دیدبان آزار

برای نیلوفر حامدی

«امید چیزی نیست که با هرکسی بازش یابی، نیلوفر اما برای من یکی از آن کسان است»

غنچه قوامی: 33 روز از بازداشت نیلوفر حامدی می‌گذرد و در حبس 30 ساله شد. خلاف دیگر متونی که برای فعالان فمینیست بازداشت‌شده منتشر شد، درباره نیلوفر بیش از تلاش‌ها و دغدغه‌ها و گزارش‌هایش قصد دارم از ویژگی‌های برجسته شخصیتی‌اش بنویسم که به گمانم به‌اندازه نوشته‌هایش حائز اهمیت سیاسی و فمینیستی است. در متن‌هایی که دور و نزدیکانش این روزها برایش می‌نویسند تکرار می‌شود: زنی سرزنده، پرشور و مملو از میل به مراقبت از دیگری. به قول خودش «زندگی را دوست دارد»، ورزش می‌کند، به سلامت جسم و جانش اهمیت می‌دهد، به همسرش خبر داده که حتی در روزهای سلول انفرادی یوگا کرده است. اما این میل به زندگی از نگاه او چیزی است فراتر از بهبود کیفیت زیست فردی‌اش. برای نیلوفر مراقبت از دیگران شکلی از خودمراقبتی است. در او نیرویی دیگری‌خواه جاری است که می‌تواند پیوند بسازد و پویایی فضای رنجور و فرسوده‌کننده فعالیت مدنی را حفظ کند. نیرویی که کشاندنش به سمت ژینا در بیمارستان کسری.

مدام حواسش به تو است که فشارهای هرروزه زمین‌گیرت نکند، که دمار از روزگار خودت درنیاوری، از بدنت محافظت کنی و پایدار و پیوسته بمانی. مراقبتی یک‌تنه از جان و تن تمامی عزیزانش. مراقبتی که نیلوفر تسری می‌دهد، رویکردی فمینیستی و جمعی دارد. در تمامی تاریخ‌های درد و خون، می‌گوید حرف بزنیم، باید حرف بزنیم، کنار هم باشیم تا دوام بیاوریم. اولین‌بار که پایش به استادیوم آزادی رسید همان لحظه به دوستی که سال‌ها در تجمع‌ها پشت در آزادی مانده بود زنگ زد تا او را که حالا در تبعید به‌سر می‌برد در این تجربه شریک کند. ژینا را که کشتند، به بسیاری از نزدیکانش گفته بود از روزی که به بیمارستان رفته و نتوانسته کاری برای ژینا و خانواده‌اش بکند کمرش شکسته است.

همسرش محمدحسین آجورلو برای تولدش نوشته است: «زمانی که با نیلوفر آشنا شدم اوضاع روانم خیلی خراب بود. همان اوایل، یک بار به او گفتم که تو «ورِ زندگیِ دنیا» هستی و من «ورِ مرگ آن»، بهتر است هرکدام ما برود پی کارش. عقل درست و حسابی نداشت و رهایم نکرد. نیلوفر ماند و من را کشاند سمت خودش؛ «ورِ زندگیِ دنیا.» منی که ده سال پیش می‌گفتم که اگر همین امروز مرگ سراغم بیاید، هیچ کار و برنامه‌ای ندارم که حسرت انجام‌ندادنش را بخورم، حالا یک دنیا هدف و برنامه و انگیزه برای زندگی دارم، در واقع داریم. نیلوفر روزنه نوری بود که به زندگی من تابید و جهانم را پر از نور کرد. نه اینکه چون همسر و همراه من است این حرف را بزنم ولی نیلوفر همیشه و همه‌جا مثل نور بوده است؛ چه در زندگی حرفه‌ای به‌عنوان یک خبرنگار و چه در رویارویی با آدم‌ها در زندگی شخصی.»

صدف صمیمی، روزنامه‌نگار و از دوستان نیلوفر نوشته قلمش چراغ است، سرش سبز و دلش روشن و او را خطاب قرار داده: «همه فکر و ذکرمون تویی. این روزا رو تحمل می‌کنیم چون به قوی بودنت، هوشت، درستکاری و نیک‌اندیشی‌ات ایمان داریم. همون صفاتی که از تو خبرنگاری شجاع ساخت.» رد شجاعت نیلوفر را در گزارش‌های مهمی که نوشته می‌توان گرفت. او کسی بود که گزارش «به‌علاوه ارشاد» را نوشت، گزارشی که شلیک به یک مرد به‌دنبال مشاجره با ماموران گشت ارشاد را افشا کرد. او به دفعات موارد زن‌کشی را در نقاط مختلف کشور پیگیری و درباره آنها اطلاع‌رسانی کرده است. در زمینه خشونت جنسی نیز به قلم او گزارش‌های متعددی منتشر شده است: «طرد آزارگر یا فرصتی برای جبران؛ انتخاب درست کدام است؟»، ««خاموشی شهر را به فضای وحشتناکی تبدیل کرده است»، «کارفرما می‌گفت منشی شدی پس باید کاملا در اختیار من باشی» و ... .

در یکی از گزارش‌های اخیرش درباره خودسوزی زنان نوشته است: «ژاله ۴ دی، زهرا و کُبار ۵ دی، کاژین ۹ دی، الناز ۱۰ دی... نه روزها تمام می‌شوند و نه نام‌ها. نام‌هایی که قلب‌هایشان درون سینه، جای گرم‌شدن با شعله شور زندگی، خاکسترِ تباهی شد. لباس عزا شد. سیاهی شد به تن‌هایی که دست روی لب‌هایشان می‌گذارند، تا مبادا کسی صدای هق‌هق‌شان را بشنود. که مبادا آبرویی برود. که حرف‌ها پشت سر جگرگوشه پرپر‌شده‌شان، دشنه‌ای نشود بر قلب مادر و پدر و بچه‌هایی که همین عزا هم به قامت‌شان زار می‌زند. چه رسد به سینه ستبر‌کردن مقابل نقل و حدیث‌هایی که تیز است و می‌شکافد؛ هم مغز را و هم قلب را. بهتر این است که ساکت شوند و خفه کنند هرکه را بیراه می‌گوید. اصلا انگار نه خانی رفته و نه خانی آمده که عزیز سفرکرده را دیگر مجال برگشتن نیست. همین می‌شود که روزها از پی هم می‌گذرند، خاکستری پشت خاکستری دیگر، تل می‌شود در کنج خانه‌ها، گاهی در گوشه آشپزخانه و گاهی در میانه حیاطی که پیش‌تر گل بود و باغ. همین می‌شود که دود این آتش‌ها چشم کسی را نمی‌سوزاند؛ گویی آتشی است بدون دود.»

یکی از دوستانش با ارجاع به این گزارش برایم نوشته: «این‌ها از جملات آغازین نیلوفر در گزارشی است که درباره خودسوزی زنان نوشته است. نیلوفر یکی از معدود زنان فمینیستی بود که تلاش می‌کرد نام‌ها را فریاد بزند. هرکجا موضوعی به حاشیه می‌رفت یا کسی در خود توان پیگیری آن را نمی‌دید، نیلوفر پیش از همه آن‌جا بود. شخصیتی به‌شدت آرام، مهربان، شنوا برای درددل و طرح دغدغه، و پر از شور زندگی. هرچه موضوعی حاشیه‌ای‌تر و سخت‌تر، عزم نیلوفر جزم‌تر. این روزها بارها از خودم پرسیده‌ام اگر عاطفه، تعهد و سماجت نیلوفر نبود، شاید بسیاری از موضوعات روی زمین می‌ماند. اگر او نبود، ژینا اسم رمز نمی‌شد و ما این چنین سرشار از شور «زن، زندگی، آزادی» نمی‌شدیم.

این دوست ادامه داده: «چقدر جایش در روزهایی که الناز رکابی از آن بلندی با اطمینان بالا رفت، خالی بود. مطمئن هستم اگر دربند نبود، نه تنها از اولین کسانی بود که در فرودگاه به استقبال الناز رفته بود، بلکه گزارش یا روایتی دست‌اول و خواندنی درباره آن‌شب و آن شور جمعی می‌نوشت و به ما امید می‌داد که اگرچه صدای ستم بلند است، اما صدای مقاومت بلندتر است. بارها در سلول کوچکش و در حال یوگا تصورش کرده‌ام. به این فکر کرده‌ام که حتما سوالات لجوجانه را به آرامی و با اطمینان پاسخ می‌دهد. به یادش از جا برخاسته‌ام، قوت گرفته‌ام و امیدم را بازیافته‌ام. امید چیزی نیست که با هرکسی بازش بیابی. نیلوفر اما برای من یکی از آن کسان است.»

مرضیه امیری در حمایت از نیلوفر حامدی و الهه محمدی نوشته است: «دفاع از نیلوفر حامدی و الهه محمدی و دیگر روزنامه‌نگاران بازداشتی، دفاع از تمام کسانی است که هنوز به تبعید و مهاجرت نرسیدند و تقلا می‌کنند که بمانند، بنویسند و در همین جغرافیا ادامه دهند. صدایشان باشیم که صدای آنها صدای #زن_زندگی_آزادی است.»

 

 

 

 

 

مطالب مرتبط