مریم حسینخواه: سازمانهای حقوق بشری از بازداشت بیش از 10 هزار نفر در اعتراضات سراسری اخیر در ایران خبر دادهاند. نام و مشخصات ۱۶۰۰ نفر از آنها تا به امروز توسط «کمیته پیگیریِ بازداشتیها» ثبت شده است که ۴۳۱ از آنها زن بودهاند. با وجود این، هنوز تعداد زیادی از دستگیرشدگان احراز هویت نشدهاند و کسی از نهاد دستگیرکننده یا محل نگهداری آنها خبر ندارد. افزون بر این، بسیاری از خانوادههایی که از بازداشت فرزندانشان مطلع شدهاند به علت تهدید از سوی نهادهای امنیتی خبر بازداشت فرزندانشان را منتشر نمیکنند. این در حالی است که تا کنون هیچ آمار رسمی و دقیقی از سوی مقامات مسئول ارائه نشده است.
در چنین شرایطی تنها شخص بازداشتشده است که میتواند تصویر دقیقی از وضعیت بازداشتگاهها را ترسیم کند. به همین دلیل، من به کمک چند نهاد حقوقبشری روایتهای تعدادی از زنانی را که به طور موقت آزاد شدهاند ثبت کردهام، که در ادامه میخوانید.
پشت درهای بسته بازداشتگاه چه میگذرد؟
هیچکس نمیداند که اولین روایت از زندان را کدام زندانی از پشت دیوار کدام زندان بیرون آورد و برای دیگران بازگو کرد. با این حال، بهخوبی میدانیم که روایتهای زندان در طول تاریخ بازگوکننده حقایق بیشماری از دل بازداشتگاهها، اردوگاهها و شکنجهگاهها بوده و صدای خاموش زندانیان، قربانیان و شکنجهشدگان را به پشت درهای بسته رساندهاند.
روایت اول: «سه تا از انگشتهای دستش شکسته بود و پنج روز تمام بدون هیچ رسیدگی پزشکی در گوشه سلول رها شد.» این را زن جوانی میگوید که به همراه پنج نفر دیگر در اعتراضات خیابانی در ایران دستگیر شده و بهتازگی و بعد از ۲۸ روز بازداشت موقتاً آزاد شده است. او میافزاید: «ضربوشتم ما مربوط به لحظه بازداشتمان بود. مأمورها قبل از اینکه ما را به بازداشتگاه تحویل بدهند از عمد فقط ما را زدند اما در بازداشتگاه کاری که میکردند این بود که زخمیها را به حال خودشان رها کنند. یک بازداشتی با زخمِ باز یا شکستگی و دررفتگی اعضای بدنش بدون دسترسی به خدمات پزشکی رها میشد. دختری که آن روز با من بازداشت شد، موقع کتک خوردن دستش را جلوی باتون گرفت، همان عکسالعمل ناخودآگاه انسان در هنگام تهدید برخورد چیزی با بدنش. در اثر همین ضربهها سه انگشت این دختر شکست و در بازداشتگاه پنج روز از درد به خودش پیچید و هربار که یکی از ما به این وضعیت اعتراض میکرد و مأمورها را صدا میکرد تا او را به درمانگاه ببرند آنها ما را تهدید میکردند که اگر ساکت نشویم چند دست و انگشت دیگر را هم خواهند شکست. هیچ کارِ دیگری از ما برنمیآمد، دستش ورم کرده و کبود شده بود و ما حتی یک قرص مسکن نداشتیم که به او بدهیم. وضعیت این دختر و چند نفر دیگر که زخمهایشان نیاز به پانسمان داشت جوری بود که کتکهایی را که خورده بودم کاملاً فراموش کرده بودم. این دختر سنوسالی نداشت و خیلی زود بود برای اینکه چنین چیزی را تجربه کند.»
روایت دوم: بسیاری از زنان آزادشده حاضر به بازگو کردن وضعیت خود در دوره بازداشت نیستند، بعضی هم که تمایل به مصاحبه دارند به علت مخالفت خانواده که ناشی از ترس از بازداشت مجدد است، مجبور به سکوت میشوند. زن جوان دیگری که در مسیر بازگشت از اعتراضات توسط نیروهای لباس شخصی بازداشت شده بود درباره حملههایی که عموماً به شکل آزارهای جنسیِ کلامی و فیزیکی بوده چنین میگوید: «توی ماشین با الفاظ رکیک من را خطاب میکردند. یکی از مأمورها با باتون مدام به سینههایم ضربه میزد و فحاشی میکرد. آنقدر محکم و پشت سرِ هم باتونش را روی سینهام فشار میداد که تا چند روز احساس میکردم قفسهی سینهام سوراخ شده. دستها و چشمهایم بسته بود، فقط صداها را میشنیدم و نمیدانستم که چه کسی دارد به بدنم ضربه میزند و چه کسی فحش میدهد. در بازداشتگاه هم همین روال ادامه داشت، این تجربه بین چند نفر از ما که در یک اتاق زندانی بودیم مشترک بود. آنها بدن ما را لمس میکردند و میخواستند به ما احساس شرم بدهند. هرکسی را برای بازجویی میبردند با چشم و دستِ بسته میرفت و برمیگشت. بازجوها میخواستند که حرف آنها را تأیید کنی وگرنه با الفاظ رکیک فحاشی میکردند، با باتون یا پشت شوکر قسمتهایی از بدنمان را محکم فشار میدادند یا به آن ضربه میزدند. در اتاق بازجویی مردی پشت سر من نشسته بود و مدام حرف میزد. میخواست به من القا کند که اشتباه کردم که به خیابان آمدم و حالا هم که هیچکس خبر ندارد کجا هستم، زندهام یا مرده، بهتر است که با آنها همکاری کنم وگرنه هر بلایی سرم بیاید تقصیر خودم است. میگفت جایی میفرستمت که این روزها برایت آرزو باشد.»
این زن ادامه میدهد: «من یک ماه و چهار روز بازداشت بودم و تا سه هفته اجازه ندادند که با خانوادهام تماس بگیرم. بارها به تجاوز تهدید شدم. بارها فیزیکی و کلامی به بدنم حمله جنسی کردند. به محض اینکه آزاد شدم، نمیخواستم حتی یک ثانیه به آن روزها فکر کنم، اما مدام آن لحظهها برمیگردد. بعضی وقتها که خاطره آن لحظهها توی سرم میآید، دلم میخواهد با کسی حرف بزنم. برای خانوادهام نمیتوانم تعریف کنم، آنها چیزی از این اتفاقها نمیدانند، میترسم چیزی بگویم. اما شرح آن را برای شما گفتم چون فکر کردم که شاید همینطور که تعریف میکنم ترسِ خودم از چیزی که دیدم و تجربه کردم بشکند. مردم هم باید بشنوند که آنجا چه اتفاقی دارد میافتد. یک هفته از آزادی موقتم گذشته، نمیدانم که آیا میتوانم فراموش کنم یا در خودم حل کنم آن حرفها و کارها را ... .»
روایت سوم: تأثیر شکنجه، فارغ از نوع، شدت و ماهیت آن، در افراد مختلف متفاوت است. یکی از عوامل مؤثر این است که هر فردی در چه سن و مرحلهای از زندگی است. روایت زنی ۵۷ ساله از اتاق بازجویی، نوع شکنجه و تکرار آن بهخوبی حاکی از این امر است. این زن که در جریان اعتراضات خیابانی دستگیر شده بعد از تحمل سه هفته بازداشت موقتاً آزاد است. او از روال سیستماتیکی سخن میگوید که در مورد او چند بار تکرار شده: «اولینبار وقتی با چشم و دست بسته به اتاق بازجویی رفتم، بعد از چند سؤال و جواب درباره محل بازداشتم بازجو به شخص دیگری که در اتاق بود گفت دستم را باز کند. بعد هم بدون اینکه سؤالاتش درباره اعتراضات یا هدف من را ادامه دهد، شروع کرد به پرسیدن سؤالهای شخصی. در مورد روابط زناشوییام میپرسید، درباره اینکه همسرم اصلاً از بدن من راضی است یا نه؟! ضربان قلبم بالا رفته بود ولی بازجو خیلی خونسرد و بدون مکث سؤال میپرسید و از جزئیات بیشتر حرف میزد. دلم میخواست من را برگردانند به سلول، حاضر بودم که صدسال توی آن سلول بمانم ولی دیگر آن حرفها را نشنوم. سرم را پایین انداخته بودم، نمیدانم از ترس بود یا خجالت. سعی میکردم که حواس خودم را پرت کنم که ناگهان سرم داد کشید و گفت: "بلند شو!" از ترس بیاراده بلند شدم. بعد گفت باید لباست را دربیاوری، آواز بخوانی و برای ما برقصی، من فقط گریه میکردم، اما شخصی که در اتاق بود شوکر را به بدنم نزدیک میکرد، صدای شوکر هنوز توی گوشم است و صدای فریاد زدن بازجو که میگفت برقص و من رقصیدم ... .»
روایت چهارم: زن جوانی که چهار هفته در بازداشت بوده توضیح میدهد که در پنج روز اول چشمبندهای او و تعدادی دیگر از زنان بازداشتی را از روی چشم آنها باز نکردند و چند بار او و چند زن دیگر را بین بازداشتگاههای مختلف جابهجا کردند. او در شرح روایتش میگوید که هرچند چشمهایش بسته بود اما میتوانست حدس بزند که در زندانی عمومی یا بازداشتگاهی رسمی نیستند. او میگوید که روزها میتوانسته صدای رفتوآمد مردم و موتور و ماشینها را بشنود و به همین علت حدس میزده که جایی وسط شهر هستند. با این حال، بخش تکاندهنده روایت این دختر جوان از جایی شروع میشود که میگوید به دلیل ترس از وضعیت موجود، خارج از دوره طبیعی، عادت ماهیانهاش آغاز میشود. بهرغم درخواستهای مکررش، مأموران نه به او اجازه میدهند که با خانوادهاش تماس بگیرد و تقاضای لباس کند و نه وسایل بهداشتی در اختیار او میگذارند: «گیج شده بودم، نمیدانستم کجا باید بنشینم. هیچچیز در کنترلم نبود. هرچند نمیتوانستم جایی را ببینم ولی احساس میکردم که همه به من نگاه میکنند. تمام مدت سعی میکردم پاهایم را توی شکمم جمع کنم. شاید الان مسخره به نظر برسد اما انگار از خجالت میخواستم بدن خودم را قایم کنم. بعد از پنج روز وقتی به بازداشتگاه عمومی فرستاده شدیم و چشمبندهایمان باز شد، نمیتوانستم به بدن خودم نگاه کنم. میخواستم از خودم فرار کنم اما راه فراری نداشتم، هنوز هم خجالت میکشم ... .»
روایت زندان در فضای زندان شکل میگیرد، از مکانی که شهروند زندانی نمیتواند از آن فاصله بگیرد اما در عین حال میل مداومی به فرار و فراموشی آن دارد. مهم این است که در زمان عدم دسترسی به اطلاعات درباره وضعیت بازداشتشدگان، این تنها روایت زندان است که میتواند جزئیات را مستند کند، جزئیاتی که امکان پیگیری و پاسخگو کردن نهاد شکنجهگر در مراجع بینالمللی را فراهم میآورد. به همین دلیل باید فارغ از هر قضاوتی به فرد شکنجهشده اجازه داد تا روایت خود را بیان کند. بزرگ علوی در کتاب ورقپارههای زندان ــ که در سالهای ١٣١۶-١٣٢٠ در زندان قصر نوشته ــ درباره روایت زندان و اهمیت بازگو کردن آن از سوی زندانی چنین مینویسد: «...من با علم به این مخاطرات یادداشت میکردم، چون ایمان قطعی داشتم به این که ملت ایران از این جریانات اطلاع کافی ندارد و برای نسلهای آینده لازم است بدانند که در این دوره سیاه با جوانان باغیرت و آزادیخواهان ایران چه معاملاتی میکردند. اگر یادداشتهای من، یعنی همین ورقپارهها، به دست اولیای زندان میافتاد، من هم دیگر امروز زنده نبودم؛ اما بزرگترین دلخوشیِ من این بود که بالأخره وقایع یادداشتشده و ورقپارههای زندان خواهینخواهی روزی به دست ملت ایران خواهد افتاد.»
منبع: آسو