لعیا هوشیاری: تقدیم به سها مرتضایی و سمانه اصغری و تمامی زنان گمنام، زنان فراموششده، زنان ناپیدا. زنانی که حتی نامشان را نمیدانیم و آنان را نمیشناسیم. زنان بازداشتشده و همچنان زندانی. زنان مورد خشونت، تهدید و تجاوز قرارگرفته و زنان کشتهشده. زنانی که میخواستند به خیابان بپیوندند اما دست سرکوب خانه، خانواده و کار مزدی مانع آنان بود. زنان کارگر و زنان خانهدار. زنانی که رسمی، ردی و نشانی ازشان باقی نبوده، نمانده و نخواهد ماند.
این متن به چند بخش تقسیم میشود: در ابتدا از ستمهای روانی که رژیم جمهوری اسلامی از آغاز قیام ژینا انجام داده میگویم. (ستمهایی که معمولا مغفول میمانند و البته نیک میدانیم که از این قیام و از این رژیم هم آغاز نشدهاند). سپس از نسبت جامعه روانشناسی یا به تعبیر بهتر روانحرفهها با این قیام میگویم و اینکه چطور جامعه روانشناسی اگرچه همدل با قیام ژینا است اما فعالیتهایی اصلاحطلبانه و در بهترین حالت براندازانه و نه انقلابی دارد. درنهایت نیز از این میگویم که چگونه روانشناسی به صورت کلی نسبتی با سرکوب همگان، خاصه زنان دارد و یک روانشناسِ فمینیست چطور میتواند فراتر از این درک جلو برود.
ستمهای روانی رژیم جمهوری اسلامی
شاید یکی از مهمترین ستمهای روانی جمهوری اسلامی، خودکشی جلوهدادن قتلهای حکومتی چه در بازداشتگاهها و چه در خیابانها بود. آنان تلاش میکردند نشان بدهند که کشتهشدگان بهعلت مسائل درونفردی خودشان و بیماری روانی که به آن مبتلا هستند دست به خودکشی زدهاند وبه شکل مداوم تلاش میکردند خانوادهها را برای اعترافات اجباری درمورد بیمار روانی بودن نزدیکانشان تحت فشار قرار بدهند.
گذشته از خشونت کلامی و فیزیکی، خشونت جنسی یکی از ابزارهای قدیمی جمهوری اسلامی برای تحت فشار قرار دادن زنان است والبته می دانیم درمواردی مردان هم متحمل این خشونت شدهاند. آزار جنسی و تجاوز نه فقط بعد جسمی و جنسی بلکه بعد روانی دارند و بیشتر به منظور تحقیر، شکنجه و اعمال قدرت به کار میروند. این خشونت ها معمولا به دلیل تابو بودن در جامعه مسکوت باقی میمانند و متاسفانه جامعه از بحث و گفتگو درباره ریشههای اصلی این جنس ستم و پیامدهای آن دوری میکند.
فرستادن دانشآموزان به مراکز مشاوره و تشکیل پروندههای روانپزشکی و روانشناسی، یکی دیگر از این ستمها بوده است. میدانیم که بخش مهم و بلندی از صدای معرتضان قیام ژینا، دانشآموزان بهویژه دانشآموزان دختر بودند. در پژوهشی که در ۲۰ مدرسه دخترانه دراستان فارس انجام شده نشان داده شد که گذشته از دفاتر، از اتاقهای مشاوره مدارس به عنوان محل بازپرسی و شکنجهگاه روانی استفاده میشده است. حربههای مختلفی برای آزار دانشآموزان به کار گرفته شده است. تحقیر و سرزنش مداوم دختران توسط مشاور مدرسه و در مواردی توسط نیروهای اطلاعاتی و بسیج: «شما از رسانههای بیگانه و خانم ایکس پول میگیرید. چقدر پول گرفتید؟...» گولزدن و کودک فرض کردن دانشآموزان: «شما دخترای خوبی هستید فقط تحت تاثیر فضای مجازی قرار گرفتید و نمیدونید دارید چه میکنید... عیبی نداره مقنعه نداری اما چون هوا سرده کنکورتون رو خراب میکنید، پس حجاب رو رعایت کنید. ما نگران کنکور هستیم و...» ایجاد فضای بیاعتمادی بین دانشآموزان: «دوستت این اعترافها رو داشته و تو رو لو داده و گفته که چقدر پول گرفتید و توام اعتراف کن ...» درمورادی برخی از دانشآموزان برای تشکیل پروندههای مشاوره و روانشناسی به مراکز مشاوره آموزشوپرورش و کانون اصلاح و تربیت فرستاده شدند.
فرستادن اجباری به بیمارستانهای روانی از جمله ستمهای جمهوری اسلامی بوده است. همانطور که بهنام محجوبی به درستی اشاره کرده بود، ما در این مراکز شاهد افول انسانیت هستیم. و تنها مساله در این مراکز ستم به زندانیان سیاسی نیست بلکه ستم به همه افراد بستریشده است. در سالهای اخیر چندین زندانی سیاسی در ایران به صورت اجباری در بیمارستانهای روانی بستری شدهاند. آنها گفتهاند در این مدت داروهایی به آنها تزریق شده که گاه باعث اختلال در حرکت یا حرفزدن آنها شده و برخی نیز تحت درمان با شوک الکتریکی قرار گرفتهاند. از جمله افرادی که در قیام ژینا به اجبار به بیمارستان روانپزشکی فرستاده شد ملیکا قراگوزلو بود. ارجاع اجباری به کلینیکهای روانشناسی نیز پیش از قیام ژینا اتفاق افتاده است اما من نتوانستم اطلاعاتی درمورد زندانیان این بازه زمانی پیدا کنم. حکم ارجاع به مراکز روانشناسی از جمله مرکز ماوا در قم، توسط قاضی افشاری برای برخی از زندانیان سیاسی داده شده است. بنفشه جمالی از جمله افرادی بوده است که چند جلسه به این مرکز رفته است.
هیستری جمعی خواندن ترور بیولوژیکی دانشآموزان که اکثرا در مراکز دخترانه رخ داده بود یکی دیگر از جلوههای ستم بود. در حالیکه بسیاری از مدارس هدف «حمله با گاز سمی» قرار گرفتند و بسیاری از دانشآموزان دچار مشکلات جسمی شده و در بیمارستان بستری شدند. نهادهای مختلف گذشته از کماهمیت جلوه دادن و سکوت، استدلالی اشتباه و بهغایت زنستیزانه مطرح میکردند. رسانههای جمهوری اسلامی از جمله محورمقاومتیها مدعی بودند مسمومیتها واقعی نیستند و به دنبال القای یک ترس عمومی رخ میدهند.
بهصورت کلی تاکید بر مسایل روانی و ارتباط مستقیم و غیرمستقیم قیام ژینا به مسائل روانی(سایکولاجایز کردن) نیز توسط رسانهها و مسئولان جمهوری اسلامی به کرات اتفاق میافتاد. آنان با همراهی سازمان نظام روانشناسی و مشاوره مدعی بودند عوامل روانی باعث شروع اعتراضات بودهاند. آنان استدلال میکردند: «بهخاطر سه سال سخت شیوع کرونا، جامعه با فوران خشم روبرو شده است و شاهد بروز آن در خیابانها هستیم. درنتیجه باید به فکر شادی، نشاط اجتماعی، تخلیه انرژی و هیجانات افراد جامعه باشیم ...» آنان مدام به دنبال برچسب زدن، استفاده غیرتخصصی و غیردقیق از تشخیص اختلال شخصیت مخصوصا اختلال شخصیت ضداجتماعی بودند.
بیشتر بخوانید:
یوگا؛ نامهای بدنمند از زندان
«انکار نجاتبخش نیست»
اصلاحطلبی یا براندازی جامعه روانشناسی یا به تعبیر بهتر روانحرفهها
اگر از یک سو با سازمان نظام روانشناسی و مشاوره و شبکه ملی روانشناسان و مشاوران اشراق،[1] جمعیت روانشناسان انقلابی، حلقه روانشناسی اسلامی دانشگاه تهران و هسته پژوهشی قرآن و روانشناسی دانشگاه تهران بهعنوان نهادهای اصلی سرکوب روانی جمهوری اسلامی رواستدلالبرو هستیم. از سویی دیگر گروهها و انجمنهای مختلف روانشناسی را مشاهده میکنیم که هرچند در بدهوبستان با سازمان نظام روانشناسی هستند اما دل در گرو همدلی با مردم ایران دارند. به همین منظور بسیاری از آنان تلاش میکردند بیش و پیش از هرکاری درمورد افزایش بیماری روانی پس از قیام ژینا اطلاعرسانی کنند: «حملههای عصبی و هراس و اضطراب و افسردگی بعد از شهریورماه 1401 بیشتر شده است و افراد بیشتری به کلینیکها مراجعه کردهاند.» اعم تلاش این گروهها، گذشته از اطلاعرسانی در این مورد انتشار و مطرحکردن بیانیه بود.
برای مثال، انجمن روانشناسی ایران، دستورالعملی با عنوان «مشاوره روانشناختی تلفنی یا برخط با افراد تحتتاثیر استرس و تروما» منتشر کردند و در ابتدای این دستورالعمل تاکید کردند: «ایرانیها بعد از پشت سر گذاشتن تجربه کرونا و دستوپنجه نرم کردن با فشارهای تحریم، به دلیل رخدادهای اجتماعی اخیر در شرایطی قرار گرفتند که هرروز بیشتر از قبل با هیجانهای منفی و استرسهای بیشتری مواجه میشوند و ...» و تلاش کردند نکاتی انتزاعی و نامشخص درمورد چگونگی مشاوره رایگان تلفنی یا آنلاین نهایتا در حد دو جلسه نیمساعته مطرح کنند.
گروهی از اعضای جامعه روانشناسان، رواندرمانگران و سایر فعالان و متخصصان سلامت روان ایرانی نیز در بیانیهای مطالبهمحور، مخالفت خود با سیاستهای جمهوری اسلامی علیه نوجوانان و جوانان معترض را نشان داده و نوشتهاند: «آنچه نیاز به اصلاح ریشهای دارد، تفکری است که گفتمان روانشناسی و روانپزشکی را به عنوان ابزاری برای انسانیتزدایی، تحقیر و بیاعتبار کردن انسانها به کار میگیرد.»
گروهی از روانشناسان ظاهرا خارج از ایران در حمایت از مردم ایران با شعار «روانشناسی علیه استبداد»، خواستار اتمام فوری برخوردهای قهرآمیز با معترضان و آزادی همه افراد دستگیرشده از جمله کودکان و دانشجویان شدند و اعلام کردند «در مسیر جنبش آزادیخواهانه مردم شریف ایران، خود را نه در کنار آنها، که بخشی از آنها میدانیم.»
انجمن علمی روانپزشکان ایران هم در نامهای سرگشاده به ابراهیم رئیسی، ۴۴ سال حجاب اجباری را سبب تضعیف سلامت روانی جامعه دانستند و خواهان «بازنگری در اصل قانون یا دستکم روشهای اجرایی آن» شده بودند. آنان نسبت به کمبود متناوب داروهای اعصاب و روان که ادامه درمان تعداد زیادی از بیماران را در معرض خطر قرار داده است نیز هشدار دادند.
درحالیکه بسیاری از سلبریتیهای روانشناسی یا روانشناسان اینستاگرامی صفحههای خود را بسته یا در سکوت کامل نگه داشته بودند، برخی از آنان نیز تلاش میکردند قیام ژینا را با دیدی فردگرایانه بررسی کنند. برخی تلاش میکردند رابطه مردم و جمهوری اسلامی را شبیه به رابطهی پدر و فرزندان ببینند و در عین حال مدام از پذیرش احساسات، دوری از اخبار میگفتند و چالشهای کتابخوانی و ... میگذاشتند.
روانشناسی و درک دیالکتیکی-تاریخی
وضعیت جمهوری اسلامی و تاثیر ساختار سرکوبگرش بر تمامی ساحتهای زندگی، بیش از پیش عیان است. اما باید توجه داشت که روانشناسان، ساختارهای سرکوبگر اجتماعی را نادیده میگیرند و این نادیدهگرفتن منجر به نگرشی نادقیق و طرح مطالباتی نابسنده میشود. نه تنها روانشناسان بلکه گفتمان رایج روانحرفهها بسیاری مواقع ناتوان از درک اجتماعی و بیان بدیلهای اجتماعی است و نقش خویش را در اثبات و یا تغییر ساختارها نادیده میگیرد و تنها دل در گرو درمان و تشخیص فردی گذارده است و این بیش از هرچیز یک مسئله معرفتشناختی است. هرچند شاید پس از مدتها اولینباری بود که روانشناسان خاصه روانشناسان زن، گذشته از مسائل فردی بر مسائل اجتماعی نیز دست میگذاشتند اما درنهایت تحلیل و تجویزشان به امور فردی گره میخورد. درک دیالکتیکی، به این معنا که ما نمیتوانیم فرد را جدای از محیط بفهمیم و افراد تحت تاثیر اجتماع شکل میگیرند و بر همین اجتماع تاثیر میگذارند، درکی است که از جانب گفتمان رایج روانحرفهها نادیده گرفته شده است. درک فردگرایانه بدون درک اجتماعی، نهتنها به تغییر کمکی نمیکند بلکه به بازتولید شرایط حاکم نیز یاری میرساند و مانند بیانیهها یا عمل کوتاهمدت انجمن روانشناسی، به دنبال اصلاح و سازگاری با سیستم پیش میرود و یا در بهترین حالت بهدنبال براندازی است.
واقعیت آن است که نمیتوانیم رشد روبهافزایش مشکلاتی که در سطح درون فردی برایمان رخ میدهد را انکار کنیم. سادهترینش این است: ما با اضطراب بیدار میشویم و به خواب میرویم. اما روانشناسان به این مسئله اشاره نمیکنند که مشکلات درونی ما در نتیجه زیستن در این جامعه آشوبناک به وجود آمدهاند و برای برهمزدن این مشکلات باید در نسبت میان فرد و ساختارهای اساسی، تغییراتی انقلابی رخ دهد. مشکلات ایجادشده توسط همین سیستم خطاکار، بهدست فعالان روانحرفهها طبقهبندی، نامگذاری و بدل به برچسبهایی میشود. بهدنبال این برچسبها اکثرا روندهای درمانی آغاز میشود که معمولا برمبنای سود سرمایهداران شکل گرفتهاند و نه نظریهها و آزمایشهای تجربی. در منطق سرمایهداری انسان یا باید کار کند در اداره و کارخانه و خانه و ... (به یک معنا استثمار شود و ازخودبیگانه) و یا باید بیمار در بیمارستانها، آسایشگاهها وکلینیکهای روانشناختی باشد (مستهلک، درحال تعمیر و ازخودبیگانه) که در هر دو حالت وسیلهای برای اهداف اقتصادی سرمایهداران میشوند.
در عین حال سرمایهداری که مردسالاری را درخود بلعیده و تا بن دندان زنستیز است، اعم سرکوب خود را بر زنان وارد میکند و عجیب نیست که زنان بیشترین دریافتکنندگان خدمات روانپزشکی و روانشناسی هستند. در این شرایط بهراحتی از زنان شخصیتزدایی میکند، زنان را به تردید مدام درمورد تواناییهای خویش برمیانگیزاند، به ظالمان احساس توجیه برای ظلم میدهد و در نهایت آزادی را محدود میکند. این شرایط وقتی به زن لایههای پایینی طبقه کارگر میرسد از اساس متفاوتتر نیز میشود. روانشناسی درعین ناتوانی از درکی عینی و تجویزی مشخص، برای آنان دربهترین حالت روش و ابزار دیگری به کار میبرد. اعم درک روانشناختی در این جمله خلاصه میشود: «این زنان باید توانمند شوند.» توانمندی در این بستر واژهای از معنا تهیشده است و بیشتر به معنای آن است که به این زنان تابآوری بیاموزیم تا به توانمندساختن سرمایهداران بپردازند و بدل به برآوردهکننده سود کارآفرینان شوند. چرا که از یکسو زنان کارگر را خرد، ناتوان و کوچک میبیند که بزرگان و توانمندان باید دستشان را بگیرند و از سویی دیگر پس از گذشت سالها از اجرای سیاستهای نئولیبرالی، نهتنها اثری از توانمندی زنان مشاهده نمیشود و تغییرات مشخصی در کاهش فقر به وجود نیامده بلکه زنان با شدت بیشتری استثمار شدهاند.
بنابراین مهم است که روانشناسان و سایر فعالان دیگر در روانحرفهها، خصوصا آنانکه از فمینیسم میگویند به ماهیت سرکوبگر و استثمارگر این رشته آگاه باشند و بدانند قدرت در درونش چگونه عمل میکند و چگونه کار خود روانشناسان ممکن است این جنس ستم را تداوم بخشد. آن زمان است که روشن میشود این سرکوب نه صرفا در ایران و نه ابزار سرکوب در قیام ژینا بوده، بلکه همیشه و همهجا در حال رخدادن است. چنین نگرشی به تجزیه و تحلیل سرکوب زنان و به حاشیه راندن آنان و ارتباط این ستم با دیگر گروههای محروم و فرودست میپردازد و راهکارهای مبارزاتی را پیشنهاد میدهد. برای مثال در این مبارزه، قیام ژینا را در ارتباط با جنبشهای پیشین در ایران که زنان در آنها نیز فعال بودهاند میبیند. بر ارتباط جنبشهای جهانی کنونی مانند نقش زنان در انقلاب سودان، دست میگذارد. به همینصورت روانشناسی و حوزههای دیگر روانشناختی را در پیوند با حوزههای علمی بررسی میکند. راهکارهای خلاقانهای میسازد که میتواند در پیوند با کمیتههای محلات با ایجاد تعاونیهای روانشناسی و شوراهای روانحرفهها، به سازماندهی بیشتر برای دستیابی به وضعیت انقلابی پیش رود.
[1] شبکه ملی روانشناسان و مشاوران اشراق، جمعیت روانشناسان انقلابی، حلقه روانشناسی اسلامی دانشگاه تهران و هسته پژوهشی قرآن و روانشناسی دانشگاه تهران با صدور بیانیهای ضمن تشکر و تقدیر از نیروی انتظامی و بسیجیان تاکید کردند: «با منتشرکنندگان اخبار دروغین و تشویقگران به آشوب حتی اگر از متخصصان، سلبریتیها و افراد ذینفوذ باشند، برخورد شود.»