زنان نویسنده ایرانی چطور در قالب ایجاد یک بدن روایی (Narrative Body) در داستانهایشان و با بیان روایات فردی از تجربیات تنانه راویان زن، توانستهاند بدن فرهنگی (Cultural Body) را که برساخته سیستم قدرت است به چالش بکشند. برای تحصیل این هدف، با خوانشی فمینیستی از رمان از شیطان آموخت و سوزاند نوشته فرخنده آقایی تلاش میکنم نشان دهم که چطور ولگا، راوی بیخانمان رمان، با روایت تجاوزها و تعدیهایی که به او شده و ثبت حرمانها و رنجهایی که بر بدنش وارد شده نه تنها با نامگذاری و تفسیر تجربه تنانهاش خود را از جایگاه قربانی رهایی میبخشد و نقشی فعال در شکلدهی هویت فردیاش ایفا میکند بلکه گفتمان یکسانساز جمهوری اسلامی از بدنهای زنان ایرانی را به چالش میکشد.
تاریخ مختصر بدن در ایران پس از انقلاب اسلامی
هر بدنی تاریخچهای دارد. هر بدنی در هر جغرافیایی و دوره زمانیای بیانگر تاریخچه آسیبپذیریها، سرکوبها، تروماها و طغیانهایش در آن بافتار مکانی زمانی است. ازین منظر میتوان گفت که بدن زنان ایرانی هم، چه در عرصه خصوصی و چه عمومی، محمل تاریخ پرفرازونشیب سرکوبها و سیاستگذاریهای نهاد قدرت بوده و همواره بستر شدیدترین قانونگذاریهای فرهنگی و سیاسی، خشونتها و مجازاتهای بیامان قرار گرفته است.
جمهوری اسلامی در حقیقت از همان آغاز استقرارش، رهیافت زنستیزانه خود را با به آتش کشیدن شهر نو به همگان نشان داد. سوزاندن شهر نو در ۹ بهمن ۱۳۵۷ علیرغم حضور برخی زنان در آن، دستگیری و اعدام برخی از کارگران جنسی همچون سکینه قاسمی (پری بلنده)، ثریا ترکه و زهرا مافی (اشرف چهارچشم) و سپس تخریب کامل شهر نو در سال ۱۳۵۸ تنها گوشهای از اولین خشونتهای رفته بر زنان در سالهای اولیه انقلاب است. بسیاری از زنان شهر نو بعد از این ماجرا یا آواره شدند یا به عقد افراد سپاه درآمدند.[1] این اتفاق در حقیقت سرآغاز قانونگذاریهای زنستیزانه و خشونتآمیز دولت اقتدارگرا علیه زنان بود.
جمهوری اسلامی در همه این سالها همواره تلاش کرده است که بدن زنانه را به بدنی بیجنسیت، بیشکل و مطیع تبدیل کند و بر آن سلطه یابد. با این کار نهاد قدرت همواره در تلاش بوده که حضور این بدن را در عرصه عمومی کمرنگ سازد و بهنوعی به محاق ببرد. قدرت مرکزگرای شیعی در حقیقت تلاش کرده تا با تحقیرکردن و نشاندارکردن این بدن به عنوان بدنی تحریککننده و شرمآور آنرا کمکم نامرئی سازد. لونا دولزال، استاد فلسفه و انسانشناسی پزشکی، در کتاب خود «بدن و شرم» بیان میکند که در سیستمهای مرد/ پدرسالار زنان در مقایسه با مردان چطور بدن خود را به شکل متفاوتی تجربه میکنند. او این تجربه متفاوت را حاصل ساختارهای اجتماعی سرکوبگری میداند که همواره زنان را در وضعیت شرم قرار میدهند.[2]
جمهوری اسلامی نیز با رصدکردن مدام بدن زنان در سطح شهر و کنترل و تنبیه صاحبان این بدنها تلاش کرده به نحو مشابهی زنان را همواره در معرض شرم از بدن خود قرار دهد. افزون بر این، سعی جمهوری اسلامی بر آن بوده که یک نوع بدن پوشیده در حجاب که برساخته ارزشها و مولفههای شیعی باشد را به عنوان بدن معیار زنان ایرانی و الگویی برای دیگر زنان قرار دهد؛ این بدنی است که من از آن با عنوان «بدن فرهنگی» یاد میکنم و در ادامه دوباره به آن بازخواهم گشت. زنان ایرانی از سوی دیگر، گاهی با نوعی مقاومت منفعلانه و گاهی، چنانکه دنیز کاندیوتی بیان میکند، به شیوه خود به چانهزنی و معامله با ساختار قدرت پرداختهاند تا بتوانند در ازای تبعیت از نرمهای قراردادی، حقوقی را برای خود کسب کنند و عرصههای کنشگری خود را افزایش دهند.[3]
در طی ماههای اخیر، چنانکه شاهد بودهایم، بدن زنان حتی مورد خشونت و تعدی بیشتری قرار گرفته است. زنان ایرانی از سوی دیگر البته خاموش ننشستهاند و با روایتگری تعدیهای رفته بر آنان، چه در خیابانها و بازجوییها و چه در قالب خاطرات زندان، تلاش کردهاند تا سویه سبوعانه رژیم اسلامی نسبت به بدن زنان را آشکار کنند. هر چند این اولینباری نیست که زنان چنین دست به روایت بیپروای خشونتهای رفته بر بدنهایشان میزنند. در ادامه نشان خواهم داد که زنان ایرانی چگونه بسیار پیشتر در روایات خود در رمانها تلاش کردهاند تا با بیان تجربیات خود و روایت خشونت رفته بر بدنهایشان نهتنها چهره متجاوز را پدیدار کنند، که بهواسطه عمل روایتگری و با رد پذیرفتن نقش قربانی، عاملیت خود را به اثبات برسانند و بدنی را که قرار بود از متن جامعه حذف شود و نادیدنی باشد مرئی سازند.
بیشتر بخوانید:
روایتگری علیه تجاوز: شلوغکاری، جنزدگی
عاملیت زنانه و روایات خشونت جنسی
روایتگری به مثابه کنشی فمینیستی
بعد از انقلاب اسلامی در حقیقت جهان روایت به یکی از بسترهای اصلی زنان برای مقاومت و اعتراض تبدیل شد و نوشتن چنانکه شهرنوش پارسیپور در گفتگویی در پاسخ به این سوال که «برای چه مینویسد» بیان میکند تبدیل شد به ضرورتی تاریخی اجتماعی.[4] زنان در سالهای پس از انقلاب تلاش کردهاند حضور و تجربه زنانهای را که کمکم در عرصه عمومی در حال کمرنگ و حذفشدن بود در داستانهای خود به نمایش بگذارند. کنش روایتگری در عرصه ادبیات توسط زنان پس از انقلاب، چنانکه فرزانه میلانی، اشاره میکند دستکمی از کشف حجاب و طغیان ندارد «چراکه در هر دو زنان به بیانگری و نمایش خود به شکل عمومی دست میزنند. در هر دوی این کنشها، آنچه وادار به غیاب شده بود توان ظهور مییابد. کشف حجاب و نوشتن هر دو ابزاری برای بیان و گفتگویند. در یکی زنی به صدایش جسمانیت میبخشد، و در دیگری بدن زنانه به سخن در میآید. نوشتن، همچون کشف حجاب، زنان را در عرصه عمومی دیدنی و متحرک میسازد»[5] و به آنها یاری میرساند تا عاملیت خود را از ساختار قدرت بازپس بگیرند.
از اواخر دهه 60، برخی از نویسندگان زن ایرانی با خلق راویان زنی که شجاعت بیان آسیبها و تروماهای خود را یافتهاند و با تمرکز بر روایت تجربیات زنانه در حقیقت به ساخت نوعی ادبیات فمینیستی دست یازیدهاند. در این جهان ادبی که در آثار کسانی همچون شهرنوش پارسیپور، منیرو روانیپور، زویا پیرزاد و فریبا وفی و بسیاری دیگر بازتاب مییابد نه تنها زنان جسارت آنرا یافتهاند که به بیان تجربیات سانسورشده، سرکوبشده و حتی کمتر دیدهشده زنان در کشورهایی مثل ایران بپردازند بلکه با بیان منحصربهفرد تاریخهای فردی راویان خود، تصویر عمومی همگونشده از زنان ایرانی را که توسط ساختار قدرت اشاعه داده شده به چالش بکشند.
روایات فردی زنان از تجربیاتشان، چه در جهان واقع و چه در جهان داستانی، و نامگذاری و تفسیر تجربیاتشان توسط خودشان در کشورهایی با ساختار مردسالارانه و اقتدارگرا اهمیتی دوچندان مییابد، چراکه در این کشورها نهاد قدرت همواره در تلاش است تا با خاموشکردن صدای زنان و یا وادارکردن انها به اعترافات اجباری روایت خود و تلقی خود را از زنان و تجربیات آنان جایگزین روایت زنان سازد. در چنین فضایی است که چنانکه اندیشمندایی همچون فریگا هاوگ، ماریا دالی و بل هوکس اشاره میکنند اهمیت روایت، نامگذاری و تفسیر تجربیات زنان، حتی در فضای داستانی، بسیار حیاتی است و میتواند همچون کنشی فمینیستی فهمیده شود. از این منظر، روایت زنان ایرانی را میتوان به نوعی فرایند استعمارزدایی[6] در اذهان زنان تشبیه کرد. استعمارزدایی در این مفهوم چنانکه بل هوکس اشاره میکند اشاره دارد «به غلبه بر طرقی که به واسطه آن واقعیتهای زیستی ما توسط فرهنگ غالب تعریف میشود و شکل میگیرد و جایگزین کردن فهم ما از آن واقعیت زیسته و تجربه.»[7] در ادامه با ارجاعاتی کوتاه به رمان از شیطان آموخت و سوزاند نشان خواهم داد که نویسنده چطور توانسته با تمرکز بر روایتهای ولگا از زندگی روزمرهاش و تجربیات تنانهاش به جدال روایت غالب از الگوی زن ایرانی، اشاعه دادهشده توسط نهاد قدرت، برود.
از شیطان آموخت و سوزاند
رمان از شیطان آموخت و سوزاند نوشته فرخنده آقایی در سال ۱۳۸۵ منتشر و در همان سال برنده جایزه هفتمین دوره کتاب سال نویسندگان و منتقدان مطبوعات شد. از شیطان آموخت و سوزاند رمانی به شکل خاطرهنویسی است که در آن ولگا، زن میانسال ارمنی به روایت زندگی خود با همه جزییاتش از ۲۱ مرداد ۱۳۷۷ تا ۹ دی ماه ۱۳۷۹ میپردازد. ولگا، که به احتمال زیاد خود فرزند حاصل تجاوز است، با مادری تنها به نام انوش بزرگ میشود. انوش از نظر روانی زنی آسیبدیده و نامتعادل است که در کودکی با خشونت بسیار با دخترش ولگا رفتار کرده است. در نتیجه وقتی ولگا ۱۸ ساله میشود از خانه میگریزد و به یک پانسیون پناه میبرد. چند سال بعد ولگا با پسرخاله نانتیاش که مردی مسلمان است ازدواج میکند و پسری به دنیا میآورد. بعد از ۱۵ سال به دلایل نامعلومی شوهر مسلمان، زن ارمنیاش را طلاق میدهد و حق حضانت فرزند را هم از او میگیرد. ولگا بدون هیچ پشتوانه مالی، خانوادگی و حمایتی، روانه آسایشگاه زنان میشود.
قسمتهای بسیاری از رمان، شرح جزییات رفتار با زنان در آسایشگاههای رازی و شفق در تهران است که بسیار خواندنی است. ولگا بالاخره از آسایشگاه هم بیرون میزند و ساکن کتابخانه اندیشه میشود. او مجبور است که برخی شبها را چه برای حمام اکردن چه از سر ناچاری در خانههای دیگران سپری کند. در این میان به طرز عجیبی ولگا بیشتر گرایش دارد که به خانه مردهایی برود که او را میشناسند تا زنها. و در همین مکانهاست که ولگا بارها مورد تجاوز قرار میگیرد. رمان از شیطان آموخت و سوزاند شرح دقیق و خیرهکننده صحنههای تعدی و شرح بدن مورد خشونت قرارگرفته است:
«امروز صبح آقای عزیزی مقداری خرید کرد و من آشپزی کردم. بعد از شام برای خواب به اتاقم آمدم. نیمهشب به سراغم آمد. یک بار دیگر خفیف شدهام. تعدی، ننگ و تحقیری است که خودم نمیدانم با آن چه کنم. با این کار میتوان از یک انسان یک کودک ساخت… سکس ناشی از فقر مرا تحقیر میکند. من آن را مثل همه فلاکتهایی که به سرم آمد تحمل میکنم.»[8]
ولگا با شرح روزانه زندگی خود و بهنوعی خاطرات بدنش در حقیقت دست به ساخت نوعی بدن روایی میزند که قادر است روایتهای غالب در باب بدن زن ایرانی که در شکل یک بدن فرهنگی توسط ساختار حکومت عرضه میشود را به چالش بکشد. بدن فرهنگی در این بافتار، بدنی همگون است که به طور مداوم تحت کنترل هنجارهای جنسیتی و ارزشهای شیعی جمهوری اسلامی است. بدن روایی از سوی دیگر در این روایت، بدنی دردمند است که مورد تعدی، تجاوز و بیمکانی واقع شده است. به بیان دیگر، بدن فرهنگی بدنهای تحت انقیادی را نمایندگی میکند که مطیع ارزشهای مردسالارانه هستند. با برساخت بدن فرهنگی و اشاعه آن همچون بدن معیار برای زنان ایرانی، رژیم مردسالار اقتدارگرا در تلاش است تا نهتنها بدنهای زنان را همشکل و همگون سازد بلکه دست به ساخت بدنی پوشیده در حجاب بزند که تنها بر اساس ارزشها و باورهای شیعی ساخته شده باشد.
در چنین بافتاریست که روایت ولگا از بدنش نقشی حیاتی در به چالش کشیدن وضع موجود و همگونسازیهای بدنهای زنان در جامعه اسلامی ایفا میکند. چراکه بدن او با تاریخ منحصربهفردش، با نشان همه جراحتهای جسمانی و روانیاش، بدنی یگانه و متفاوت است که علیرغم تلاشهای سیستم مردسالار برای نامرءیکردنش خود را بهواسطه شرح تاریخ آسیبها، شکنندگی و تروماهایش مرئی میسازد. از شیطان آموخت و سوزاند از این بعد در حقیقت تاریخنگاری یک بدن آسیبدیده و شکننده است که در آن ولگا نهتنها در جایگاه یک قربانی نمیایستد، بلکه با خاموشنماندن و نشانهرفتن متجاوز عاملیت پیدا میکند. او با فاشساختن نام متجاوز، در اینجا آقای عزیزی، در حقیقت از عنصر همواره پنهانشونده در روایتهای خشونت جنسی بر علیه زنان یعنی متجاوز پزده برمیدارد. فرد متجاوز کسی است که با نگاه مداخلهگر و زنندهاش بدن زنانه را به بدنی شهوانی مبدل میسازد و قصد غلبهکردن و مالکیت بر آن بدن را دارد.
ولگا با نامبردن از متجاوز و شرح رفتارش در این متن در حقیقت تمرکز را از روی بدن زن به سمت «نگاه مردانه» معطوف میکند. این چرخش نگاه در رمان بسیار مهم است؛ چرا که قصد بیان این نکته ضروری را دارد که به جای آنکه زنان به واسطه بدنهایشان مورد شرم و تنبیه قرار بگیرند، این مردان به عنوان نماینده باورهای حکومت شیعی هستند که باید به خاطر نگاه متجاوز و مداخلهگر خود محکوم شوند. در ادامه رمان، ولگا در صحنه دیگری هم به شرح تعدی دیگری که بر بدنش رفته میپردازد که در کلیسای فیلادلفیا در تهران اتفاق میافتد. بعد از گذران یکسال در کتابخانه اندیشه و پس از تعویض ریاست آن، ولگا دوباره آواره خیابانها میشود و از سر ناچاری به کلیسای فیلادلفیا پناه میبرد. رافیک سرایدار کلیسا به او اجازه میدهد که شبی را در آنجا سپری کند. در همان شب است که تجاوز بعدی اتفاق میافتد:
«برای شام رافیک دو بشقاب سوسیس و قارچ درست کرد. با هم خوردیم. از سابقهاش در خریدوفروش مواد مخدر گفت و از من هم چیزهایی پرسید. بعد از شام از اتاق بیرون رفت. برای خودم پتو پهن کردم و چراغ را خاموش کردم و دراز کشیدم. چند لحظه بعد هیجانزده و پریشان به اتاق آمد و از پشت به من حمله کرد و با من درگیر شد. غافلگیر شده بودم. موهایم را میکشید و صورتم را روی زمین میکوبید. از حرکاتش شوکه شده بودم و فقط دستوپا میزدم. به صورتش چنگ زدم، ولی زورم به او نمیرسید. آنقدر صورتم را به زمین کوبید که لبم پاره شد و از دهانم خون آمد.»[9]
فردای این اتفاق، علیرغم تهدیدهای رافیک، ولگا به شورای خلیفهگری ارامنه، دادگستری، پزشکی قانونی و کلانتری و اماکن رجوع میکند. اما کلانتری و پلیس کاری برای او نمیکنند. اشاره ولگا به عدم حمایت و پیگیری و تنبیه متجاوزگر از سوی این ارگانها بیانگر واقعیتی در ساختار جمهوری اسلامی است، اینکه در حالی که بدن زنان به شدت تحت کنترل و رصد ساختار قدرت است، بدن آسیبدیده و مورد تعدی قرارگرفته به نوعی بدن راندهشده و بیارزش بدل میشود که در مهندسی افکار جمهوری اسلامی باید اثر و روایتش از جامعه حذف شود. در حقیقت میتوان گفت در ساختارهای سیستمهای مردسالار بدن زن تا جایی موضوعیت مییابد و تحت کنترل و رصد است و باید محدود شود که استانداردهای سیستم حاکم را دربرداشته باشد، استانداردهایی که به گفته کلودیا یعقوبی «زخمهای روحی و جسمی منفی بیشماری نهتنها بر بدن زنان و زندگیهایشان که بر فردیتشان، فعالیتهایشان و تعریفشان از خود بر جای باقی میگذارند.»[10]
تنها و بیهیچ سیستم حمایتی، ولگا دوباره به دفتر خاطراتش رجوع میکند تا شرح بیدادهای رفته بر خود و بدنش را به ثبت برساند. امر نوشتن برای او در این لحظه نهتنها جهانی امن را برایش ایجاد میکند که در آن قادر است به بیان همه حرمانها و بیعدالتیهای رفته بر فردیتش بپردازد بلکه به او حسی از شنیده و دیدهشدن نیز میدهد. گویی در جامعه و در سیستمی که گوشی برای شنیدن تعدی رفته بر او ندارد و حتی میخواهد روایت او را انکار کند، جهان روایت جایی میشود که او در آن نهتنها به ثبت روایتش میپردازد که دادخواهی نیز میکند: «رایگان و بهزور به من تجاوز شد، مثل فاحشههای آلوده. فاحشهها هم برای خودشان قانونی دارند که از آنها حمایت میکند. مرا از فاحشه هم کمتر دیدند. میخواهند مرا به خودکشی وادارند و در روزنامهها بنویسند: "جسد زنی ۴۲ساله که هویت او مشخص نبود پیدا شد. این زن بیجا و مکان، گویا مادر دیوانهای داشت و هردو در مراکز روانی پرونده داشتند." ولی من خودکشی نخواهم کرد.»[11]
چنانکه بیان شد عمل روایتگری در این متن و در بیان خشونتهای جنسی رفته بر زنان حیاتی است، چراکه نهتنها به راویان عاملیت میبخشد بلکه آنچه را که نهاد قدرت در حال انکار و نامرئیکردن آن است آشکار و رویتپذیر میسازد. علاوه بر این، چنانکه در این مثالها دیدیم ولگا با بیان تاریخ فردی بدنش با همه جزییات، بهنوعی در برابر تاریخ کلی یکسانساز اشاعهشده توسط ساختار قدرت مقاومت میکند. این بدن حالا با آشکارساختن و ثبت تعدیهایی که متحملشده و تجربه از سرگذراندهاش در قامت بدنی منحصربهفرد میایستد که دیگر قابل همگونسازی و انکار نیست. بعد از دو سال پیگیریهای مستمر و خاموشنماندن و روایتگری، بالاخره سازمان بهزیستی و شورای خلیفهگری ارامنه حاضر میشوند اجاره اتاقی را برای ولگا پرداخت کنند و ولگا در نهایت صاحب اتاقی میشود که میتواند زندگی جدیدش را در آن آغاز کند؛ زندگیای که او در آن باید تکهتکههای تجربه زیستهاش، اموالش و خاطراتش را دوباره گردهم بیاورد و اتاقی از آن خود بسازد.
در جمعبندی باید بیان کنم که ساختارهای پدر/مردسالار همواره در تلاشی مستمرند تا در ساحت عمومی روایتهای زنان از تجربیاتشان را با روایتها و تفسیرهای پدر/مردسالارانه خود از آن تجربیات جایگزین سازند. همچنین، چنانکه ماری دالی، فیلسوف فمینیست رادیکال امریکایی، در شرح عملکرد سیستمهای مردسالار توضیح میدهد این سیستمها تلاش دارند تا با گسترش و عادیسازی ساختارهای مردسالار در بیرون و درونیسازی این تصاویر برای زنان، آنها را دچار نوعی فراموشی نسبت به تاریخچه خود کنند و نسخه خودشان از زنانگی را جایگزین و غالب سازند.[12] این سازوکار نهاد مرد/پدرسالار نهتنها مانع روایت اصیل زنان از تاریخ خودشان میشود بلکه جلوی شکلگیری حافظه جمعی و یکپارچگی روانی در زنان را میگیرد.
از این روست که روایتهای زنان چه در جهان واقع و چه در جهان داستانی، حتی روایت روزمرگیها، شرح ناکامیها و استیصالشان را میشود به مثابه نوعی عمل «فراموشیزدایی»[13] فهم کرد که در تعریف دالی به «عمل فراموشنکردن تجربه عمیق فردی» اطلاق میشود.[14 در انتها میتوان گفت که آنچه روایت زنانی همچون ولگا در جهان داستانی و زنان به طور کلی را پراهمیت میسازد این است که زنان با بهیادآوردن، روایتکردن و با بهاشتراگگذاشتن این روایات در نهایت نه تنها امتناع خود را از پذیرش تاریخ جعلی روایتشده توسط ساختار سرکوب به نمایش میگذارند بلکه روایت اصیل خود را جایگزین آن روایت جعلی میکنند. در نتیجه این روایتگریهاست که زنان میتوانند به یک یکپارچگی روانی برسند و تاریخی را بسازند که در آن هیچ زنی تنها، رهاشده و نادیدنی نیست.
منابع:
آقایی، فرخنده. از شیطان آموخت و سوزاند، تهران: انتشارات ققنوس، ۱۳۸۵.
پارسی پور، شهرنوش. «برای چه مینویسید؟»، دنیای سخن ۱۷، ۱۳۶۷، صص ۹-۱۰.
bell hooks. Sisters of the Yam: Black Women and Self-Recovery. Boston, MA :South End Press, 1993.
Daly, Mary. Beyond God the Father: Toward a Philosophy of Women’s Liberation. Boston: Beacon Press, 1973.
Dolezal, Luna. The Body and Shame: Phenomenology, Feminism, and the Socially Shaped Body. London: Lexington Books, 2015.
Kandiyoti, Deniz. “Bargaining with Patriarchy.” Gender and Society 2. 3 (1988): 274-290.
Milani, Farzaneh. Veils and Words: The Emerging Voices of Iranian Women Writers. New York: Syracuse University Press, 1992.
Yaghoobi, Claudia. Temporary Marriage in Iran: Gender and Body Politics in Modern Iranian
پانوشتها:
[1] Yaghoobi, Temporary Marriage in Iran, p. 66.
[2] Dolezal, The Body and Shame, p. 106.
[3] Kandiyoti, “Bargaining with Patriarchy,” pp. 280-283.
[4] پارسیپور، «برای چه مینویسید؟»، ص.۹.
[5] Milani, Veils and Words, p. 6.
[6] Decolonization
[7] bell hooks, Sisters of the Yam, p. 10.
[8]از شیطان آموخت و سوزاند، ص. ۱۹۸.
[9] از شیطان آموخت و سوزاند، ص. ۲۲۹.
[10] Yaghoobi, Temporary Marriage in Iran, p. 131.
[11] از شیطان آموخت و سوزاند، ص. ۲۳۷.
[12] Daly, Beyond God the Father, p. 27.
[13] Anamnesia
[14] Daly, Beyond God the Father, p. xvi.