نویسنده: شور
-به «نیلوفر بان»، خواهر نادیده سفرکردهام-
«ارتباط میان زنان، هراسآورترین و بغرنجترین نیرو بر سیاره [ما] است که بیشترین بالقوگی را برای ایجاد دگرگونی دارد.»
آدرین ریچ
جایی از قول گور ویدال،[1] رماننویس آمریکایی، خوانده بودم «هرگاه دوستی موفق میشود، چیزی در من میمیرد.» و هربار یکی از دوستان زنم به موفقیت دست پیدا میکرد، حقیقتاً چیزی در من میمرد. هرچند زود سربرمیآورد و دوباره جوانه میزد، هرچند در موقعیتهای بسیاری آن زنان را بهگرمی در آغوش میفشردم و از رفاقت با آنها احساس مباهات میکردم، اما به هر حال، لحظهای حسی ناخوشایند غلبه میکرد و چیزی، انگیزهای، تلاشی، از نو میمرد. با مردها اینطور نبود. آنها رقیب بودند و شوق رقابت ایجاد میکردند نه حس ویرانگر حسادت. به دوستان مردَم و مردان موفق زندگیام غبطه میخوردم اما به زنان حسد میورزیدم.[2] خود را در رقابت با مردان میدیدم و میخواستم همان جایگاهی را تصرف کنم که آنها، اما [ناخودآگاه] نمیخواستم یا حداقل برایم مهم نبود که زنان دیگر هم به چنان جایگاهی برسند.
دختربچهای که در جامعهای مردسالار و خانوادهای سنتی رشد پیدا میکند، از خانواده تا مدرسه تا سریال و فیلم میآموزد که زنان کینهجو، رقابتی، حسود، وراج و خودخواهند و از همینرو رفاقت و پیوند میان آنان نه شایسته و نه امکانپذیر است. بل هوکس[3] مینویسد ایدئولوژیهایی که مبتنی بر تفوق مردانهاند، به زنان میآموزند که ارتباط میان آنها به تجربهشان غنا نمیبخشد بلکه آن را تقلیل میدهد. که زنان دشمنان «طبیعی» یکدیگرند. به باور هوکس، زنان این ارزشهای ایدئولوژیک را در میان خود از طریق رفتار دفاعی، رقابتی و آمیخته به بدگمانی بروز میدهند. در واقع این سکسیسم است که سبب میشود زنان بیجهت خود را در معرض تهدید سایر زنان ببینند.
حسادت، تکانهای منفی[4] است. احساسی ناخوشایند است که براساس مشاهده چیزی در روابط میان دو فرد پدیدار میشود. ازقضا ریشه لاتین حسادت (envy)، نگریستن است (videre: to see). وقتی چیزی یا کیفیتی را در دیگری میبینیم که خود فاقد آنیم و البته در طلب آن، حسادت در ما سربرمیآورد. ماکس شلر معتقد است رشک، حسد و میل شدید به رقابت، از منشأهای کینتوزیاند. بنا به باور او، حسد ناشی از احساس عجز است. چنین عجزی را زمانی تجربه میکنیم که میبینیم شخصی آنچه را سخت میخواهیم، در تملک دارد. اما این تنش بین میل و ارضانشدن تنها زمانی به حسادت میانجامد که بالا بگیرد و به نفرت از مالک بدل شود، یا اینکه مالک بهخطا سبب محرومیت ما تلقی گردد (شلر،۱۳۹۲). بنابراین، تجربه عجز و سترونی است که پیششرط اساسی حسد است. حسادت اما نه حسی پیشبرنده، که عمیقاً منفعلانه است. حسادت سبب نمیشود به دنبال چیزی که از آن محرومیم و خواهان آنیم برویم، بلکه زمانی رخ میدهد که نتوانیم به آنچه میخواهیم برسیم و درنتیجه احساس ناتوانی و سترونی میکنیم. مثلاً هنگامیکه به دیگری به سبب زیبایی، ذکاوت یا خاستگاه خانوادگیاش حسادت میورزیم، مشخصاً نمیتوانیم این موارد را بهصورت اکتسابی از آن خود کنیم.
انگاره حسادت زنان نسبت به زنان، بهشکل تاریخی خدعه مردسالاری برای دشمن جلوهدادن آنان با یکدیگر و جلوگیری از اتحادشان بوده است. اما اگر این پاسخ سرراست و تکخطی را لحظهای به تعلیق درآوریم، به چه دقایق دیگری خواهیم رسید؟ در واقع آنچه قصد دارم از خلال پرداختن به حسادت و رقابت در روابط میان زنان به آن برسم، ترسیم لحظاتی است که در آن از نو توسط همین خدعهها بازی خوردهایم. لحظاتی که خواهرانگی بهمعنای عرفی و نه سیاسیاش، نمیتواند ابزار مناسبی برای تحت کنترل در آوردن این احساسات باشد. همان لحظاتی که از بهزبانآوردن و گفتوگو دربارهشان گریزانیم. آن دقایق خشمآلود و بهزانودرآورندهای که گاهی همچون حملات مکرر خشم بروز پیدا میکند و گاهی شکل بدگویی و نفرت به خود میگیرد. ما از حسادت حرف نمیزنیم چون اذعان به آن، همواره با احساس گناه همراه است. هیچکس نمیخواهد او را شخصی حسود و کینتوز بهشمار آورند. برای توضیح منظورم ابتدا به سه متن تاریخی از سه فمینیست برجسته اشاره خواهم کرد تا از این طریق بتوانم بحرانهای فمینیسم معاصر را به پیشینه تاریخی جنبش زنان متصل کنم.
آوریل ۱۹۷۶، جو فریمن[5] (با نام مستعار جورین)، فمینیست و نویسنده آمریکایی، جستار مهمی را منتشر میکند. این جستار که «لِهکردن: سویه تاریک خواهرانگی»[6] نام دارد، نگاه انتقادی جورین به جنبش فمینیستی زمان خود است. او مینویسد که جنبش زنان که با ادعای خواهرانگی اغوایش کرده بود، خواهرانگی را پناهگاهی معرفی میکرد که در برابر یورش جامعه سکسیست، پناهمان میدهد. خواهرانگی محملی است که در آن درک خواهیم شد. مینویسد: «سالها پیش... آموختم که زنان همواره علیه یکدیگر تفکیک شدهاند. آنان خودویرانگر بودند و مملو از خشمی سترون. تصور میکردم که جنبش [زنان] تمام این چیزها را تغییر خواهد داد. هرگز خیال نمیکردم روزی را ببینم که این خشم، با نقاب رادیکالیسمی شبهبرابریخواه بر چهرهاش، در درون جنبش و علیه خواهرانی استفاده شود که تک افتادهاند. منظورم حملات شخصیای است که آشکار و پنهان، زنانی را هدف قرار داده است که با مشقت موفق شدهاند تاحدی دستاوردهایی داشته باشند.»
جورین سپس مینویسد که این مشکلات همواره با رتوریک خواهرانگی پنهان شده است و نادیدهشان گرفتهاند. «اخلاق خواهرانگی، مانع از بهرسمیتشناختن طرد من بود. ارزشهای جدید جنبش [زنان] میگفت که هر زنی یک خواهر است، هر زنی پذیرفتنی است. من آشکارا [اینچنین] نبودم.» به باور او، «ترس از موفقیت» در زنانی که میدانند دستاوردهایشان با دشمنی و نگاهی منفی روبرو میشود، جدی است. اینکه تاکنون زنان اندکی به موفقیت و شکوه دست یافتهاند، تنها به این خاطر نیست که موفقیتشان تکامل نمییابد یا به رسمیت شناخته نمیشود. بلکه علت دیگرش این است که هم زنان و هم مردان آنها را به سبب دستاوردهایشان مجازات میکنند.
ده سال بعد در ژانویه ۱۹۸۶، بل هوکس جستار معروفش با نام «خواهرانگی: همبستگی سیاسی میان زنان[7]» را در کتابی منتشر میکند. به تعبیر او مشکل از جایی آغاز شد که در چارچوب جنبش رهاییبخش زنان بورژوای سفید، تمام زنان باید خود را «قربانی» ستمی واحد میدانستند تا بتوانند با جنبش فمینیستی ارتباط بگیرند. پیوستن از خلال قربانیبودگی موقعیتی پدید آورد که در آن زنان جسور و خودباور جایی در جنبش نداشتند. در خواهرانگی مد نظر آنان (زنان بورژوای سفید)، خواهران باید یکدیگر را «بیچون و چرا» دوست بدارند، از نزاع بپرهیزند و اختلافات خود را به حداقل برسانند. آنها، خصوصاً در معرض دید عموم، نباید از یکدیگر انتقاد کنند. این موارد برای مدتی توهم اتحاد به وجود آورد و سبب شد تا رقابت، دشمنی، ناسازگاریهای پیدرپی و نقادی مخرب (لهکردن) سرکوب شود، مواردی که اغلب بهصورت اصل و قاعده در گروههای فمینیستی درآمده بود.
پیشتر در همان سال ۱۹۷۶، در ماه مه یعنی یک ماه بعد از انتشار جستار جورین، تونی موریسون نیز در سخنرانیای در کالج بارنرد با کلماتی هشدارآمیز بیان میکند که نگران خشونتی است که زنان در مقابل هم مرتکب میشوند، خشونت حرفهای، خشونت ناشی از رقابت، خشونت عاطفی. که میل زنان به بردهساختن سایر زنان او را آشفته میسازد. که نگران غیبت فزاینده فروتنی در جهان زنان حرفهای است.
هرچند در متون بالا اشاره مستقیمی به واژه حسادت نشده است اما میتوان سایه تاریک آن را بر سرتاسر وضعیتی که توصیف میکنند دید. حسادت همواره شکلی مخرب ندارد اما زمانیکه قدرت تخریبگری پیدا میکند، تنفرورزی و مکانیزمهای طردکننده را نیز به دنبال خواهد داشت. فردی که حسادت میورزد، برای پنهانکردن حسد خود، از گفتمانی تأدیبی و انذاردهنده استفاده میکند که بیشباهت به متون تعذیبی – الهیاتی نیست. او زن یا زنانی را به سبب برخورداری ذاتی یا اکتسابی از آنچه خود بیبهره است، متهم میشمارد و اغلب در ذهنش، با واژگانش یا با مکانیسمهای تنبیهی مثل طرد یا ترور شخصیت، این حسادت بدل به کینتوزی را بروز میدهد. آنطور که شلر مینویسد: «این حسد چنان است که گویی پیوسته در گوشمان میخواند: "همهچیز را میتوانم ببخشایم، الا این که تو چنین هستی... اینکه من مثل تو نیستم و فیالواقع اینکه من° تو نیستم.» این شکل از حسد، نفسِ بودن رقیب را نشانه میرود، زیرا [شخص حسود] این وجود را فینفسه بهصورت یک «فشار»، «ملامت» و تحقیری تحملناشدنی احساس میکند.» درنتیجه، شخصی که مورد حسادت قرار گرفته، بهطور مثال بایکوت میشود یا موفقیتهایش ناچیز شمرده میشود یا علایقش بیاهمیت فرض میشود یا قدر نمیبیند یا بهخاطر کردار ناشایست اطرافیانش توبیخ میشود یا طرف مشورت و همفکری قرار نمیگیرد و ... .
بله، زنان عصبانیاند. آنها در تمام لحظاتشان، خشم و استیصالی را تجربه میکنند که ثمره قرنها مردسالاری و فرودستسازی و بیدفاع بودنشان است. اما همانطور که جورین مینویسد، فمینیستها اهداف دردسترستری برای تخلیه این خشمند، «چون به آنها [یعنی به زنان در طی زمان] آموختهاند که سایر زنان را همچون دشمنان خود ببینند. خشم، پیامد منطقی سلطه است. احساس خشم، به راهی برای خروج و ابراز نیاز دارد. چون بیشتر زنان آموختهاند که حمله به مردان اطرافشان کار عاقلانهای نیست، [بنابراین] خشمشان اغلب رو به درون برمیگردد.» این خشم در اشکال غیرتهاجمیاش میتواند شکل عدم همدلی به خود بگیرد و سبب شود زنان دستاوردهای یکدیگر را به رسمیت نشناسند، آن را خوار بشمارند، از حضور و موفقیت دیگری احساس سرور نکنند یا نسبت به آن بیاعتنا بمانند.
آگاه نبودن نسبت به چنین احساساتی یا نادیدهگرفتن آن، میتواند ما را از رفاقت و خواهرانگی با بسیاری از زنان بازدارد. مدام از ما خواسته میشود که صرفاً خواهرانی همدل باشیم. اخلاق مفروض در این قسم خواهرانگی، همدلی را چشمپوشی از تمام تفاوتها میداند و خود را بهتمامی به اراده اکثریت سپردن. در این شکل از خواهرانگی نقد گاهی مجاز است، اما درگوشی. اگر زنی بخواهد وجوهی از خود را به نمایش گذارد که در آن خواهرانگی مألوف و مفروض نمیگنجد، ممکن است با قضاوتی آشکار یا پنهان روبرو شود و متهم شود که بیش از حد فضا گرفته و فضای سایر زنان را محدود کرده است. ممکن است به او بگویند که از عاملیتش به نفع مردان چشم پوشیده است و باید از خود خجالت بکشد. به باور آنها، یک خواهر همدل، هیچوقت انتقاد نمیکند. فضایی مستقل برای خود طلب نمیکند و تلاش هم نمیکند که نقاط افتراق و تکینبودن خود را به نمایش بگذارد. همه باید برای هدفی واحد و علیه ستمی واحد مبارزه کنند، پس کسی نباید بر ستمی که تنها بر او رفته است صحه گذارد.
در ردیابی سبب حسادت و کینتوزی، علاوه بر احساس خشمی که به غلط راه خود را به سمت سایر زنان (و نه مردسالاری و سکسیسم) باز میکند، باید به این هم اشاره کرد که انتظارات ما از سایر زنان بیش از حد و گاهی غیرواقعی و غیرمنطقی است. ما انتظار داریم تمام زنان، تمام خواهرانمان، چیزها را همانگونه ادراک کنند که ما. همواره همان واکنشی را نشان دهند که ما درست تلقی میکنیم و به همان مسیری بروند که ما درست تشخیص دادهایم. در این زمینه فریمن نکته مهم دیگری را مطرح میکند. او مینویسد «شخصی، سیاسی است» گاهی به حربهای علیه خودمان، به یک دگما بدل شده است. به باور او استفاده نابهجا از این گزاره سبب شده است عدهای بیندیشند که جنبش زنان میتواند برای ما تعیین تکلیف کند که چه جور آدمی باشیم و چه تیپ شخصیتیای داشته باشیم. البته این حرف از زبان یک فمینیست میتواند عجیب به نظر بیاید اما میتوان فهمید که سنجش زندگی سایر زنان با متر و معیار خود و نسخهپیچی برای آنها هم نمیتواند در هیچ تعریفی از فمینیسم بگنجد.
درواقع دوگانهای برابر زنانی که خود را نزدیک به جنبش فمینیستی میدانند نهاده شده است: یا با سایر زنان و خواهرانتان احساس همدلی دارید (و نقد نمیکنید) یا رفتار و رویهای مستقل از اراده اکثریت نشان میدهید که البته ممکن است حسادت، کینتوزی، حس رقابت و انحصارطلبی آن اکثریت را بههمراه داشته باشد. حسد، خشم و میل به رقابت میتواند برای همه ما اتفاق بیفتد. انکار آن، به رسمیت نشناختن آن، حرف نزدن از آن البته نمیتواند راهحلی فمینیستی برای تجلیل از خواهرانمان و حمایت از آنها باشد. به باور هوکس زنان باید به جای اینکه وانمود کنند که با یکدیگر متحدند، بپذیرند که با هم تفاوت دارند و از این طریق استراتژیهایی برای غلبه بر ترسها، پیشداوریها، کینتوزیها، رقابتها و ... در میان خود بپرورند. زنان باید تجربه حلوفصل خصومتها را کسب کنند تا به درک و همبستگی دست یابند، تا بتوانند از جامعهپذیری سکسیستیای که به آنان میگوید از مواجهه بپرهیزند خلاصی یابند. گوته در همین معنی مینویسد: «در برابر خصال نیک و رشکبرانگیز دیگری، علاجی جز دوستداشتن نیست.»
منابع:
https://www.theatlantic.com/magazine/archive/2022/03/why-we-lose-friends-aging-happiness/621305/
Hooks Bell. (2000). Feminist theory: from margin to center (2nd ed.). South End Press.
شلر، ماکس (۱۳۹۲)، ترجمهی نجفی، صالح و گنجی، جواد، تهران، ثالث.
https://www.jofreeman.com/joreen/trashing.htm
https://www.jofreeman.com/joreen/bitch.htm
https://www.youtube.com/watch?v=aPhrTOg1RUk&ab_channel=ContraPoints
پانوشتها:
[1] Gore Vidal
[2] فرق بین حسد و غبطه آن است که حسد عبارتست از آرزو کردن زوال نعمت دیگری ولی غبطه عبارتست از آرزو کردن نعمتی همانند نعمت دیگری (از شعوری، ج 2، ورق 9.)
[3] Bell Hooks
[4] Counter-impulse
[5] Jo Freeman
[6] Trashing: The Dark Side of Sisterhood
[7] Sisterhood: Political Solidarity between Women